آنچه روز 17 خرداد در حملات تروریستی به مرقد امامخمینی(ره) و مجلس شورای اسلامی روی داد را میتوان بهصورتهای مختلف تحلیل کرد و نتایجی گرفت که برای آینده همه ما اهمیت دارد. کم بها دادن به این موضوع یا تفسیرهای نادرست و کژاندیشانه از آن میتواند در نهایت به جریانهایی دامن زند که خطر آنها کمتر از تروریسمی که این بار تهران را هدف گرفت، نیست.
به گزارش عطنا، ناصر فکوهی، استاد انسانشناسی دانشگاه تهران یادداشتی در روزنامه ایران به چاپ رسانده است که متن آن به شرح زیر است:
نخست باید در نظر داشت که ایران از ابتدای انقلاب هدف حملات تروریستی بوده است، بسیاری از ایرانیان در این راه شهید شدهاند و حتی ما شاهد یک جنگ بزرگ، یک حمله نظامی برای آزادی گروگانهای سفارت امریکا و یک کودتای نظامی طرفداران امریکا بودیم و صدها مورد ترور و انفجار دیدهایم که همگی با شکست روبهرو شدهاند. افزون بر این، به صورت منظم از ابتدای انقلاب، در طول جنگ و تا همین امروز بخصوص نقاط مرزی و استانهای ما در این مناطق، قربانی حملات تروریستی بودهاند که خوشبختانه اکثر آنها بموقع خنثی شدهاند هرچند که برخی نیز با تلفات انسانی و مالی بسیار همراه بودهاند. بنابراین نباید به دلیل اینکه این حملات در تهران انجام شده، نتایج عجولانه گرفت.
این همان «استراتژی چند قطبی کردن» جامعه برای به زانو در آوردنش است. یک استراتژی بشدت خرابکارانه که قدرتهای بزرگ سالیان سال است در این منطقه به دنبالش هستند و هر کشوری به تله آن افتاده نابود شده است. این بار هم ممکن است که این روش به دلیل کوتهبینی سیاسی از سوی برخی جریانها انجام بگیرد اما به هرحال به یک اندازه خطرناک است.
پس از برگزاری انتخابات بزرگ اخیر، گروههای سلفی در این فکر بودند که با یک تیر دو نشان بزنند یعنی هم نشان دهند که میتوانند تا قلب کشور جلو بیایند و هم اینکه هدفشان «دولت اسلامی است که با مردم یکی نیست». در اینجا است که همبستگی ما بیش از هر زمان دیگر ضروری است. این درست همان ذهنیت مریضی است که ما در حمله صدام به ایران در ابتدای انقلاب شاهدش بودیم؛ اینکه دولت و ملت را به خیال خودشان به جان هم بیندازند و از آب گلآلود ماهی بگیرند.
به همین دلیل است که افراد و گروههایی که امروز در این شرایط آگاهانه یا ناآگاهانه دست به تردید و شک و توطئهآمیز بودن این رخداد میزنند، یا بزرگنمایی و فاجعهگرایی میکنند یا از همه بدتر تصور میکنند در این واقعه میتوانند بهانهای بیابند برای بیرون راندن رقیب از میدان و برگرداندن جامعهای دو قطبی، که قطب «پیروز»، آنان باشند، به سختی در اشتباه هستند و باید به هر شکل و شیوه ممکن آنها را به عقلانیت بازگرداند و خطرات ناشی از کژرفتاریهایی که ممکن است از آنها سر بزند را گوشزد کرد و از این طریق، راه را بر خطرات بیشتر علیه کشور و مردم بست.
سرانجام نکتهای هست که باید به آن اشاره کنیم؛ نکتهای مهم که در طول چند سال اخیر بارها در سراسر جهان، در همه کشورهایی که مردم بیگناه آنها قربانی تروریسم شدهاند از طرف همه روشنفکران و دانشگاهیان و متخصصان تروریسم به آن اشاره شده است. باید پذیرفت که زندگی امروز و جهانی که ما همگی در پدیدآوردنش مقصریم، البته برخی همچون قدرتهای بزرگ و نظامیگرا و دنبالهروان استعمار بسیار بیشتر، ولی همه آدمهایی که در این جهان زندگی میکنند و چشم بر ظلم و تبعیضها و بیرحمیهای آن برای دستیابی به منافع خود میبندند (مثل همه ما که برای بهای ارزانتر از کار کودکان در بدترین شرایط در کشورهایی چون چین و آسیای جنوب شرقی چشم میپوشیم) همه مقصرند، در این جهان دوزخی که شاید روزی بتوان آن را از این وضعیت خارج کرد، باید همه از این به بعد در نظر داشته باشیم که تروریسم تبدیل به یکی از سلاحهای عادی در دستان گروههای بیرحمی شده است که ابتدا به صورت مزدور به وجود آمده اند اما سپس کنترل آنها از دست همه خارج شد.
همچنین تروریسم بویژه تروریسمهای دولتی در ابعاد بزرگ (نظیر دولت اسرائیل و امریکا) و تروریسمهای غیر دولتی در ابعاد کوچک (نظیر همین گروههای سلفی و گروههای مافیایی و بنگاههای مزدور جنگی و ترکیبهای مختلف آنها) امروز بدل به یکی از شیوههای درگیری و تنش و سودجویی و منافع در چرخش در جهان شدهاند. از این پس باید بیاموزیم که در این شرایط زندگی کنیم.بدون آنکه وسوسه شویم آزادیهایمان را محدود کنیم، بدون آنکه با ترس و وحشتهای بیهوده شرایط ایجاد دولتهای امنیتی و نظامی را فراهم کنیم. باید این خطرات را در نظر داشت، ابعاد آنها را به صورت عقلانی پذیرفت و به صورت عقلانی و قانونی با آنها مبارزه کرد، بیآنکه کوچکترین حق و دستاورد دموکراتیکی را ضایع کنیم. این تنها راه منطقی پیش روی ما است.