سعدي گلستان را برابرنهاد «طبق گل» خوانده است كه حكايت از سرنوشتها، ماجراها، تجربهها و فرازونشيبهاي زندگاني افراد بشر دارد. گل كه بقاي شكننده (پنج، شش روزه) اش برسعدي نادوام آمده بوده جاي خود را به رويدادهاي عالم انساني داده كه از حكايت كردهها و زيستههاي انسان سپنجي برگرفته شدهاند. ضمن آنكه خود از اين سرنوشت سپري شدن در امان و ماندگارند. انسانها ميآيند و ميروند، ماجراهايي كه از فعاليت و زندگي آنها به وجود ميآيد از آرمانها و خواستههاي دست نيافتهشان روايت دارند كه درعين حال چشمانداز آينده را رقم ميزنند، بر خصلت فاني عمر آدمي فايق ميشوند و از آنچه فينفسه زودگذر است، يادمانهاي سرمدي ميسازند.
به گزارش عطنا به نقل از اعتماد، همه فرهنگشناسان و ادب پژوهان گلستان سعدي را گنجينهاي ميدانند كه منادي حكمت عملي، ارزشهاي اخلاقي و دورانديشي فرهيختاري است كه درآن تجربههاي ساليان زندگي آدمي اندوخته شدهاند و «گلستان» اين غناي فرهنگي را در جاي جاي حكايتهاي خود برجسته و تاكيد ميكند. نظر همگان اين است، آنچه از آموزههاي اخلاقي و تربيتي «گلستان» تراوش مييابد، مبين فرزانگي، حرمت انساني، صلح و آرامش، تدبر و دورانديشيهاي تجربه شده در گفتار و رفتار آدمي است. با توجه به اين خصوصيات «گلستان»، طبيعي مينمايد كه مفاهيم و عبارتهاي نام برده واژههاي كليدياي باشند كه خواننده/شنونده را با كنه نكات درونمايهاي يا پيام حكايتهاي گلستان مرتبط ميكند. بنابراين چنان چه بنا باشد از سمت و سوي ارزشهاي عملي «گلستان» تحليلي معطوف به جايگاه نقش آن در اصلاح اجتماعي صورت گيرد، توجه به اهميتي كه همين مفاهيم در بازنمايي ارزشهاي مختلف اين اثر دارند، بسيار روشنگر و راهگشا خواهد بود. از اين لحاظ ميتوان گفت حكايتهاي گلستان حالت رسانهاي دارند كه سعدي نظرات و نيتهاي اجتماعي خود را از بستر آنها به خواننده ابلاغ كرده است. به عبارتي، اينكه گلستان سعدي به راستي چه ميگويد و طرح تربيتي- اخلاقي آن به چه ميانجامد، بستگي به آن دارد كه ازكدام واژههاي معني ساز متن عزيمت كرده و چگونه از خصلت چند معنايي (پلي فوني) مفاهيم كليدي حكايتها استفاده پژوهشي ميكنيم. البته طبيعي است كه تحليل متن ممكن است بر عناصر و جنبههاي متفاوت حكايت تاكيد گذارد ولي مهم آن است كه از متن عزيمت شود تا برداشتهاي گوناگون از غناي سخن مولف نشات گيرد و تفاوتها منطق ذاتي خود را دارا باشد، ضمن آنكه پژوهنده و خواننده قرائت و برداشت خاص خود را از انديشههاي متن دارد، در نهايت به يك ارتباط انضمامي كه بازتابدهنده روح «گلستان» است، به عنوان دريافت شخصي نايل شود.
ميدانيم كه بحث مساله تعليم و تربيت در كشور ما پيشينه كهن دارد كه دست كم از فارسي ميانه سر ميگيرد و در نوشتههاي قرنهاي نخستين هجري بازتاب درخور يافته و تداوم بعدي خود را در فرهنگ ما داشته است. گذشته از اين فراموش نشود كه «گلستان» داراي مايههاي قوي سخنورانه (بلاغتي) است كه اهميت آن را نميتوان در اثر بخشي احساسي و زيباشناختي حكايتها و آموزههاي اخلاقي و نافذيت انتقال انديشه به حساب نياورد. در اين رهگذر مناسبت دارد به نقش مكاتب و آثار اروپاي باستان كه در تقويت بلاغت «گلستان» بسيار موثر بوده است نيز اشاره شود. جاي ترديد نيست كه افكار و آراي فيلسوفان باستان به ويژه افلاطون، ارسطو و برخي از متفكران رواقي نزد ايرانيان بيگانه نبوده و به ويژه در فرهنگ دوران اسلامي تاثير شايان توجه داشته و اين به ويژه در قلمروي تعليم و تربيت قابل تاكيد است. نفوذ ريطوريقاي ارسطويي بر ادبيات روزگار متحول سعدي ناشناخته نيست و نثر سعدي نيز ضمن استفاده از اين منابع، به آن محتوا و صيقل بعدي داده كه مبين اصالت و سنت بومي اين اثر است.
به سخن ديگر، گونهاي همسنخي بياني بين سنت فلسفه اخلاق يونان باستان و انديشههاي تربيتي «گلستان»به چشم ميخورد. بيشتر حكايتهاي «گلستان» به روش نوعي «خرده گفتمان» (محاوره)، درابعاد اصطلاحا مينياتوري نگارش يافته كه ياد گفتوگوهاي افلاطوني (سقراطي) يا گزينهگوييهاي ازوپي را به ذهن خواننده ميآورد، گفت و شنودهاي گذرايي كه گره داستان در آنها به صورت تقابل انديشه مطرح ميشود و در حين برخورد عقايد و آرا موجب بازگشايي گره داستان و خروج از بن بست ميشود.
گذشته از بازتاب وجوه مشترك تجربهها و عقايد تربيتي كشورهاي همسايه كه پيامد طبيعي روابط و دادوستد فرهنگي همجواري است، در واژههاي كليدي ياد شده حكايتهاي گلستان ما به مفاهيمي برميخوريم كه بر حرمت، صيانت نفس انسان، خرد و دورانديشي بشري دلالت دارند كه بر موضع گلستان سعدي در امر آموزش و پرورش پرتو خاص ميافكند: رنگ فرافردي تعليم و تربيت طرف توجه «گلستان» را كه داراي خصلت اجتماعي- سياسي است، آشكار ميكند.
گفتني است كه درجوامع بالنسبه پيشرفته يك مرجع يا نهاد منحصر به فرد امور تربيتي را در دست ندارد، بلكه فضاها و نهادهاي مختلف اجتماعي دراين رهگذر اعمال قدرت و تاثير ميكنند؛ خانواده، گروهها، نهادهاي رسمي، نشريات و جزآن. هريك از اين زمينهها دايره تاثيرگذاريها و استلزامهاي اجتماعي خود را دارند و نفوذ، تاثير و تعهدشان بر تربيت افراد و جامعه متفاوت است.
قانونگذاري در تعليم و تربيت هنجارمند و رسمي كار نهادهاي حكومتي (و ديني) بوده است و با آنكه ميتوان از هدفهاي همسان يا نامتباين اين نهادها سخن گفت ولي غايت، روش و چشمانداز رسيدن به هدف و نوع هدف آنها مختلف است. دراين مورد مناسبت دارد اشاره شودكه گلستان سعدي (دركنار كليله و دمنه) نزديك به ٢٠٠ سال است كه به عنوان مرجع تربيت اخلاقي در سطوح گوناگون مقاطع آموزشي تدريس ميشود، ضمن آنكه جاي بررسي دارد، تا چه اندازه اين امر درجهت انتظارهاي سعدي عمل كرده و تاثيرگذار بوده است. بنابراين ضمن آنكه تمام حوزههاي فرهنگي موثر در تاثيرگذاري تربيتي نقش روشنگر (مستقيم يا نامستقيم) دارند، بخش ادبيات (و هنر) كه«گلستان»نيز ازآن زمره است، قلمروي آزاد و ضمنا ناملزم پرورش افكار به شمار ميآمده و ميآيد، امري كه به علاوه محدوديت و نامكلف بودن آن را نسبت به تعليم و تربيت حكومتي معين ميكند. ادبيات (لذا«گلستان») درتصويرها و مثالهاي خود بيشتر زيستهها و تجربهها، انتظار و آرزوهاي زندگي روزمره مردم را منعكس ميكنند؛ شاعران و هنرمندان درواقع نمايندگان فرهنگ همگانياند و آثارشان معرف ارزشها و جنبههاي انتقادي رفتار و گفتار انسان بهطوركلي است كه تاثير تربيتي آنها ضمني و نامستقيم است.
حكايتهاي گلستان نيز برشي فشرده، متراكم از زيستهها و تجربههاست كه در رفتار و گفتار اشخاص خود، الگوهاي اخلاقي موافق يا جايگزين هنجارهاي رفتاري جاري ارايه ميكنند. با توجه به اين نكات، اين مساله كه از حكايتهاي گلستان چه حقوق فردي يا اجتماعي- شهروندي استنتاج شدني است، پاسخ مستقيم ديده نميشود، لذا بايد از روابط عناصر و فحواي درون مايه حكايتها نتيجهگيري شود.
مطالعه بابهاي اول و باب هشتم گلستان نشان از توصيه و زنهارهاي هشداردهنده شاعر به پادشاه يا حاكم دارد كه متوجه نقض آشكار حقوق ابتدايي يعني حقوق طبيعي انسان است؛ درحكايتها حقوقي از متهم، مغضوب يا خطاكار فرضي سلب ميشود كه عنصر وجودي موجود انساني است، تهديد صيانت نفس او است.
منظور (نيت) سعدي از مقابله فرد انسان با پادشاه هر اندازه هم دستاويز مجاز ادبي، سرگرمكننده ياهنرنمايي داشته باشد، معطوف به حكم ناعادلانه پادشاه يا امير است وجاهت آن را زير سوال ميبرد؛ و حكايت گلستان اين امر را به روشنترين وجه به نمايش ميگذارد؛ اين همان هشدار اخلاقي به نقض حقوق طبيعي انسان از جانب حاكم است.
سعدي در«سيرت پادشاهان»پارادوكسي را مجسم ميكند كه كلا بارزه مناسبات مردم با حاكم يا پادشاه است: يعني تباين بين اصل ضروري رفتار عادلانه و همدلي با مردم براي حفظ و بقاي مملكت (و حكومت) و سركوب خشن هرگونه اعتراض، اشتباه، عدم تمكين افراد از سوي ديگر، كه نقض مشروعيت و وجاهت نظام اجتماعي- سياسي است. در «گلستان» روابط متقابل پديدهها و بهطور عمده افراد بيشتر خصلت نمادين دارند؛ براي مثال، فرد نماد توده مردم و شخص پادشاه يا حاكم نماد تمام نهادهاي قانونگذاري و اجرايي جلوه ميكند وگرنه ضرورت ندارد كه فرد حقيقي مستقيما با كيفر شخص پادشاه به عنوان جزا رو به رو شود. چنانچه اين تعبير دوراز واقع نباشد، آنگاه جادارد فرض شود كه آنچه تحت پرخاش به پادشاه، فرار از وظيفه يا اتهام درمورد افراد عنوان ميشود، به واقع واكنش نماد ستم، بيعدالتي و بيغمي نسبت به محنت ديگران است. ميتوان نتيجه گرفت آنجاكه عمل حاكم پشتوانه مشروع و قانوني ندارد، پاي ترحم، عفو، بخشودگي نسبت به متهم از روي دلخواه يا بنابه حال و هواي حاكم پيش ميآيد.
از اين نظر ميتوان گفت روش مواجهه با نارواييهاي اجتماعي در«گلستان» در امتداد واكنشهايي است كه در ادبيات حكايتي پيش از سعدي، مثلا در مخزنالاسرار و جز آن نيز ديده ميشود، البته با اين تفاوت كه در آثار مقدم بر گلستان سعدي، حكايتها بيشتر خصلت تمثيلي و مايههاي آرماني-رمانتيكي دارد و روابط علت و معلولي اشخاص داستان غالبا تخيلي است، حال آنكه در حكايتهاي گلستان فعليت احتمالي و پيشگيرانه دارد؛ اين نكته درحكايتهاي گلستان داراي جنبه ساختاري است. البته تاكيد «گلستان» برفعليت نقض حقوق طبيعي در رفتار حاكم با افراد طبعا به معناي بينشاني از«حقوق شهروندي» در برخي حكايتها نيست؛ فرض نگارنده اين سطور برآن است كه رعايت هرگونه حقوق اجتماعي دراين مورد منطقا مسبوق بر وجود و تضمين حقوق طبيعي انسان است؛ به عبارتي حقوق طبيعي شالوده ناگزير اعمال هرگونه حقوق مشابه اجتماعي است. محروميت از حقوق طبيعي جايي براي حرف جدي از حقوق مدني نميگذارد.
خواننده در جاي جاي حكايتهاي گلستان، درلابهلاي رويدادها و كردار اشخاص احساس ميكند كه نوعي بوي حقوق مدني و برابري اجتماعي به مشام ميرسد. در داستان درويش صحرانشين كه پادشاه از بياعتنايي وي به خود به هم آمده است، او از درويش ميشنود كه: توقع خدمت از كسي بدار كه تمناي نعمت از تو دارد. و سعدي در پايان باب هشتم گلستان اين نكته را درج ميكند: نصيحت پادشاهان كردن، كسي را مسلم بود كه بيم سر ندارد يا اميد زر. كوتاه اين كه تربيت اجتماعي-سياسي در نبض برخي حكايتهاي گلستان ميزند. تربيت ادبي، گفتماني است كه غايتش حاكميت عدالت در مناسبات اجتماعي است، جامعه فرزانهاي كه افراد در آن وسيلهاي در معرض بازي خوي و خيم متلون حاكم نيستند، بلكه خودمختار و خودگرداناند. براي سعدي (درگلستان) جهان اجتماعي، فضايي است كه انسان در پرتو امكانات طبيعي، استعدادهاي خود را پرورش ميدهد تا بتواند در همزيستي با مردمان آن چيزي شود كه بايد بشود: شهروندي همدل و همدرد با ديگران به مصداق آنكه بني آدم اعضاي يكديگرند.
*محمود عبادیان استاد فقید فلسفه