نشست نقد و بررسي كتاب «روشنفكري و انديشه ديني» با عنوان «رهيافتي جامعهشناختي به آثار و انديشه دكتر علي شريعتي» در ادامه سلسله سمينارهاي «جامعه شناسان ايراني و جامعه ايراني»، طي روزهاي اخير، در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران و به همت انجمن جامعهشناسي ايران برگزار شد.
به گزارش عطنا، به نقل از روزنامه اعتماد، در اين نشست، غلامعباس توسلي چهره ماندگار جامعهشناسي، هاديخانيكي عضو هيئت علمي دانشگاه علامهطباطبائي و رحيم محمدي جامعهشناس، حضور داشتند. خانيكي، ويژگي مهم اين كتاب را در رهيافت جامعه شناختي آن به آثار شريعتي دانست و گفت جانمايه اين كتاب، جستوجو براي پيدا كردن همين رهيافت است زيرا تاكنون بسيار به آثار و انديشه شريعتي از منظر فلسفي، سياسي، روشنفكرانه و... پرداخته شده اما كمتر كاري را ميبينيم كه به وجه جامعهشناسانه انديشه و آثار او پرداخته باشد. متن کامل سخنان وی را در زیر می خوانیم:
حضور دكتر توسلي در اين نشست، سبب ميشود بحث از يك بحث روتين به بحثي زنده و قابل نقد تبديل شود. شروع بحثهاي «جامعه ايراني و جامعهشناسي ايراني» حركتي قابل تقدير و ماندگار است زيرا برگزاري اين نشستها باعث شكسته شدن اين كليشه شده كه به جاي پرداختن به مسائل مبتلابه جامعه، به بحثهاي مجلل ميپردازيم. يكي از خوشترين و ماندگارترين ايام درس خواندن من در دانشگاه شهيد بهشتي، استفاده از كلاسهاي دكتر توسلي بود و هم حضور ايشان به عنوان يك روشنفكر و كنشگر اجتماعي در حوزهاي كه من به دنبال آن هستم. من به جامعهشناساني علاقهمند هستم كه پا را از كلاسهاي درس و كتابخانهها فراتر ميگذارند و به متن جامعه ميروند و هم فرصتها و شيرينيهاي آن را درك ميكنند و هم تهديدهاي آن را. طبيعتا، وقتي يك جامعهشناس پايش را از كلاس بيرون ميگذارد برخلاف عادت قدم برميدارد، اين خلاف عادت قدم برداشتن، بهطور متعارف، در آكادمي تعريف شده چيزي را بر او نميافزايد. نه مقالهاي اضافه ميشود كه بر ارتقاي او بيفزايد و نه پروژهاي است كه درآمد مالي براي او داشته باشد. بنابراين، مورد طعن و نقد در آكادمي قرار ميگيرد.
از سوي ديگر، يافتههايي دارد كه جامعه از حضور آكادميسين بهرهمند ميشود و به اعتقاد من با يك افزوده و وسعت نظر، استاد و محقق را به دانشگاه برميگرداند. به عبارت ديگر، به بزرگتر شدن دامنه تفكر و بازانديشي يك معلم يا محقق كه از دانشگاه بيرون ميرود، كمك ميكند. حالا اين بيرون، ميخواهد حوزه روشنفكري يا فرهنگ باشد يا متن جامعه و سياست. دكتر توسلي نيز قدمهاي بزرگي را برخلاف مسير آرام آكادمي برداشته است و اين ما را ملزم ميكند به اين جنبه نيز توجه كنيم.
اما انتخاب كتاب «روشنفكري و انديشه ديني» براي طرح در اين جلسه بسيار به دغدغههايي كه خود من دارم نزديك است و بنابراين، امروز بحثهايي را درباره مضمون و محتواي اين كتاب و اينكه چه اهميت و ويژگيهايي دارد و چه نقدهايي به آن وارد است، مطرح ميكنم. انتقادهاي من به اين اثر، در امتداد نقدهايي است كه دكتر قانعيراد به اين اثر داشته و با عنوان «واقعگرايي و روشنفكري» منتشر شده است. پيام آن نيز همان مسئلهاي است كه ميگويند نگاه روشنفكري بين واقعگرايي و آرمانگرايي است. كتاب «روشنفكري و انديشه ديني»، يك زيرتيتر فرعي با عنوان «رهيافتي جامعهشناختي به آثار و انديشه دكتر علي شريعتي» دارد كه مسئله را تا حد زيادي روشن ميكند و مبناي پرداختن به آن را شكل ميدهد. حتي شايد بتوان گفت جانمايه كتاب، جستوجو براي پيدا كردن همين رهيافت است زيرا به آثار و انديشه شريعتي از منظر فلسفي، سياسي، روشنفكرانه و... پرداخته شده اما كمتر كاري به وجه جامعهشناسانه انديشه و آثار او پرداخته است.
همانطور كه ميدانيد گاه در جامعهشناس بودن شريعتي چه به لحاظ مدرك و طي مراحل تحصيلي و چه به لحاظ نظر و اثر، ترديد شده است. به همين دليل، باقي نماندن شريعتي، چه به اجبار و چه به اختيار در دانشگاه، گويا اثر او را حداقل در دانشكدههاي علوم اجتماعي كمرنگ كرده است. بنابراين، اين رهيافت جامعه شناختي، ويژگي مهم اثر دكتر توسلي است و سه بخشي كه در اين كتاب آمده كاملا نشان ميدهد كه چه مقولههايي در اين اثر داراي اهميت بيشتري است.
بخش اول، شريعتي و تاريخ، بخش دوم، جامعهشناسي و دين و بخش سوم، نوانديشي ديني و مسائل روز است. عنوانهاي اين سه بخش، نشاندهنده دغدغههاي دكتر توسلي است؛ يعني در بخش اول، برخورداري از نگاه تاريخي و فهم مسئله در زمينههاي تاريخي مورد توجه قرار گرفته و در بخش دوم، مقوله جامعهشناسي دين بررسي شده است. من به عنوان دانشجوي جوان آن سالها كه آرزو داشت بين جامعهشناسي و دين يك نوع امكان را فراهم كند و اصراري را كه بر امتناع اين دو وجود داشت و ميگفت جامعهشناس نميتواند ديندار باشد يا ديندار نميتواند جامعه شناس باشد، بشكند اشاره خواهم كرد كه يكي از كساني كه توانست اين كار را انجام دهد و بين جامعهشناسي و دين امكاني را به وجود بياورد شريعتي است و ديگري دكتر توسلي.
در طرح و نقد اين كتاب دشوار است كه در قسمتهايي بتوان شريعتي را از توسلي يا به عكس جدا كرد زيرا اين دو با يكديگر آميخته ميشوند. بازه زماني اين كتاب، به حدود ٢٥ سال پيش برميگردد؛ به نخستين سخنرانياي كه دكتر توسلي در باب اين موضوع در سال ١٣٥٢ در دانشكده فني دانشگاه تهران انجام دادند تا سخنراني آخر ايشان كه در سال ١٣٧٨ در حسينيه ارشاد و در بزرگداشت شريعتي بوده است. يكي از ضعفهايي كه در حوزه آموزشهاي ما وجود دارد، دور شدن از تاريخ اجتماعي انديشه است يعني حرف دكتر توسلي را بايد در آن گفتمان و در آن زمان فهميد. بهطور مثال، سخنراني دكتر توسلي در سال ١٣٥٢ به دعوت انجمن اسلامي دانشجويان دانشكده فني دانشگاه تهران انجام شد و اين دانشكده، شايد تنها دانشكده آزاد شده از دخالتهاي حكومت بود. دانشجويان اين دانشكده از يك جامعهشناس مسلمان دعوت ميكنند تا درباره جامعهشناسي و دين حرف بزند و اين خود نيز بسيار شجاعت ميخواست زيرا گفتمان غالب در دهه ٥٠ اين بود كه جامعهشناسي يعني ماركسيسم يا ليبراليسم و جامعهشناس اگر در اين دو گفتمان قرار نگيرد جامعهشناس نيست. به همين دليل، شجاعت زيادي ميخواست كه در اين فضا چنين سخنراني داشته باشيد. سير دغدغههاي دكتر توسلي را ميتوان در اين ٢٥ سال ديد. از نخستين سخنراني او كه درباره فلسفه تاريخ از ديدگاه جامعهشناسي و پرداختن به مفهوم ديناميزم اجتماعي يا پويايي و تحرك جامعهها است تا آخرين سخنراني ايشان كه درباره شريعتي و هويت ملي بوده است. از نظر ايشان، مسئله اين زمان، هويت ملي است و مسئله آن زمان، ديناميزم اجتماعي بوده است. مضمون مشترك اين بخشها، يا شريعتي و انديشههاي اوست يا پرداختن با نگاه همدلانه به مسائل و مقولات مورد توجه شريعتي. بنابراين يا شريعتي بهطور مستقيم در اين كتاب حضور دارد يا دغدغههاي او وجود دارند.
اهميت اين كتاب در اين است كه نزديكترين روايت تاريخي از بحث جامعهشناسي و دين در ايران و طرح جامعهشناسي انديشههاي شريعتي است. چه با انديشههاي شريعتي و توسلي موافق باشيم و چه مخالف، بايد به روايتهاي دست اول توجه داشته باشيم و اين كتاب چنين ويژگياي دارد. روايت توسلي از دكتر شريعتي، روايت دست اول است. بنابراين، فقط به اشتراكات آنها اشاره ميكنم. هر دو جامعهشناس هستند، هر دو تقريبا همسن و سال هستند، هر دو در پاريس تحصيل كردهاند و بعد از اينكه برميگردند در حسينيه ارشاد فعاليت ميكنند. با توجه به حضور گسترده شريعتي و تاثيرگذارياش در متن جامعه، بسيار نيز مورد نقد بوده است. توسلي جزو شاهداني است كه در برخي زمينهها ميتواند به روايت دست اول درباره شريعتي كمك كند. انتظار من اين است كه برخي زمينههاي اين نشست به كمك خود دكتر توسلي و انجام مصاحبههايي از جنس تاريخ شفاهي، مستندتر شود.
يكي از بزرگان جامعهشناسي كه نه او رابطه خوبي با شريعتي داشت و نه شريعتي با او، هميشه به اين مسئله اشاره ميكرد كه شريعتي هيچوقت در دانشگاه پاريس درس نخوانده است و يكي ديگر دفاع ميكرد و ميگفت كه من آنجا بودم و ميديدم كه در كلاسهاي گورويچ شركت ميكرد. در اين ماجرا دكتر توسلي ميتوانست يك منبع باشد. علاوه بر اين، توسلي و شريعتي از نخستين كساني هستند كه هر دو هم دغدغه دين دارند و هم نگاه جامعهشناسانه زيرا در آن دوره اين دو از يكديگر منفك شده بودند. هر دو كنشگر سياسي و اجتماعي نيز هستند. از سوي ديگر، اعتبار آكادميك دكتر توسلي نيز، هم به اعتبار اين كتاب و هم به اعتبار نظر كساني كه در همين دانشكده بودهاند، قابل فهم است.
توسلي بعد از فوت دكتر صديقي از سال ١٣٥٢ مدير گروه جامعهشناسي در دانشگاه تهران ميشوند و قبل از پيروزي انقلاباسلامي به مرتبه استادي در دانشگاه ميرسند. اين شان علمي به توسلي اين اعتبار را ميدهد كه حداقل براي شناخت علمي از شريعتي و پرداختن به او در آكادمي منبع خوبي براي ما باشند. يكي از نقدهاي دكتر قانعي راد به اثر دكتر توسلي اين است كه بيش از نيمي از مقالات كتاب، نامرتبط با بحث رهيافت جامعهشناختي است در حالي كه نگاه جامعه شناسانه دكتر توسلي را ميستايد. اما من معتقدم خيلي از اين مقالات، مرتبط است.
قانعيراد، دكترين توسلي را در اين ميداند كه ميخواهد از ميراث شريعتي دفاع كند و بدفهميها درباره ايدئولوژي و دين را توضيح ميدهد. او، به اتكاي نظرات توسلي در اين اثر، بر اين تعريف تكيه ميكند كه ايدئولوژي ميتواند كاركردهاي غيرسياسي و متنوع داشته باشد و اين را از بحثهاي دكتر شريعتي استخراج ميكند، مثل كاركردهايي كه ميتواند در سامان دادن به ارتباطات بين افراد، ايجاد انسجام اجتماعي، در آگاهي و خودآگاهي تاريخي و... داشته باشد. يعني ايدئولوژي را از مفهوم سياسي آن خارج ميكند. دكتر توسلي، در اين كتاب صراحتي در بيان برخي مسائل دارد و براي اسطوره نقش موثر و مثبتي قايل است كه ميتواند در نظام بخشي و آيندهنگري موثر باشد. دكتر توسلي عناصر غيرعقلاني مانند عاطفه را وارد حوزه انديشه ميكند و برخلاف بسياري ديگر از مدافعان شريعتي كه ميخواهند طرح بحث ايدئولوژي از شريعتي را عقلاني توجيه كنند ايشان ميگويد كه نه، عقلاني نيست و عاطفي است و اتفاقا اين عاطفي بودن نيز مفيد است.
توسلي شباهتهايي بين مبحث توسعه با كار ايدئولوژيك يا ايدئولوژي توسعه يا ايدئولوژي سياسي برقرار ميكند و معتقد است توسعه بدون ايدئولوژي نميتواند باشد. به عبارت ديگر، ايشان از طرح ايدئولوژي فرار نميكند و از اين كليشه ترسي ندارد. نقد توسلي بيشتر به نتايج توتاليتاريستي ايدئولوژي است تا به خود ايدئولوژي، يعني معتقد است تمام ايدئولوژيها يك نوع نيستند، همه سياسي نيستند و ميتوان تمهيداتي انديشيد كه به توتاليتر بودن منتهي نشود. البته خود توسلي در جاهاي مختلفي از كتاب نتيجهگيري ميكند كه جمع بين روشنفكري و جامعهشناسي كار دشواري است اما ناممكن نيست. روحي كه در كتاب ايشان وجود دارد و دكتر قانعيراد و من نيز آن را قبول داريم اين است كه ضرورت دارد بين آگاهي سياسي و ايدئولوژي پل بزنيم. به اين اعتبار است كه رهيافت جامعهشناختي به آثار شريعتي، شايد مرحله يا فاز جديدي از موضوع موردعلاقه ما به معناي موضوع ايراني و جامعه ايراني است.
در هر يك از سه بخشي كه كتاب به آن پرداخته، يك مقاله با توجه به مفهوم رهيافت جامعه شناختي به انديشه شريعتي برجستگي بيشتري دارد. از بخش يكم، «مفهوم و كاربرد نهضت و نظام در انديشه شريعتي» مقاله مهمي است. شايد مسئله امروز جامعه ايران نيز همين باشد كه چطور يك نهضت وقتي به نظام تبديل ميشود از پويايي و تحرك آن كم ميشود و اينكه ميشد تمهيداتي انديشيد كه نهضت به نظام تبديل نشود يا مثل بحثهايي كه امروز در جامعه ما وجود دارد حتي در موقعيتهاي نهادين و تثبيت شده نيز كنش انقلابي داشت. به همين دليل، پيدا كردن نسبت نهضت و نهاد در انديشه شريعتي مهم است، به خصوص كه شريعتي از سويي به عنوان نظريه پرداز و مدافع نظريات انقلابي مطرح شده و از سوي ديگر، گويا ضد نهاد، ضد قانون و ضد نظم نيز هست. اما اين بحث كه چطور ميشود روح پويايي و انگيزه بخشي و آرمان خواهي نهضتها نابود نشود، از ديگر موضوعات مقالات اين كتاب است كه توسلي درباره آن پاسخهاي مختلفي ميدهد و به اين موضوع ميپردازد.
شريعتي به اين موضوع پاسخ سهگانهاي دارد؛ او از اجتهاد و نوآوري و نظارت اجتماعي و امربه معروف به عنوان عواملي ياد ميكند كه ميتواند به حفظ پويايي نهضتها كمك كند و در نهايت نيز اگر هيچ يك از اينها ممكن نشد، هجرت را راهكار ميداند. در بحث دوم كه دين و جامعهشناسي است، مقالهاي كه دكتر توسلي با همين موضوع سخنرانياي را در دانشكده علوم اجتماعي در سال ١٣٥٥ ايراد كردند، از مقالات مهم اين اثر است. در آن زمان در فضاي سياسي، ترديد درباره كاركرد دين در جامعه به وجود آمده بود. اين مقاله ميخواهد به اين سوال پاسخ بگويد كه آيا ميتوان هم ديندار بود و هم جامعهشناس و پاسخ توسلي مثبت است و كساني را كه قايل به عكس اين موضوع هستند چه از منظر دفاع از دين و چه از منظر دفاع از جامعهشناسي، در سه گروه طبقهبندي ميكند؛ يك گروه، كساني كه درك غلطي از دين دارند. گروه دوم، كساني هستند كه جامعهشناسي را با مباحث فلسفي- اجتماعي مخلوط ميكنند و گروه سوم نيز كساني هستند كه عقيدههاي پنهان خود را به نگاه جامعهشناسانه تحميل ميكنند. ايشان در سال ١٣٥٥ نكاتي را مطرح ميكند كه در كنار تئوريهاي عمومي و كلي و فرضيههاي اجتماعي، بر مطالعات جزيي و منطقهاي تاكيد دارد و ميگويد كه تاكنون موفقيتهاي هر دو اندك بوده است. ما در جامعهشناسي دين، خيلي كم به جامعهشناسي اسلام پرداختهايم و شايد به جامعهشناسي تشيع نپرداختهايم.
توسلي در اين كتاب نقدي به نگاههاي آماري به دينداري دارد و ميگويد كه يكي از خطرات در مطالعات جزيي، آماري شدن است. در بخش سوم اين اثر نيز مقالهاي وجود دارد كه به هويت ملي ميپردازد و بسيار مهم است. بخشي از اين مقاله ميگويد كه عناصر موثر بر هويت ملي ما سه مقوله دين، مليت و تجدد است و مطرح ميكند كه با وجود اينكه مليت و تجدد دو مفهوم جديد است چرا در كنار مفهوم دين كه قديميتر است اهميت دارد. نكته ظريفي كه در اين مقاله وجود دارد اين است كه جوامع در حال گذار دچار بحرانهاي هويتي شديدتر و گستردهتري ميشوند و ادامه ميدهد كه شريعتي نتوانست بسياري از افكار و انديشههاي خود را با نسل خود در ميان بگذارد و فقط بخشي از انديشههاي او مطرح ميشود كه شكل سمبليك پيدا كرده است و اين را ناشي از اهميت مسئله هويت ملي و دشواريهاي موجود براي هويت ميداند. اساس و عناصري كه به هويت ملي شكل ميدهد و چگونگي داشتن گذشته تاريخي مشترك در اين مقاله به خوبي مورد بحث قرار گرفته است.
ما درك مشتركي از تاريخ خود نداريم؛ برخي تاريخ را در قبل از اسلام ميبينند و برخي در بعد از آن، گويي از چند كشور ميخواهند حرف بزنند. برخي ايرانگرايي افراطي دارند و برخي اسلامگرايي افراطي. بنابراين، به چگونگي فهم از تاريخ مشترك و باور به ادامه حيات مشترك و بقا و حفاظت از دستاوردها و مواريث و داشتن آينده مشترك، در اين كتاب پرداخته شده است. به اعتقاد من، اين سه مقاله به تنهايي ميتواند مبنايي براي مهم دانستن اين اثر باشد.