- علیرضا حسنزاده | عضو هیأت علمی پژوهشکده مردمشناسی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری (لینک)
در نخستین روزهای بهار ۱۴۰۰ شهرداری تهران ما را در برابر سوالی دیگر قرار داد که گروهی بسیاری از محققان ایرانی را شگفت زده نمود: آیا حاجیفیروز نماد نژادپرستی و تحقیر رنگ سیاه است؟
هر چند از منظر مردمشناسی و به ویژه نگاه مردمشناسی نمادین آن در هیچ یک از سه سطح تفسیری آیین (برداشت برگزار کنندگان، مشاهده کنندگان و درک موقعیتی آیین) چنین تصویری و تصوری به مثابه یک روایت غالب مشاهده نمی شود اما در پاسخ به این سوال، نخست باید از تعلق این پرسش به گفتمان استعماری یا پسا استعماری و شرقشناسانه یا بومی (anthropology at home) سوال کرد؟
کسانی چون ویلهم فلور که پیشتر نیز در کتاب پر از ابهام و اشکال «تاریخ جنسیت در ایران»، مردم ایران را فاقد اخلاق جنسی معرفی کرده بودند و ملهم از کتابهایی چون شاهدبازی در ادبیات فارسی فقدان الگوهای هنجاری از رفتار جنسی را به صورت یک داغ و استیگما به مردم ایران در طی تاریخ منسوب کرده بودند در منابعی چون مدخلهای دانشنامه ایرانیکا از برده و برده داری در ایران و نشانه های آن چون حاجی فیروز سخن به میان آوردهاند.
این در حالی است که فرهنگزدایی از فرهنگ ایرانی با برچسب های دیگری چون کانیبالیسم در عصر صفوی و غیره نیز در منابعی از این دست همراه بوده است. این برچسب ها همگی به گفتمان و پارادایم استعماری و شرق شناسانه (نگاه به شرق و ایران از بیرون به مثابه یک ابژه و نه درک درونی و بافتی تاریخ و فرهنگ ایرانی) باز می گردد. اما آیا واقعا چنین است و آفریقاییتبارها در فرهنگ ایرانی جایگاهی چنین داشتهاند؟
مطالعات میدانی و مردمشناسی چنین ادعایی را تایید نمی کند. آفریقاییتبارها در جنوب ایران در آیین زار خود قطبهای معنوی و آیینی بوده و همه مردم از همه گروهها به نزد آنان برای شفای جسم و روح(جان) رجوع کرده و پس از درمان، فرزند معنوی ماما یا بابا زار آفریقاییتبار می شوند.
چنین جایگاه نمادین برجستهای، ایده نژادپرستانه یاد شده را نقض می کند و از سوی دیگر واقعیت های امروزین که فرهاد ورهرام- کارگردان برجسته مردمشناس- به آن در فیلم مستند خود پرداخته باز ناقض این سخن است.
از سوی دیگر در بافت عرفانی فرهنگ ایرانی چون آثار سهروردی، سیاهی در دل خود حامل نور است و حاجی فیروز نیز با لباس سرخ خود که نماد بهار، روشنایی و زندگی است همزیستی مرگ و زندگی را که به باززایی و تولد مجدد منتهی می شود، نشان می دهد.
از سوی دیگر نام حاجی فیروز با توجه به اهمیت نامگذاری باز کارکرد و کاراکتر او را بدون کمترین ارتباط با نژادپرستی نشان میدهد. در فرهنگ های ایرانی به طور عمده (صرف نظر از ادبیات طنز آن در آثار نویسندگانی چون صادق هدایت) این نام کهن، نماد منزلت اجتماعی و تشرف است.
پرستو در شمال ایران و لک لک نیز در آذربایجان غربی به عنوان نمادهای بهاری حاجی نام میگیرند که زیبایی شناسی فولکلوریک در فرهنگ ایرانی را از پیام آوران بهار نشان داده و مقدس تلقی می شوند(خوردن گوشت آنان تابو است). حاجی فیروز نیز از سفر زمستانی خود که نماد مرگ و خواب است آمده و از بهار و بیداری سخن می گوید.
تمام نمادهای بهاری، نماد فیروزی (پیروزی) هستند چون نمادهای مشابه در آیین های پیشواز نوروز( عروس گل و...) که در آنها خیر، جاودانگی و زندگی و باززایی بر شر، مرگ و نیستی چیره می آید.
از سوی دیگر کارکرد حاجی فیروز و حتی سیاه در سیاه بازی به ما قهرمانان وارونهساز یا به اصطلاح ریورسال را نشان می دهد. آنها نمادهای سلسله مراتب اجتماعی چون ارباب را ریشخند میکنند. مهرداد بهار بدون توجه به این گونه شناسی و متاثر از نگاه بین النهرینی محققان حوزه دین و مطالعات آیین درقرن ۱۹ و ۲۰، حاجی فیروز را نماد سیاووش که یک قهرمان شهید و مرتبط با دوموزی است می داند و نه قهرمانی ریورسال. حال آنکه اگرچه حاجی فیروز نماد باززایی است اما او نماد تصویری گروتسک از باززایی است.
یعنی مرگ و زمستان را که نماد ترس است تبدیل به شوخی و خنده می کند. بنابر این او تصویری گروتسک از مرگ و ترس از آن را می آفریند(نگاه کنید به کتاب نگارنده به زبان انگلیسی با نام وضع آیینی و وضع هنجاری که دانشگاه آمستردام در نوامبر ۲۰۱۳ منتشر ساخته و نیز مقاله حاجی فیروز و تصویر گروتسک مرگ از نگارنده در مجله آیین نوروز).
نقش آیینی حاجی فیروز و حتی رنگ و نقش و نگارهای پیراهن سرخ او نماد زندگی چون سایر نمادهای نوروزی است. در اینجا ترس از مرگ به شوخی گرفته می شود در حالی که مرگ با زندگی همسایه و همزاد است.
سیاهی در اینجا به دور از معانی نژادپرستانه، نماد مرگ و زمستان است و به قول باختین مرگ بخشی از زندگی و نه چیزی جدا از آن است، یعنی در شخصیت حاجی فیروز روستایی و سیاهی از هم جدا نمی شوند (همانطور که مرگ و زندگی در کالبد انسان)، این واقعیت در شخصیت مثالی و آیینی حاجی فیروز آشکار است، او هم زندگی و هم مرگ را به ما نشان می دهد با این تفاوت که ترس مرگ و نیستی را به شوخی و خنده می گیرد و با کالبدی که از زمستان یعنی دنیای مثالی خواب و مرگ آمده، از جوهره جاودان باززایی در تولد و باززایی بهاری خود می گوید و از ما میخواهد که به مرگ و زمستان بخندیم.
از سوی دیگر شعر یا وجه کلامی آیین حاجی فیروز بُعد غیر نژادپرستانه این آیین را مجدداً نشان می دهد: ارباب حاجی فیروز بزبز قندی است. آیا بزبز قندی نمادی نژادپرستانه است؟! از قضا بز نماد بهار در فرهنگ ایرانی در آیین هایی چون تکم گردانی و قصه بز زنگوله پا یک قصه عامیانه بهاری است: در این قصه، زایش و باززایی (تولد دوباره از دل مرگ یعنی شکم گرگ ستایش شده و گرگ که نماد نازایی و درندگی است نکوهش می شود: نگاه کنید به کتاب کودکان و جهان افسانه).
اما نمی توان از نقش برخی تفاسیر و بازنمایی های نادرست در برانگیختن تصوراتی از این نوع چشم پوشید. بهرام بیضایی با تولید آثاری چون باشو غریبه کوچک و طربنامه عملا مساله رنگ و تبعیض برآمده از آن را در برابر ما قرار داد. جالب این است که او فرهنگ گیلان را که به قول مردمشناس توانا کریستیان برومبرژه نماد برونگرایی و به قول رابینو دارالمرز بوده در باشو غریبه کوچک نماد وحشت از رنگ پوست قرار داد؟! این بازنمایی های ناراست، تصویر و تصور نژادی را در خوانش و تفسیر فرهنگ ایران و اقوام ایرانی تقویت نمود. در فرهنگ اقوام ایرانی دیوشناسی (Demonology) بر مبنای رنگ نژادی وجود ندارد و دیوی سازی (demonization) نژاد را نمی توان به عنوان یک روایت غالب مشاهده نمود. همچنان که دیو سیاه در ایران وجود داشته دیو سفید هم وجود داشته است (نک. شاهنامه).
بر این مبنا آنگونه که مردم ایران حاجی فیروز را در طی قرن ها دیده و شناختهاند این شخصیت نه تنها نماد نژادپرستی نیست که برعکس آن نماد تمسخر برتری های دروغین و سلسله مراتب مبتنی بر قدرت است. حاجی فیروز با تقش آیینی خود دارای بعدی هستی شناختی است. قهرمانان و فیگورهای آیینی ایران همواره بعدی بر ضد سلسله مراتب قدرت داشتهاند(چون نقش سیاه در سیاه بازی و تمسخر ارباب) و نژادپرستی مساله تاریخ ایران نبوده است.
به واقع تلقی حاجی فیروز به مثابه نمادی نژادی، پرده دیگری از وارونه خوانی جایگاه فرهنگ ایرانی و شاید ایران هراسی است که در آن نخستین منشور حقوق بشر و وجود شاعرانی بزرگ و آزاده چون مولانا، حافظ و غیره که فهم انسانی را به گستره ای فراتر از رنگ و نژاد دعوت می کنند نادیده می ماند. در ارتباط با شخصیت هایی چون حاجی فیروز، گذشته از کارکرد هستی شناختی آنان اگر به دنبال کارکرد اجتماعی قهرمانان ریورسال باشیم باید گفت این شخصیت ها در برابر مساله استبداد سلاطین در طی تاریخ طولانی ایران شکل گرفتهاند و نه نژادپرستی.
در این باره پیش تر در «
عطنا» خوانده بودید: