۲۰ تير ۱۳۹۶ ۱۴:۵۱
کد خبر: ۱۲۶۹۰۲
ketabforooshi ghadimi2

ايده کتاب «تاريخ شفاهي کتاب» را آن‌طور که نصرالله حدادي در مقدمه کتاب مي‌گويد، سيدفريد قاسمي در شهريور ۱۳۹۳ در مقابل خانه کتاب داد. او که سابقه همکاري با قاسمي در «کتاب هفته» را در صفحه راسته کتابفروشان داشت، اين پيشنهاد را پذيرفت و به سراغ ناشران قديمي و صاحب‌نام رفت. 20 گفت‌وگو با 20 ناشر در اين کتاب چنين شکل گرفت؛ گفت‌وگوهايي که دنبال‌کردن آن، مرور تاريخ چاپ و نشر ايران از نگاه سازندگان آن تاريخ است. 


به گزارش عطنا، فرزانه ابراهیم‌زاده، روزنامه نگار در روزنامه تاریخ آنلاین به بعد جالب و کمتر آشنایی از تاریخ چاپ و مطبوعات ایران پرداخته است که در پی می‌آید؛



از دستفروشي کتاب تا نشر


يکي از ناشراني که در اين کتاب پاي گفت‌وگو آمده، احمدرضا طهوري، فرزند و جانشين بنيانگذار انتشارات طهوري است؛ شرکت نشري که سال ۱۳۳۱ به همت سيد عبدالغفار طهوري‌خلخالي تأسيس شد و نخستين کتابي که منتشر کرد «تذکره‌الملوک» بود. نشر طهوري از اولين ناشران راسته انقلاب بود.
سيداحمدرضا طهوري، خاطراتش را از زمان کودکي که همراه پدرش به کتابفروشي مي‌رفت، شروع کرده و مي‌گويد: «مادرم، فيروزه صدر طهوري، در خانه مثل يک صحاف به پدرم کمک مي‌کرد.»
طهوري پدر اما از خيابان شاه‌آباد (جمهوري) کارش را آغاز کرد و آن‌طور که حدادي مي‌گويد از نخستين کتابفروشي‌هايي بود که به مقابل دانشگاه تهران کوچ کرد.
عبدالغفار طهوري وقتي خيلي جوان بود، کتابفروشي را از دستفروشي کتاب شروع کرد و آن‌طور که پسرش مي‌گويد در کتابفروشي دانش که متعلق به نورالله ايران‌پرست بود، مشغول به کار شد تا توانست مغاز‌ه‌اي کوچک را در‌‌ همان خيابان جمهوري اجاره کند. وي تا سال ۱۳۴۴ در‌‌ همان مغازه ماند: «در ۲۲ اسفند ۱۳۴۴ رو‌به‌روي دانشگاه آمد که فکر کنم سومين يا حداکثر چهارمين مغازه‌اي بود که در آنجا کتابفروشي شد. کتابفروشي دانشجو بود که اولش در يکي از خيابان‌هاي فرعي دانشگاه بود و بعد آمد رو‌به‌روي دانشگاه و احتمالا انتشارات دهخدا، آقاي محمود عظيمي و البته انتشارات چهر هم آمدند؛ البته پدرم در سال ۱۳۴۵ دو کتاب منتشر کرد که در اين دو کتاب هر دو نشاني شاه‌آباد و رو‌به‌روي دانشگاه ذکر شده است.»
طهوري، يکي از معدود انتشاراتي است که در طول بيش از ۶۰ سال فعاليت، تمرکز خود را بر فرهنگ ايران گذاشته و به سمت موضوع ديگري نرفته است. مدير انتشارات، اين را خواست پدر و بنيانگذار انتشارات مي‌داند و مي‌گويد: «اين را خودش هم مي‌گفت و اين را مديون آن چند سالي است که در کتابخانه دانش کار مي‌کرد. مرحوم آقاي نورالله ايران‌پرست از استادهاي روزگار خودش بود. پدرش، مرحوم محمدعلي داعي‌الاسلام، فرهنگ نام را تنظيم کرد. پدر مي‌گفت آنجا مرکز تجمع استادان بود؛ آقايان مرحوم عباس اقبال، ابراهيم پورداوود، بديع‌الزمان فروزانفر، سعيد نفيسي و جلال همايي و خيلي‌هاي ديگر از اين شخصيت‌ها. آن موقع اين استادان خيلي مشهور بودند و سنين کمي داشتند، مي‌آمدند آنجا. او خودش را شاگرد مرحوم عباس اقبال مي‌دانست و خيلي چيز‌ها از او ياد گرفته بود و همچنين وابستگي عاطفي هم پيدا کرده بود و خط فکري‌ای در کتابفروشي دانش وجود داشت که‌‌ همان باعث شد آن مسير را انتخاب کند. اولين کتابي که به اسم انتشارات طهوري درآمد، «تذکره‌الملوک» به کوشش آقاي دبيرسياقي است که در سال ۱۳۳۲ چاپ شد.»
او درمورد مشکلاتي که انتشارات طهوري در نخستين سال‌هاي کار داشت، مي‌گويد: «کتاب‌هايي را که بابا چاپ مي‌کرد فرم‌هايش را مي‌آورد به خانه؛ البته فرم‌هاي تانشده را مي‌آورد به خانه و خودش کار مي‌کرد و تا و ترتيب مي‌کرد و بعد ۲۰تا ۲۰تا، ۵۰تا ۵۰تا نخ مي‌زد و مي‌داد به صحافي و آنها را صحافي مي‌کردند، چسب مي‌زدند و جلد مي‌کردند و مي‌فروخت. بعد دوباره ۵۰تا، صدتا اين کار را مي‌کرد. تيراژ کتاب‌ها هزار جلد بود يا مثلا ۷۰۰ جلد يا به‌ندرت دو هزار جلد، معمولا روش کار اينجور بود.»




کار چاپ سنگي، خطرات ديگري هم داشت ازجمله پريدن تيزاب سلطاني در چشم که براي محمدحسن علمي پيش آمد و يک چشمش را کور کرد؛ البته بخار تيزاب هم ريه‌هايش را خراب کرد و باعث فوتش شد.



حدادي در بخشي از گفت‌وگو، خاطره‌اي از طهوري بزرگ را به ياد مي‌آورد که بدش مي‌آمد قيمت کتاب را تغيير بدهد: ««لغت فرس اسدي» را سال ۱۳۳۷ چاپ کرده بود و در همه اين سال‌ها چهار تومان و پنج ريال مي‌فروخت. چرا؟ چون فکر مي‌کرد اگر قيمت کتاب را تغيير بدهد، يک نوع اهانت به فرهنگ و کتاب است.»
احمدرضا طهوري با تأييد اين نکته، علت اين را حساسيت پدرش به قيمت کتاب مي‌دانست. او در بخش ديگري از اين گفت‌وگو درباره همراهي‌ طهوري با دانشجويان و استادان جوان مي‌گويد: «اکثرا قسطي کتاب‌ مي‌دادند يا مبادله مي‌کردند و ما مي‌گذاشتيم در کتابفروشي. خدا رحمت کند آقاي کاشي‌چي را؛ کتاب کيلويي هم مي‌داد، جايزه مي‌داد به خريدار کتاب. همه نوع قشري بودند؛ از استاداني که هنوز هم هستند - خدا عمرشان بدهد - همين استادان از پدرم تعريف مي‌کنند که ما دانشجو بوديم و دوره فوق‌ليسانس مي‌خوانديم. درس هم مي‌داديم، در آموزش‌وپرورش. حول‌وحوش سال ۱۳۵۰، ۴۰۰ توماني هم حقوقمان بود. مي‌آمديم کتاب مي‌خريديم از مغازه پدرتان. کتاب را مي‌ديديم، از زير ويترين کتاب را درمي‌آورد و مي‌گفت مثلا اين از دانشگاه شيراز رسيده، اين از دانشگاه تبريز رسيده، اين از دانشگاه مشهد رسيده. وقتي مي‌گفتيم پول نداريم، پدرتان ناراحت مي‌شد و مي‌گفت مگه من گفتم پول؟ من گفتم کتاب جديد آمد، تمام مي‌شود دستتان نمي‌رسد، ببريد. بعد مي‌گفتيم پول نداريم، دفتر مي‌گذاشت جلوی ما و خودمان مي‌نوشتيم که فلان کتاب ۲۰ تومان، ۳۰ تومان و ۵۰ تومان و جمع مي‌بستيم، بعد ماهي ۱۰ تومان يا ۱۵ تومان مي‌ريختيم صندوق و مي‌گفتيم مثلا ۱۰ تومان، ۱۵ تومان داده‌ايم. مي‌گفت باشد و اصلا نگاه و رسيدگي نمي‌کرد که داديم و نداده‌ايم، همين‌جوري خودمان مي‌ريختيم در صندوق و مي‌نوشتيم. مي‌گفت: فقط به من بگوييد که تسويه شد.»



او از استاداني که اين روحيه پدرش يادشان بود، نام برد اما آنچه احمدرضا طهوري را ناراحت کرد، سؤالي بود که چند سال پيش از او پرسيدند: «پرسيدند پدرتان کتاب‌ها را قسطي مي‌داد چند درصد بهره مي‌گرفت؟ فکر کردم کاشکي اين حرف‌ها را نمي‌گفتم؛ وقتي اينها درکش را ندارند به زبان نمي‌آوردم ولي آن‌‌موقع واقعيتش همين بود. نه‌فقط پدر من؛ البته خيلي از کتابفروشي‌ها چنين روشي داشتند.»
از ديد عبدالغفار طهوري کتاب، کالا نبود. اين موضوعي بود که احمدرضا طهوري به آن اشاره کرده و مي‌افزايد: «انتقاد مي‌کردند، مي‌گفت اين غذاي روح است. خيلي خودش را در برابر کتاب مسئول مي‌دانست. مي‌گفت اگر داروخانه‌اي، داروي اشتباهي به مريضش بدهد، جسمش را بيمار مي‌کند اما ما اگر اشتباهي بفروشيم، روح آدم‌ها را مريض مي‌کنيم و اين جمله خيلي تأثيرگذار بود.»
معيار قيمت‌گذاري کتابفروشي‌ها نيز جالب بود: «آن‌موقع کل صنعت نشر اين‌گونه بود؛ يعني از‌سوي‌ديگر، ناشران هم مي‌آمدند مغازه و درمورد چگونگي قيمت‌گذاري مشورت مي‌کردند. مي‌آمدند و قيمت کتاب را تعيين مي‌کردند؛ يعني اينکه فلان کتاب را چند قيمت بگذاريم. ماحصل کار تقريبا اين بود که مخارج را ضرب در 2,5 کنيم.» از اين مبلغ، 20 درصد مبلغ فروشنده کم مي‌شد؛ حق‌التأليف و مخارج ديگر.
طهوري درباره معيار انتخاب کتاب‌ها در اين انتشارات هم توضيح مي‌دهد: «کتاب‌هاي آشپزي و کتاب‌‌داستان‌هاي آن‌چناني و کتاب‌ زن و مرد، اصلا در مغازه ما نبود. تا اصالت کار را تأييد نمي‌کرد اجازه نمي‌داد کتابي بيايد در کتابخانه طهوري و فروخته شود. آن‌موقعي را مي‌گويم که در کتابفروشي‌هاي شاه‌آباد و ناصرخسرو و شهرستان‌ها کتاب‌هاي آن‌چناني و آشپزي و تست کنکور و از اين دست کتاب‌ها را چاپ مي‌کردند، پدرم کتاب يشت‌هاي پورداوود را چاپ مي‌کرد، کتاب‌هاي عباس اقبال را چاپ مي‌کرد؛ مثلا من يادم مي‌آيد مستأجر بوديم، تقريبا هر سال مجبور بوديم جا عوض کنيم و اين کتاب‌ها را مرتب بايد از اين انبار مي‌کشيديم به آن انبار. برادرم يک‌بار گفت يعني مي‌شود يک روز برسد مشتري بيايد و بگويد يشت‌ها را داريد و ما بگوييم چاپ آن تمام شده! فروش کتاب‌ها اين‌قدر سخت بود. بعد که تمام شد، مرحوم پورداوود فوت کرده بود و دانشگاه تهران نامه‌اي داد به ما که مرحوم پورداوود وصيت کرده کتاب‌هايشان را فقط دانشگاه تهران چاپ کند و شخص و ناشر ديگري حق ندارد کتاب‌هاي ايشان را چاپ کند و شما ديگر چاپ نکنيد ولي الان مي‌بينيد ناشران مختلف، کتاب‌هاي آقاي پورداوود را چاپ مي‌کنند و هيچ حرمت و احترامي هم وجود ندارد.»
سرنوشت کتاب «دبستان مذاهب» که در زمان طهوري پدر منتشر شد، بخش ديگري از اين گفت‌وگو بود؛ کتابي که به گفته حدادي به‌خاطر فروش‌نرفتن، خمير شد. احمدرضا طهوري درباره اين کتاب مي‌گويد: ««دبستان مذاهب» تاريخ اديان است. مرحوم رحيم رضازاده‌ملک برايش تعليقات نوشتند. اين کتاب قبلا به‌صورت عکس از روي چاپ‌هاي سنگي‌اش چاپ شده بود. نکته مهمش اين بود که در تمام نسخه‌هاي چاپي، مؤلفش ناشناخته بود. با همتي که آقاي رضازاده‌ملک داشتند، نام مؤلف و نسخه‌ ديگري را پيدا کردند که مؤلف کيخسرو اسفنديار بن آذرکيوان است. آقاي رضا‌زاده تأليفات خوبي هم داشتند ولي متأسفانه فروش نرفت. بابا ۱۰ هزار دوره چاپ کرده بود، آن‌موقع ۱۰ هزار تا، پنج هزار تا، هفت هزار تا چاپ مي‌کرديم. جزء کتاب‌هايي بود که متأسفانه خودش هم خيلي اصرار کرد و من هرچه مقاومت کردم، نشد. پدر مي‌گفت هر موقع از مقابل انبار رد مي‌شوم و اينها را مي‌بينم، اعصابم خرد مي‌شود.» کتابي که در ‌نهايت توسط ناشر تبديل به خمير کاغذ و همه نسخه‌هاي باقي‌مانده‌اش معدوم شد.
او درباره نحوه فروش کتاب‌ها هم اين‌گونه توضيح مي‌دهد: «با کتابفروش‌هاي بزرگ مثل کتاب زمان آقاي آل رسول يا اميرکبير مبادله داشتيم ولي چون خريد ما بيشتر بود، آخر ماه يا سر موعدي که قرار گذاشته بوديم يا به ميزان درصد مبلغ خريدي که تعيين کرده بوديم، چنانچه از اين مبلغ بيشتر مي‌شد، ما تسويه مي‌کرديم.»
به گفته طهوري «محتواي کتاب بسيار مورد توجه ما بود و بسيار دقت مي‌کرديم کتابي را بگيريم که ارزش داشته باشد، در قفسه‌هاي کتابفروشي طهوري، هر چه کتاب ديده مي‌شد مربوط به تاريخ و فرهنگ ايران بود.»
او درمورد حق‌التأليف کتاب‌ها با اشاره به اينکه در قرارداد زمان تعيين مي‌کرديم، مي‌افزايد: «مثلا 6 ماه و در دو قسط، سه قسط يا چهار قسط و به مرور مي‌داديم و حداکثر تا 6 ماه بيشتر از اين مدت نديدم که قراردادي را تنظيم کنند.»
يکي از معروف‌ترين چاپخانه‌هايي که در آن زمان طهوري هم گاهي کتاب‌هايش را به آن مي‌سپرد، چاپخانه افست بود. آن‌طور که فرزند عبدالغفار طهوري گفته است: «چاپخانه در خيابان 17 شهريور بود. آن‌موقع مجهز‌ترين چاپخانه خاورميانه بود که کتاب‌هاي درسي را چاپ مي‌کرد. ماشين چاپ، داراي اين قابليت بود که از يک طرف کاغذ رول مي‌رفت و از طرف ديگر کتاب جلدشده مي‌آمد بيرون. پدرم بسيار دوست داشت و از روزآمد‌شدن توليد کتاب استقبال مي‌کرد، با اينکه کتاب‌هايشان سنتي بود و تيراژشان دو، سه هزار نسخه بيشتر نبود اما به‌شدت استقبال مي‌کرد.»
عبدالغفار طهوري، يکي از نخستين ناشراني بود که به فکر تأسيس اتحاديه افتاد. به گفته احمدرضا طهوري «از سال‌هاي خيلي قبل از انقلاب بيشتر در جلسات حل اختلاف شرکت مي‌کرد. عضو شوراي حل اختلاف بود. بين مؤلف و ناشر يا ناشر با ناشر مشکلي پيش مي‌آمد، آنجا بررسي ‌کردند يا آشتي مي‌دادند يا خسارتي از طرفي مي‌گرفتند و به طرف ديگر مي‌دادند. بيشتر کارش اين بود و جنبه ميانجيگري و حل و رفع اختلاف داشت.»
تبليغات در روزنامه‌ها هم يکي ديگر از کارهايي بود که در آن زمان براي معرفي کتاب‌ها انجام مي‌شد؛ آگهي‌هايي که خرج زيادي نداشت اما به فروش کتاب‌ها کمک مي‌کرد.
يکي از کتاب‌هاي معروفي که کتابخانه طهوري منتشر کرده، «هشت کتاب» سهراب سپهري است. طهوري درباره اين کتاب مي‌گويد: «يادم هست که مرحوم سهراب سپهري به مغازه ما مي‌آمد، نه به‌عنوان مؤلف و طرف قرارداد بلکه براي خريد کتاب، مي‌ديدمش. چندبار قبل از چاپ کتاب هم ديده بودمش. سهراب مي‌آمد مغازه. برادر سهراب هم گاهي مي‌آمد. کتاب‌هايي که مي‌خريد در همين زمينه‌هايي بود که در آنها تخصص داشت و شعر هم مي‌گفت که اتفاقا آن کتاب‌ها را هم پدرم داشت. اين خودش سبب آشنايي شد و قرارداد بستند.» کتابي که البته بعد‌ها به‌صورت قاچاقي منتشر شد و انتشارات طهوري مجبور شد براي دفاع از قانون حق کپي‌رايت به دادگاه شکايت کند؛ دادگاهي که درنهايت به نفع ناشر تمام شد.
عبدالغفار طهوري سال ۱۳۷۴ چند سال بعد از فوت پسر بزرگ‌ترش، رضا طهوري به‌همراه خانواده‌اش در زلزله رودبار درگذشت. کتابفروشي طهوري که ناشر کتاب‌هاي تاريخي است، با همه مشکلاتي که در اين سال‌ها برايش پيش آمده همچنان در خيابان انقلاب سر خيابان 12 فروردين درزمينه تاريخ و فرهنگ به مديريت احمد طهوري فعاليت مي‌کند.



نشر جاويدان



نمي‌شود از چاپ و انتشارات در ايران گفت و خاندان علمي را فراموش کرد؛ خانداني که بيش از صد سال است در کار چاپ هستند و انتشارات زيادي را مديريت کرده و مي‌کنند.
انتشارات جاويدان، يکي از همين نشرها و يکي از قديمي‌ترين ناشران فعال تهران است. اين نشر در سال ۱۳۰۰ به همت محمدحسن علمي راه افتاد. او يکي از پنج پسر محمداسماعيل علمي وارث خاندان علمي است؛ ناشري که سابقه حضورش در عرصه چاپ و نشر به قدمت تاريخ نشر در ايران و زماني مي‌رسد که خانواده کتابفروش خوانساري نخستين حجره خود را در تيمچه حاجب‌الدوله راه انداختند. محمود علمي، مدير انتشارات علمي به‌همراه حاج‌ابوالقاسم علمي، مؤسس انتشارات در اين گفت‌وگو شرکت کرده‌اند که آخرين گفت‌وگوي حاج‌ابوالقاسم بود.
محمود علمي، يکي از دو برادر مدير اين نشر در اين گفت‌وگو با اشاره به سابقه خانوادگي خود گفته است: «جد بزرگ خاندان علمي، ميرزاعلي‌اکبر کتابفروش‌ خوانساري، حدود سال ۱۲۶۰ خورشيدي و در زمان سلطنت ناصرالدين‌شاه در خوانسار به شغل کتابفروشي مشغول بود و هرازچندگاهي براي خريدوفروش کتاب به تهران مسافرت مي‌کرد که در يکي از اين سفر‌ها پايبند و فريفته شهر تهران شد. او بنابر شغل خود حجره‌اي در تيمچه حاجب‌الدوله تهيه کرد، سپس منزلي در بازار عباس‌آباد تهران خريد و چندي بعد همسري تهراني که خواهر حاج‌رضا کتابفروش بود را گرفت و صاحب يک پسر به اسم محمداسماعيل و دو دختر شد.»
محمداسماعيل اما بعد از فوت پدر، حجره بازار را با حجره‌اي در خيابان ناصريه عوض کرد و کتابفروشي حاج‌محمدحسين از بازار به ناصرخسرو رفت. در آن زمان تنها چاپخانه تهران، چاپخانه دولتي بود که ناصرالدين‌شاه به ايران آورده بود و فقط اعلاميه‌هاي دولتي در آن چاپ مي‌شد. در آن زمان براي چاپ کتاب‌ها بايد به هند يا استانبول مي‌رفتند. همين باعث شد کتابفروشان معروف آن زمانه مانند محمدعلي ترقي و حاج‌محمداسماعيل علمي تصميم بگيرند چاپخانه‌اي به ايران بياورند. آن‌طور که محمود علمي از پدرش شنيده، اسماعيل علمي در يکي از مسافرت‌هايش به مشهد، چاپخانه چاپ سنگ روسي را خريداري کرده، به ايران مي‌آورد و چاپخانه علمي را در خيابان ناصرخسرو، کوچه حاج‌نايب راه‌اندازي مي‌کند: «به اين علت که فرزندان او تقريبا به سن رشد رسيده بودند؛ شرکتي به نام شرکت تضامني علمي تأسيس کرد و با کمک فرزندان خود مشغول چاپ و نشر کتاب شد.»
اين شرکت مادر، يکي از بزرگ‌ترين خاندان‌هاي چاپ و نشر کشور بوده که درحال‌حاضر نزديک به ۱۱ نشر راه‌اندازي کرده است؛ نشرهايي که توسط پنج پسر و نوه‌هاي محمداسماعيل علمي راه‌اندازي شده است.
در آن زمان در تهران فقط يک شرکت برق وجود داشت که توانايي راه‌اندازي دستگاه چاپ را نداشت. براي به‌حرکت‌درآوردن ماشين چاپ سنگي که فلکه‌گردان بسيار بزرگي هم داشت، زير پاي چرخ‌کش را گودالي کنده بودند و شخصي در آن گودال قرار مي‌گرفت و فلکه ماشين را مي‌گردانيد. آن‌طور که محمود علمي مي‌گويد: «اين عمل کار چند نفر بود که نوبت به نوبت انجام مي‌شد. شخصي که اين کار را انجام مي‌داد، اسماعيل غول نام داشت.»
هرکدام از پنج پسر محمداسماعيل علمي، قسمتي از کار چاپ را برعهده داشتند: «محمد علمي، پسر بزرگ، مسئوليت خريدوفروش کتاب را در مغازه ناصرخسرو برعهده داشت. آقا محمدحسن علمي، پسر دوم - پدر محمود علمي - کار تهيه نسخه کتاب و برگردان آن نسخه‌ها را روي سنگ چاپ انجام مي‌داد. آقامحمدجعفر علمي، پسر سوم، کارهاي مکانيکي و تعمير ماشين چاپ را برعهده داشت که در اين فن هم بسيار ماهر شده بود، به‌طوري‌که همه او را استادمحمدجعفر مي‌ناميدند و تقريبا در آن زمان تعمير ماشين‌هاي چاپ سنگي فقط از عهده او برمي‌آمد. آقا عبدالرحيم علمي، پسر چهارم در بالاي ماشين چاپ در جايگاه به‌اصطلاح ورق‌بده مي‌ايستاد و اوراق سفيد چاپ را به پنجه‌هاي ماشين چاپ مي‌سپرده است. در آن زمان، تمام کارهاي صحافي کتاب با دست انجام مي‌شد. ورق تاکُني با کارگرهاي مرد و دوخت کتاب‌ها با خانم‌ها بود.»
محمدجعفر علمي که کارهاي فني را انجام مي‌داد در مراسم چهلم پدرش در تصادف اتوبوس فوت کرد. ابوالقاسم علمي در بخشي از اين گفت‌وگو از حوادث دلخراشي که در کار با دستگاه صحافي پيش مي‌آمد هم گفته است: «من خيلي‌ها را ديده بودم که دستشان در اين کار صدمه ديده بود و واقعا منظره دلخراشي داشت.»
او با اشاره به سبک کار علي‌اکبر علمي به ياد آورد: «آقاي علي‌اکبر علمي، پسر پنجم، در پشت ماشين چاپ، در جايگاه ورق‌گير مي‌ايستاد و ورق‌هاي چاپ‌شده را از پنجه ماشين مي‌گرفت و روي هم قرار مي‌داد تا براي صحافي فرستاده شود؛ البته يک نفر هم باید ميان اوراق چاپ‌شده، کاغذ ديگري قرار مي‌داد تا اوراق چاپ‌شده به يکديگر ساييده نشود يا به‌اصلاح پشت نزند. در آن زمان اين کار برعهده آقاتقي، استاد محمدجعفر بود که بعد‌ها داماد علمي شد و نام خود را هم به عبدالرحيم جعفري تغيير داد. او چون شاگرد استاد محمدجعفر علمي بود، نام فاميلش ابتدا استاد محمدجعفر بود. ماشين‌چي اين ماشين چاپ هم شخصي به اسم سيدحسين ميرمحمدي بود که مسئوليت چاپ کتاب‌هاي ماشين چاپ سنگي را داشت. پدر او، آقاسيدمرتضي هم اوراق کاغذ را مي‌شمرد زيرا در آن زمان، ماشين‌هاي چاپ شماره‌گر نداشت و چاپ هر کتاب هم البته به تعداد ۷۵۰ نسخه يک سنگ بود چون کپي روي سنگ چاپ بيش از اين تعداد توان و دوام نداشت.»
محمداسماعيل علمي براي برکت کار نشرش بعد از تأسيس چاپخانه سنگي نسخه عم‌ جزء را منتشر کرد؛ نسخه‌اي که خود محمداسماعيل علمي با خط نسخ نسخه‌نويسي کرده بود.




اولين کتابي که شرکت سهامي انتشار منتشر کرد، «عشق و پرستش» و بعد کتاب «خداپرستي» مهندس بازرگان بود. هيأت‌مديره اين شرکت دکتر کاظم يزدي، مهندس بازرگان و دکتر سحابي بودند و محجوب عضو علي‌البدل بود: «ابتدا پنج هزار سهم به قيمت صد تومان فروخته شد که ۵۰ تومان آن را ابتدا مي‌گرفتيم. قرار بود مابقي در آينده پرداخته شود اما در پرداخت ۵۰ تومان ديگر تعلل داشتند.»



ابوالقاسم علمي در بخش ديگري از اين گفت‌وگو درمورد تشکيل شرکت مطبوعات محمداسماعيل علمي و شرکا، به انتشار مثنوي مولوي با خط سيدحسن ميرخاني و مقدمه جلال همايي که کتاب سال ۱۳۳۵ خاورميانه شد، اشاره کرده و مي‌گويد: «در چنين زماني بود که کتابفروشان تيمچه حاجب‌الدوله به بازار بين‌الحرمين و سپس خيابان ناصرخسرو آمدند و مغازه گرفتند و براي مستحکم‌کردن روابط کتابفروشان با يکديگر شرکتي به نام «شرکت مطبوعات محمداسماعيل علمي و شرکا» را تشکيل دادند. اعضاي آن عبارت بودند از 13 کتابفروش تهراني و شهرستاني. محل اين شرکت در خيابان چراغ‌برق (اميرکبير) تهران بود و مديران آن دو نفر به نام‌هاي حاج‌ميرزاجمال‌الدين معارف‌پرور و محمدعلي علمي بودند. مشاور شرکت هم آقاي احمد سعادت بود. رقمي که در اين شراکتنامه نوشته بودند به قران است و مبلغ ۴۵۲۳۱ قران سهم شرکاي شرکت بوده. سه، چهار نفرشان هم به يک اندازه سهام داشتند؛ مثلا آقاي احمد سعادت ۲۰ هزار قران سهام داشت.»
ابوالقاسم علمي همچنين با اشاره به توسعه شرکت تضامني حاج‌اسماعيل علمي و پسران مي‌گويد: «آن زمان تنها ناشري که مطرح بود، آقاي ابراهيم رمضاني، صاحب کتابفروشي ابن‌سينا بود که کتاب‌هاي ترجمه‌‌شده نويسندگان ايراني را به چاپ مي‌رسانيد و از ميان نويسندگان ايراني هم چاپ آثار کساني همچون علي دشتي و محمد حجازي با او بود و در اين راه، سال‌ها رقيبي نداشت. بعد‌ها هم که انتشاراتي مثل انتشارات صفي‌عليشاه و اميرکبير آمدند به پاي او نرسيدند.»


ابوالقاسم علمي درباره چاپ سنگي مي‌گويد: «کار چاپ با ماشين چاپ سنگي بسيار پرزحمت بود و مشکلات فراواني به‌همراه داشت چون هر کتاب هر مرتبه براي چاپ‌شدن باید روي کاغذ مخصوصي نسخه‌نويسي مي‌شد. کار کتابت هم سهل و آسان نبود زيرا هر نسخه هم فقط يک‌بار مي‌توانست چاپ شود و براي چاپ بعد باید دوباره نسخه‌نويسي شود. بايد بگوييم که نسخه هم کار آساني نبود و براي آن بايد کاغذ را با صمغ و انگم لعاب مي‌زدند که آهار پيدا کند و بعد از آنکه کاغذ خشک مي‌شد، براي اينکه نسخه تميز و صاف شود، آن را به‌اصطلاح مهره‌کشي مي‌کردند؛ يعني کاغذ را با وسيله‌اي مثل سنگ صاف مي‌سابيدند و کاغذ لطيف و نرم مي‌شد. بعد هم براي اينکه کاتب، خطوط کتاب را مستقيم بنويسد و کج و نامرتب نشود، باید نسخه را به‌اصطلاح مسطر کنند؛ يعني يک صفحه مقواي نازک را به ابعاد نسخه با نخ و قرار جاي سطر‌ها نخ‌کشي مي‌کردند و کاغذ نسخه را روي آن فشار مي‌دادند. جاي خطوط روي کاغذ کمي برجسته مي‌شد و کاتب روي‌‌ همان برآمدگي‌هاي نخ و قرقره کتابت مي‌کرد. بعد از آن، نسخه نوشته‌شده را روي سنگ چاپ به‌اصطلاح بر‌مي‌گرداندند، يعني در حقيقت نسخه روي سنگ کپي مي‌شد. سنگ چاپ را هم باید پيش‌تر کمي گرم مي‌کردند و با داروهاي مخصوصي مانند صمغ عربي و تيزاب سلطاني و تربانتين و... حساس مي‌کردند. ابعاد سنگ چاپ هم حدود ۶۰×۵۰ سانتي‌متر و قطر آن حدود ۱۲ سانتي‌متر بود.»
کار چاپ سنگي، خطرات ديگري هم داشت ازجمله پريدن تيزاب سلطاني در چشم که براي محمدحسن علمي پيش آمد و يک چشمش را کور کرد؛ البته بخار تيزاب هم ريه‌هايش را خراب کرد و باعث فوتش شد.
به گفته ابوالقاسم علمي، بعد از ورود ماشين‌هاي چاپ سربي، کار چاپ و نشر ساده‌تر شد. شرکت تضامني با خريد اولين دستگاه چاپ سربي بايد بزرگ‌تر مي‌شد. آن‌طور که ابوالقاسم علمي مي‌گويد، اين شرکت محل بزرگي را از املاک شازده واثق‌ نوري در‌‌ همان خيابان ناصرخسرو اجاره کردند؛ جايي که به باغچه عليجان معروف بود و قهوه‌خانه‌اي در محلش بود: «در آن زمان، کار چاپ از چاپ سنگي، پا را فرا‌تر نهاده و ماشين حروفي به بازار آمده بود. آقاي مرتضي نورياني، پدر چاپ در ايران لطف کردند يک ماشين حروفي مدل کارخانه پلانتا، از آلمان وارد کردند و در اختيار شرکت تضامني علمي گذاشتند. ماشين در محل فوق مستقر شد ولي چون نيروي برق براي راه‌انداختن هيچ نوع ماشيني در ايران نبود، بعد از چندي اخوان کورس که خاله‌زاده‌هاي علمي بودند يک الکتروموتور برق براي چاپخانه علمي از آلمان وارد کردند و در محل چاپخانه نصب شد و ماشين چاپ خريداري‌شده به گردش درآمد.»
از آنجا که کار با اين دستگاه آسان بود، شرکت تضامني علمي توانست چاپ و نشر کتاب‌هاي درسي و مجلل را نيز انجام دهد. آنها خيلي زود ماشين‌هاي صحافي بيشتر را از کروز وارد کردند و دفتر مشق هم صحافي مي‌کردند.
از کتاب‌هاي معروفي که سال‌ها در شرکت تضامني علمي منتشر شد به‌جز قرآن مشهور مهدي الهي‌قمشه‌اي مي‌توان به کتاب «زندگاني محمد حسنين هيکل» و «تاريخ سياسي اسلام» حسن ابراهيم حسن و «اعجاز قرآن و بلاغت محمد»، «تاريخ قاجاريه» عبدالله مستوفي و «تاريخ 20 ساله ايران» حسين مکي اشاره کرد.
ابوالقاسم علمي همچنين از خاطرات سال‌هاي اشغال ايران به ياد آورد: «در شهر نان سيلو پخش مي‌شد که بسيار بد بود. سال بعد از آن من براي خدمت نظام به دانشکده افسري رفتم. آن زمان ديپلمه‌ها فقط يک ‌سال خدمت مي‌کردند که 6 ماه خدمات نظامي در دانشکده بود و 6 ماه بعد هم افسر مي‌شدند. همان‌طور که قبلا هم گفتم، شرکت تضامني علمي به‌صورت يک دانشکده بود و اشخاص زيادي در اين دانشکده تعليم يافتند که اغلب از ناشران خوب شدند. مثل کتابفروشي غزالي (جمال دربندي)، کتابفروشي اميرکبير، کتابفروشي اشرفي‌خوانساري، کتابفروشي مهدي آذريزدي در ميدان بهارستان، کتابفروشي فخر رازي (حسن شريفي) در خيابان شاه‌آباد، کتابفروشي مهرزاد در بازار کاشفي، کتابفروشي و چاپخانه کافي (نشر ثالث، نشر روايت) ، چاپخانه سعدي، نشر ققنوس و بسياري ديگر.»
علمي در بخش ديگري از اين خاطرات به جداشدن محمدحسن علمي از برادران و راه‌اندازي انتشارات جاويدان اشاره کرد و مشکلاتي که براي چاپ برخي کتاب‌ها با ساير ناشران ازجمله اميرکبير داشت را روايت کرده است. او همچنين با اشاره به قراردادهايي که با نويسندگاني همچون صادق هدايت و چوبک داشتند، مي‌گويد: «براي هرکدام از کتاب‌ها قرارداد جداگانه امضا مي‌کرديم و کل قراردادهاي مؤلفان را هم داريم. تاکنون هيچ مؤلفي از ما ناراضي نبوده است. کل آثار چوبک را هم انحصارا ما چاپ مي‌کنيم.»
موضوع تأسيس تشکل‌هاي صنفي، يکي ديگر از موضوعاتي بود که در اين گفت‌وگو مطرح شده است؛ به گفته ابوالقاسم علمي «از‌‌ همان ابتدا خاندان علمي جزء اتحاديه بودند. همين محل شرکت تعاوني ناشران و کتابفروشان که بعدا تأسيس شد، ابتدا در خيابان سعدي بود. بعد تصميم گرفتند شرکتي تأسيس کنند که خانه اتحاديه هم باشد. به ياد دارم که براي خريد چنين مکاني ابتدا از من شروع کردند که شما پول خريد چنين مکاني را بدهيد و شرکت رفته‌رفته پول شما را خواهد پرداخت. من هم وجه را پرداختم. اين ساختمان که اکنون نزديک پيچ‌شميران و در خيابان آبتين کوچه شريف است، به‌اين‌گونه خريداري شد و بعد‌ها هم با همت آقاي بايندريان، مديرعامل شرکت تعاوني ناشران در چند طبقه ساخته شد.»
ابوالقاسم علمي آن‌طور که حدادي در پانويس نوشته، يک ماه بعد از اين مصاحبه فوت کرد اما خاندان علمي به‌عنوان بخش مهمي از تاريخ چاپ ايران همچنان در صنعت نشر فعال هستند.



شرکتي با نام‌هاي بزرگ



داستان «شرکت سهامي انتشار» براي حسن محجوب، مديرعامل کنوني آن از يک آگهي آغاز شد؛ آگهي براي شرکت در جلسات تفسير قرآن در مسجد هدايت که محلي براي آشنايي او با مهندس مهدي بازرگان و آيت‌الله طالقاني و از بنيانگذاران اين انتشارات شد که هدفش تهيه کتاب‌هايي با محور مطالعات ديني بود.
او که برادر کوچک‌تر دکتر محمدجعفر محجوب، نويسنده و مصصح کتاب‌هاي تاريخي است، در خانواده‌اي مذهبي به دنيا آمد. او آن‌طور که مي‌گويد تحصيلاتش را در نيمه راه دبيرستان‌‌ رها مي‌کند: «در سال‌هاي ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۰ که من در دبستان تحصيل مي‌کردم، فعاليت‌هاي تجددگرايانه و‌ گاه مخالفت با دستورات شرعي اوج گرفته بود. اين تفکر در من شکل گرفت که تحصيل موجب عدم پايبندي به مذهب و دستورات شرعي خواهد شد؛ لذا باوجود اصرار خانواده، تحصيلات را ادامه ندادم و شغل صحافي را انتخاب کردم.»
محجوب، علاقه‌اش به صحافي را از دوره کودکي خود مي‌داند: «بچه که بودم کتابفروش دوره‌گردي به نام علي خراساني بود که کتاب‌هاي داستاني مانند اسکندرنامه، رموز حمزه و اميرارسلان براي برادرم مي‌آورد و چون اين کتاب‌ها گاهي کهنه و مندرس بودند، نحوه تعمير و صحافي آنها را هم به برادرم آموخته بود. من هم با مشاهده کار برادرم به اين کار علاقه‌مند شده بودم.»
او به‌همراه پدرش به مغازه صحافي «صابران» مي‌رود؛ مغازه‌اي که درست رو‌‌به‌روي محل فعلي شرکت سهامي انتشار در خيابان شاه‌آباد سابق (جمهوري) بود که بعد‌ها تأسيس شد.
محجوب چند سال در انتشارات شناخته‌شده‌اي ازجمله انتشارات اقبال کار صحافي کرد و از همين دوره بود که بدون اينکه نشري داشته باشد دست به انتشار چند کتاب به‌صورت زيرزميني زد. يکي از اين کتاب‌ها قانون مدني ايران و متمم آن بود که محصلان اداره آمار بايد آن را بخوانند. محجوب درباره فروشندگان دوره‌گرد کتاب گفته است: «آ‌نها کتاب‌هاي نيم‌ورقي، رحلي، وزيري، رقعي و جيبي را روي تخته‌اي به‌صورت هرم مي‌چيدند و آنها را با کمربند بر دوش خود مي‌گذاشتند و در محلات مي‌گذشتند و با صداي بلند به تبليغ کتاب‌هاي خود مي‌پرداختند.»
او بعد از دوران سربازي به‌صورت شبانه و فشرده درس خود را همزمان با کار در صحافي خواند و تا مقطع دکتری پيش رفت. بعد از سربازي بود که راه او به‌سمت شرکت سهامي انتشار و شراکت با چهره‌هاي سياسي همچون مهندس بازرگان و آيت‌الله طالقاني باز شد. محجوب خيلي اتفاقي سر از اين جمع درآورد: «شبي از مقابل مسجد هدايت رد مي‌شدم که متوجه اعلاميه‌اي شدم؛ در آن نوشته بود شب‌هاي جمعه جلسات تفسير قرآن در اين مسجد داير است. اول از کنارش بي‌تفاوت گذشتم اما چند قدم که پيش رفتم، ترديد کردم. تصميم گرفتم در جلساتش شرکت کنم.» جلسات معروفي که با سخنراني‌هاي آيت‌الله طالقاني همراه بود. او در اين جلسات، همه سؤال‌هاي مذهبي‌ای که سال‌ها در ذهنش بود را پاسخ داد و همين زمينه‌اي براي آشنايي‌اش با آيت‌الله طالقاني و مهندس بازرگان و شکل‌گيري شرکت سهامي انتشار شد. در جلسات تفسير قرآن او با کتاب «راه طي‌شده» مهندس بازرگان آشنا شد و اين کتاب را بار‌ها خواند. آرزوي انتشار اين کتاب دليلي شد تا بعد از آزادي مهندس بازرگان از زندان به ديدارش برود و پيشنهاد انتشار کتاب را بدهد اما بازرگان که قول اين کتاب را به ناشر ديگري داده بود، کتاب «عشق و پرستش ترموديناميک انسان» که در زندان نوشته بود را به او داد: «من هم با اشتياق پذيرفتم و کتاب را با شمارگان سه هزار جلد در سال ۱۳۳۵ منتشر کردم. قيمت چنين کتابي در آن زمان پنج ريال بود اما من کتاب را ۲۵ ريال قيمت‌گذاري کردم.»
اين کتاب، آشنايي او را با بازرگان بيشتر کرد و او به‌عنوان يکي از اعضاي هيأت‌مديره شرکت سهامي انتشار در سال ۱۳۳۷ به جلسات دعوت شد. نکته جالب اينکه برخلاف تصور آيت‌الله طالقاني از محجوب براي عضويت در اين شورا دعوت کرده بود: «اولين جلسه‌اي که در آن حضور پيدا کردم، ايام نوروز بود که در دانشکده علوم دانشگاه تهران و در دفتر دکتر يدالله سحابي، رئيس وقت آن دانشکده برگزار شد. اولين صورتجلسه مکتوبي هم که من هنوز آن را دارم به خط آقاي علي سحابي، فرزند يدالله سحابي بود.»
شرکت سهامي انتشار آن‌طور که محجوب هم تأييد کرده، با پيشنهادي از سوي کاظم يزدي تأسيس شد: «ايشان مي‌گفتند در آن زمان، ما مردم را از خواندن بعضي کتاب‌ها نهي مي‌کرديم و براي اينکه بگوييم چه کتاب‌هايي بخوانند، قصد تأسيس اين شرکت را کرديم.»
به گفته محجوب، کاظم يزدي گروهي را با عنوان متاع براي کارهاي فرهنگي و اجتماعي با ديدگاه‌هاي مذهبي تشکيل داده بود که فکر تأسيس شرکت انتشار هم در اين گروه مطرح شد: «ايشان در جريان تأسيس کارت‌هايي با عنوان شرکت سهامي انتشار چاپ کرده بودند و از بهاي هزار ريالي که براي هر سهم تعريف شده بود، ۵۰۰ ريال آن را نقدي دريافت مي‌کردند و خريدار سهام، متعهد به پرداخت ۵۰۰ ريال بقيه در آينده بود. من در جلسات هيأت مؤسس شرکت با حضور آقاي مهندس عباس تاج، آقاي سحابي، آقاي مهندس مهدي بازرگان و آقاي دکتر کاظم يزدي حاضر بودم.»
شرکت سهامي انتشار در سال ۱۳۳۹ به ثبت رسيد اما کارش را در سال ۱۳۳۷ آغاز کرده بود. محل اوليه شرکت، حجره‌اي بود که محجوب در بازار بين‌الحرمين داشت؛ اين شرکت بعد از ثبت به پاساژ آفتاب در خيابان ناصرخسرو نقل ‌مکان کرد و بعد از آن به خيابان باب همايون رفت.
اولين کتابي که شرکت سهامي انتشار منتشر کرد، «عشق و پرستش» و بعد کتاب «خداپرستي» مهندس بازرگان بود. هيأت‌مديره اين شرکت دکتر کاظم يزدي، مهندس بازرگان و دکتر سحابي بودند و محجوب عضو علي‌البدل بود: «ابتدا پنج هزار سهم به قيمت صد تومان فروخته شد که ۵۰ تومان آن را ابتدا مي‌گرفتيم. قرار بود مابقي در آينده پرداخته شود اما در پرداخت ۵۰ تومان ديگر تعلل داشتند.»
اين شرکت در فاصله سال‌هاي ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۲ کتاب‌هاي زيادي ازجمله آثار شهيدمرتضي مطهري را منتشر کرد. در سال ۱۳۴۲ بعد از واقعه 15 خرداد روزي مأموران ساواک آمدند و کتاب‌هاي انتشارات را ضبط کردند: «همه کتاب‌هايي که تا آن زمان منتشر کرده بوديم، ازجمله عشق و پرستش، پرتويي از قرآن، راه طي‌شده و کتاب‌هاي آقاي مطهري را بردند. مقارن تأسيس شرکت انتشار، آقاي طالقاني با سرمايه شخصي خود جلد اول «تفسير پرتويي از قرآن» را چاپ کرده بود و به شرکت انتشار داده بود. ايشان به من گفتند مسئول نگهداري حساب‌وکتاب آن هم خودم باشم. اين کتاب بسيار پرفروش بود و روزانه دانشجويان زيادي براي خريد آن به شرکت مراجعه مي‌کردند که اين امر و موارد مشابه، سوءظن ساواک را به‌دنبال داشت.»



 در جلسات هيأت‌مديره شرکت سهامي انتشار، کساني همچون احمد آرام و آيت‌الله مطهري شرکت و درباره محتواي کتاب‌ها با هم جدال مي‌کردند. در يکي از همين جلسات بود که قرار شد آيت‌الله مطهري دو جلد کتاب «داستان راستان» را بنويسد؛ کتابي که به انتخاب انجمن يونسکو جزء کتاب‌هاي برگزيده براي نوسوادان شد. در سال ۱۳۵۳ به‌خاطر شدت‌گرفتن اختناق در کشور، ساواک چندين‌بار براي چند مورد، اعضاي هيأت‌مديره شرکت سهامي انتشار را احضار و بابت انتشار کتاب‌هايي ازجمله «حسنک کجايي» حسين پرنيان که تصاويري داشت که شائبه سياسي به‌وجود مي‌آورد، مورد سؤال قرار گرفتند و تهديد شدند شرکت را تعطيل کنند.


حتي درخواست شهيد مطهري از سيدحسين نصر و پادرمياني او نيز راه به جايي نبرد. شرکت در ظاهر منحل شده بود اما همچنان کتاب‌هايي منتشر مي‌کرد. اين شرکت در مهر ۱۳۵۷ با پيشنهاد محجوب بار ديگر به راه افتاد: «به‌همراه احمد صدر حاج‌سيد‌جوادي که وکيل سر‌شناس دادگستري بود به ثبت شرکت‌ها مراجعه کرديم. پرونده قطور ما که در ثبت شرکت‌ها موجود بود و ما هم جريان را شرح داديم چون انحلال شرکت به ثبت نرسيده بود و سهامداران هم حضور داشتند، آخرين هيأت‌مديره مي‌توانست تا تعيين هيأت‌مديره جديد، کار خود را ادامه دهد. من هم هيأت‌مديره را به منزل خودم دعوت کردم و صورتجلسه جديدي نوشتم و شرکت را راه‌اندازي کردم.»


شرکت بعد از انقلاب به‌خاطر گسترش سازمان برنامه مجبور شد ساختمانش را بفروشد و ساختمان قديمي سر خيابان ملت را خريداري کردند؛ ساختماني که به مدرسه بوعلي‌سينا تعلق داشت و با انحلال مدارس ملي و خصوصي به دستور محمدعلي رجايي فروخته شد. محجوب، خاطره‌هاي زيادي از همراهي با بزرگان دارد: «زماني شهيد مطهري به من گفت حق‌التأليفي که به او مي‌دهيم، کفاف مخارج سالانه او را مي‌دهد. يک‌بار براي دادن حق‌التأليف آيت‌الله طالقاني بعد از انقلاب به ديدن او رفتم و مي‌خواستم 10 درصد حق‌التأليف او که معادل ۶۰۰ هزار تومان مي‌شد را پرداخت کنم. ايشان گفت من حق‌التأليف نمي‌خواهم اما دوست دارم کتابم ارزان‌تر به دست مردم برسد. من به ايشان عرض کردم که کتاب‌ها با قيمتي مناسب عرضه شده‌اند که حتي براي همکاران ناشر ما نيز عجيب است. ايشان هم گفت دراين‌صورت، اين پول، گوارا‌ترين پولي بوده که به دست من رسيده است.»
شرکت سهامي انتشار با آنکه بر ميراث فکري مردان بزرگي همچون آيت‌الله طالقاني، يدالله سحابي، حسن محجوب، مهدي بازرگان و کاظم يزدي بنا شده، يکي از ناشران فعال است.
***
تاريخ شفاهي کتاب (گفت‌وگو با ناشران و کتابفروشان)
دفتر اول
به کوشش نصرالله حدادي
مرکز کتاب‌پژوهي ايران، خانه کتاب تهران
چاپ اول، ۱۳۹۵
۴۹۵ صفحه
۱۰۰ هزار تومان

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
مطالب دیگر
چگونه مسائل جنسی را به کودک آموزش دهیم؟
یک استاد دانشگاه در گفتگو با عطنا بررسی کرد

چگونه مسائل جنسی را به کودک آموزش دهیم؟

تربیت جنسی امری ضروری است و آموزش آن را از هر سنی که کودک شروع به سوال پرسیدن می کند باید شروع کرد. اما به طور کلی اولین زمان برای این آموزش 3 تا 5 سالگی است. چون کودک در این برهه سنی کنجکاوی هایی دارد
فقدان سرمایه اجتماعی، نظام سیاسی را با چالش‌ روبرو می‌کند/ مهاجرت یکی از نتایج شکاف میان دولت و ملت است
یک جامعه شناس در گفتگو با عطنا مطرح کرد

فقدان سرمایه اجتماعی، نظام سیاسی را با چالش‌ روبرو می‌کند/ مهاجرت یکی از نتایج شکاف میان دولت و ملت است

یک استاد دانشگاه معتقد است: «نهادهای دولتی و حاکمیتی نقش مهمی در اعتماد عمومی دارند و در واقع عملکرد نهادهای اجتماعی و سیاسی است که اعتماد را خلق می‌کند یا باعث کاهش آن می‌شود.»
فضای مجازی را باید کنترل کرد/ باید به سمت اینترانت حرکت کنیم
یک جامعه شناس در گفتگو با عطنا:

فضای مجازی را باید کنترل کرد/ باید به سمت اینترانت حرکت کنیم

در حال حاضر در معرض تهدید جدی هستیم. طرح مجلس درباره ساماندهی فضای مجازی اولین گام در جهت داشتن برنامه برای مدیریت فضای مجازی است و البته نباید به روش‌های نادرست مثل قطع کردن اینترنت روی بیاوریم.
مدیریت فضای مجازی در آمریکا و کره جنوبی چگونه است؟
بررسی قوانین اینترنت در کشورهای دیگر (1)

مدیریت فضای مجازی در آمریکا و کره جنوبی چگونه است؟

TikTok و WeChat دو شبکه اجتماعی چینی هستند که در دنیا با استقبال روبه‌رو شده‌اند، اما در زمان ریاست جمهوری ترامپ استفاده از این اپلیکیشن‌ها در امریکا به دلیل نگرانی های امنیتی ممنوع اعلام شد.
پر بازدیدها
آخرین اخبار