۲۹ دی ۱۳۹۴ ۲۲:۳۵
کد خبر: ۲۶۳۳۲

fakoohiجهان امروز جایی نیست که به ما فرصت‌های زیادی برای انتخاب راه‌های آزمون و خطایی بدهد. هم از این رو، هر چه زودتر به این معضل یعنی نیاز بالای جامعه خود به برخورداری از عرضه‌اندیشه و علم و فرهنگ در بالاترین سطح و نه لزوماً در کادر دانشگاهی توجهی اساسی کنیم و دولت نیز بهتر است به جای آنکه مثل همیشه تصور کند تنها راه این کار، تصدی‌گری است، متوجه شود که در هر دو بخش آموزش و پژوهش «رسمی» و «پیرادانشگاهی»، باید بیشتر در موقعیت ستادی و کمک به پیشرفت این نهادها با ایجاد حداکثر استقلال برای آنها عمل کند.


حیطه کار و وظیفه «دانشگاه‌ها» به عنوان مراکز تولید دانش و تربیت دانشجو برای همه شناخته شده است. اما به غیر از دانشگاه‌ها، ما با مؤسسات و مراکز خصوصی‌ای مواجه هستیم که خارج از رسم و نظم دانشگاهی با برگزاری کلاس‌ها و سمینارها و فعالیت‌های فرهنگی-پژوهشی سعی دارند در فرآیند «تولید دانش»، «تربیت اذهان» و «رشد آگاهی» سهمی را در جغرافیای فکری کشور از آن خود کنند؛ مراکزی که «پاراآکادمی» خوانده می‌شوند. «گروه‌اندیشه» قصد دارد «نقش و جایگاه پاراآکادمی‌ها در سپهر اندیشه‌ای ایران» را از نگاه صاحبنظران به بحث و بررسی نشیند. دکتر ناصر فکوهی هم در همین راستا درخواست ما را اجابت کرد و در شماره‌های آتی دیدگاه‌های دیگر استادان در این زمینه منتشر خواهد شد. «ایران» صاحبنظران و اندیشمندان علوم‌انسانی و اجتماعی را به تأمل در این نوشتار فرا می‌خواند و از انتشار نقد و نظرها استقبال می‌کند.


بحث درباره مؤسسات «پاراآکادمیک» یا «پیرادانشگاهی»، یعنی مؤسساتی که در کنار دانشگاه و گاه در برابر دانشگاه، وظایفی را انجام می‌دهند که قاعدتاً برعهده دانشگاه است، دارای ابعاد بسیار زیاد و بسیار پیچیده‌ای است.


ابتدا بگویم در این یادداشت، منظور ما مؤسسات کمک آموزشی یا مؤسساتی که به هر شکلی با توجه به فرآیندهای موجود در نظام آموزش عالی ما سوء‌استفاده‌‌های مالی می‌کنند و مقاله می‌فروشند یا مقالات علمی بین‌المللی می‌نویسند و... نیست. منظور ما مؤسسات اغلب معتبر و دارای حسن نیاتی است که در جایی بین فضای روشنفکرانه و فضای آکادمیک قرار می‌گیرند: برخی از مسئولان و همینطور استادان و مخاطبان و استفاده‌کنندگان از خدمات این مؤسسات، نیز دانشگاهی هستند یا بوده‌اند. اما شمار بزرگی از کنشگران‌شان هرگز یا اصولاً دانشگاهی نبوده، یا تحصیلاتی در سطوح اولیه و در رشته‌ها نامربوط به آنچه «تدریس» می‌کنند، دارند. بسیاری از آنها اصولاً تخصصی ندارند و در کشور ما بیشتر مترجمانی بوده‌اند که کارشان گاه بسیار پراهمیت، تأثیرگذار و ارزشمند است، اما به باور ما به شیوه‌ای نه چندان مشروعیت یافته به «متخصص» در زمینه ترجمه خود بدل شده‌اند (چیزی که در کشورهای توسعه‌یافته تقریباً نادر است).


روشن است که در هیچ یک از مباحث، روی سخن ما با مؤسسه یا شخص خاصی نیست و بحث شامل مواردی می‌شود که جنبه عمومی داشته و اکثریت قریب به اتفاق این مؤسسات همچون دانشگاه‌های ما را دربر می‌گیرند. نکته دیگر اینکه، بحث ما در اینجا به حوزه علوم اجتماعی و انسانی محدود است.



وقتی دانشگاهیان «رسانه‌ای» می‌شوند!


با توجه به نکاتی که در مطلع بحث گفته شد، از چند اصل پایه‌ای حرکت کنیم که به گمان ما قاعدتاً باید در مورد آنها، اجماعی نسبی وجود داشته باشد: دانشگاه و نظام‌های تحصیلات عالی، در جوامع مدرن امروزی مکان اصلی و متمرکزی هستند که دانش اجتماعی و انسانی از طریق آنها تولید و منتقل می‌شوند. حتی وقتی با دانشگاهیان بسیار رسانه‌ای یا با دانشگاهیان بسیار معترض و شورشی (شخصیت‌هایی مثل جودیت باتلر، پیر بوردیو، کارنل وست، نوام چامسکی و...) روبه‌رو هستیم، چه رسانه‌ای شدن از روش‌های کلاسیک مثل مطبوعات و برنامه‌های رسانه‌ای رادیو – تلویزیونی انجام شود و چه از طریق رسانه‌ای شدن دانشگاهی، مثلاً پخش کلاس‌های درس و فایل‌های صوتی یا تصویری سخنرانی‌های دانشگاهی علمی از طریق شبکه‌هایی مثل یوتیوب و یوتیون و..، در همه موارد، ما اغلب با حضور دانشگاهیانی روبه‌رو هستیم که در رسانه حضور پیدا می‌کنند و نه با حضور «طرد شدگان» یا «افراد خودساخته»‌ای که به دلیل علاقه و پیشینه کاری‌شان در موضوع‌های علمی و تخصصی اظهارنظر کنند و به بحث‌ها دامن بزنند.


مشارکت‌کنندگان در رسانه‌ها و مؤسسات و برنامه‌های ترویج علم، حتی زمانی که حرفه رسمی‌شان «روزنامه‌نگار» و «مدیر برنامه رسانه‌ای» است (مثلاً مورد فرید ذکریا) عموماً دارای تحصیلات دانشگاهی بسیار مشخص و در سطح بالایی هستند و ورود به رسانه برایشان یک «محکومیت» نبوده بلکه بیشتر یک «انتخاب» است و دستمزدهای‌شان نیز به نسبت دانشگاهیان اغلب بالاتر است؛ آنها اغلب خود انتخاب کرده‌اند که به جای دنبال کردن یک خط سیر حرفه‌ای دانشگاهی به سوی رسانه بیایند؛ زیرا بر این باور بوده‌اند که از طریق رسانه هم کمک بیشتری به علم می‌کنند و هم تأثیر بیشتری بر مخاطبانش خواهند داشت.



اما و اگرهای رسانه‌ای کردن دانش


با توجه به آنچه گفته شد بر این نکته اصرار دارم که «رسانه‌ای کردن» و «ترویج» دانش و شناخت، برخلاف آنچه اغلب در کشور ما پنداشته می‌شود، با «تخصص داشتن» یا «تخصص دانشگاهی داشتن» در حوزه مورد بحث تضاد ندارد و برعکس اغلب با آن هماهنگ است.


کسی که در تلویزیون کشوری مثل فرانسه برنامه‌ای بسیار مردمی درباره موسیقی کلاسیک اجرا می‌کند، عموماً تحصیلات تخصصی بسیار بالایی در این حوزه دارد و صرفاً از سر «علاقه» و به اصطلاح به صورت آماتوری وارد این عرصه نشده است و این امر نه فقط در حوزه‌های هنر و ادبیات بلکه بویژه در حوزه شاخه‌های علوم‌انسانی و اجتماعی بشدت مورد تأکید است (نگاه کنید به عنوان مثال به ترکیب مجلاتی مثل «فلسفه»، و «علوم انسانی» در فرانسه).


وقتی اسامی کسانی مثل فوکو، دریدا، بوردیو، بودریار، بدیو، رورتی، دولوز و... را می‌بینیم باید کاملاً از این ذهنیت که اینها روشنفکرانی «طرد شده» از دانشگاه بوده‌اند، بیرون بیاییم: اگر این افراد خود نخواسته‌اند گفتمان دانشگاهی را تأیید کنند، بر اساس نظریه‌هایی کاملاً دقیق و روشن و علمی بوده است و نه تحت فشار این و آن مقام و تمایل به جلب مخاطب. تقریباً همه اینها جزو معتبرترین استادان دانشگاه‌های جهان بوده و بخش اصلی فعالیت خود را نیز در مقام استادان همین دانشگاه‌ها و با انجام وظایف علمی در معنای کلاسیک آن انجام می‌داده‌اند. شکی نیست که ماجرای مناقشه رسانه‌ای شدن یا نشدن البته در اروپا و امریکا نیز وجود داشته و دارد اما در حال حاضر، بیشتر طرفداران این حضور در عین حفظ سطح بالای علمی برنده بوده‌اند تا کسانی که تمایل به باقی ماندن در «قلعه تسخیرناپذیر آکادمی» را دارند. حضور سیستماتیک چهره‌های دانشگاهی‌ای که نام برده در رادیو و تلویزیون‌ها و برنامه‌های اینترنتی و با توجه به اینکه جزو برجسته‌ترین دانشمندان جهان در حوزه علوم‌اجتماعی و انسانی هستند، شاهدی بر این ادعا است.



رد و بدل شدن دانش در سطح «آماتوریسم»


حال اگر مقایسه‌ای با مؤسسات «پیرادانشگاهی» و مدرسان و برنامه‌های آنها در کشور خودمان داشته باشیم، می‌بینیم که اصل بسیار رایج در این مؤسسات استفاده از کسانی است که اکثراً (و البته نه همیشه) جایگاه چندانی نه به عنوان دانشجوی موفق و نه به عنوان استادی برجسته نداشته‌اند و کسانی هم که از برنامه‌های آنها استفاده می‌کنند، هر چند برخی از آنها دانشجو هستند، اغلب در حوزه‌ای که به کلاسش آمده‌اند، دانشجو نیستند. بنابراین کل کار را می‌توان در حوزه «آماتوریسم» طبقه‌بندی کرد که به خودی خود یک نقص نیست اما در کشوری چون ایران زمینه‌ای برای نقائص زیادی می‌سازد.


«خود ساخته بودن» یا «طرد شدگی» در مؤسسات پارا آکادمی که باز در بسیاری موارد بیشتر «ادعا» هستند تا واقعیت، به نوعی «اصل» است و نه «حاشیه»؛ و اغلب این مؤسسات نیز از همین «برند» برای تبلیغ خود استفاده می‌کنند: یعنی اصل تبلیغ آنها بر این محور قرار دارد که کسانی که دارای اعتبار اجتماعی و علمی بسیار بالایی هستند ولی به دلایل مختلف (و اغلب سیاسی) جامعه یا دولت در دوره‌هایی به آنها اجازه فعالیت نداده و «طرد»شان کرده، ما به ایشان و به شما فرصت می‌دهیم تا از دانش‌شان استفاده کنید.


فرض بر این است که «این افراد به صورت شخصی توانسته‌اند دانش خود را از سطح استادان بالاتر ببرند و این مؤسسات دانشجویان علاقه‌مندی را که نمی‌توانند برنامه‌های دانشگاهی و «استادان بی‌سواد» را تحمل کنند در رابطه با استادان بی‌نظیری قرار می‌دهیم که دانشگاه نمی‌تواند تحمل‌شان کند.»



آیا این ادعا درست است؟


آیا ادعایی که در بالا طرح شده،‌ درست است؟ به باور ما تا حد زیادی، بله و تا حدی هم، خیر. در این یادداشت نیز تلاش‌مان ساختن یک سیاه و سفید دیگر نیست و قصد آن را داریم به یک نتیجه‌گیری مثبت برسیم. اما و اگرها و ملاحظات زیادی وجود دارد که باید به هر دو جنبه توجه داشت. در یک سوی ماجرا، دانشگاه‌های ما قرار دارند که شاید بیش از نیم قرن است روی مدل‌های بسیار کهنه اداره می‌شوند و کمی‌گرایی و ایدئولوژی‌زدگی برایشان مهم‌ترین اصل و اساس است. این فرآیند بویژه در ۱۰ سال اخیر بشدت تقویت شد و با بسیاری از سیاسی کاری‌ها نیز همراه بوده است: برخی از استادان برجسته بازنشسته شدند یا در دوره‌هایی از دانشگاه‌ها بیرون رانده شدند.


برنامه‌های دانشگاهی ما در علوم‌انسانی و اجتماعی اسفبار و سطح سواد تخصصی و فرهنگ عمومی اغلب استادان نیز در حد مطلوبی قرار ندارد و این در حالی است که نظام‌های ارزیابی و ارتقا به صورت گسترده‌ای در حال اعلام «استادان» جدید هستند در حالی که خودشان زیر سؤال‌اند و این نظام‌ها اغلب از ارتقای استادانی که نظام اجتماعی، آنها را به عنوان «استاد» می‌شناسد، سر باز می‌زنند و برعکس کسانی را که اغلب مشروعیتی ندارند بسرعت به بالاترین مقامات علمی می‌نشانند که البته نه خود بدان باور دارند و نه بخصوص جامعه؛ و در نهایت سودی جز بی‌اعتبار شدن آن عناوین و دانشگاهی که آنها را اعطا کرده، ندارد.داستان تقلب‌های علمی، «استادانی» با ده‌ها و بلکه صدها مقاله بین‌المللی آی‌اس‌آی، و «نوابغ» ناشناخته، امروز به شوخی‌های رایج حتی میان خود استادان بدل شده است و از همه بدتر، این استادان که متخصص علوم‌اجتماعی و انسانی هستند، تقریباً در هیچ عرصه رسانه‌ای که باید درباره مسائل انسانی و اجتماعی نظر داده و آنها را تحلیل کنند، حضور ندارند و به جراحان پر افتخاری شباهت دارند که تا به حال پایشان هم به اتاق عمل باز نشده است و پای هرکسی به آنجا باز شود، تلاش می‌کنند «قلمش کنند.» دانشگاه‌های علوم اجتماعی و انسانی، غایب‌های بزرگ مسائل انسانی و اجتماعی جامعه ما هستند.


اما در شرایطی که دانشگاه‌ها غایب‌اند یا به وظایف خود عمل نمی‌کنند که این هم یک امر نسبی است و ما می‌توانیم ده‌ها و بلکه صدها استاد در این حوزه‌ها معرفی کنیم که با بالاترین دغدغه‌ها و تلاش شبانه روزی نه فقط در کار خود تخصص دارند بلکه سطحی کمتر از سطح متعارف استادان کشورهای توسعه یافته ندارند، آیا حتی اگر نبود تخصص و سواد را درباره بسیاری از آنها فرض بگیریم، این امر به طور مطلق به مؤسسات پیرادانشگاهی و کنشگران آنها مشروعیت می‌دهد؟ به عبارت دیگر پرسش این است که آیا این وضعیت اقتدار لازم علمی و مجوزی به آن مؤسسات می‌دهد که به وسیله افراد غیر متخصص کارهای تخصصی انجام دهند؟


بیاییم موضوع را از حوزه علوم اجتماعی به حوزه دیگری مثلاً پزشکی یا مهندسی یا علوم پایه منتقل کنیم. آیا اگر فرضاً در دانشگاه‌های ما تخصص در این زمینه‌ها به‌اندازه کافی وجود نداشت می‌توانستیم بپذیریم که افرادی که «خود ساخته» هستند، افرادی که مثلاً کتاب‌های دانشگاهی پزشکی و مهندسی را ترجمه کرده، مشروعیت تدریس و از آن بیشتر اجرای برنامه‌های پزشکی و مهندسی را دارند؟ فکر می‌کنم پاسخ کاملاً روشن باشد. اما مسأله بدون شک چندان روشن و دقیق نیست. زیرا در اینجا اگر ناچار باشیم بین دانشگاه‌ها و این مؤسسات حق را به یکی بدهیم، من بدون تردید حق را به این مؤسسات می‌دهم.



پیشنهادی برای کارآمدتر شدن پارا آکادمی‌ها


واقعیت ماجرا در آن است که «خود ساختگی» که امروز در بسیاری از عرصه‌ها چه علوم اجتماعی و انسانی و چه هنر شاهدش هستیم، حاصل نبود برنامه‌ها و اندیشه‌هایی است که جامعه‌ای پویا و با نیازهای بسیار بالا در کسب سرمایه‌های فرهنگی را به حال خود رها کرده است و با اصل قراردادن «کالایی شدن» همه چیز، بیشترین ضربات را در علوم‌انسانی و اجتماعی به موضوع تخصص و نیاز به برخورداری از سطح فرهنگی بالا در دانشگاه‌ها و حضور فعال آنها در عرصه اجتماعی را قربانی منافع کوتاه مدت گروهی کرده است.


برای مثال و خارج از بحثِ مؤسسات، که به آموزش اختصاص دارد، آیا می‌توانیم فرضاً ناشران خصوصی را در همین حوزه که آنها هم کمابیش «خود ساخته» هستند، به زیر سؤال ببریم و ارزش و اهمیت کارهای آنها را نادیده بگیریم ولو آنکه خطاهای بی‌شماری در آن کارها دیده شود، و دانشگاه و ناشران دانشگاهی را با توشه و برآورد بسیار فقر زده‌ای که داشته‌اند را آلترناتیو قرار بدهیم. باز هم بگذارید مثال دیگری از حوزه علوم دقیقه بزنم تا پیچیدگی شرایط را تشریح کنم.


امروز به دلیل سودجویی اقلیتی از پزشکان بسیار متخصص در حوزه‌های خود، برخی از مردم تا جایی که ناچار نباشند به پزشکی مراجعه نمی‌کنند و روی به سوی نوعی «خود پزشکی» و معالجه خود از طریق رجوع به اینترنت آورده‌اند. این فرآیند بسیار خطرناک است. اما اگر ما مؤسسات ترویجی و علمی پزشکی داشتیم که علم پزشکی را در درجه اول با کمک خود پزشکان متخصص ترویج می‌کردند اما در کنار آن، نظام پزشکی و دانشگاهی آن را نیز بهبود می‌بخشیدند، هر دو گروه می‌توانستند برای جامعه مفید باشند.


این همان پیشنهادی است که ما برای این مؤسسات نیز داریم: از یک طرف نیاز ما به نظام‌های دانشگاهی و بسیار تخصصی در حوزه علوم انسانی و اجتماعی دست‌کم تا چندین دهه بسیار بالا خواهد بود، ولی این نهادها باید اصلاح شوند و از ساختار امروزی خود که متعلق به یک قرن پیش است، مدرک‌گرایی، کمی‌گرایی، نگاه کردن به دست بیگانگان به عنوان تنها نسخه قابل اجرا، فرو رفتن در برج عاجی از اشرافیتی خودساخته بیرون بیایند و این متخصصان درک کنند که اگر حضوری اجتماعی نداشته باشند و در مسائل اجتماعی تحلیل‌های خود را به گوش مردم و مسئولان به صورت عمومی نرسانند، اگر سطح فرهنگ خود را بالا نبرند و اگر تنها در فکر ارضای نیازهای سطحی و صنفی گفتمان دانشگاهی در شکل و شمایل یک قرن پیش باشند، نباید تعجب کنند که چرا اعتبار عمومی خود را روز به روز از دست می‌دهند و دانشجویان و همه علاقه‌مندان ترجیح می‌دهند به سوی روشنفکرانی بروند ولو «غیر متخصص» و «خودساخته» و از جیب خود پول بدهند و بیاموزند و از کلاس‌های نه‌چندان پربار آنها بگریزند.


اما از طرف دیگر نیز، باید مسئولان و کنشگران این مؤسسات پیرادانشگاهی را نیز قانع کرد که تمایل به ایجاد دانشگاه‌ها و نظام‌های آموزشی و پژوهشی موازی که خواسته باشند کار نظام‌های دانشگاهی را کنند، آب در هاون کوبیدن است و اگر واقعاً به رسالت ترویج علم و پیشبرد شناخت در جامعه علاقه‌مند هستند، از خودنمایی‌های نوکیسگی فرهنگی و مدپرستی‌های سطحی بیرون بیایند.


در واقع آنچه در عمل و بیش از هر چیز در کار این مؤسسات می‌بینیم گرایش‌های بسیار شدید آنها به حرکت به سوی نوعی روشنفکرگرایی صوری است. نگاهی به برنامه‌های این مؤسسات در قالب درسگفتارهای «تخصصی» و سخنرانی‌ها نشان می‌دهد که موضوع‌ها نه تنها بسیار غریب و بی‌ارتباط با مسائل ایران و حتی جهان در عالم علم و مباحث حتی نظری جدی هستند و در نوعی فضای اثیری مدعی «نظری» و «فوق نخبه» سیر می‌کنند که نه زمان و نه مکان‌های واقعی، هیچ تأثیری در اهمیت ارائه آنها چه امروز و اینجا و چه هر روز و هر جای دیگری ندارد. افزون بر این، این سخنرانی‌های «فوق‌تخصصی» اغلب به وسیله کسانی ارائه می‌شوند که هیچ تخصصی در آن زمینه ندارند و پیشینه آنها به کار ترجمه یا کار مطبوعاتی محدود می‌شود و موضوعاتی را که بشدت آکادمیک به نظر می‌رسند، پیش روی خود گذاشته‌اند؛ موضوعاتی که اغلب برای کسانی ارائه می‌شود که می‌توان به دلایل بسیار در قدرت ارزیابی و توانایی آنها به نگاه نقادانه نسبت به ارائه کنندگان و محتوای دروس و سخنرانی‌ها شک زیادی داشت.


به عبارت دیگر، برای کسانی که نه فقط آمادگی برای دریافت آن مطالب را ندارند بلکه امکان استفاده از آن مطالب احتمالاً برایشان نمی‌تواند از سطح خودنمایی و اظهار فضل در این و آن مجلس فراتر رود. قرار گرفتن و موضع داشتن در برابر دانشگاه‌های «طرد کننده» و «ایدئولوژیک» زده، ولو اینکه چنین چیزی درست باشد، به خودی خود ایجاد مشروعیت و ارزش علمی و اجتماعی برای هر کسی نمی‌کند. آنچه متأسفانه می‌تواند دلیلی اضافه بر تأیید این ادعا باشد حضور گروهی از «روشنفکران» مدعی در این مؤسسات است که به دلیل نبود الزامات سخت که اکثر دانشگاهیان ناچار به تبعیت از آنها هستند، در محیط‌هایی خاص (به ویژه محیط مجازی و شبکه‌های اجتماعی) از یک لمپنیسم «روشنفکرانه» به مثابه ابزار اصلی خود استفاده می‌کنند و این امر ضربه‌ای اساسی به نهادهایی می‌زند که در یک جامعه آزاد و پیشرفته و با چشم‌اندازهایی اساسی برای افزایش سرمایه اجتماعی، مدنی و فرهنگی خود، بسیار ضرورت دارند.



«علم» در صورت رسانه‌ای نشدن، اعتبار و تأثیرگذاری خود را از دست می‌دهد


در نهایت، باید اذعان کرد در غیاب دانشگاه‌هایی که باید برای واقعاً دانشگاه شدن، به شبکه‌های جهانی علم متصل شوند و بتوانند خود را ارتقایی واقعی بدهند و نه اینکه صرفاً تعداد مقالات آی اس آی قلابی و بدون خواننده خود را افزایش دهند و خود را گول بزنند، مؤسسات آموزشی پیرادانشگاهی در سال‌های اخیر خدمات بسیار ارزشمندی ارائه داده‌اند و از این پس نیز می‌تواند چنین باشد. وجود این مؤسسات، نشریات ادبی، روشنفکرانه و ترویجی و علمی و صفحات اندیشه و فرهنگ در نشریات عمومی و سایت‌ها کمک بزرگی به علم دانشگاهی و بسیار تخصصی می‌کنند و چه برای متخصصان و چه برای مردم کمک خوبی به شمار می‌آیند. من بارها نوشته‌ام و باز هم تکرار می‌کنم در جهان امروز، علم در صورت رسانه‌ای نشدن، اعتبار خود و تأثیرگذاری خود را بشدت از دست می‌دهد و هرگز نمی‌توان در جامعه‌ای که پایه‌های قوی علمی نداشته باشد به علمی در سطح نخبگی رسید.


اما برای هر کاری راهی درست و راهی بر اساس آزمون و خطا وجود دارد. جهان امروز جایی نیست که به ما فرصت‌های زیادی برای انتخاب راه‌های آزمون و خطایی بدهد. هم از این رو، هر چه زودتر به این معضل یعنی نیاز بالای جامعه خود به برخورداری از عرضه‌اندیشه و علم و فرهنگ در بالاترین سطح و نه لزوماً در کادر دانشگاهی توجهی اساسی کنیم و دولت نیز بهتر است به جای آنکه مثل همیشه تصور کند تنها راه این کار، تصدی‌گری است، متوجه شود که در هر دو بخش آموزش و پژوهش «رسمی» و «پیرادانشگاهی»، باید بیشتر در موقعیت ستادی و کمک به پیشرفت این نهادها با ایجاد حداکثر استقلال برای آنها عمل کند.


منبع: روزنامه ایران

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* :
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار