۱۶ خرداد ۱۳۹۶ ۱۵:۴۴
کد خبر: ۸۷۸۷۲
payande korsi (2)

عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی عنوان کرد: پیدایش جنبش‌های هنری_ادبیِ مهمی مانند دادائیسم و سوررئالیسم در هنر و مدرنیسم در ادبیات تا حدود زیادی مرهون نظریه روان‌کاوی است، با این حال و به رغم برهم کنش نظریه روان‌کاوی با هنر و ادبیات، استدلال می‌شود که رابطه بین این دو عاری از تنش نبوده است.


به گزارش عطنا،  اولین کرسی ترویجی دانشکده ادبیات و زبان‌های خارجی دانشگاه علامه طباطبائی در سال 1396 با عنوان «هنر و ادبیات در پرتو روان‌کاوی: تأملی در چند و چون یک رابطه پرتنش» در  روز شنبه ۱۶ اردیبهشت در سالن شهید مطهری، دانشکده ادبیات و زبان‌های خارجی دانشگاه علامه طباطبائی با حضور دکتر حسین پاینده، استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی و با نقد دکتر سید حسین مجتهدی، روان‌کاو بالینی و مدیر مرکز خدمات روان‌شناسی سیاوشان، دکتر حسین اسکندری، عضو هیئت علمی گروه روان‌شناسی دانشگاه علامه طباطبائی برگزار شد.


در ابتدای این کرسی، حسین پاینده، استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی هدف از این جلسه را دامن زدن به گفتمان میان رشته‌ای بین هنر و ادبیات از یک سو و روان‌کاوی از سوی دیگر دانست و گفت: تاریخ روان‌کاوی با نام زن بیماری پیوند خورده است که برای درمان هیستری به فروید و همکارش یوزف بروئر مراجعه کرد که نام واقعی این بیمار «برتا پاپنهایم» است


وی افزود: البته فروید و بروئر در کتاب مشترکشان با عنوان «پژوهش‌هایی درباره هیستری» برای رعایت منشور اخلاقیِ پزشکان، با نام مستعار «آنا اُ.» به او اشاره می‌کنند که بروئر این زن را از دسامبر 1880 تا ژوئن 1882 تحت درمان قرار داد؛ فروید و بروئر در این کتاب استدلال می‌کنند که آنا نتوانسته بود احساس ناشی از تجربه‌ای مضطرب کننده را در ضمیر ناخودآگاهش واپس براند و به همین دلیل این احساس ناخودآگاه از طریق یک گشتار عاطفی به روان رنجوریِ تبدیلی تکوین پیدا کرد.



حسین پاینده با اشاره به اینکه شالوده روان‌کاوی پیوند محکمی با این نوع آسیب‌شناسی روانی دارد خاطرنشان کرد: به نظر می‌رسد فروید عمدتاً بر پایه همین فرضیه که آثار هنری و ادبی، تبلور بیرونیِ تلاطم‌های روانیِ خالقان آن آثار است، رویکردی فروکاهنده به هنر و ادبیات اتخاذ کرد.


این استاد دانشگاه تصریح کرد: در عین حال، مفاهیم بنیادین روان‌کاوی بر اساس و با ارجاع به آثار هنری و ادبیات شکل گرفتن؛ ادبیات الهام‌بخش نظریه‌های فروید درباره ساختار شخصیت انسان بود و او برای سنجش یا اثبات دیدگاه‌هایش غالباً از شخصیت های آثار ادبی مثال می آورد، از اُدیپ در نمایشنامه «ادیپ شهریار» نوشته سوفوکل گرفته تا «هملت» در نمایشنامه‌ای به همین نام از شکسپیر؛ راسکلنیکف در رمان «جنایت و مکافات» نوشته داستایفسکی و ناتانائل در داستان «آقاشنی» نوشته هوفمان.


پاینده با تاکید بر اینکه هنر و ادبیات قرن بیستم نیز متقابلاً تحت تأثیر مفاهیم روان‌کاوانه قرار دارد، اذعان کرد: پیدایش جنبش‌های هنری_ادبیِ مهمی مانند دادائیسم و سوررئالیسم در هنر و مدرنیسم در ادبیات تا حدود زیادی مرهون همین نظریه است، با این حال و به رغم برهم کنش نظریه روان‌کاوی با هنر و ادبیات، استدلال می‌شود که رابطه بین این دو عاری از تنش نبوده است.


وی اضافه کرد: دلیل این امر این است که تأکید فروید بر آبشخورهای روان رنجوری باعث شد، فهم هنر و ادبیات مستلزم بررسی روان‌کاویانه زندگینامه هنرمند و نویسنده به نظر آید که این خود به قوام گرفتن رهیافت فروکاهنده‌ای در نقد روان‌کاویانه انجامید که بسیاری از دست اندرکاران مطالعات نقادانه هنر و ادبیات نیز به آن معترض‌اند.


این منتقد ادبی با بیان اینکه نمونه تمام عیاری از این رهیافت را در می‌توان به وضوح تک‌نگاری فروید با عنوان «لئوناردو داوینچی و خاطره‌های دوران کودکی‌اش» و همچنین مقاله معروف او با عنوان «داستایوسکی و پدرکشُی» دید، اظهار کرد: کتاب مری بناپارت، شاگرد برجسته فروید، با عنوان «زندگی و آثار ادگار الن پو» مصداق دیگری از همین رویکرد را به نمایش می‌گذارد.


وی تصریح کرد: رهیافت موسوم به «آسیب‌نگاری روانی» افق‌های نقد ادبی را به موضوعاتی محدود می‌کند که غالباً از حوزه ملاحظات زندگینامه‌ای چندان فراتر نمی‌رود و رنگ و لعابی به غایت ذهنیت مبنا به مطالعات نقادانه ادبی می بخشد.


پاینده خاطرنشان کرد: در تقابل با این دیدگاه، در سخنرانی حاضر رهیافت بدیلی تبیین می‌شود که نظریه روان‌کاوی را نه به منظور آسیب‌نگاری روانیِ مؤلف، بلکه اساساً به منظور کاویدن دلالت‌های ناخودآگاهانه فرهنگی در آثار هنری و ادبی به کار می‌برد.


در ادامه این کرسی دکتر حسین اسکندری، عضو هیئت علمی گروه روان‌شناسی دانشگاه علامه طباطبائی، گفت: عنوان سخنان دکتر پاینده ادبیات و روان‌کاوی بود؛ به نظر بنده این دو مقوله بایستی با همدیگر دارای ارتباط باشند؛ به همین دلیل باید بگویم که ما دو نوع مواجهه داریم: مواجهه پذیرش و انقیاد که روان‌شناسی ادبیات را بپذیرد و با آن انطباق پیدا کند  ویا بالعکس.


وی افزود:  این مواجهه تن دادن به نوعی مونولوگ است؛ البته این خطری است که در صحبت‌های دکتر پاینده وجود نداشت؛ می‌توان متنی ادبی را روان‌کاوانه بررسی کرد اما چیزی که امروز مورد نیاز است برقراری گفتگو میان ادبیات و روان‌کاوی‌ست که می‌تواند به نوبه خود کمک زیادی به ما بکند.


این استاد دانشگاه با بیان اینکه اگر بخواهیم از زبان دو معنای ضمنی و صریح برداشت کنیم، روان‌کاوی با معنای صریح بیان می شود، گفت: در مقابل روان‌کاوی، ادبیات با معنای ضمنی سر و کار دارد، در استعاره‌ها غوطه‌ور می شود و سعی می‌کند امری صریح را به صورت ضمنی بیان کند.


وی ادامه داد: ادبیات متن صریح را زندگی دوباره می‌بخشد و به آن معنای ضمنی می‌دهد و به همین دلیل این مهم شایستگی ادبیات را نشان می‌دهد زیرا از موضوعی معمولی، شکوهی شگفت‌انگیز می‌سازد؛ دردنیا  انس‌ن های زیادی کشته می‌شوند و اتفاقات زیادی رخ می‌دهد اما یکی از این اتافاقات منجر به کتاب جنایت و مکافات می‌شود، برای مثال، کتاب برادران کارامازوف هم ادبیات است، هم روان‌شناسی و هم فلسفه.



حسین اسکندری اضافه کرد: نکتۀ مهمتری که به آن اشاره می‌کنم این است که چرا ادبیات و روان‌کاوی سعی در نزدیک شدن به یکدیگر دارند؛ در جواب باید بگویم که زبان علم زبان ارجاعی‌ست، ارجاعی به جهان بیرون که معنایش را از آنجا بیان می‌کند ولی در کل باید گفت، زبانی که ادبیات دارد استعاره‌محور و خود ارجاع است؛ دامن زدن به استعاره‌ها و غوطه‌ور شدن در آن باعث جدا شدن از مرجع می‌شود؛ به هر روی این دو مقوله (ادبیات و روان‌کاوی) دارای دو زبان هستند ولی باز سوال اینجاست که این دو زبان چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند.


وی با اشاره به اینکه روان‌کاوی علم نیست و تنها در قالب مکاتب مطرح می شود به همین دلیل نقد علمی بر آن کارگر نیست، بیان کرد: به همین گونه به فروید و روان‌کاوی نقدهای زیادی شده است اما به مانند روئین تنی که به حیاط خودش ادامه می‌دهد، نقدها هم اثری بر این موضوعات نداشته است.


عضو هیئت علمی روان‌شناسی بالینی دانشگاه علامه، ادامه داد: جایی که روان‌کاوی و ادبیات به یکدیگر می‌رسند نه زبان مرجعی علمی‌ست و نه آن زبان مرجعی ادبی، بلکه در زبان روزمره به یکدیگر می رسند؛ در کتاب آسیب شناسی روانی وزندگی روزمره فروید نیز به جای تحلیل علمی یک مسئله به لغزش‌های کلامی و فراموشی مراجعه می‌کند که در زندگی عادی انسان‌ها وجود دارد.


وی با بیان اینکه این زبان روزمره نه زبان علم است و نه ادبیات، بلکه مرجعی است که این دو از آن سیراب می‌شوند، اظهار کرد: این زبان روزمره به قدمت انسان و زندگی بشر است؛ هم ادبیات و علم، انحراف از زبان علم هستند و هم اینکه زبان روزمره به شدت با این دو مقوله متفاوت است.


این استاد روان‌شناس تصریح کرد: در اصل زبان تناقضی وجود دارد، مثالی که فروید در این زمینه می‌زند: اتاق زیر شیروانی و زیرزمین در زبان آلمانی است که هر دو دارای یک کلمه مشابه هستند که در زبان روزمره نیز بشر این تناقض را در خود زبان نهادینه کرده است.


اسکندری با اشاره به اینکه نکتۀ مهمی که در این زبان وجود دارد ویژگی دیالوگی بودن آن است و اگر دیگری در آن وجود نداشته باشد، اصلا به وجود نمی‌آید، گفت: زبان روزمره جایی‌ست که ادبیات و روان‌کاوی را به هم نزدیک می‌کند و هیچ کدام در دیگری غرق نمی‌شود بلکه آنها با یکدیگر دادوستد می‌کنند.




زبان روزمره می‌تواند محل اتصال ادبیات، فلسفه و روان‌کاوی باشد



وی افزود: این بازگشت به زبان روزمره نه از منظر روان‌شناسی و ادبیات بلکه از منظر فلسفه دارای آغازش محکمتری است؛ در این بین شوپنهاور فیلسوفان دنیا را به فیلسوفان نظری و فیلسوفان واقعی تقسیم می‌کند زیرا شوپنهاور از کسانی‌ست که توجه خاصی به زبان روزمره داشته است.


این استاد دانشگاه خاطرنشان کرد: تحقیقات فیلسوفان بیان می‌کند که زبان ،زبان بیان نیست بلکه زبانِ ساختن است؛ ما از طریق زبان دنیای خودمان را بیان نمی‌کنیم بلکه می‌سازیم، زبان روزمره می تواند محل اتصال ادبیات، فلسفه و روان‌کاوی باشد.


در پایان دکتر حسین پاینده در پاسخ به نکات مطرح شده از جانب منتقدان گفت: در این تابلو ما تصویر دو وجهی داریم، یعنی دیدی که در آن انسان دارای بخش آگاه و بخش ناآگاه است؛ خیلی بارز است که تصویر «نارسیس» در چپ تابلو چگونه به ساختار در سمت راست تبدیل می شود.


وی ادامه داد: آنجه که من بیان نکردم این بود که باید دالی اسمی بر این شیوۀ نقاشی نهاد: پارانویایی نقادانه؛ تاثیرپذیری این روان‌کاوی در حدی پیش می‌رود که سبک نقاشی را به این اسم می‌نامد و درواقع صحبتش این است که این شیوۀ نقاشی روشی برای بازنمایی خلاقانه جهان مشهود به طرزی غیررئالیستی است.


این منتقد ادبی افزود: گل نرگس یگانه گلی‌ست که به جای نگاه به سمت بالا، نگاهی به سمت پایین و گویی معطوف به خود دارد و در سمت راست تصویر نیز اشاره‌ای به همین عبارت داریم.


پاینده با بیان اینکه افراد مبتلا به پارانویا قادر به دیدن چیزهایی هستند که افراد بهنجار نمی‌بینند، تاکید کرد: این تابلو تجربه پارانویا را برای ما امکان‌پذیر می‌کند درست مانند فیلم ذهن زیبا؛ در آن فیلم نیز شخصیت فیلم مبتلا به پارانویاست؛ در آنجا در حدود 80 درصد فیلم مخاطب با پارانویای شخصیت همراه می شود و تنها در 20 درصد باقی مانده است که شخصیت فیلم را به آسایشگاه می‌برند و ما متوجه شخصیت‌های خیالی می‌شویم.




وفور شخصیت‌های خشن و جنایت‌پیشه در داستان‌های داستایوفسکی، نشان‌دهنده این ویژگی ها در شخصیت خود داستان‌نویس است.



وی اضافه کرد: در بوف کور صادق هدایت هم، راوی این کار را با پیرمرد قصاب و سایر شخصیت‌ها می‌کند و به طور دائم این افراد را در ساحت خصوصی زندگی‌اش [جایی که قصد تنهایی با معشوق دارد] می‌بیند.


حسین پاینده به داستایوفسکی و اعتراض به روش فروید اشاره کرد و گفت: در مقاله مشهور «داستایوفسکی و پدرکشی» فروید بیان می‌کند که وفور شخصیت‌های خشن، خودخواه و جنایت‌پیشه در شخصیت‌های داستان، نشان‌دهنده این ویژگی ها در شخصیت خود داستان‌نویس است که به منظور اثبات این دیدگاه به اعتراف داستایوفسکی در مورد تعرض به دختری جوان استناد می‌کند.


عضو هیئت علمی دانشگاه علامه ادامه داد: البته در زندگی‌نامه مفصلی که استارخوف راجع به داستایوفسکی نوشته است به نامه‌ای اشاره می‌شود که داستایوفسکی به تولستوی نوشته و در ان گفته است که در گفتگویی با تورگنیف هم به این تعرض اشاره کرده است؛ فروید می‌گوید که این موضوع یعنی تعرض به دختر جوان، چندین بار در آثار داستایوفسکی دیده می‌شود، فروید همچنین از گرایش‌های خودآزارانه و اعتیادش به قمار صحبت می‌کند.


وی افزود: آسیب‌شناسی فروید از این رمان‌نویس مشهور عمدتا بر این اساس استوار است که پدر داستایوفسکی با خشونت بیش از حد فرزندان خود را تربیت می‌کرده و رفتارهای بیمارگون داستایوفسکی نیز ریشه در تعارضی حل ناشده از زمان کودکی او دارد که در لایه‌های ناخودآگاه ذهنش ایجاد شده و این همان پارادوکسی که در موردش صحبت شد: از یک طرف شورش بر ضد پدر و دگرآزاری که شورشی مردانه است و از سوی دیگر تسلیمی زنانه یعنی مازوخیسم به اقتدار او.



پاینده به صحبت فروید در این باره اشاره کرد و گفت: فروید می‌گوید، بدین ترتیب برای توصیف داستایوفسکی جنین می‌توان گفت: کسی که فطرتا گرایشی زیاده از حد دو جنسی دارد و می‌تواند به شدت از خود در برابر وابستگی به پدری بیش از حد سخت‌گیر دفاع کند.


این استاد دانشگاه در رد سخنان فروید عنوان کرد: گرچه پدر این نویسنده خیلی سخت‌گیر به نظر می‌آمده است اما  استارخوف در آن بیوگرافی معروف از این پدر به عنوان پدری دلسوز یاد می‌کند که برای تحصیل فرزندان خود بسیار وقت می‌گذاشته و وظیفه‌شناس بوده و علی‌رغم مسئله کمبود مالی همواره فرزندان خود را به مدرسه خصوصی می‌فرستاده است، ضمن اینکه به گواه افراد مختلف هرگز پدر داستایوفسکی مبادرت به تنبیه جسمی فرزندانش نمی‌کرده است.


حسین پاینده در پایان تصریح کرد: فروید در ادامه این مقاله مدعی است که بیماری صرع داستایوفسکی از نوع هیستریایی بوده و از تعارض عاطفی فروید و پدرش در گودکی ناشی می‌شده است؛ اما «جوزف فرنک» در مقاله‌ای با شواهد متقن ثابت می‌کند که هیچ نشانه‌ای از صرع در کودکی داستایوفسکی دیده نشده و حملات صرع وی در 20 سالگی رخ داده است.


تصاویر نشست:


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار