غلامعباس توسلی، جزء برجستهترین جامعهشناسان ایرانی است که توانسته دریچهای جدید به سمت جامعهشناسی باز کند و در دورانی که علم جامعهشناسی در ایران در حال پا گرفتن بود، بتواند با مطالعات، ترجمهها و تالیفات متعدد خود، کمک شایانی به ادبیات این رشته در ایران کند.
به گزارش عطنا، در راستای قدردانی از این استاد برجسته جامعه شناسی، بزرگداشتی به همت انجمن جامعهشناسي ايران در تالار ابن خلدون دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران برگزار شد که مشروح آن را در روزنامه اعتماد و به قلم محسن آزموده می خوانیم؛
«مدافع كيان جامعهشناسي»، «عقل معدل آكادميك ايران»، «كنشگر حوزه عمومي»، «كسي كه از سياست فرار نكرد»، «شريعتي در دسترس»، « حامي جامعهشناسي جريان اصلي»، «مرتون غيرصريح ايران»؛ «مروج اصلاحات»، «نگران استبداد اكثريت» «جامعهشناس مردممدار» و «قهرمان دانشگاهي».
غلامعباس توسلی که هماکنون در سن 81 سالگی به سر میبرد، تربیتکنندۀ جامعهشناسان مطرح دیگری در سپهر جامعهشناسی ایران بوده است که هر یک در کارهای خود وامگیرنده وی به شمار میروند.
اينها تنها بخشي از تعابيري است كه جامعهشناسان و اصحاب علوم اجتماعي در بزرگداشت مقام علمي غلامعباس توسلي در وصف او گفتند، جامعهشناس ٨١ ساله ايراني كه با وجود مصايب جسماني به سختي و با گامهاي آرام در اين مراسم حضور يافت تا شاهد باشد كه چگونه شاگردانش قدردان او و دفاع جانانهاش از كيان جامعهشناسي آن هم در زمانه عسرت علوم اجتماعي هستند. در اين همايش كه به همت انجمن جامعهشناسي ايران در تالار ابن خلدون دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران برگزار شد، شمار زيادي از نهفقط جامعهشناسان كه اساتيد علوم انساني و بلكه فعالان سياسي حضور داشتند، چهرههايي چون مهندس توسلي، صادق زيباكلام، يوسف اباذري و... در ادامه گزارشي از برخي سخنرانيهاي ارايه شده در اين همايش از نظر ميگذرد.
محمد امين قانعيراد، استاد مركز تحقيقات سياست علمي كشور
موضوع سخنراني محمدامين قانعيراد، استاد جامعهشناسي مركز تحقيقات سياست علمي كشور در اين جلسه ضرورتهاي شناختي و هويتي بازخواني نقادانه آثار نسل پيشگام جامعهشناسي بود. وي در ابتدا گفت: ما به اين ضرورت بايد از دو بعد بنگريم، يكي از جنبه شناختي، زيرا ما در عرصه علم و دانش كار ميكنيم، ديگر از جنبه هويتي، يعني احساس كنيم جامعهشناس هستيم و به يك اجتماع علمي تعلق داريم.
بنابراين بايد جنبههاي هويتي جامعهشناسي را در دانشجويان اين رشته و احساس تعلق به جامعهشناسي را تقويت كنيم. امروز اين احساس در ميان دانشجويان جامعهشناسي و حتي برخي اساتيد، كمرنگ است. برخي فيلسوفان علم مثل تامس كوهن نه فقط از ضرورت پارادايم براي فعاليت يك دانشمند در يك حوزه علمي سخن ميگويند، بلكه بر مفهوم اجتماع علمي نيز تاكيد ميكنند. يعني علم هم به بعد شناختي و هم به بعد هويتي نيازمند است.
اگر صرفا ابعاد شناختي يك علم رشد كند، اما ابعاد هويتي نباشد، نميتوانيم از وجود چيزي به نام علم سخن بگوييم. تامس كوهن تاكيد ميكند كساني هستند كه كار علمي ميكنند، اما فاقد آن حس تعلق هستند.
قانعي راد در ادامه از انقطاع نسلها در جامعه علمي ما در سالهاي اخير سخن راند و گفت: براي نمونه بسياري از دانشجويان امروز جامعهشناسي ما اساتيد قديمي رشته جامعهشناسي و كساني كه در اين زمينهها فعاليت كردهاند مثل دكتر تكميل همايون يا دكتر خسروي يا دكتر كاتوزيان را نميشناسند. نسل جديد ما بايد با اين شخصيتها ارتباط داشته باشند.
اين شخصيتها در هويت علمي جامعهشناسي ما حضور دارند و بايد اهميت آنها را بازشناسي كنيم. وي در ادامه به كتاب نظريههاي جامعهشناسي غلامعباس توسلي پرداخت و گفت: نسخهاي كه ملاحظه كردهام، مربوط به سال ١٣٦٩ يعني ٢٦ سال پيش است. اين كتاب تاكنون دستكم ٢٠ بار تجديد چاپ شده است. بر اين اساس برخي توسلي را مسئول نظريه زدگي جامعهشناسان ايراني خواندهاند، در حالي كه اين ادعا محل بحث است.
قانعي راد پس از مرور كلي بر كتاب به غناي آن اشاره كرد و گفت: برخي گفتهاند اين كتاب تاريخ مصرفش گذشته است، مثل اينكه از جامعه ايران گسسته است. در حالي كه نبايد از كتاب نظريهاي چنين انتظاري داشت. مگر كتاب ريتزر به جامعه ايران پيوسته است؟ يا برخي ميگويند تحولات جديد نظريه جامعهشناسي را در بر ندارد. من سالهاست كه نظريه جامعهشناسي تدريس كردهام. ميگويند كه دكتر توسلي مسئول نظريهزدگي جامعهشناسي ايران است، در حالي كه دانشجويان جامعهشناسي از يك تفكر نظري عميق برخوردار نيستند. ضمن آنكه در برخي دانشگاههاي اصلي مثل دانشگاه شهيد بهشتي تاكيد بر نظريه بسيار اندك است، به خصوص در ميان دانشجويان دكتر رفيع پور و دكتر چلبي هم چارچوب نظري مشخصي دارد. در دانشگاه علامه طباطبائی اساسا مسير ضدتئوري را طي ميكنند و ميگويند تئوري را در ميدان ميسازند.
وي گفت: آنچه جامعهشناسي را بر ميسازد، نظريهها است، نه روشها. روشها در علوم رفتاري مثل روانشناسي و مديريت نيز هست، اما آنچه جامعهشناسي را متمايز ميكند سبك ويژه نگاه به پديدههاي اجتماعي است. دانشجويان ما بايد اين سبك را دروني كنند كه تخيل جامعهشناختي يا بينش جامعهشناختي خوانده ميشود. اگر نگاه جامعهشناختي نداشته باشيم، سوژه جامعهشناسي نيستيم. گفتمان جامعهشناسي چيزي جز نظريههاي جامعهشناسي نيست. ما در زمينه نظريه بسيار بد كار ميكنيم.
قانعيراد بينش جامعهشناسي را ارتباط دادن زندگي شخصي و حالات روانشناختي انسان به سطح جامعهشناسي خواند و گفت: اين نقد كه ايشان به جامعهشناسي زندگي روزمره توجه نداشته، درست نيست، در حالي كه ايشان در بخش روششناسي مردمي به جامعهشناسي زندگي روزمره پرداخته است. توسلي شدن نظريهها مشكل ما نيست، امروز مشكل ما ريتزري شدن نظريهها است، يعني جايگزين شدن كتاب ريتزر به جاي كتاب توسلي است.
كتاب دكتر توسلي بعد از ٢٥ سال بهترين كتاب در حوزه نظريه است، البته دو كتاب ديگر يعني خرد جامعهشناسي يوسف اباذري و جامعهشناسي نظم دكتر چلبي هم اهميت دارند، منتها آنها نگاه پارادايمي دارند.
ما از زماني كه هويت اجتماعي خودمان را از دست داديم، هويت شناختي خودمان را نيز با برجسته كردن كتابهاي آقاي ريتزر از دست داديم كه حاوي يك پروبلماتيك خاصي است. كتاب ريتزر هيچ نوع بينش جامعهشناختي خاصي را منتقل نميكند. ما نياز به كتابهايي داريم كه صحنه كلي ميدان جامعهشناسي را براي ما ترسيم كنند.
مقصود فراستخواه، استاد موسسه پژوهش و برنامهريزي
فراستخواه بحث خود را با اشاره به تاثير انقلاب فرهنگي بر فضاي دانشگاهي ايران آغاز كرد و بحث خود را پيرامون مشي و منش علمي يك استاد بزرگ نسل دوم جامعهشناسي در نحوه مواجهه با اين فضا خواند و گفت: من ٥ ويژگي را براي ايشان برجسته كردهام. نخست نگاه وبري ايشان است، يعني سعي كن امري را كه پيشروي تو هست بفهمي.
اين امر نيازمند تماس نزديك با واقعيت است. توسلي با انقلاب فرهنگي از نزديك ارتباط دارد و ميكوشد فهم و روايتي از آن ارايه دارد و نيت عاملان را تفهم كند. براي برخي امر ديني دال نهايي شده و براي كساني امر ايدئولوژيك ديني دال برتر شده و براي گروهي انقلاب ديني دال مركزي شده است. به همين خاطر است كه از بومي شدن علم سخن ميگويند، در حالي كه علم بومي نه ممكن است، نه مطلوب.
بومي ساختن يك علم يعني ساختن يك شبه علم. فراستخواه تاكيد كرد: توسلي به اين قضايا توجه داشت و مباني جهاني علم را ميفهميد، اما اين را ديگران متوجه نبودند. بر اين اساس سعي ميكند كنش اين ديگران را بفهمد. او از ايشان ميخواهد موضوعات بومي را به علم بياورند و اجازه دهند كه بحث علمي شكل بگيرد و معرفتشناسي مستقل علمي بماند. يعني ميتوان دغدغههاي بومي را در حوزه علم دنبال كرد. توسلي ميكوشيد با آن رويكرد علمي به ايشان نزديك شود و به ايشان توضيح دهد كه سوژه آكادميك را نميشود بومي كرد، اما سوژه آكادميك ميتواند به يك عرصه بومي تعلق داشته باشد. يعني يك دانشمند ميتواند مسلمان باشد، بدون اينكه معرفتشناسي علم و روششناسي مستقل علمي مخدوش شود.
فراستخواه دومين ويژگي دكتر توسلي را كنش ارتباطي و مفاهمهاي به شيوهاي كه هابرماس توضيح داده خواند و گفت: هم كنشي و گفتوگوي گروههاي مختلف تنها جنبه معرفتي و نظري ندارد، بلكه ابعاد ارزشي و هنجاري نيز دارد. منش دكتر توسلي به گونهاي بود كه ميتواند هم كنشي ارتباطي و مفاهمهاي را به خوبي انجام دهد.
او به سنت اصيل و ميراث مهندس بازرگان كه در دانشكده فني بود، وفادار بود. اين سنت اصيل بر تفكيك سياستورزي از علمورزي تاكيد داشت. به نظر من توسلي تا آخر به اين سنت وفادار بود و در نتيجه اين منش توسلي كنش ارتباطي و مفاهمه و فهم هنجارهاي طرف مقابل را تسهيل ميكرد. فراستخواه گفت: ايشان هيچوقت تلاش نكرد خودش و گفتار خودش را هژمونيك كند. اين خصيصه به كنش ارتباطي و مفاهمهاي كمك كرد و باعث شد ايشان بتواند تندرويها را تعديل كند. در نتيجه گفتوگوها و تعاملات ايشان بود كه روزنهها و رخنههايي در گرههاي ذهني ايدئولوژيك و سياسي و رسمي پيدا شد.
فراستخواه براي بيان سومين موضع نظري توسلي از بحث بازي فضاهاي اقتضايي و فضاهاي رسمي لوفور وام گرفت و گفت: توسلي كوشيد فضاهاي اقتضايي دانشگاهي و علمورزي را با فضاهاي رسمي حكومتي همآميز كند و در عين حال تماميت آكادميك را حفظ كند. او خالق لحظههاي مرزي بود. او يك آدم مرزي مثل دكتر غلامحسين صديقي بود.
او سبك زندگي علمي را به گروههاي ستاد انقلاب فرهنگي آورد و اين مكان را به تعبير لوفور فضايي كرد. يعني ستاد كه يك مكان حكومتي بود، به فضاي اقتضايي از سبك زندگي دانشمندان بدل شد. اين كار به قدر استطاعت بشري انجام شد. ايشان از فضاي خالي ميان ساختارها و محدوديتها به نفع دانشگاه و علوم اجتماعي و جامعهشناسي بهره گرفتند.
فراستخواه چهارمين ويژگي را بحث رمزگذاري و رمزگشايي با بهره گرفتن از كساني چون استوارت هال و بورديو خواند: با انقلاب فرهنگي نوعي رمزگذاري صورت گرفت، حالا لازم است كه نوعي رمزگشايي صورت بگيرد. وضعيت هژمونيك بعد از انقلاب فرهنگي مباحثي چون گزينش و بوميسازي را سبب شد، در مقابل مهاجرتها و وضعيت تقابلي رخ داد، اما توسلي وضعيت سوم را انتخاب كرد، نه وضعيت هژمونيك و نه وضعيت مقاومت، بلكه وضعيت مذاكرهاي. در اين وضعيت پلهاي ارتباطي و فضاهاي گفتوگويي ايجاد ميشود و عمل رمزگشايي انقلاب فرهنگي از چارچوبهاي رمزگذاري شده افراطي بيرون ميرود و تفسيرهاي رهايي بخش و اصلاحگرايانه به دست ميآيد.
وي با اشاره به راهبردها و تاكتيكهاي خاموش توسلي گفت: توسلي برخلاف بسياري كه در آن فضا سياست خصوصي داشتند، به سياست عمومي فكر ميكرد و در عين تاليف و ترجمه ميكوشيد سياستهاي عمومي علمورزي را در زمانه عسرت علوم اجتماعي تعديل كند. در آن زمان بحث از حذف جامعهشناسي و جايگزين كردن آن با مفاهيمي چون علم بومي بود. اما توسلي توانست از كيان جامعهشناسي دفاع كند، ضمن آنكه تلاش كرد دغدغههاي سايرين را نيز رعايت كند.
فراستخواه با استفاده از نظريه راه رفتن در شهر ميشل دو سرتو براي بيان پنجمين ويژگي منش دكتر توسلي گفت: دوسرتو تعبير گوياي مقاومت با سيستمها از طريق سركردن با آنها را دارد. توسلي كوشيد با فرزندان دانشجويي راديكال خود در انجمنهاي اسلامي و برادران سياسي خودش سر كند. ميان دانشگاه و ستاد راه رفت، ميان جاده تهران و قم رفت. مثل ستاد و مدرسه آقاي مصباح در قم آن قدر راه رفت و تلاش كرد روايت مفرط از انقلاب فرهنگي را تعديل كند و كساني كه سالها ميخواستند دانشگاه را تعطيل كنند، متقاعد بكند كه درهاي آن را بگشايند.
اينها سبب شد قدرت نداشته در دانشگاه را قدرت مستقر بر دانشگاه را تعديل بكند. من توسلي را عقل معدل آكادميك ايران ميدانم. ايشان ميگويد: درس استانداري جهاني دارد و نبايد دخالتي غيردانشگاهي در آن صورت بگيرد. توسلي تنها استاد بزرگ جامعهشناسي نيست، بلكه نشانهاي است كه دانشگاه ايراني زنده است و پس پشت دانشگاه هويت و روح علمي وجود دارد. دانشگاه با سيطره به پايان نميرسد.
توسلي كم هزينه نداد، تحقير شد، به چشم نامحرم نگريسته شد، در پايان كار كه استاد ممتازي بود بازنشستهاش كردند و از دانشگاه نيز بركنار شد، او هزينه پرداخت، اما توانست در حد توان خود از كيان جامعهشناسي كشور كه ميراث صديقي و مهدوي و نراقي و... بود، مراقبت كند و نيمهجان به نسل سوم بسپارد. اگر اين كوششها نبود شايد امروز به جاي انتقال نسلي جامعهشناسي بايد از گسست نسلي جامعهشناسي سخن ميگفتيم.
هادي خانيكي، استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبائی
هادي خانيكي، استاد دانشگاه علامه طباطبائی نيز در ادامه اين همايش با اشاره به سه صفت از دكتر توسلي گفت: تجربه دكتر توسلي نشان داد كه ميتوان بين روشنفكري و جامعهشناسي ارتباط برقرار كرد. تجربه دوم كه ما از ايشان ميآموزيم اين است كه ميتوان بين جامعهشناسي و سياستورزي هم جمع بست.
به عبارت ديگر وقتي ميخواهيم جامعه ايراني و جامعهشناسان ايراني را بشناسيم بايد به اين الگو كه آيا ميشود به سه كنش جامعهشناسي، روشنفكري و سياستورزي پل زد؟ پاسخ داد. وي ادامه داد: سوال اين است كه افرادي كه در حوزه آكادمي و سياست هستند محصولاتشان كه دانشجويانشان هستند را چگونه تربيت ميكنند؟ پاسخ من اين است كه اين دسته از جامعهشناسان جرات ورود به امر سياسي را دارند و كساني مانند توسلي چون از شاگردان افرادي مانند گورويچ بودند دست به چنين كاري زدند.
از نخستين افرادي كه پديده تام اجتماعي گورويچ را در ايران مطرح كرد توسلي بود و بايد اين را مهم بدانيم. استاد دانشگاه علامه افزود: در جامعه ما هر جايي كه نگاه كنيد، ميبينيد كه به همه پديدهها سياسي نگاه ميشود. تا اين اندازه فعل مجهول به كار بردن نشان ميدهد كه سياست در ايران امري پردامنه است و كسي كه از سياست فرار كند نميتواند بخشي از پديده را بشناسد. دكتر توسلي از سياست فرار نكرد. توسلي يك كنشگر حوزه عمومي و جامعه است. توسلي موضوع مطالعه مهمي همه به اعتبار آكادمي، هم به اعتبار روشنفكري و هم به اعتبار سياستورزي براي ما است. خانيكي در پايان با بيان اينكه توسلي براي ما در اين حوزهها مرجعيت و روايت اول را دارد گفت: فردي كه بخواهد شريعتي را بشناسد بايد از زبان توسلي بشناسد.
ويژگي مهم توسلي اين است كه از مساله فرار نكرد و صورت مساله را هم پاك نكرد و درسي كه ميتوان گرفت اين است كه از جامعهشناسي مساله گريز به جامعهشناسي مسالهمحور نقل مكان ميكنيم. جامعهشناسي مسالهمحور از هر سه جهت، جامعهشناسي، روشنفكري و سياستورزي مورد نقد و حمله قرار گرفته است و ما امروز بايد به اين موضوع توجه كنيم.
حميدرضا جلاييپور، استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران
حميدرضا جلاييپور درباره تناسب فعاليتهاي جامعهشناسانه توسلي با الگوهاي سياسي سخن گفت و دكتر توسلي را حامي جامعهشناسي جريان اصلي و معرف جامعهشناسي آكادميك در ايران خواند و گفت: دهه بعد از انقلاب دهه سختي بود و توسلي از جامعهشناسي در آن دوران دفاع كرد. ارزش اين كار بسيار با اهميت است و كساني كه به توسلي ميپردازند اگر به اين موضوع اهميت ندهند گويي به قلب ماجرا اشاره نكردند.
ايشان در آن شرايط تنها عقبنشينياش در جامعهشناسي اين بوده كه نام رشته را به پژوهشگري تغيير داده است. از سوي ديگر بسيار مهم است كه توسلي به گفتار ايدئولوژيك جامعهشناسي نزديك نشد و اگر اين كار را ميكرد قطعا برايش به لحاظ مالي مفيد بود. وي آبرو و شان جامعهشناسي در ايران را حفظ كرد.
جلاييپور در ادامه به جنبه ايجابي توسلي در جامعهشناسي پرداخت و گفت: او بيهوده در انبان جامعهشناسي دست نميكرد بلكه تمام تلاشش اين بوده است كه در كارش تنوع داشته باشد اما در همين تنوع انسجامي دارد و اين انسجام بيهوده نيست و علتش اين است كه او به عنوان جامعهشناس سبك داشته و اين سبك او را هدايت كرده كه كار متعارضي نداشته باشد. بنابراين توسلي طي دوران زندگي علمي خود با قطبنما كار كرده است. توسلي بيدر و پيكر از جامعهشناسي سخن نگفته است.
همچنين براي توسلي همواره ارزشهاي ديني اهميت داشته است ولي ميخواسته كه جامعهشناس غيرشخصي و عيني باشد و به گونهاي حرف بزند كه ديگران هم در بحثهاي او مشاركت كنند. توسلي وقتي حرف زده همگاني سخن گفته است.
از سوي ديگر بسياري توسلي را به جامعهشناس فرانسوي و دوركيمي ميشناسند اما در هيچ كار توسلي جبرگرايي ديده نميشود و اين از ويژگيهاي اوست. ويژگي ديگر ايشان اين است كه اهل عمل و كنش سياسي بوده است؛ ابتداي انقلاب توسلي رييس دانشگاه اصفهان بود و بعد هم همواره هزينه داده و در نهايت بازنشسته اجباري ميشود. او هيچوقت حرفهاي ايدهآليستي نزده است و در بحثهاي روششناسي هيچگاه يك طرف را نگرفته است بدين معني كه او لازارسفلدي نبوده و از طرف ديگر كيفي برخورد نكرده و در رويكرد خود به لحاظ روششناختي تعادل داشته است.
جلاييپور در ادامه توسلي را با مرتون مقايسه كرد و گفت: توسلي مرتون غير صريح ايران است بدين معني كه جامعهشناسي را تبيين علمي كرده ولي از يك جايي به بعد ديگر بحثشان را پايين نميآورند و به دانشجو واگذار ميكردند چون او ميخواسته رشته جامعهشناسي را پيش ببرد و چه بسا كه در غير اين صورت به سرنوشت دكتر بشيريه دچار ميشد.
عقلانيت و كنش جامعهشناسانه توسلي بيدر و پيكر نبوده است. چنين محققي در عالم سياست هم به هر دري نميزند. الگويي كه او به نمايش گذاشته الگوي سياست اصلاحي است. ما تجربه دولت اصلاحات را داريم اما ايشان اين الگو را قبل از اينكه در ايران رايج شود، ترويج ميكرد.
جلاييپور در پايان گفت: توسلي پيرو چندين سياست نبود به طور مثال هيچگاه مروج سياست انقلابي نبود. او هيچوقت مروج سياست مبتني بر اسلامگرايي سياسيـاقتداگرايانه نبود و چقدر خوب ميتوانست باشد. چون ايشان شخصيت مذهبي دارد. همه مقامات توسلي را ميشناختند و كافي بود چراغ سبز نشان دهد اما او اين كار را نكرد و به همين دليل از صدا و سيما دور ماند. دكتر توسلي هيچگاه مروج سياست مبتني بر انقلاب آرام نبوده بلكه همواره مروج اصلاحات بوده است. سياستهاي اصلاحي مبتني بر اين است كه ميخواهد براي تغيير عموم كار كند بدون اينكه با حكومت درگير شود. در كارهاي دكتر توسلي هم اين ويژگي ديده ميشود. بنابراين از جامعهشناسي دكتر توسلي هم همين سياست در ميآيد. سنخ جامعهشناسي توسلي به سنخ توكويل نزديك بوده است و همواره نگران استبداد اكثريت بود.
نعمتالله فاضلي، استاد پژوهشگاه علوم انساني
نعمتالله فاضلي واپسين سخنران پانل پاياني اين همايش بود كه در آغاز به اين پرداخت كه آيا جامعهشناس مردممدار بودن با وظيفه دانشگاهي بودن قابل جمع است و پاسخ گفت: دكتر توسلي مثال و مصداق خوبي براي اين موضوع هستند بدين معني كه ميتوان دانشگاهي بود و در حوزه عمومي به عنوان يك جامعهشناس مردممدار فعاليت كرد.
البته اين به معناي جامعهشناسي خودماني نيست. او اگرچه در حوزه عمومي بوده و هست اما ويژگيها و مولفههاي دانشگاهي بودن را نيز رعايت ميكرده است. من كتابي با عنوان «پشت درياها شهري است» دارم. در اين اثر به اين موضوع پرداختم كه آيا علوم انساني مردممدار، در دو دهه اخير گسترش پيدا كرده و آيا اين نوع كارها به لحاظ نظري آكادميك هستند؟ البته كتابهاي زيادي در پاسخ به اين سوال نوشته شدهاند و به صورت كلي ميتوان گفت كه ماهيت اين گونه كارها نظري هستند و پيوند بين نظريه و عمل كه در دهههاي اخير گسترش يافته است، در جامعهشناسي مردممدار رخ داده است.
فاضلي توسلي را يك انسان دانشگاهي مردم مدار خواند و گفت: زيمل ميگويد فلسفه وجود ندارد اما فيلسوف هست من هم معتقدم جامعهشناسي وجود ندارد اما جامعهشناس هست. براي من كه سال ٦٧ وارد دانشگاه شدم توسلي پيوند معناداري با تاريخ و حوزه عمومي دارد، فارغ از اينكه در كتابهايش چه نوشته است.
بنابراين او دال معناداري بود كه من دايما آن را تفسير ميكردم. اين سوال هم كه آيا يك جامعهشناس مردممدار ميتواند انسان دانشگاهي باشد اساسا غلط است چون بايد چنين چيزي باشد. بورديو در يكي از كتابهايش ميگويد آنچه به مرلوپونتي اهميت ميدهد جايگاه او در حوزه عمومي است. كل جامعهشناسي هويتش را از توسلي ميگيرد نه از مقالات آياسآي! جامعهشناسي يعني كساني كه در حوزه عمومي سرمايه معرفتي توليد ميكنند و آنها هستند كه به كارمندان دانشگاه هويت ميدهند.
اين استاد دانشگاه در پايان به دانشگاهيان قهرمان اشاره كرد و گفت: اين دسته از دانشگاهيان ميتوانند بين تاريخ و معرفت و سياست و علم پيوند بزنند و اين كار هر كسي نيست. عدهاي ترجيح ميدهند شغل آرامي داشته باشند اما زندگي قهرمانانه ندارد. افرادي مثل توسلي قهرمان دانشگاهياند چون ما افراد را با مقالات و مدارك دانشگاهي به حساب نميآوريم. متاسفانه افرادي كه از امثال توسلي هويت گرفتهاند امروز او را نقد ميكنند. اگر بخواهيم مانند توسلي بشويم بايد هزينه دهيم و اين هزينهها سخت است. ما امروز به افتخار شخصيت قهرمان توسلي جمع شديم و من افتخار ميكنم شاگرد دكتر توسلي هستم چون اينها قهرمان هستند و هويت ميدهند.
رضا داورياردكاني، استاد فلسفه و رئيس فرهنگستان علوم
رضا داورياردكاني كه به گفته خودش براي بزرگداشت دوستش در اين همايش حضور داشت، در آغاز به گرايش خود به فلسفه تاكيد كرد و گفت: براي من مايه خوشبختي است و از سوي ديگر دشوار است كه در محفل دانشمندان و جامعهشناسان حرف و سخني بزنم چون عادت دارم از هر جا شروع كنم به سمت فلسفه بروم. البته اين اختياري هم نيست.
حال سوال اين است كه ميشود با فلسفه به سمت جامعهشناسي رفت. ميخواستم فراغتي باشد تا درباره فلسفه و جامعهشناسي مطالبي بيان كنم كه اكنون مجال آن نيست. اگر اينجا آمدم براي اداي احترام به دكتر توسلي بوده است چون اينجا كم هستند كساني كه هم نسل دكتر توسلي باشند. من يك سال در دانشكده از ايشان جلوتر بودم و با هم تحصيل كرديم. البته ايشان زبان فرانسه ميخواندند و من فلسفه.
وي در ادامه گفت: مطلب شخصي نيست و من از خود حرف نميزنم چون جامعهشناس و عالم اجتماعي بودن مشكل است اما دانشمند بودن مشكل نيست، بهطور مثال مهندس، زمينشناس و... مشكل نيست. البته طبيعي است درس خواندن مشكل است اما علم فقط درس خواندن نيست. علم بر دو قسم است، يكي آموزشي و ديگري يافتني. مولا علي (ع) فرمود علم دو قسم است، مسموع و متبوع. نخست علمي است كه در مدرسه ميآموزيم و كسي كه نياموزد به دومي نميرسد. كمال علم در اين است كه فرد بيابد.
داوري اردكاني در ادامه بر ضرورت جاگير شدن علم در يك جامعه اشاره كرد و گفت: علمي هست كه در هواست، علمي هست كه در كتابخانههاست. علم ديگري هم هست كه با جامعه پيوند ندارد. علم بايد در جاي خودش قرار بگيرد. هر چيز در تعادل جاي خود را پيدا ميكند. علم اگر جاي خودش را پيدا نكند نميتواند معناي خودش را بيابد.
وقتي علم جاي خودش را نداشته باشد هيچ علمي به كار نميآيد چون هر علمي ضرورتا نافع است در غير اين صورت علم نيست. علم فرع احتياج است و علمي خوب است كه برآورنده احتياج باشد. علوم اجتماعي ما بايد به اين مرحله برسد كه ما به آن نياز داشته باشيم. يعني از دانشمند علوم اجتماعي بپرسند كه اين مساله چگونه مطرح و حل ميشود.
ما هنوز با اينكه اطلاعات و دانش اجتماعي خوبي داريم اما جامعهشناسي، اقتصاد و... به اين مرحله نرسيدهاند كه مشكلگشا باشند. ما دانشمنداني داريم كه اطلاعات خوبي دارند. اگر ما يك فاضل و دانشمند فيزيكدان داشته باشيم كه در محيط مناسبي باشد ميتواند ممتاز باشند اما دانشمندان علوم انساني ما بايد در وطن خودشان باشند و مسائل مملكت خودشان را حل كنند.
داوري در بخش ديگري از سخنانش بر ضرورت ارتباط دانشمند علوم انساني با ريشههاي اجتماعي تاكيد كرد و گفت: دانشمندان علوم انساني كه از كشور رفتهاند به جايي نرسيدهاند اما فيزيكدان جوان ما در دانشگاههاي خارجي شكفته ميشود. چون دانشمندان علوم انساني پيوندي با ريشهشان دارند و وقتي از آن جدا ميشوند تفكر علمي صورت نميگيرد. دانشمند علوم اجتماعي با زمين، تاريخ معاصر خودش پيوند دارد و اگر از آن جدا شود دانشمند علوم اجتماعي نخواهد بود. بنابراين دانش ما هم بايد اين جايي شود. اين استاد فلسفه گفت: توسلي خدمت بزرگي به جامعهشناسي كرده و با تعلق خاطر، استقلال راي، مناعت طبع، اعتقاد به علم، رعايت مقام علم و درنياميختن علم با ايدئولوژي به جامعهشناسي ايران خدمت كرده است.
توسلي بهويژه به مباحث نظري خدمت كرده است. من وقتي در كلاس دكتر صديقي درس ميخواندم جزوه جامعهشناسي داشت و دكتر مهدوي هم كتاب كوچك، اما اكنون به بركت وجود امثال دكتر توسلي كه نادر است آثار زيادي در اين باره داريم.
داوري در پايان گفت: متاسفانه ما امروز جامعهشناس نميخواهيم و علوم را بر اساس شهرت ميخواهيم. ما علوم را بر اين اساس درجهبندي كرديم. اگر كشوري تاريخ و علوم انساني و اجتماعي مظلوم نداشته باشد، هر چند من منتقد علوم اجتماعي هستم و آن را مطلق نميبينم هيچ ندارد، با اين وجود ميگويم اين علوم اجتماعي مظلوم هواخواه و خواهان ندارد و قدرش معلوم نيست.
ما نميدانيم كه براي آينده بيش از هر علمي به فلسفه، علوم انساني و اجتماعي نياز داريم چون علوم تجربي را ميشود استخدام كرد اما جامعهشناس و فيلسوف را نميشود استخدام كرد. علوم انساني براي كشورهاي توسعهيافته در صدر است اما براي ما اينگونه نيست. ما خيال ميكنيم اين علوم به كار نميآيند در حالي كه بايد تلاش كنيم اين علوم را قدر نهيم.