دانشگاه نقطه تلاقی فرهنگ، قدرت و دانش است. دانشگاه یک کلوب اجتماعی نیست. متأسفانه امروز دانشگاه در ایران، به «کلوب اجتماعی» بدل شده است که باید به ریشههایش بازگردد؛ یعنی، محل «اجتماع دانشمندانی» شود که پایبند به هنجارهای علم هستند.
به گزارش عطنا به نقل از ایران، حسین ابراهیمآبادی و غلامرضا ذاکرصالحی در میزگردی به بررسی وضعیت دانشگاهها در سالیان اخیر پرداختهاند.
مادامی که به «کارکردهای آموزشی» دانشگاه بسنده کنیم و از «کارکردهای هنجاری» آن غافل شویم دانشگاههای ما آموزشگاهی بیش نخواهند بود.
دانشگاه به این دلیل «آموزشکده» نیست که آموزش همهجا ارائه میشود. دانشگاه بیشتر یک شیوه زیست هنجارین است که وظیفهاش «گسترش فهم در جهت تربیت شهروند خوب» است.
لایه متفکر و سیاستگذار در وزارتعلوم تضعیف شده است و تنها از یک لایه بوروکراتیک برخوردار است. نظام تصمیمسازی کماکان دچار روزمرگی و دستپاچگی است. مادامی که ستاد وزارتعلوم چابک، علمی و توانمند نشود نمیتوان کارآمد شدن دانشگاهها را انتظار داشت.
چشمانداز دانشگاه ایرانی مشروط به حذف اقتصاد دلالی و سوداگری در ایران و برجسته شدن اقتصاد دانشبنیان است؛ اینکه، فرهنگ از حاشیه به متن بیاید، شایستهسالاری حاکم شود، سیادت دیوانسالاری بر نظام علمی معکوس شده و دانشگاهها استقلال پیدا کنند و از وابستگی به «دولت» و «بازار» رهانیده شوند تا بتوانند تولید فکر کنند. از طرف دیگر، یک تحول ساختاری نیز در خود وزارتعلوم رخ دهد و این ستاد از حالت بوروکراتیک خارج و به یک ستاد تخصصی و علمی بدل شود.
بحرانهای جامعه آموزشعالی، بحرانهای جهانی است و شامل ما هم میشود. دانشگاهها در سراسر جهان دچار بحران هژمونی، بحران مشروعیت و بحران نهادی شدند و دیگر آن سیطره نفوذ و جاذبه قبل را ندارند و یکسری مؤسسات و کالجهای کم اعتبار آمدند و نفوذ سیطره و مشروعیت اینها را زیر سؤال بردهاند.
دانشگاه نقطه تلاقی فرهنگ، قدرت و دانش است. دانشگاه یک کلوب اجتماعی نیست. متأسفانه امروز دانشگاه در ایران، به «کلوب اجتماعی» بدل شده است که باید به ریشههایش بازگردد؛ یعنی، محل «اجتماع دانشمندانی» شود که پایبند به هنجارهای علم هستند.
در میان «کارکردهای تکنیکی» دانشگاه یعنی، آموزش، پژوهش و خدماتاجتماعی، تنها به «کارکردهای آموزشی» بسنده کردهایم و بهطور مرتب «کمیت» این آموزش را توسعه میدهیم. دانشجو میگیریم و ساختمان میسازیم، اما کسی نمیپرسد «آموزش برای چه؟»
«چیستی دانشگاه» یا به تعبیری «فلسفه دانشگاه» بهعنوان یک دستگاه معرفتساز، همیشه برای اهالی فکر دغدغه بوده است. این روزها از بزرگان علم و فرهنگ این سرزمین بسیار شنیده میشود که «دانشگاهیان ما دیگر دانشجویی نمیکنند» یا اینکه «دانشگاهیان ما برج عاجنشینان نه چندان توانا شدهاند» اینکه عالیترین مرکز علمی ما، اکنون در چه وضعیتی بسر میبرد و چه آیندهای انتظارش را میکشد؛ موضوعی شد برای میزگردی با حضور دکتر حسین ابراهیمآبادی، عضو هیأت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی و دکتر غلامرضا ذاکرصالحی، دانشیار مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی؛ تا ضمن پرداختن به نسبتسنجی بین ایده دانشگاه و تحقق آن در جامعه، آینده دانشگاه را نیز به چند وچون گذاریم. دکتر ابراهیمآبادی که تا چندی پیش ریاست پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی را برعهده داشت، همچون دیگر استادان این پژوهشکده، بحث آموزشعالی و دانشگاه را در طرحهای مطالعاتی خود دنبال میکند و در این زمینه، دارای دیدگاههای قابلتأملی است. دکتر ذاکرصالحی نیز از جمله استادانی است که اساساً نام او با نگاههای آسیبشناسانه به دانشگاه گره خورده است و در این راستا، صاحب تألیفاتی همچون «دانشگاه ایرانی، درآمدی بر جامعهشناسی آموزشعالی»، «حقوق آموزش عالی: مفاهیم و مسائل»، «کتابشناسی پژوهش در آموزش عالی»، «دانشگاه، جامعه و فرهنگ» و... است. آنچه در ادامه میآید ماحصل این نشست است که میخوانید.
میدانیم که دانشگاه «آموزشگاه» نیست به این معنا که تنها محلی برای آموزش دادن دانسته نمیشود. چه ویژگیهایی این نهاد معرفتساز را به «دانشگاه» بدل میکند؟
غلامرضا ذاکرصالحی: دانشگاه در معنای لاتین آن universitas به معنای «اجتماع و صنف دانشمندان» است و هرجا که «اجتماع دانشمندان» شکل گیرد، آنجا «دانشگاه» است. حال ساختمانش هرچه میخواهد باشد. اگر دانشگاه را نیز از ریشه انگلیسی univers بگیریم میتوان آن را به جهان، عالم و کائنات تعریف کرد؛ یعنی، گویی دانشگاه یک جهان کوچک و صحنهای برای نگاه کردن به کل جامعه است؛ به تعبیری، دانشگاه مکانی است که در آن میتوان کلیت جامعه را به تماشا نشست. بر این اساس، یک کالج فنی نمیتواند دانشگاه باشد چون کلیت جامعه را بازنمایی نمیکند و ساختار کلی از معرفت ارائه نمیدهد. بنابراین دانشگاه به این دلیل «آموزشکده» نیست چون که آموزش همهجا ارائه میشود. مؤسسات خصوصی در بیرون هم میتوانند کار آموزشی کنند. دانشگاه بیشتر یک شیوه زیست هنجارین است که وظیفهاش «گسترش فهم در جهت تربیت شهروند خوب» است. دانشگاه نقطه تلاقی فرهنگ، قدرت و دانش است. دانشگاه یک کلوب اجتماعی نیست. متأسفانه امروز دانشگاه در ایران، به «کلوب اجتماعی» بدل شده است که باید به ریشههایش برگردد؛ یعنی، محل اجتماع دانشمندانی شود که پایبند به هنجارهای علم هستند. هر جا شما چنین شواهدی را مشاهده کردید میتوانید اسم آن را دانشگاه بگذارید.
با توجه به این تعریف، دانشگاه در چه نسبتی با ایده دانشگاه در غرب قرار میگیرد؟
حسین ابراهیمآبادی: اگر در تعریف دانشگاه، بخواهیم اینزمانی و اینمکانی صحبت کنیم، دانشگاه چیزی جز آنچه امروز با آن مواجه هستیم نخواهد بود؛ یعنی «دانشگاه تودهگرا انبوه»؛ به تعبیری، دانشگاهی که تعداد زیادی دانشجو و استاد دارد و در آن آمد و شد زیادی صورت میگیرد. گویی سنت یکسانی در مورد دانشگاه در ایران حاکم است و چندان با هم تفاوتی ندارند به طوری که این رویه در تمام دانشگاههای کشور به نوعی متبلور است.
«مدرسه» اساساً تأسیس میشود برای اینکه دو کار انجام دهد؛ نخست، ارتقای سواد دانشآموزان تا سطح مقدماتی دانش را کسب کنند. دوم، کمک به جامعهپذیری. «جامعهپذیری» مفهوم مهمی در آموزش و پرورش است. از این رو، مدرسه تأسیس شده است برای اینکه بتواند رابط میان دانشگاه، جامعه، فرهنگ و سیاست باشد و به نوعی، به زبان مشترک این سه نهاد بدل شود و نسلی را تربیت کند که در جامعه رفتارهای هنجار داشته باشند. این نگاهی کلاسیک به بحث آموزش و مدرسه است. اما وقتی «دانشگاه» مطرح میشود طبیعتاً «جامعهپذیری» ادامه مییابد اما در سطحی بالاتر. گویی سطح دیگری از جامعهپذیری باید رخ دهد که مهارتها و دانش سطحعالی را طلب میکند، به این معنا که دانش در جامعه کاربرد پیدا کرده و متخصص، دانشمند و محقق بازتولید میشود و اینجاست که تفاوت دانشگاه با مدرسه مشخص میشود. در مدرسه هنجارها تولید و آموزش داده میشود اما در دانشگاه این هنجارهای اجتماعی بازتولید شده و فرهنگ بالاتری به جامعه ارائه میشود که درجاتی از فرهیختگی نیز دارد. بنابراین دانشگاه ضمن اینکه «گاهِ دانش» است، این «گاهِ دانش بودن» در درون خود یک تفکر علمی، عقلانیت، خرد و خردورزی را نیز به همراه میآورد و «جامعه خردمندانه» و «مدیریت خردمندانه» را ترویج میدهد اما در اروپا و امریکا و کشورهای شرقی بتدریج تحولات جمعیتی، تکنولوژیک و اجتماعی و تلاش برای رسیدن به سطح بالاتری از منزلت اجتماعی و دستیابی به طبقات بالاتر اجتماعی، پول و قدرت باعث شد دانشگاه یکی از معابر دستیابی به سطوح بالاتر شود؛ حالا این سطح بالاتر را چه «معنوی» بگیریم مثل منزلت اجتماعی، چه «سیاسی» مثل حضور در قدرت ،چه «مالی» مثل دستیابی به منابع مالی.
بنابراین، تعریف جدیدی از دانشگاه شکل میگیرد که عامتر، عمومیتر و همگانیتر است. البته در غرب، دانشگاه به معنای کلاسیک آن تا حدودی مدیریت شد و توانستند برخی دانشگاهها را در همان شأن و شئون تا حدودی حفظ کنند؛ بهعنوان مثال آکسفورد سعی کرد آکسفورد بماند ولو تحولات آموزشعالی گسترش پیدا کند و میل به گسترش در دانشگاههای دیگر زیاد شود و کالجها شکل بگیرند و... با این حال، تلاش شد تا «دانشگاه کیفیتگرا» حفظ شود ضمن اینکه دانشگاه انبوه هم در خدمت جامعه قرار گرفت. بنابراین ما در غرب با دو نوع دانشگاه سر و کار داریم یکی «شبه دانشگاه» که «کالج» محسوب میشود؛ کار آموزشی میکند و مدرک میدهد و دیگری «دانشگاه کلاسیک» که به کیفیت اهمیت میدهد. به نظر میرسد آنچه در ایران رخ داد بویژه بعد از انقلاب 57 بیشتر از جنس «دانشگاه کمیگرا» بود و شاید علت آن را بتوان در میل و تقاضای اجتماعی دید.
بر این اساس، دانشگاه در ایران را در دسته اول یعنی «شبه دانشگاه» قرار میدهید؟
ابراهیم آبادی: با لفظ «شبه دانشگاه» چندان موافق نیستم. به نظر من، این یک روند طبیعی را طی کرده و سیر تحولی خود را داشته است، زیرساختها فراهم بوده و آموزش عالی گسترش یافته است منتها کاری که باید انجام میشد این نکته بود که باید بعضی از دانشگاهها مثل دانشگاه تهران، صنعتیشریف، امیرکبیر و... را مهار میکردیم تا مثلاً دانشگاه تهران مثل دیگر دانشگاهها نشود و شأن علمی و جایگاه خاص خود را در کیفیت علمی حفظ کند. نتیجه این غفلت، باعث شد امروز همه دانشگاههای ما با توقفی در مسیر حرکت خود مواجه شوند.
دانشگاه در معنای امروزی آن در ایران با نهاد علم در غرب چه نسبت و تمایزی دارد؟
ذاکرصالحی: پرسش شما پرسش عباس میرزایی است! که چه شد که ما در جنگ ایران و روس شکست خوردیم و پاسخی که سفیر روس میدهد این است که «ما تکنولوژی داشتیم و شما نداشتید.» پس ما بعد از آن میرویم دنبال فن و به دنبال آن، «دارالفنون» را با تقلید از دارالفنون استانبول ترکیه تأسیس میکنیم. پس ما «دار علم» تأسیس نمیکنیم «دار فنون» تأسیس میکنیم اما علم که زیرساخت تکنولوژی است، را نخواهیم داشت. واقعیت این است که تکنولوژیای که ریشه در علم و دانش نداشته باشد، بتدریج دچار فرسایش میشود و در نتیجه، فناوری از علم جدا میشود.
دوم اینکه در غرب ظهور دانشگاه با پدیده شهر و شهرنشینی و شهروندی ارتباط وثیقی داشته است. یعنی نخستین دانشگاههای جهان که تأسیس میشوند، در بطن یک حیات شهری توسعهیافته متولد میشوند. اما در ایران، تأسیس دانشگاه با پدیده شهر و شهروندی ارتباطی ندارد بهطوری که ما در یک شهر کوچک تا 15 دانشگاه را هم تأسیس کردهایم بدون اینکه کشش و تقاضای دانشی در این منطقه را ارزیابی کرده باشیم. از سویی دیگر، در غرب، بخش آموزش کلیسا که آموزشهای مسیحی، طب مسیحی و شرعیات مسیحی را در دستور کار خود داشت، به دانشگاه آکسفورد و کمبریج تبدیل شدند و در قالب دانشگاههای مدرن، همان سنت علمی خود را بازسازی، ترمیم و احیا کردند. این در حالی است که در ایران، حوزههای علمیه ما به کار خود ادامه دادند و دانشگاههای جدید نیز بعدها به جامعه سنتی ایران الصاق شدند و یک نظام آموزش دوگانه شکل گرفت. علوم دینی یک جا و علوم غیردینی جای دیگر.
تفاوت دیگر ما با دانشگاههای غرب، این است که در میان «کارکردهای تکنیکی» دانشگاه یعنی، آموزش، پژوهش و خدمات اجتماعی، تنها به «کارکردهای آموزشی» بسنده کردهایم و بهطور مرتب «کمیت» این آموزش را توسعه میدهیم. دانشجو میگیریم و ساختمان میسازیم، اما کسی نمیپرسد «آموزش برای چه؟» واقعیت این است که آموزش باید «کارکردهای هنجاری» داشته باشد. ما کارکردهای هنجاری دانشگاه را فراموش کردهایم ولی دانشگاههای غربی به این کارکردهای هنجاری بویژه در الگوی دانشگاههای انگلیسی مثل آکسفورد و کمبریج و در الگوی هومبولتی آلمان بسیار بها میدهند.
«کارکردهای هنجاری» دانشگاه بر چه اصولی تأکید دارند؟
ذاکرصالحی: «کارکردهای هنجاری» دانشگاه رشد شخصیت، تکامل اخلاقی جوانان، عقلانیت، نقد، ظهور رفتار شهروندی پیشرفته و در نهایت کمک به توسعه پایدار است. معتقدم «کارکردهای تکنیکی» باید در خدمت «کارکردهای هنجاری» قرار گیرد. در غیر این صورت، دانشگاه به نهادی آموزشی فروکاسته میشود که هدف آن صرفاً آموزش برای آموزش و پژوهش برای پژوهش است. اشتباه ما، تکرار این «کارکردهای تکنیکی» درغیاب «کارکردهای هنجاری» است!
قبل از انقلاب وقتی «شرکت ستیران» برای آمایش سرزمین به ایران آمد، تأکید کرد که در بخش آموزش عالی شهرهای زیر 100 هزار نفر جمعیت نباید دانشگاه داشته باشند چون تأسیس دانشگاه به سه پارامتر نیاز دارد؛ کشش اجتماعی، صنعت پیشرفته در آن منطقه و سطحی از توسعه یافتگی؛ فاکتورهایی که بسیاری از شهرهای کوچک ما ندارند. به نظر میرسد که «شرکت مشاوران ستیران» آسیب «توسعه کمی» را درک کرده بود. امروز به جایی رسیدهایم که وزارتعلوم میگوید ما موجودیتی را تأسیس کردیم که نه تعطیل میشوند و نه حاضرند تغییر کاربری دهند نه حاضرند حتی ادغام شوند و روز به روز هم در حال گسترش اند. گفتنی است که در یکی دو ماه گذشته 500 رشته دکتری بدون ارزیابی و بدون بررسی مدارک، به دانشگاه آزاد داده شده است. این کار نوعی فساد آموزشی است که در تاریخ ایران بیسابقه است. این چیزی جز چوب حراج زدن به دانشگاه نیست و رسانه باید این فاجعه را منعکس و نقد کند.
با توجه به صحبتهای شما به نظر میرسد که ما با نوعی «تورم در نظام دانشگاهی» کشور مواجه شدهایم، در این شرایط، آیا میتوان گفت «ایده دانشگاه» در جامعه ما «پروبلماتیک» شده است؟
ابراهیم آبادی: در کشور ما چرخه، عکس شد! به جای اینکه سطحی از توسعهیافتگی رخ دهد و نیازِ اقتصادی-اجتماعی، دانشگاه را تأسیس کند، دانشگاه لکوموتیو توسعه و بردار پیشبرنده این جریان شد؛ یعنی، نخست دانشگاه را در یک شهر تأسیس میکنیم تا بعد مشاغل جدید و تحرک اجتماعی در آن ایجاد کنیم. اساساً فلسفه دانشگاه آزاد هم همین بود؛ اینکه اشتغال را به تأخیر بیندازد؛ یعنی، ما لیسانسهها را مدرک فوقلیسانس بدهیم و بعد هم مدرک دکتری؛ اما بالاخره تورم رخ داد.
در پاسخ به پرسش شما باید گفت که اگر منظور شما از «پروبلماتیک شدن دانشگاه» مسأله شدن آن باشد، بله، دانشگاه امروز موضوعیت پیدا کرده و به موضوعی برای مطالعه بدل شده است و اگر درست مدیریت نشود، پتانسیل «مسأله شدن» را هم دارد. شاید ما ناگزیر بودیم که دوره «تورم نظام دانشگاهی» را طی کنیم هرچند ما در مورد برخی دانشگاههای معتبر و بزرگمان اشتباه کردیم و مدیریت آموزشعالی در این مورد دچار یک خطای استراتژیک شد. ما برای دانشگاههای برتر مشخصه و ویژگیهایی را قائل نشدیم. آنچه امروز با آن مواجه شدهایم، تراکم دانشجو، مقاله، استاد، نحوه ارتقا و جذب و... است به طوری که اگر بخواهید ارتقا هم پیدا کنید گرفتار کمیتگرایی هستید. اینها مشکلاتی است که وجود دارد.
اگر بخواهیم دانشگاه در ایران را آسیبشناسی کنیم، شما چه فاکتورهایی را برجستهتر میبینید؟
ذاکرصالحی: دانشگاه را میتوان از سه زاویه آسیبشناسی کرد؛ نخست، بحرانهای جامعه آموزشعالی است که این بحرانها جهانی است و شامل ما هم میشود. دانشگاهها در سراسر جهان دچار بحران هژمونی، بحران مشروعیت و بحران نهادی شدند و دیگر آن سیطره نفوذ و جاذبه قبل را ندارند و یکسری مؤسسات و کالجهای کماعتبار آمدند و نفوذ سیطره و مشروعیت اینها را زیر سؤال بردند. گروه دوم از بحرانهای آموزش عالی ایران که آن را «پروبلماتیک» میکند، از لحظه تولد دانشگاه در ایران شکل گرفته است؛ یعنی، دانشگاه از ابتدا ناقصالخلقه متولد شد چرا که از سال 1313، هیچگاه در کنار دانشگاه، یک نهاد مدنی قوی و یک حکمرانی خوب با شفافیت شکل نگرفت. در غیاب اینها، دانشگاه خودبهخود ناکارآمد میشود؛ اگر آدمهای فرهیختهای هم در دانشگاه باشند که هستند، آنها هم اثربخشی بیرونی نخواهند داشت. گروه سوم نیز به مدیریت ناکارآمد در آموزشعالی طی دهههای گذشته بازمیگردد که هیچ بهایی به سیاستگذاری بلندمدت در آموزشعالی نداد. امروز آموزشعالی گره کوری شده است که باز شدن آن مشکل است. وزارتعلوم، تحقیقات و فناوری، نه تنها ستاد تخصصی خوبی نیست بلکه ستاد بوروکراتیک خوبی هم نیست. دگرگونیای باید در آن لحاظ شود که این وزارتخانه را از انقیاد احزاب، گروهها و تفکرات سیاستزده و روزمره رها کرده و به سمت برنامهریزی علمی، بیطرفانه و آکادمیک سوق دهد. نگاه احزاب همیشه به انتخابات پیشرو است درحالی که نظام علم و فناوری چشمانداز 50 ساله میخواهد.
فاجعه زمانی اتفاق افتاد که حدود سال 1380 اعلام کردند چون مقداری بودجه دانشگاهها کاهش پیدا کرده است بروید به سمت گرفتن دانشجو، یعنی معاون آموزشی وقت اعلام کرد که بروید به سمت گرفتن دانشجوی شبانه، نوبت دوم و... این شروع «کمیگرایی» بود که در دولت نهم و دهم استمرار یافت. سپس در سال 83 تابلو «وزارت فرهنگ و آموزشعالی» را پایین کشیدند و شد «وزارت فناوری» و مجموعهای از مهندسان به این مرکز ورود کردند. این در حالی است که فناوری در کشور، 6 یا 7 صاحب و مدعی پروپا قرص داشت. بعدها به دلیل ناتوانی وزارت علوم، نهاد موازیاش یعنی «معاونت علمی-فناوری ریاستجمهوری» و نهادهای موازی دیگر ایجاد شد. رویش نهادهای موازی در حوزه کار وزارتعلوم ریشهاش در ناتوانی وزارت علوم بود. معتقدم باید مدیریت علمی در کشور حاکم شود و نخستین مرکز هم خود وزارتعلوم است که باید نمونه و الگو باشد.
با توجه به همه اینها، آینده دانشگاه را در ایران چطور میبینید؟
ابراهیمآبادی: آینده دانشگاه در ایران حداقل در شرایط فعلی، تا حدودی مبهم است یعنی ما در یک فضای مهآلود راجع به «آینده دانشگاه» صحبت میکنیم آن هم به دو دلیل؛ نخست، سرعت تغییرات و تحولات چه در جهان و چه در ایران و دوم خود ماهیت فناوری و تکنولوژی و سرعت بالای آن. این دو، به دانشگاه فشار میآورد، آنهم دانشگاه کمتر گزینش و طبقهبندی شده و اینجا است که این سؤال به ذهن متبادر میشود که کدام استاد و دانشجو میتواند از این فضا ابهامزدایی کند؟
واقعیت این است که فناوری و تغییرات پرشتاب در عرصههای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی، بتدریج دانشگاه را تحت سیطره خود درمیآورد و اگر دانشگاه میخواهد کارآمدی خود را حفظ کند، ناگزیر از ایجاد تغییر در خود است. معتقدم دانشگاه برای همگام شدن با تحولات دنیای جدید باید پوستاندازی کند. در این راستا، ستاد راهبری علم باید خود را به «دانش کارشناسی» مجهز کند و بر مبنای دانش کارشناسی تصمیم بگیرد. این در حالی است که ستاد راهبری علم در ایران خود دچار یک چرخه معیوب تصمیمگیری است به طوری که حاضر است برای ساختمان و سفر بینالمللیاش هزینه کند اما برای کارشناس، حاضر به پرداخت هزینهای نیست.
بنابراین، اگر بخواهیم، در فرآیند توسعه از دنیا عقب نمانیم، باید تدابیر لازم در خصوص شکافهای فضای واقعی و دیجیتال را در دستور کار خود قرار دهیم. گزارشهای بینالمللی نشان میدهد شکاف دیجیتال برای ما جدی است و از طرف دیگر، قطع ارتباط بین دولت با بدنه کارشناسی همچنان ادامه دارد و دولت یازدهم نیز با وجود تلاشهایی که داشت نتوانست آن را ترمیم کند. بنابراین ما برای اینکه بتوانیم آینده دانشگاه را تا حدودی ترسیم کنیم و آن را در اختیار بگیریم، باید بر کارشناسانمان تمرکز کرده و پیوند دولت با بدنه کارشناسی و محققان را تقویت کنیم، در این صورت، با بهرهگیری از دانش آیندهپژوهی میتوان تا حدی تحولات را پیشبینی و مهار کرد و به سمت آموزشعالی کیفی و رقابتپذیر در سطح جهانی گام برداشت.
برای اینکه افق روشنتری برای دانشگاه در ایران داشته باشیم باید چه گامهایی برداریم؟
ذاکرصالحی: آلتباخ، متفکر مطالعات آموزشعالی میگوید: «جامعه آموزشعالی اگر میخواهد خود را از انحرافهای آینده حفظ کند، باید به صدای خود گوش دهد». حال، بخشی از صدای آموزشعالی، روندهای جهانی آموزشعالی است و بخشی هم صدای روندها و تحولات داخلی است. بخش جهانی از روند «تودهایشدن» و «مجازیشدن» آموزشعالی خبر میدهد. از سویی، دانشگاه «بازارمحور» و «دانشجومحور» میشود. رشتهها تبدیل به «میانرشته» و «فرارشته» شده و مهارتها «ناهمگون» و «متعددتر» میشوند، مدرس تبدیل به مشاور و تسهیلگر میشود، کلاس درس جای خود را به فضای یادگیری و شبکهها میدهد، یادگیری از راه دور، متعاملتر، دموکراتیکتر، مشارکتیتر و البته چندسطحیتر میشود و جریانهایی برای پایش، مانیتورینگ و تولید داده و اطلاعات در زمینه آموزشعالی و نهادسازی شکل میگیرد. معتقدم، نخست، باید به این صدا گوش داد.
صدای دوم، تن دادن به نقد برای انجام اصلاحات و آمادهکردن فضای عمومی است، بنابراین، چشمانداز دانشگاه ایرانی مشروط به حذف اقتصاد دلالی و سوداگری در ایران و برجستهشدن اقتصاد دانشبنیان است؛ اینکه، فرهنگ از حاشیه به متن بیاید، شایستهسالاری حاکم شود، سیادت دیوانسالاری بر نظام علمی معکوس شده و دانشگاهها استقلال پیدا کنند و از قید وابستگی به «دولت» و «بازار» رهانده شوند تا بتوانند تولید فکر کنند. از طرف دیگر، یک تحول ساختاری نیز در خود وزارتعلوم رخ دهد و این ستاد از حالت بوروکراتیک به یک ستاد تخصصی و علمی بدل شود.
معتقدم، آسیبهای امروز نتیجه شنیده نشدن صدای دانشگاه توسط مسئولان آموزشعالی در دورههای مختلف است. «کمیتگرایی افراطی» باعث «تراکم سرمایه انسانی» شده اما این تراکم سرمایه انسانی منجر به «توسعه» نمیشود. اگر بخواهیم از این تراکم سرمایه انسانی سود ببریم باید به صدای خودمان گوش دهیم؛ بخشی از این صداها مربوط به روندهای آموزشعالی جهانی و بخشی هم داخلی است. لایه متفکر و سیاستگذار وزارتعلوم تضعیف شده است و تنها از یک لایه بوروکراتیک برخوردار است که میتوان، آن را یک آسیب اساسی تلقی کرد. نهادهای موجود سیاستگذاری آموزشعالی، هشدارهایی دادهاند که شنیده نشده است. نظام تصمیمسازی کماکان دچار روزمرگی و دستپاچگی است.
معتقدم نخست، خود ستاد وزارتعلوم باید چابک، علمی و توانمند شود و بعد منتظر سر و سامان گرفتن دانشگاهها بود. بنابراین، آینده دانشگاه ایرانی از نظر من «مشروط» است؛ مشروط به زنجیرهای از تحولات در درون و بیرون نظام آموزشعالی که البته بههم پیوستهاند.