استاد دانشگاه علامه گفت: من معتقدم نویسندگانی مانند محمد رحیم اخوت و یا صادق هدایت تکتک اجزا و کلمات را از دنیای آشنای ما انتخاب کردند و از داخل این کلمات کابوسی بیرون آوردند که این طرز جدیدی از نگارش داستاننویسان ایرانی را نشان داد.
به گزارش عطنا، دکتر حسین پاینده، استاد دانشگاه علامه طباطبائی در نخستین گردهمایی مدیران گروههای زبان و ادبیات فارسی و ایرانشناسی دانشگاهها و مراکز علمی خارج از کشور که در تالار آمفی تئاتر دانشکده مدیریت و حسابداری دانشگاه علامه طباطبائی برگزار شد، به ایراد سخنرانی پرداخت.
پاینده ضمن خیر مقدم به مهمانان خارجی برای حضور در «میهن دوم خود ایران» در مورد تاثیرپذیری داستان نویسان ایرانی از مکاتب ادبی جهان به دو زمینه در اینباره اشاره کرد و گفت: نخست نگاه بسیار تلخ، سیاه و بدبینانهای که در ادبیات داستانی ایران بخصوص در اواخر دهه سی و چهل خورشیدی بر ادبیات ایران غلبه داشت و در آثار کسانی چون صادق چوبک خود را نشان داد و نگاه دوم که بر خلاف مکتب نخست، با وجود اینکه در ادبیات داستانی ما نفوذ کرد اما گسترشی پیدا نکرد و تقریبا مسکوت ماند.
این منتقد ادبی ادامه داد: میخواهم کار خود را با دو روش معین به پیش ببرم، نخست قرائت تنگاتنگ و بعد تحلیل بافتاری است و به این منظور چند متن را انتخاب کردم که متن اول از نوشتههای صادق چوبک است و از هر حیث این نوشته، بازنماییکننده و نماینده یک جریان ادبی در نثر فارسی دهه 1340 است.
وی با بیان اینکه انتخاب این متن بهدلیل بسامد بسیار بالایی است که این طرز نگارش در داستاننویسی ایران داشته است، افزود: استدلال من این است که مجموعه مطالبی که در آن دوره خاص به زبان فارسی ترجمه شد، نویسندگان ما را با یک خط فکری آشنا کرد که بنیان فلسفی بسیار قوی داشت و این آشنایی باعث راه یافتن آن سبک به درون ادبیات ما شد.
استاد دانشگاه علامه تاکید کرد: این خود موضوعی است که باید پژوهیده شود یعنی نقش ترجمه در شکلگیری جریانهای ادبی در ایران که نقشی بسیار برجسته است و جای سخن بسیاری دارد.
پاینده ادامه داد: برخی از بهترین، سرآمدترین و صاحبسبکترین نویسندگان ما ازجمله جلال آل احمد، اسماعیل فصیح و صادق هدایت مترجم بودند و یا اینکه مانند صادق چوبک یک زبان خارجی را میدانستند، بنابراین آگاهی آنها از وجود نحلههای فکری فلسفی و جریانهای ادبی مختلف باعث شکلگیری این طرز نگارش شد.
به بیان این پژوهشگر چوبک به آن نحلهای از داستاننویسی تعلق دارد که دنیا را یکسره در چمبره جبر میبیند و احساس میکند که انسانها در یک «قفس» گرفتار هستند و نمیتوانند از آن رهایی پیدا کنند.
استاد دانشگاه علامه طباطبائی خاطرنشان کرد: آنچه که چوبک از انسان در آثار خود ارائه میدهد، تصویر انسان مستاصل یا بیچارهای است که قربانی وضعیتی شده که خود نقشی در ایجاد آن نداشته است و این همان خط فکری فلاسفه دیترمینیزم است که بهواسطه آن نوعی قدرگرایی و جبرباوری را در تفکر داستاننویسان می توان دید.
پاینده در اینباره اضافه کرد: به دنبال این نگرش لحن نویسنده اغلب یک لحن دلکنده است. دلکندگی را اصطلاحا به طرز بیانی میگوییم که راوی حتی ناراحتکنندهترین موضوعات زندگی را به نوعی بیان میکند که گویی این اتفاقات در حال وقوع است و در مقابل آن، هیچ کاری نمیتوان انجام داد و به این ترتیب باید تسلیم بوده و رضای کامل داشته باشیم.
وی دیگر ویژگی این سبک را «فرجام حزنآور» آن دانست و اظهار کرد: این دوره از ادبیات ما ادبیات شکست، تلخکامی و ادبیات ناامیدی است و ما در این دروه قهرمان نداریم بلکه شخصیتهایی داریم که در مصاف با نیروهای جبری پیرامون خود کمآورده و داوطلبانه به شکست تن میدهند.
استاد دانشگاه علامه طباطبائی یادآور شد: ادبیات ایران در این دوره نشاندهنده سقوط اراده فردی است که کم میآورد و نمیتواند در برابر نیروهای اجتماعی قوی مقاومت کند.
او این ادبیات را دارای سبقه «ضد رمانتیک» عنوان کرد و افزود: ادبیات این دوره کاملا برخلاف نوع داستانهایی است که در اوایل دوره مشروطه در ادبیات وجود داشته است، این نوع داستانها و طرز نگارش آن، به شدت ضدرمانتیک است. ضمناینکه شخصیتهایی که در این قبیل داستانها نقشآفرینی می کنند عموماً از فرودستان هستند و این تحتانیترین اقشار جامعه، آسیبپذیرانیاند که هیچ راه دفاعی از خود در برابر ناملایمات اجتماعی ندارند، همانها که یا قربانی فقر و شکاف طبقاتی هستند یا قربانی ستم سیاسی و اجتماعی زمانه.
پاینده با بیان اینکه چوبک در این نوشته با ایماژ و تصویری که در نگارش ارائه میدهد، لحظه مرگ را توصیف میکند، ادامه داد: خود موضوع مرگ چیزی است که انسانها تمایل چندانی ندارند تا به آن فکر کنند اما پرداختن به مرگ با چنان جزئیاتی در این متن صورت میگیرد که انسان تصور میکند یک بیولوژیست، سلولی را در زیر میکروسکوپ قرار داده و با بزرگنمایی بسیار بالا به آن نگاه میکند.
این پژوهشگر و منتقد ادبی در ادامه متنی از صادق چوبک را خواند: «چشمانش هم رفت و نیشتر سرمای تازهای تو رگ و پیاش خلید. دستهایش لَخت بغلش افتاد. تنش از تو سرد میشد و دلش آهسته به خواب میرفت. خوابش گرفته بود. تلاش میکرد سرش را روی گردنش راست نگه دارد؛ اما چنان سنگین شده بود که تن نمیتوانست آن را بر خود بگیرد. لرزی شدید بر اندامش نشست و بزاق کفآلود کشداری از دهنش بیرون زد.»
پاینده درباره این متن گفت: دقت کنید که چوبک در حال توصیف موت (مرگ) است، لحظهای که بدن نقصان گرفته و آب دهان را هم نمیتوان جمع کرد، تمام اعضا و جوارح بدن در حال رها شدن بوده و در کنترل شخص نیستند. در این وضعیت گرمای بدن خود را به سرمای یک جسد بیجان میدهد.
وی از متن ادامه داد: «بامداد دیگر هنوز برف میآمد. چرخ اتومبیلهای جنزده، مارپیچهای کلفت گلآلود را تو برفهای لهیده خیابان میکاشتند و صدای بوقهای نمکشیده آنها همراه با ناله موتورشان هوا را میخراشید. روشناییِ مرده روز به نور افسرده چراغهای هنوز روشن خیابان دهنکجی میکرد.»
استاد دانشگاه علامه طباطبائی که صحبتهای خود را با تحلیل بافتاری آغاز کرده بود، با ورود به روش قرائت تنگاتنگ درباره متن فوق اظهار کرد: دقت کیند اگرچه اولین کلمه این پاراگراف «بامداد» است و ابتدای صبح باید نشاط، شور و انرژی را به ذهن متبادر کند، چوبک تمام دلالتهای ثانوی واژهها را واژگون میکند یعنی اگر ما تا به حال فکر میکردیم که صبح یعنی آغاز و توان و حرکت، اینجا عکس این موضوع را میبینیم.
او ادامه داد: اتومبیلها جنزده هستند و حرکت آنها در برف گلآلود مارپیچ است و صدای بوقهای آنها نمکشیده و انرژی خود را از دست داده است، همچنان که در پاراگراف اول دیدیم که شخصیت اصلی داستان هم در حال از دست دادن انرژی خود است.
پاینده اضافه کرد: موتورهای اتومبیلها ناله می کنند، به واژهها دقت کنیم که پر از صناعات ادبی است که من وارد آنها نمیشوم. اما برای مثال میبینیم که ناله کردن خودرو استعاره مکنیه است که چون مشبه به جاندار است، جانبخشی به اشیا (persona fiction) میشود.
وی خاطرنشان کرد: «روشنایی مرده» عبارت اسمی است که قرار گرفتن این دو در کنار هم در صناعات ادبی آکسیموران نامیده میشود یعنی جمع دو کلمه که نمیتوانند با هم جمع شوند مثل باران خشک.
او افزود: اما در شعر معاصر فارسی هم به وفور از آکسیموران (متناقضنما) استفاده می شود در حالی که این نحوه استفاده از کلمات با هم آمدن ها در شعر کلاسیک کمتر به چشم می خورد.
این پژوهشگر ادبی درباره عبارت «روشنایی مرده روز به نور افسرده چراغهای افسرده خیابان دهنکجی میکرد»، گفت: میبینیم که در اینجا کلمه افسرده و نور را با هم به کاربرده است در حالی که نور دلالتهای معمولا مثبت دارد.
پاینده همچنین درباره عبارت «سینهکش دیوار خیابان عدهای دور یک چیزی جمع شده بودند»، اظهار کرد: به کلمات راوی داستان چوبک دقت کنید که در حال اشاره به انسان است اما می گوید «چیزی».
او ادامه داد: «دور یک چیزی جمع شده بودند که پسرک کنجله شدهای بود که روش برف گرفته بود. چندتا سکه دور و ورش رو برف پخش بود و یک عروسک برفپوش با چهره خندان و چشمان بسته بغلش خوابیده بود و مردم به تماشا ایستاده بودند.»
استاد دانشگاه علامه طباطبائی در اینباره گفت: این تماشای مردم یعنی رضا دادن به حقیقت مرگ، ناگزیری از آن و تسلیم شدن انسان در برابر نیرویی قویتر از خود که هیچ کاری در برابر آن نمیتواند بکند.
او افزود: کودک بیچاره و بدبخت بیخانمان از سرما در خیابان مرده است و این تصویر ادبیات ناتورالیستی است که یکی از نمایندههای آن چوبک است و من استدلال کردم که در اواخر دهه سی و چهل این وجه غالب ادبیات داستانی ماست.
پاینده با تاکید بر لزوم ایجاد یک تباین این نوع نگارش که در ادبیات ما نفوذ بسیاری کرد، علت آن را شرایط اجتماعی عنوان کرد و با اشاره به تحلیل بافتاری اظهار کرد: عمیقتر شدن شکاف اجتماعی بین فرودستان و فرادستان و ستم سیاسی، دست به دست هم داده بود که فضای فکری نویسندگان ما را به سمت توجه به پلشتیهای پیرامون خود بکشاند، یعنی جهان پیرامون خود را نه از منظر ارائه زیباییها بلکه از این جهت که به وفور دلایلی برای افسردگی ارائه میکند، بنگرند.
این پژوهشگر و منتقد ادبیات و سینما در ادامه از نحله سوررئالیسم در ادبیات سخن به میان آورد و با اشاره به جا نیفتادن این نحله در جامعه ادبی ایران، به طرح پرسش پرداخت: پرسشی که من میخواهم مطرح کنم این است، چرا ناتورالیسم در ادبیات ما تا این اندزاه پژواک پیدا کرد که نویسندگان بسیار متعددی به این راه پرداختند که چوبک تنها یکی از آنهاست و اینگونه این نحله را ادامه دادند اما سوررئالیسم که با بوف کور به خوبی در کشور ما معرفی شد ادامه پیدا نکرد؟
پاینده در اینباره متنی از محمدرحیم اخوت، نویسنده معاصر اهل اصفهان را به عنوان نمونهای از نفوذ سوررئالیسم در ادبیات ما قرائت کرد: «صدایی مثل همهمه نزدیک میشد. صداهایی هم مثل فریاد و شیون میآمد که انگار روی همهمه خط میکشید.»
وی اظهار کرد: هر چه نثر چوبک این جهانی، ملموس و قابل فهم بود این نثر انتزاعی و وهمناک است. مثلا در تشبیه «صدایی مثل همهمه» میبینیم که صدا خود همهمه نیست و به آن تشبیه شده است. از طرف دیگر خط کشیدن روی همهمه ترکیب جالب زبانی است و اینکه گفته میشود که شاعران و نویسندگان هستند که زبان را زنده نگه میدارند در این جا معنا پیدا می کند.
این استاد شناخته شده ادبیات به حاکمیت کشور پیشنهاد کرد: همگان این موضوع را درک کنند که «شاعران و نویسندگان زبان را زنده نگه میدارند» و از راه ادبیات خون در پیکر زبان جاری میشود. این ترکیبهای زبانی است که با گسترش روزافزون زبان فارسی امکانات این زبان را نشان میدهد و قوت آن را بیان میکند.
پاینده به خواندن ادامه داد: «یک چیزی داشت روی سرمان هوار میشد که انگار سابقه داشت مثل سیل، مثل گرداب داشت میآمد و همه جا را میگرفت، میخواستیم با بالا رفتن از دیوار خودمان را از آن گردآب بیرون بکشیم. نمیدانم چطور شد که ناگهان به آسانی از دیوار رفتم بالا طوری بود که انگار وزن نداشتم.»
وی درباره عبارت فوق گفت: به این تکرار کلمه مثل دقت کنید که در همین دو سطری که من خواندم دست کم چهاربار این کلمه آمد. این کلمه «انگار» هم مانند همان کلمه «مثل» عمل میکند، گویی راوی به جای بیان مستقیم از راه دیگری با ما سخن میگوید.
«...که انگار وزن نداشت و میتوانستم در هوا شنا کنم. پرواز نبود، بال زدن نبود، درست مثل شنا کردن بود. بعد رسیدیم روی بام. نگاه کردم، بیابان بود، عصر بود نمیدانم یا صبح، آفتاب نبود و چیزی مثل شفق یا فلق در پشت تپهها میدرخشید و بیایان ریز میجنبید.»
این پژوهشگر ادبی با وهمناک خواندن نثر متن فوق، آن را سرشار از صنعت انسانانگاری بیان کرد و یادآور شد: انسانانگاری با جاندارپنداری متفاوت است، جاندارپنداری (Pathetic Fallacy) مفهوم متفاوتی است و تنها انسانانگاری در اینجا مصداق دارد که به معنای دادن ویژگیهای انسان به شئ بیجان است و نه جاندارپنداری.
«یا خزندههایی به شکل آدمی پوشانده بود. نگاه کردم به پایین دیوار آمده بودند توی حیاط، بیصدا، نرم، فقط همهمهای بود، مثل صدای جویدن و خزیدن توده بیشکلی از جانورانی که همچون لکهای غولآسا موج میخوردند، پیش میآمدند و همه چیز را می بلعیدند. حالا میشد از نزدیک آنها را دید مثل خود ما بودند اما موی سر و صورتشان سفید بود.»
پاینده اظهار کرد: اولین واکنش ما به متنی که خواندم، این است که درست متوجه نمیشویم چه چیزی در اینجا در حال توصیف شدن است و اتفاقاً این هدف سوررئالیستهاست چون سورئالسیتها به تأسی از نقاشان این سبک، فضای وهمناک کابوس را با واژهها میخواهند نقاشی کنند.
او تاکید کرد: واژهها در دست نویسنده سوررئالیست مثل رنگی است که روی بوم نقاشی زده میشود و هر چه آن نقاشیها انتزاعیتر باشند، یعنی واژهها هم به همان میزان باید انتزاعی عمل کنند.
وی ادامه داد: پس اگر زبانی به این متن نگاه کنیم اولین ویژگی آن این است که کلمات متعین نیستند، یا اگر هم هستند مانند گرداب و از این قبیل کلمات، احساس میکنیم نویسنده طوری آنها را به کار برده که از کاربرد طبیعیشان دور شده است.
به عقیده این استاد دانشگاه ویژگی این نحله از داستاننویسی ایران، ترکیب دیالکتیکی امر واقعی با امر غیر واقعی است طورکه رویا با بیداری درهم می آمیزد و مرز آن از بین میرود.
پاینده با بیان اینکه وقتی دنیای درون راوی یعنی فضای فکری او از دنیای بیرون متمایز نمیشود، نشان از روانپریش بودن انسان است، افزود: بنا به تعریف روانکاوان به کسی روانپریش میگوییم که واقعیت بیرون را تشخیص نمیدهد و ما راویانی در این نوع از ادبیات داستانی خود داریم که مرز در داستانهای آنها مخدوش شده است، اندیشه از قید و بند یا مهار تعقل رها شده و این از جهتی با ادبیات کلاسیک ما پیوندی پیدا میکند.
این پژوهشگر و منتقد ادبی پیوند سوررئال و ادبیات کلاسیم ایران را چنین عنوان کرد: ایماژهایی ما در اینجا داریم که در حالت خلسه یا حالتی خوابگونه از ضمیر ناخوادآگاه سر برمیآورند که نامتجانس و بیتناسب هستند و در صور خیال عجیب و غریب، در این متنها به کار رفتهاند.
او با اشاره به اینکه اوج این نوع نگارش را باید حدود هشتاد سال پیش در «بوف کور» بجوییم، به خواندن ادامه داد: «کوه های بریده بریده، درختهای عجیب و غریب توسری خورده، نفرینزده از دو جانب جاده پیدا که از لابهلای آن خانههای خاکستریرنگ به اشکال سهگوش، مکعب و منشور با پنجرههای کوتاه و تاریک بدون شیشه دیده میشد. این پنجرهها به چشمهای گیج کسی که تب هذیانی داشته باشد شبیه بود.»
پاینده با «سرشار از تشبیهات بدیع» خواندن متن فوق گفت: برای مثال پنجرهها به چشمهای گیج کسی که تب هذیانی داشته است، تشبیه شدهاند و میدانید که توصیف چه چیزی است، نور در خانه تلالؤ میکند و این حالت چشم انسان تبزده است که در اینجا این تصویر را به ذهن متبادر میکند.
عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات در این باره یادآور شد: کلماتی مثل کوه و پنجره همه متعین هستند اما کل این توصیف نامتعین است. من معتقدم نویسندگانی مانند محمد رحیم اخوت و یا صادق هدایت در واقع کاری مانند این انجام دادند که تک تک اجزا و کلمات را از دنیای آشنای ما انتخاب کردند اما از داخل این کلمات کابوسی بیرون میآید که این طرز نگارش داستاننویسان ایرانی را نشان میدهد.
او ادامه داد: سوررئالیستهای ما قوی بودند اما تعداد آنها بسیار کم است و عقیده شخصی خود من این است که برخی از ویژگیهای سوررئال و نه همه آن در شعر کلاسیک ایران بهخصوص در اشعار مولوی وجود داشته است.
وی تاکید کرد: البته این تخصص من نیست اما به نظر من این چنین میآید که این ضد تعقلگرایی و میدان دادن به صور خیال کابوسگونه در شعر کلاسیک عرفانی ما خطری بسیار جدی است.
وی با ذکر نمونههایی اضافه کرد: ما شبیه به این تشبیهها در اشعار کلاسک بسیار داریم، ازجمله وقتی شاعر میگوید «داد جاروبی به دستم آن نگار/ گفت کز دریا برانگیزان غبار» که این شعر خارقالعاده هم با تعریف سورئالیستها از تشبیه و استعاره کاملا همخوانی دارد.
پاینده درباره مطالعات خود در این زمینه اظهار داشت: من به دو نحله پرداختم یکی آنکه به ادبیات داستانی ما نفوذ کرد و ادبیات داستانی ما هم تاثیر بسیاری از آن پذیرفت و استدلال من این بود که ترجمه در این موضوع تاثیر بسیاری داشت و شرایط اجتماعی نیز به این موضوع میدان داد اما نحله دوم اینطور نشد و این جای پرسش است.
او خاطرنشان کرد: لذا رگههایی از سوررئالیسم در شعر کلاسیک فارسی و بهخصوص شعر عرفانی میتوان پیدا کرد، با این حال، در دوره پسامشروطه هم نویسندگان برجستهای مثل صادق هدایت با نوشتن بوف کور که آندره برتون آن را تحسین میکند، ظهور کردند.
به بیان پاینده برتون نویسنده بیانیه سوررئالیستها است یعنی کسی که سوررئالیسم را ابداع و تعریف کرده جمله مشهوری درباره بوف کور صادق هدایت دارد که: «این یک شاهکار در ادبیات جهان است».
استاد نقد و نظریه دانشگاه علامه طباطبائی در جمعبندی سخنان خود گفت: اگر ما چنین شاهکارهایی در این نحله داریم، این پرسش پژوهشی به وجود میآید که چرا توسط نویسندگان ما به این سبک پرداخت کمی شده است؟
وی ابراز امیدواری کرد: محققان بعدی در اینباره بیشتر تحقیق کنند و پاسخ این سوال را در کنار دیگر سوالات این عرصه بیابند و شاید این سخنرانی جرقهای برای پژوهشگری باشد که بعدها با ادامه دادن این خط به چرایی این موضوع بپردازد.
گفتنی است در این نشست، علاوه بر دکتر حسین پاینده، پروفسور صیقل از استرالیا، دکتر چینگ تونگ از چین، دکتر ناهو ناکامورا از ژاپن، دکتر صادق الواتی از عمان، عباس علی وفایی، دبیر علمی گردهمایی و دکتر مخبر دزفولی، دبیر شواری عالی انقلاب فرهنگی ایران به ارائه سخنرانی و گزارش ملی پرداختند.
به هر روی کمتر جایی از سوررئال در این مرز بوم سخن گفته میشود و یکی از دلایل درجا زدن ادبیات امروز ایران هم بی شک همین است و بس.
چه بخواهیم و چه نخواهیم سوررئال با ساختار کلی آدمی هما میخته بوده است از روز نخست تا به کنون ولی کشف آن و روی کاغذ آوردن و بوم نقاشیکار هر نفکقش. نویسنده و سروده سرایی نیست
سور رئالیسم راه رسیدن به دنیای برجسته ی پیش روست وگرنه با رئالیسم همینیم که هستیم!