تنها مترجم ادبیات فارسی در بوسنی و هرزگوین اظهار کرد: بعد از جنگ جهانی دوم اما دومین ترجمه از رباعیات خیام، توسط «فهیم بایراکتارویچ» که استاد شرقشناسی در دانشگاه بلگراد بود، انجام شد. خیام و بسیاری از شعرای ایرانی برای قرنها در بوسنی شناخته شده بودند. همین حالا در برخی قهوهخانههای سنتی در منطقه قدیم سارایوو، روی دیوار رباعیاتی از خیام را به فارسی و بوسنی نوشتهاند و این متأسفانه تا حالا در ایران شناخته شده نبود.
به گزارش عطنا، روزنامه ایران در مطلبی در روز یکشنبه 4 تیرماه خود منتشر کرده با «معمر کودریچ»؛ تنها مترجم ادبیات فارسی در بوسنی و هرزگوین به گفتوگو پرداخته است که با هم میخوانیم.
نخستین بار 20 سال پیش بود که اثری از زبان فارسی در بوسنی و هرزگوین منتشر کرد. از آن زمان تا به امروز، به عنوان تنها مترجم ادبیات کلاسیک و معاصر فارسی در آن سرزمین، چیزی در حدود 50 عنوان کتاب را ترجمه کرده است که بسیار قابل توجه است. اما «معمر کودریچ» (Muamer Kodric)که 42 سال بیشتر ندارد، با شیفتگی نسبت به ایران و زبان فارسی سخن میگوید و البته افسوس میخورد از ناشناخته ماندن ادبیات سرزمین ما در آنجا. همین که برخی آثار ادبیات کلاسیک فارسی، از انگلیسی به بوسنیایی ترجمه شدهاند، او را ناراحت میکند اما به آینده امیدوار است.
همین که ترجمههایش( که آخرین آنها از رمان «دا»، ماه گذشته منتشر شد) در بوسنی طرفدار دارد و هستند کسانی که خواهان ترجمه آثار ادبیات فارسی باشند، و این افق آینده را روشن میسازد. اما این گفتوگو که در مدت حضور او در تهران صورت پذیرفت، در روزهایی منتشر میشود که خبری خوش درباره ایرانشناسی در بالکان، بازهم امیدواری ایجاد کرد و آن، خبر تأسیس کرسی مستقل ایرانشناسی در دانشگاه بلگراد در صربستان بود که حسین ملاعبدالهی؛ سفیر ایران در آن کشور اعلام کرد. جایگاهی که تا امروز تنها در دانشگاه سارایوو بوسنی وجود داشت. اینها همه نشان میدهد ایرانشناسی در بالکان، آیندهای درخشان در پیش رو دارد.
آقای کودریچ! در ابتدا و برای ورود به بحث، بفرمایید که در چگونه خانوادهای متولد شدید و رشد یافتید؟
من در 15 ژوئیه 1975 در شهر استولاک(Stolac) در بوسنی و هرزگوین- که آن زمان زیر چتر یوگسلاوی بود- به دنیا آمدم. پدرم استاد ادبیات در دانشگاه بود و بنابراین فضای کودکی و نوجوانیام، تقریباً ادبی بود و فکر میکنم بر من تأثیر گذاشت. او شعر هم میگفت که البته در چارچوب ادبیات یوگسلاوی میگنجد.
از کودکی و از همان دبستان که خواندن و نوشتن را آموختم، به کتاب بسیار علاقه داشتم. در دبستان یکی از بهترین دانشآموزان بودم و وقتی بزرگتر شدم، پسر خوبی هم بودم! البته پدرم هم کتابخانه بزرگی داشت.
و در این کتابخانه، آیا آثاری از ایران یا درباره ایران وجود داشت؟
در آن زمان هر آنچه از ادبیات فارسی ترجمه شده بود، در این کتابخانه وجود داشت که اصلیترین آن، رباعیات خیام به بوسنیایی بود.
چون ظاهراً خیام در آن منطقه جایگاهی خاص دارد.
بله، خیام جایگاه سنتی در بوسنی داشته و دارد. ترجمه رباعیات خیام در آغاز قرن بیستم ابتدا توسط «صفوت بیگ باشاگیچ» انجام شد. او که خاورشناس و شاعر مدرن بوسنی بود و نقشی مانند ملکالشعرا در ایران داشت. اگرچه شعرهای او طبق معیارهای ادیبانه نیست ولی در ادبیات جدید بوسنی نقشی مهم دارد.
بعد از جنگ جهانی دوم اما دومین ترجمه از رباعیات خیام، توسط «فهیم بایراکتارویچ» که استاد شرقشناسی در دانشگاه بلگراد بود، انجام شد. خیام و بسیاری از شعرای ایرانی برای قرنها در بوسنی شناخته شده بودند. همین حالا در برخی قهوهخانههای سنتی در منطقه قدیم سارایوو، روی دیوار رباعیاتی از خیام را به فارسی و بوسنی نوشتهاند و این متأسفانه تا حالا در ایران شناخته شده نبود.
ارتباط فرهنگی و ادبی ایران و بوسنی به چه زمانی برمیگردد؟
برای پاسخ به این پرسش، باید مقدمهای را ذکر کنم. مردم بوسنی با آمدن عثمانیها در قرن پانزدهم میلادی مسلمان شدند. بوسنی تا قبل از آن، در قرون وسطی کشوری بود با دین خاصی که نه کاتولیک بود و نه ارتدوکس. آنها پیروان مذهبی بودند که به آن «کلیسای بوسنیایی» گفته میشود. جایی شبیه به کلیسای دوآلیستی در اروپا. نیمی از عقاید آنان برگرفته از مسیحیت و نیمی دیگر وامگرفته از آیین مانوی و به نوعی تلفیق این دو بود.
آنها برای قرنها زیر فشار هم پروتستانها و بویژه کاتولیکها بودند و یکی از دلایل جنگهای صلیبی هم به سبب همین تضاد واتیکان با کلیسای بوسنیایی بود که رخ داد. چون این جنگها از اساس با هدف درهم کوبیدن بوسنیاییها شکل گرفت زیرا از دید دیگر مسیحیان، به نوعی الحاد و بیدینی به حساب میآمد. بوسنی به خاطر جغرافیای کوهستانی که دارد و بسیار شبیه به شمال ایران است، تا آن زمان که توسط عثمانیها فتح شد، اکثر مردم بر همان دین زیست کردند. از آن زمان، تأثیر شیوخ درویشی مسلمان در بوسنی بیشتر گسترش یافت خصوصاً میان پیروان کلیسای بوسنیایی. کلیسا کمکم از بین رفت و مسلمان شدند.
بسان همان اتفاقی که برای مردم ایران با حمله اعراب به وقوع پیوست. گرایش مسلمانان بوسنی بیشتر صوفیگری و تصوف بود. البته عثمانیها هم چیزی نداشتند. هرچه گرفتند از ایران بود یا از روم قدیم. حتی مساجدشان برگرفته از معماری روم قدیم و اصطلاحاً بیزانسی است و ادبیات و فرهنگشان هم که بهرههایی از ایران دارد. از این رو در تمام امپراتوری عثمانی بهترین شعرا به فارسی مینوشتند و حتی در بوسنی هم کسی به بوسنیایی شعر نمیگفت و ادبیات فقط به فارسی بود. در آن زمان در جهان اسلام خلاف امروز، زمینه گسترده فرهنگی مشترک بود و تبادل فرهنگی زیاد بود.
آیا از آن زمان، آثاری به فارسی در بوسنی مانده است؟
بله و حتی شاعرانی سراغ داریم که به فارسی شعر گفتهاند. شاید مهمترین آنها «سودی بوسنوی» باشد. او بر دیوان حافظ شرح نوشت که در ایران چاپ شد و تدریس میشود. شاعر مهم دیگری بنام «فوزی موستاری» داریم که کتاب «بلبلستان» متعلق به اوست و به سیاق بهارستان جامی سروده شده و حالا به بوسنیایی هم ترجمه شده است. «ضیایی موستاری» هم هست که دیوانی به فارسی دارد. ما شاعرانی داشتیم که به فارسی مینوشتند که آثارشان هنوز به بوسنیایی ترجمه نشده و به فارسی مانده است. بنابراین در بوسنی، میتوان از میراث زبان فارسی سخن گفت.
با توجه به وضعیتی که از دین و زبان در بوسنی شرح دادید، آیا این سرزمین در سدههای دور مستقل بوده است؟
قبل از آمدن عثمانیها، بوسنی پادشاهی مستقلی بود. حتی در زمان بعضی از پادشاهان، بوسنی در منطقه بالکان بسیار قدرتمند بود. بوسنی کشور ثابت اروپایی در قرون وسطی بود و مشکل همیشگیاش دین رسمی آن بود که با دین رسمی اروپا تضاد داشت. در زمان امپراتوری عثمانی، اما ایالت بوسنی در چارچوب آن قرار گرفت با این تفاوت که تقریباً خودمختاری و استقلال نصفه و نیمهای داشت. در آن برهه تاریخی، پدیده ناسیونالیسم شکل نگرفته بود.
مشکلی که امروز هست برداشت معاصر غربی از ملیت و قومیت است که در همه جای جهان هم میخواهند از همین معیار استفاده کنند در صورتی که مفهوم آنها کاملاً دگرگون است. بعد از کنگره برلین و در سال 1878، بوسنی به امپراتوری اتریش مجارستان ملحق شد چون عثمانی در آستانه فروپاشی، عقب کشید. از یک سو بوسنی برای عثمانی دور بود و از سوی دیگر، برای اتریش مجارستان منطقه مهمی بود که تا به حال آن را در اختیار نداشتند بویژه آنکه مسلمان نشین هم بود. اما اتریشیها برداشت عجیبی از بوسنی در چارچوب امپراتوری داشتند. بوسنی همچنان تقریباً خودمختاری داشت و وضعیتش حتی از کرواسی بهتر بود که برای قرنها تحت سیطره امپراتوری اتریش مجارستان بود.
با این الحاق، در بوسنی فرآیند اروپایی شروع شد. تا آن زمان در بوسنی مانند همه جای امپراتوری عثمانی و حتی ایران مدارس سنتی بود. زبان بوسنیایی که 30 حرف دارد و مستقل است، مانند فارسی و عربی، خط عربی داشت اما در امپراتوری اتریش مجارستان لاتین و سیریلیک شد.
سیریلیک را که تاجیکها دارند.آن، سیریلیک روسی است و برای ما سیریلیک یوگسلاویایی است که برای زبانهای خودمان است.
اجازه دهید حالا که به زبان رسیدیم، مطرح کنیم که آیا در بوسنی، لهجههای مختلف هم وجود دارد؟
ما امروز در منطقه بالکان، زبانهای بوسنیایی، کروات و صربی صحبت میکنیم در حالی که از دیدگاه زبانهای بزرگ، این سه، بیشتر سه تلفط مختلف است. چون بیشتر به دلایل سیاسی است ولی به هم نزدیک هستند و نمیشود گفت سه زبان مختلف هستند. هر کتابی در زاگرب به زبان کروات و هر کتابی در بلگراد به زبان صرب منتشر شود، برای من فرقی با کتابی به زبان بوسنیایی ندارد. تفاوتهایی هم هست اما چیزی نیست که زبانی مستقل شود. زبان انگلیسی مثال خوبی است که انگلیسیِ امریکایی، انگلیسیِ بریتیش، انگلیسیِ استرالیایی و حتی انگلیسیِ کانادایی داریم اما کسی نمیگوید من امریکایی حرف میزنم.
اشاره داشتید به مدرنسازی بوسنی در امپراتوری اتریش مجارستان.
بله. در امپراتوری اتریش مجارستان قدمهای خیلی خوبی در مدرن کردن بوسنی برداشته شد؛ مدارس مدرن و حتی دانشگاهها، موزهها و کارخانههای مدرن ایجاد شد و به سوی اقتصاد مدرن حرکت کرد. بوسنی در چارچوب این امپراتوری، قسمتی از جهان غرب شد. با وجود اکثریت مسلمان در آن، اتریشیها به بوسنی خودمختاری ویژه دادند و حتی مسلمانان بوسنی اختیاراتی چون خودمختاری مذهبی و دادگاههای شرعی پیدا کردند که سایر اقوام نداشتند. رئیسالعلما در بوسنی به عنوان رهبر مذهبی مسلمانان که تا آن زمان توسط شیخالاسلام استانبول تعیین میشد ازسوی اتریشیها برعهده خودشان نهاده شد. این برای مسلمانان بوسنی مثبت بود و در مدت کوتاه پیشرفت کردند اما با کشته شدن آرشیدوک فرانتس فردیناند ولیعهد امپراتوری اتریش - مجارستان به دست یک ناسیونالیست صرب در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ در سارایوو، جنگ جهانی اول آغاز و زمنیههای فروپاشی آن فراهم شد.
پس صربها در همان یک قرن پیش هم سر پرآتشی داشتند.
این یک فرآیند است. چون صربهای بوسنی همیشه دنبال اتصال بوسنی به صربستان بودند. این فقط یک بهانه بود. در اروپا هم وضعیت سیاسی آماده بود ولی این اتفاق سوء استفاده دیگر دول اروپایی برای آغاز جنگ بود. مسلمانان بوسنی در آن مدت، زیر حکومت امپراتوری، برای اتریشیها جنگیدند. البته تمام منطقه اشتراک زبانی و حتی فرهنگی داشت و پس از جنگ، صربها پادشاهی یوگسلاوی را به وجود آوردند که یک نظام پارلمانتاریستی بود. مسلمانان بوسنی در آن فضا کمی گم شدند. چون در مدت کوتاه تحولات بزرگی را تجربه کردند. همچنین آنها در فرآیند شکلگیری قومیت شان دیر کردند.
اما پس از جنگ، نخستین زمینههای شکلگیری قوم بوسنایی به شکل مدرن اتفاق افتاد و حتی احزاب سیاسی بوسنی شکل گرفت. پادشاهی یوگسلاوی که در سال 1918 شکل گرفت، عمر طولانی نداشت. با آغاز جنگ جهانی دوم، آلمانیها کل این منطقه را در دست گرفته بودند. کرواتها توانستند در چارچوب همان قومیت، کشور مستقلی شکل دهند و بوسنی به آن رسید. آن زمان خیلیها در بوسنی زیر فشار تبلیغات، خود را کروات میدانستند.
بعد از جنگ جهانی دوم، یوگسلاویِ سوسیالیستی تأسیس شد که نام رسمیاش جمهوری فدراتیو سوسیالیستی یوگسلاوی بود. کمونیسم آن حکومت، متفاوت از لهستان و رومانی و شوروی و چکسلواکی وبه نوعی لیبرالتر بود. یوگسلاوی طی جنگ، پنجرهای به غرب بود و طبق معیارهای آن زمانِ مارشال تیتو، سیاست زیرکانهای داشت. جزو کشورهای غیرمتعهدها بود و هم آنکه خود را جزو بلوک شوروی نمیدانست و این کشمکش میان استالین و تیتو در حدود سال 1948 بود. هرچند برای خود غربیها هم یوگسلاوی مفید و بهمثابه پلی میان غرب و شرق بود.
زندگی فرهنگی و هنری مردم هم لیبرالتر بود. کتابهایی ترجمه میشدند که در شوروی ممنوع بود. حتی در لهستان، موسیقیهایی از یوگسلاوی گوش میدادند که در آنجا ممنوع بود. چون زبان آنها از ریشه اسلاو بود و نزدیک به لهستانی و روسی. حتی ما میتوانیم چکی و اسلواکیایی و اسلوونیایی را هم متوجه شویم.
پس دوره شکوفایی منطقه بالکان بود.
البته خیلیها امروز انتقاد هم دارند اما حقیقت تاریخی است. به نظرم یوگسلاوی پیش و پس از تیتو، شبیه به ایران قبل و بعد از انقلاب بود. با اینکه کشوری ایدئولوژیک بود اما به سوی مدرن شدن گام برداشت. نمونه آنکه تنها حزب حاکم کمونیست بود اما کسی مجبور نبود حتماً عضو این حزب شود.
رابطهای هم با ایران برقرار بود؟
بله، در زمان شاه رابطه سیاسی خوبی وجود داشت اما با مرگ تیتو در سال 1980 که مصادف با انقلاب ایران هم بود، یوگسلاوی در مسیر فروپاشی قرار گرفت.
شما آن زمان را به یاد میآورید؟
بله، من اول راهنمایی بودم و زمانی که فروپاشی تکمیل شد، 15 سال داشتم. مرگ او برای مردم یوگسلاوی، تراژدی غمباری بود. تیتو شخصیت محبوب و کاریزماتیکی بود و معلوم بود که یوگسلاوی پس از او، دیگر نمیتواند پابرجا بماند و مردم از سرنوشت کشور هراس داشتند. فیلمهای مستند مرگ تیتو را ببینید؛ همه گریه میکنند و احساسات هم چزی نیست که به اجبار، تحمیل شده باشد. او که خود کروات بود، حتی یک جانشین هم نداشت. ابتدا قرار شد تا ریاست جمهوری، شورای6 نفره از 6 کشور بالکان باشد اما یوگسلاوی در سال 1990 فروپاشید و همه کشورها مستقل شدند. این روند با خروج اسلوونی آغاز شد و مونتهنگرو هم آخرین کشوری بود که استقلال یافت.
و از آن میان، همه کشورها عضو اتحادیه اروپا شدند؟
اسلوونی و کرواسی شدند و بوسنی هم، اکنون عضو شنگن و کاندیدای به عضویت رسیدن است.
اما شاید غمانگیزترین روزهای یکصد سال اخیر بوسنی، جنگ با صربها باشد.
همین طور است. تنها قومی که فروپاشی یوگسلاوی به نفعش نبود، صربها بودند. چون آنها پس از مرگ تیتو یوگسلاوی را به چیزی شبیه به پادشاهی سابق کردند. 70 درصد ژنرالهای ارتش یوگسلاوی، صرب بودند و آنها از هر لحاظ برتری داشتند. اسلوونی طی یک رفراندوم صلحآمیز خارج شد و این، آغازِ پایانِ یوگسلاوی بود. بوسنیها اکثراً فروپاشی یوگسلاوی و استقلال را نمیخواستند اما چاره دیگری هم نداشتند. تنها راه، رفراندوم برای استقلال بود. اعلام استقلال، آغاز جنگ بود و صربها در شهرهایی که اکثریت صرب داشتند این را نپذیرفتند و به شهرهای مسلماننشین حمله کردند. حتی در کرواسی هم 12 درصد صرب بودند. جنگ خونین در کرواسی در سال 1991 و در بوسنی در سال 1992 شروع شد. نیمه سال 1993 جنگ میان بوسنیاییها و کرواتها در منطقه هرزگوین که کرواتها بیشتر هستند هم شروع شد. سیاست کرواسی این بود که بوسنیاییها نمیتوانند دفاع کنند پس مناطق خودمان را به کرواسی ملحق کنیم. جنگ با کرواسی یک سال بیشتر طول نکشید.
مشکل صربها با مسلمانان بود.
بیشتر جنبه انتقام داشت. گفتند که سربرنیتسا، انتقام از عثمانیها به خاطر جنگ کوزوو در فلان قرن میلادی است! جنگ در اکتبر 1995 با قرارداد صلح در دیتون امریکا تمام شد. جنگی که هنوز حتی معلوم نیست چند نفر کشته داده است اما حدود 150 هزار نفر کشته برای کشوری به اندازه بوسنی که در آن زمان حدود 4 میلیون نفر جمعیت داشت، فاجعه است. البته امروز هم حدود 5/3 میلیون نفر جمعیت دارد چون خیلیها به شمال اروپا و امریکا مهاجرت کردهاند.
اجازه دهید به زندگیخودتان برگردیم.
من در ارتش بوسنی بودم و حتی 9 ماه هم اسیر کرواتها بودم. آن زمان در ارتباط با ایرانیهای بوسنی بودم که میگفتند بروم ایران درس بخوانم. بعد از صلح دیتون، در فوریه 1996 به دانشگاه بینالمللی امامخمینی قزوین آمدم و دوره آموزش زبان فارسی را سپری کردم.
چرا علاقهمند به فارسی شدید؟
درباره ادبیات فارسی تصور کلی داشتم ولی واقعاً چندان نمیدانستم. در تابستان برای تعطیلات به بوسنی رفتم و در سارایوو هنوز مطمئن نبودم به ایران برگردم یا نه. در همین مدت شنیدم که در سارایوو مؤسسه ایرانی علمی و پژوهشی ابنسینا تأسیس شده و مجلهای هم به نام نشانههای زمان منتشر میکند. گفتند ما اینجا به مترجم احتیاج داریم و میتوانی پیش ما بیایی. وضع اقتصادی بوسنی بعد از جنگ بسیار بد بود و این موقعیت برای من مناسب بود. البته کار در این مؤسسه باعث شد تا زبانم روز به روز بهتر شود چون اجبار، در یاد گرفتن زبان کمک میکند. همچنین در دانشگاه سارایوو در رشته خاورشناسی درس هم میخواندم.
همه اینها باعث شد تا شناختم از فرهنگ ایرانی و البته روابطم با ناشران صرب و کروات و بوسنیایی بیشتر شود. مدتی در رایزنی ایران در سارایوو و زاگرب کار کردم و به حدی رسیدم که مترجم مستقل شوم. لیسانس و فوق لیسانس را در گروه خاورشناسی دانشکده فلسفه دانشگاه سارایوو( University of Sarajevo)گذراندم. پایاننامه فوق لیسانسم درباره تأثیر ادبیات ایران در بوسنی و هرزگوین بود که در سال 2006 دفاع کردم.
با توجه به اینکه مشخصاً در رشته شرقشناسی تحصیل کردهاید، میخواستم درباره نخستین ایرانشناسان بوسنیایی بپرسم.
اولین ایرانشناس بوسنایی و حتی بالکان به شکل مدرن، صفوت بیگ باشاگیچ بود در دوره امپراتوری اتریش مجارستان که اشاره کردم خیام را ترجمه کرد. گروه خاورشناسی در دانشکده فلسفه دانشگاه سارایوو هم در سال 1954 تأسیس شد.
و آیا در حال حاضر رشته مستقل ایرانشناسی وجود دارد؟
بله. این رشته به مرور زمان به سه رشته مجزا جدا شد و این اتفاق بعد از جنگ بوسنی و در سال 2004 رخ داد. تنها 3 نفر استاد هستند و هرسال 12 دانشجو میپذیرد. البته گروه شرقشناسی در دانشگاه زاگرب و دانشگاه بلگراد هم وجود دارد اما ایرانشناسی در منطقه بالکان، فقط در دانشگاه سارایوو مستقل است.
تأثیر ادبیات فارسی را در بوسنی چگونه میبینید؟
بستگی به دوره تاریخی دارد. در زمان عثمانی بسیار بود بخصوص که اگر توجه کنیم تصوف در عمل، هنوز هم زنده است و حتی امروز، زاویهها و تکیههای درویشی وجود دارد. به هر روی علاقه به خیام و عطار و حافظ و شیوخ دیگر ادبیات عرفانی فارسی در میان هست.
ادبیات معاصر فارسی چطور؟
متأسفانه ادبیات معاصر ایران کاملاً در یوگسلاوی ناشناس بود. تنها چیزی که در 50 سال اخیر در یوگسلاوی از ادبیات ایرانی ترجمه شده بود، «بوف کور» صادق هدایت بود، جز این هیچ! در سال 2005، من ابتکاری کردم و در کرواسی، مجموعه داستان کوتاه معاصر ایران را ترجمه کردم. آن موقع اینترنت به گسترگی امروز نبود و حتی پیدیاف کتابها هم نبود. با روابط و تجربه شخصی توانستم مجموعهای فراهم کنم.
با بزرگترین نویسنده زنده بوسنیایی؛ «میلینکو یرگوویچ» (Miljenko Jergovic)، در تماس بودم. او خواند، خوشش آمد و حتی مقدمهای هم نوشت که بسیار مهم بود. از این کتاب در کرواسی استقبال خیلی خوبی شد که انتظار نداشتم. کتابی که با توجه به امکانات آن روزِ من آماده شد. معرفی کتاب در همه مطبوعات و شبکههای تلویزیونی کرواسی رخ داد و به بوسنی هم کشیده شد. این کتابِ 250 صفحهای با نام «بازار خوشنویسان» با آثاری از محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت، رضا امیرخانی، مصطفی مستور، راضیه تجار، داود غفارزادگان، سیدمهدی شجاعی، محسن مخملباف، سیامک گلشیری، فرخنده آقایی و... منتشر شد.
پیش از آن هم کتابی از فارسی ترجمه کرده بودید؟
بله، من در سال 1997، کتاب «انسان و سرنوشت» شهید مطهری را ترجمه کردم که تا امروز، به 50 عنوان کتاب رسیده است که عموماً نه به انتخاب خودم، که به سفارش ناشر بوده است. ناگفته نماند «زوال کلنل» اثر محمود دولتآبادی را هم با اجازه نویسنده ترجمه کردم.
خواندهام که شما «تذکرةالاولیا» عطار را هم ترجمه کردهاید.
همین طور است. جز این، منتخب دیوان شمس و بهارستان جامی را هم ترجمه کردم. تذکرهالاولیا طی 2 سال، 4 بار تجدید چاپ شد و امروز هم در بازار کتاب نیست که این هم به خاطر همان سنت عرفانی رایج است.
آیا از ترجمه نویسندگان بوسنی هم اثری به فارسی ترجمه شده است؟
یک ایرانی به نام ابتهاج نوایی که در زاگرب زندگی میکند، کتاب میلینکو یرگوویچ را با عنوان «سارایوو و یک چاه آب» ترجمه کرده و ازسوی نشر نیکا منتشر شده است. جز این، «پلی بر رودخانه درینا» اثر ایوو آندریچ که جایزه نوبل را در سال 1961 بُرد، در سال 1345 توسط رضا براهنی ترجمه شد. جز این، اگر هم باشد، اثر دیگری به ذهنم نمیرسد.
وضعیت ادبیات امروز بوسنی را چگونه ارزیابی میکنید؟
با توجه به جمعیت کم بوسنی و تأثیرات جنگ و زمانه دیجیتال که در آن زندگی میکنیم، برداشت از ادبیات را عوض کرده و نقش حتی 20 سال پیش را هم ندارد. ولی وضعیت خوب است. خصوصاً نویسندگان و ناشران و انجمن نویسندگان پشتوانه واقعی وزارت فرهنگ و سایر دولتیها را ندارند و با توجه به این وضعیت خیلی خوب است. انجمن نویسندگان بوسنی مجلهای دارد که اولین بار سال 1952 چاپ شده و من در شماره اخیر آن که دو ماه پیش منتشر شد، به معرفی ادبیات معاصر ایرانی پرداختم.
علاقه دارم درباره جشنواره شعر بوسنی هم بدانم که ظاهراً شهرت جهانی دارد.
این جشنواره، هرساله در ماه سپتامبر یا اکتبر برگزار میشود که سابقهای 50 سال داشته و بهترین جشنواره شعر در منطقه بالکان است و «روزهای شعر سارایوو» عنوان دارد. در این برنامه، طی 5 روز، شعرای مهم بینالمللی جهان میآیند.
این روزها مشغول به ترجمه کدام اثر فارسی هستید؟
داستانهایی از مصطفی مستور و «منِ او» اثر رضا امیرخانی.