در شکلگیری زبان ادب، آنچه ما را میتواند از لحاظ دانشی غنی کند، تفکیک فرآیند تولید و تعبیر در جهان ممکنها و جهان واقعیتهاست.
به گزارش
عطنا، گفتوگوهای از مهرگان تا امروز به همت دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی، شنبه6دی به صورت آنلاین برگزار شد. در این برنامه کوروش صفوی، استاد تمام زبانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی (
لینک) با رویکرد پرداخت مسئله به چگونگی شکلگیری زبان ادب، سخنانی را ایراد کرد که مشروح آن در پی میآید:
زبان ادب در جهان ممکن و جهان واقعیت
عنوانی که انتخاب کردم یک عنوان کلی است، زبانشناسی و زبانادب یک گونهای است که به صورت روزمره و خودکار به کار میرود. دغدغه من از حدوداً بیشتر از ۳۵سال پیش این بود که زبان ادب چگونه پدید میآید؟
آنزمان فکر میکردم یک سری فنون و صناعاتی که در اختیار داریم باعث میشوند ما به زبان ادب برسیم. متوجه شدم که در طول زمان براساس شرایطی که در جهان خارج اتفاق میافتد، گاهی فنون و صناعات را در حافظهمان ثبت میکنیم. آفرینشهایمان فرق میکند و این آفرینشها مثل ظروف مرتبطه خودشان را به هم دیگر متصل میکنند.
به عنوان مثال در جهان واقعیت، تبلیغ شامپو در یک پوستر توسط سلبریتیها همان ویژگی آفرینش را دارد که همان متن ادبی باعث آن آفرینش میشود. یا زمانی که یک فیلم سینمایی میبینم، همان سازوکار در آفرینش این فیلم شکل میگیرد و بعد ما جهانهای ممکن را پیش رویمان قرار میدهیم که در بعضی از آنها به صورت خودآگاه دخالت نداریم. بنابراین ما به این شکل، زبان ادب را تحلیل میکنیم.
گزارش یونسکو درباره زبانها در جهان
سال ۲۰۰۲ یونسکو گزارش جدیدی در مورد شاخصترین زبانها در دنیا ارایه داد؛ ملاکهای تعیین شاخصترین زبانها این بود که مستندات تاریخی این زبانها به چه میزان به گذشتههای دور بر میگردد؛ با آن ملاک، زبانهای فارسی، اوستایی، چینی ماندانی،سانسکریت،یونانی،لاتین، حبشی جزو شاخصهای زبانهای کل شدند.
ملاک دومی که این گزارش در نظر گرفت این بود که این زبانها باید ادبیاتی را بیآفرینند که در سطح جهان تاثیر بگذارد. مجموعهای از این زبانها که شاخص اول را کسب کردند، همانند زبان سریانی از این گزارش حذف شدند و تعداد این زبانها به فارسی، یونانی، لاتین، سنسکریت، چینی و ماندارین تقلیل یافت.
شاخص بعدی که مطرح کردند این بود که زبان هم باید قدیمی و هم باید تاثیرگذار در ادبیات کل جهان باشد. بر مبنای شاخص سوم، زبان سانسکریت و لاتین به آن معنای آغازین کنار رفتند زیرا که این زبانها به زبانهای دخترشان مبدل شدند ولی خودشان دیگر زنده نیستند.
از میان این زبانها تنها چهار زبان یونانی، چینی، ماندارین و فارسی که قدمتشان به ۴۰۰۰سال قبل برمیگردد، باقی ماندند که هم ادبیاتشان تاثیرگذار بود که نباید آن را نادیده گرفت و هم خود زبان مبدل به زبانهای دیگر نشده و خود زبان همچنان زنده است.
ملاک چهارم گزارش یونسکو، گستره زبانها بود که زبان یونانی هم به دلیل نداشتن این ویژگی از گزارش یونسکو حذف شد و زبان فارسی زبان شاخص دنیا شد. همین گزارش یونسکو نمایانگر این است که همه ما در قبال این زبان مسئولیتی داریم.
مسئولیت ما درباره زبان فارسی در جهان
در واقع ما اگر قرار باشد وکیل مدافع این زبان باشیم، باید یک کاری برای این زبان کرده باشیم. نمیشود من بگویم فارسی زبان مادری من است، فارسی زبان دوم من است که مثل زبان مادری بلدم. فارسی همان زبانی است که من در کشوری که مهد آن است زندگی میکنم.
ولی بهترین مثنوی ما را مثلاً نیکلسون نوشته است، یا بهترین شاهنامه، شاهنامه چاپ مسکو است. از این حیث، انسان شرمنده میشود، انگار ما نشستهایم ببینیم دیگران چه میگویند و مینویسند.
مشکل اصلی ما این است که ما در مجموع یک تعداد اطلاعات نهادینه شدهای در طول تاریخ در حافظمان داریم. این عوامل باعث میشود که ما نگرش علمی به موضوع نداشته باشیم، این سخن به چه معناست؟ ما علم را میفهمیم ولی نگاه عالم را هنوز نمیدانیم اما چطور باید با آن رفتار کرد.
یعنی نمیدانیم وقتی قرار است اسم ما را دانشمند بگذارند، ما باید چگونه فکر کنیم، آیا من همانگونه که تا دیروز فکر میکردم، هستم. از امروز به بعد، میتوانم فکر کنم این ماجرای اصلی است که ما باید دگرگون کنیم.
یعنی اطلاعات را به شکلی در بیاوریم، این اطلاعات آنقدر مستند و قوی باشد که بتواند پایه برای اندیشیدنهای بعدی قرار گیرد. البته اندیشیدن به معنای گزارش اندیشه دیگران نیست.
من تاکید میکنم که به طور مثال اگر سخنی بگویم، نگویید فردیناند سوسور این را میگوید. او برای خودش میگوید، من اندیشه خودم را دارم. بعد هم همیشه که نگاه میکنیم، هر کشوری به دنبال منافع شخصی خودش است.
منافع جهان در تصاحب اندیشمندان
تاریخ همه اندیشمندان، شاعران، فیلسوفان نشان میدهد که همیشه کشورها، دولتها منافع ویژه خودشان را دارند که قابل توجیه میکنند. به ظور مثال افغانستان مدعی است مولوی برای آنهاست یا ترکیه مولوی را از آن خود میداند اما مولوی به زبان فارسی مثنوی را نوشته و البته ایرانی است.
اگراز من بپرسند، میگویم مولوی برای کل دنیاست،همانطور که حافظ برای کل دنیاست،همان طور که سعدی برای کل دنیاست،همانطور که شکسپیر هم برای کل دنیاست. برای این شاعران و اندیشمندان نباید به گونهای استفاده و بهره بیرید که با آن پاسپورت صادر یا سرمایهگذاری کنید.
مسئله ما این است ما ابزارهای دقیق مطالعه علمی را میدانیم اما اینکه آن را چگونه به کار بریم، نمیدانیم. به زبان ساده نمیدانیم که منظومههای دانشی به چه کار ما میآید.
در هر علمی برای مستندسازی علمی، آن را به رشتههای علمی وابسته میکنیم؛ مثلاً میگویم زیست شناسان بر این باورند، عصب شناسان بر این باورند، چون استناد به این سخنان، گزارهها و مستندات ما را دقیقتر میکند.
هنر آفرینیهای انسان در جهان
در بسیاری از مواقع ما با رشتههای علمی سروکار داریم که این علوم مطالعه هنر آفرینیهای انسان است. در رشتهای همانند نقاشی در آکادمیسینها قرار نیست افراد را نقاش کنند، بلکه قرار است دانشجویان یاد بگیرد نقاشیهای مختلف را تحلیل کنند. بسیاری از مواقع دانشجویان رشته ادبیات فارسی این سوال را از اساتید میپرسند که چگونه شعر بگوییم؟ در صورتیکه در دانشگاه قرار نیست کارگاه شعر برگزار شود، بلکه دانشجوی ادبیات فارسی باید یاد بگیرد چگونه تحلیل ادبی یا نقد ادبی کند.
دانشجو در این رشتههای دانشگاهی باید متنها را بهدرستی تعبیر یا نقد کند، محال است در ادبیات گونهای را بیابید که همپوشانی با گونههای دیگر نداشته باشد. بدین معنا که انگار یک پارچه طراحی شده که هر ۵سانت به ۵سانت گرههایش عوض شده و شکلش تغییر کرده است.
این مراحل را ما برای اینکه بتوانیم به آن مرحله علمی ادبیات در معنای تعبیر یا نقد ادبی برسیم، باید یاد بگیریم. به طور مثال، ما در زبان روزمره استعارههای مختلفی به کار میبریم، مثلاً من وقتی به پسرم میگویم «زیر سوپ را خاموش کن»؛ حداقل شش تا صنعت مجاز به کار بردم، تا جلوی گاز بایستد، پیچ جلوی گاز ببیند کدام است، آنشعلهای که قابلمه سوپ روی آن است، کدام است، مجاز ظرف و مظروف، مجاز مجاورت، تمام این موارد را باید تعبیر کنید تا زیر سوپ را خاموش کنید.
زبان ادب در جهان چگونه شکل میگیرد
در این سالهای گذران عمرم به این نتیجه رسیدم که من نمونههایی که ناقض سخنان و یافتههایم هستند، بیشتر به چشم آمدند. آن وقت به این نتیجه رسیدم که زبان ادب اصلأ اینگونه نیست که با کمک یک شگرد خاصی پدید آید. تنها چیزی که به فکرم رسید، این بود که نویسندها با اطلاعات در جهان خارج و اطلاعاتی که قبلاً در ذهن ثبت کردهاند، یک متن را در مقابل ما قرار میدهند.
این متن در مقابل گیرنده پیام یا خواننده متن ادبی قرار میگیرد، درجایی درگاهی هست که باعث میشود که من خواننده از آن درگاه وارد جهان ممکنی شوم که آن نویسنده برای من آفریده است. سپس در آن جهان ممکن میشوم و در آن جهان ممکن باقی میمانم تا آخر متن در آن جهان ممکن، من متن را تعبیر میکنم.
ما روزمره، بارها به جهانهای ممکن میرویم و برمیگردیم. به طور مثال، من شما را به جهان دیگری میبرم که مثلاً فارغ التحصیل و استخدام شدی و حقوق گرفتی و اکنون با حقوقت، یک آپارتمان خریدی. ولی چند ثانیه بعد، از آن جهان ممکن بیرون میآیم وبه زندگی عادی همان جهان واقعیت بر میگردیم.
متن ادبی ما را به جهان ممکن میبرد
متن ادبی تنها ویژگیاش این است که واقعیت گریزی انجام میدهد و شما را به یک جهان ممکن میبرد و در آن جهان ممکن باقی میگذارد. یعنی در آن فضای ممکن که هستیم، زمانی که به جهان واقعیت برمیگردیم واقعیت ایجاد نمیکند. البته در تمام آفرینشهای انسان هم همین شرایط را داریم.
شما یک نقاشی را که در نظر میگیرید، حتی نقاشی طبیعتگرا باشد، مثلاً بچهها کنار رودخانه بازی میکنند، این در یک جهان ممکن است اتفاق بیفتد چرا؟ چون آب همیشه سر جایش است و بچهها نیز سر جایشان در حال بازی هستند.
در کنار عکس، آب در اتاق من چکه نمیکند. بلکه در یک جهان ممکن یک تصویری را در مقابل من قرار میدهد. حتی در فیلمهای مستند که نگاه کنیم، مثلاً یوزپلنگی میخواهد آهویی را شکار کند، این را هم فرستنده پیام، یعنی آن فردی که فیلم میگیرد، انتخاب کرده است و البته تمام واقعیت جهان خارج را در اختیار من قرار نمیدهد.
آن جهانی را در اختیار من قرار میدهد که با انتخابهای خودش برای این کار آفریده است. مسئلهای که به ما کمک میکند این است که ابزار دقیق اجازه ندهد ما احساسی برخورد کنیم. تا زمانی که تعبیر متن میکنیم، جملهها همیشه به کار میرود؛ مثلاً حافظ غزل فارسی را به شکوه رساند.
این جملات البته در تعبیر متن قشنگ است و یک بار عاطفی دارد، ولی مسئله سر این است که من از متن چه میفهمم. در کلاس نقد ادبی که قرار است مسئله علمی باشد، اینگونه سخنان عاطفی به کار نمیرود.
چالش در جهان دانشی ما
یعنی با متون ادبیات سازگاری ندارد، ادبیات یک مطالعه علمی است. هنر آفرینی نیست. بنابراین ما خودمان هم در این شرایط دخیل هستیم که علم ادبیات را نمیتوان از دیگر علوم تفکیک کرد، بدین معنا که ادبیات اگر از طریق زبان آفریده میشود، زبان شناسی باید بتواند ابزار لازم را در اختیار ما قرار دهد. مشکل و چالش اینجاست که همه توانایی آن را ندارند که از همه علوم بهره بگیرند و آن علوم را در اختیار مثلا ًعلم ادبیات قرار دهند.
برخی علوم همانند فیزیک که حوزههای علمی در یک گزارش مستند و دقیق به آن دستگاهها متخصص، مستند ارجاع میدهند، برای ادبیات اما ما دستگاه دقیقی نداریم که به آن ارجاع دهیم.
به طور مثال ما در زبان فارسی کمتر از یک انگلیسی دانش داریم، نمیدانم چرا. اما این به خودمان بر میگردد که ما باید بپذیریم که در این وضعیت مشکل داریم و باید ادبیات فارسی را برای خودمان نهادینه کنیم. بنابراین باید ابزارهای دقیق مطالعه ادبیات را از زبان شناسی استخراج کنیم، البته نمیگویم نمودار درختی رسم نماییم، اینها تعابیر زبانشناسانند.
از تولید تا تعبیر متن در جهان
باید بدانیم زبان با چه ترفندهایی ره به شناخت میبرد، اینکه فردی براساس اطلاعات شناختی عبارتی را تولید و خلق میکند و فرد دیگری براساس اطلاعات شناختی خودش جمله را تعبیر میکند. در این فرآیند از تولید تا تعبیر لزومی ندارد که همه چیز یکسان باشد و البته این خودش مسئله است. این مسئله را میتوانیم در متون مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم.
مثلاً در اینجا، «اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را/ به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را»؛ این ترک شیرازی کی است، ما اینها را نمیفهمیم، سمرقند و بخارا را چرا میخواهد ببخشد، خال هندو چی هست؟ هندو در معنی سیاه نبوده، هندو برای کنیز و غلام سیاه استفاده نمیکردند، کدام تعبیر، نکند خود شاعر به شکلی هدفمند به کار برده که درگیر چند معنایی شویم.
فردوسی این کار را نمیکند، تمام غزلهای خواجه را بخوانید، معلوم نیست این پیرمرد است یا زن؟ یا ساقی مرد است یا زن؟ این میکده چگونه مکانی است؟ هر فردی، چگونه میخواهد تعبیر کند؟ ما خودمان حدس میزنیم. به همین خاطر به تعداد اذهان و افرادی که از شعر تعبیر میکنند، حافظ داریم.
من وقتی شاهنامه میخوانم، از آن درگاه وارد جهان ممکن شاهنامه میشوم. فقط باید منظره را نگاه کنم، بفهمم ماجرا به کجا میرسد. وقتی وارد درگاه یک غزل خواجه میشوم، خودم در این میان باید واسط شوم که این جملات چه تعبیری دارند و برای تعبیر باید از ابزارهای مختلف کمک گیرم که پیچیدگیهای خاص خود را دارد. در یک تعبیر مناسب، باید پیچیدگیهای حداقل شاخصهای متن ادبی را بفهمیم یا بدانیم.
پرسش و پاسخ ها درباره جهان ممکن ها و جهان واقعیت ها
بخش دوم نشست به پرسش و پاسخ اختصاص یافت که در مشروح پرسش و پاسخها در ادامه آمده است:
آقای ایرانزاده: آقای دکتر صفوی عزیز با توجه به سخنان شما درباره سروکار زبان ادبی با جهانهای ممکن، اکنون این پرسش شکل میگیرد، حالا که جهان ممکن هم در جهان عادی است و هم در زبان ادبی، پس این بند ملاک خوبی برای تشخیص نیست؟
کوروش صفوی:در زبان روزمره از جهانهای واقعی به جهانهای ممکن میروییم و این فرآیند و روند بارها و بارها اتفاق میافتد. در زبان ادب از آن درگاه مثلاً فرض کنید وقتی شاهنامه را میخوانید و وارد آن جهانی میشوید که فردوسی در اختیار ما قرار داده است، دیگر به واقعیت جهان خارج کاری ندارید. ممکن است بعداً از آن برای تعبیرهای دیگر استفاده کنید، ولی تعبیر اصلی را وقتی وارد آن جهان شدید، باید انجام دهید.
بنابراین تفاوت میان زبان خودکار و زبان ادب این است که زبان ادب، ما را داخل جهان ممکن میبرد و در آن جهان ممکن باقی میگذارد. در زبان روزمره ما دائما به جهانهای ممکن میرویم و برمیگردیم و در آن جهان ممکن باقی نمیمانیم.
یعنی بسامد وقوع در جهان ممکن به صدرصد گرایش پیدا میکند، ولی در جهان روزمره وقوع پیدا میکند، و بسامد وقوع کم است. من در آن جهان ممکن تعبیر نمیکنم، بلکه به سمت جهان بیرون حرکت میکنم و واقعیت تعبیرش میکند.
تخیل در جهان و نقش آن در ادبیات
آقای ایرانزاده: آقای دکتر این فرمایش شما چه تفاوتی با تعریف فلاسفه از ادبیات دارد که ادبیات کلام مخیل است، یا به عبارت دیگر تخیل تا زبان عادی نقش مهمتری دارد؟
کوروش صفوی: هیچ اشکالی ندارد که مخیل به این معنا بگذاریم. تخیل حرمت من به جهان ممکن است، هیچ اشکالی هم ندارد، هیچ حرفی هم تازگی ندارد. یعنی وقتی نگاه میکنیم ما همان معنای قدیمیتر را گرفتیم و آن را به شکل امروزی ارایه میدهیم. مثلاً مدیر مدرسه اثر جلال آل احمد را را کلام مخیل نمیگویند، این نگاه که به جهان ممکن میرویم، همه اینها را شامل میشود.
افزون بر این، فقط یکی از آفرینشهای انسان در نظر گرفته میشود؛ در همه این موارد همانند پوستر تبلیغاتی، مجسمه، فیلم، نقاشی، کاریکاتور متنهایی است که ما باید وارد آن متن شویم و بعد در آنجا تعبیر کنیم.
پوستر تبلیغاتی را در نظر بگیرید، معمولاً پایین پوستر نشان کالا یا لگو را گذاشتند، وقتی ما به پوستر نگاه میکنیم، اول تصویر وسط را میبینیم، ولی تا نشان کالا را نبینیم، نمیفهمیم موضوع در مورد چه چیزی است. یا مثلاً من اگر ببینیم یک ماشینی را با بال و پر کشیدند، اول خوشم میآید، ولی آن ستاره مرسدس بنز مطابقت میدهد من را که به تعبیر ماشین برسم.
زبان شناسی برای ادبیات جهان
سوال: اینکه آموزگار ادبیات چگونه میتواند از زبان شناسی در کارهای خود بهره ببرد؟
کوروش صفوی: آموزش ادبیات یک فن است، یعنی هر کسی که ادبیات میداند، آموزش ادبیات هم قرار نیست بداند. ما براساس اینکه مخاطب ما چه کسی است؛ خارجی یا ایرانی است، در چه مقطعی دارد تحصیل میکند. به صورت خودکار ما این موارد را در نظر میگیریم و بعد برای آنها پارامتر در نظر میگیریم.
این ابزارها مهمند، وقتی ما وارد ادبیات میشویم، اولاً با چه متنی باید شروع کنیم، این سواد بچهها سواد ادبیات آنها در چه حدی است ، آیا شاهنامه را قبل از خواجه حافظ شیرازی باید بخوانند؟ آیا وقتی حافظ را میخوانند، خاقانی هم با آن بود، یا اطلاعاتی را در دیوان خواجه باید داشته باشیم، اینها پارامترهای فن آموزش ادبیات فارسی است.
در این مورد چون در ادبیات انگلیسی و فرانسه کار بسیار انجام شده، میشود از آنها الگو گرفت؛ بدین معنا که آنها چگونه پارامترها را انتخاب کردند.
آیا متون تاریخی ما را وارد جهان ممکن میکنند
سوال: اگر امکانش هست به صورت مصداقی بفرمایید چگونه زبان شناسی با ادبیات پیوند دارد؟
کوروش صفوی: ادبیات مگر از طریق زبان، منتقل نمیشود. پس مصداقی همین است وقتی میگویید متن ادبی میخوانم، یعنی فارسی میخوانم، مصداقی این است که از زبان فارسی برای تولید ادبی استفاده میکنم.
سوال: متون تاریخی ما را وارد جهان ممکن میکند، پس آیا متون تاریخی تاریخی همچون تاریخی بلعمی یا تاریخ طبری ما را وارد جهان ممکن در زمان گذشته نمیکنند؟
کوروش صفوی: متون تاریخی شما را وارد جهان واقعیت در گذشته میکند، جهان ممکن نیست. در تاریخ بلعمی، اژدهایی وجود ندارد که همه را به وحشت بیندازد. البته در بسیاری مواقع این متون تاریخی رنگوبوی ادبی هم دارند. به طور مثال تاریخ بیهقی دائما میگوید من گزارش واقعیت میدهم، ولی متن را به زبانی نوشته شده که به نظر میرسد، متن ادبی است.
این دو را نباید با هم اشتباه بگیرید، متن ادبی نیست، متن تاریخی است. این را باید در دپارتمان تاریخ بخوانند، چون نمیتوانند از روی آن بخوانند، پس در دپارتمان ادبیات میگذارند.
ویژگیهای زبان ادب در جهان
سوال: ابزارها و مجموعه عوامل ایجاد زبان ادب چه هستند؟ با توجه به معیارهای شما متن ادبی دارای چه ویژگیهایی است، زبان ادبی چه نوع زبانی است؟
کوروش صفوی: در مورد عوامل ایجاد زبان ادب، کتابی دارم با عنوان آشنایی با زبان شناسی در مطالعه ادب فارسی که میتواند به پاسخ این پرسش کمک کند. در پاسخ به سوال دوم باید بگویم، زبان ادب یک جهان ممکن را میآفریند. من از طریق این متنی که گذاشته شده، وارد آن جهان ممکن میشوم، اینجا میمانم تا به تعبیر برسم. من به تعبیر آفریننده متن نمیرسم، من به تعبیری میرسم که خودم با اطلاعات خودم میتوانم خلق کنم.
به جهان ممکن شعر میتوانیم برسیم؟
سوال: با چه معیارهایی به جهان ممکن زبان شعر میرسیم؟ و آیا این دو تا جهان یکی هستند یا خیر؟
کوروش صفوی: شعر را باید یکی از گونههای آفرینش ادبی در نظر بگیریم، یعنی وقتی ما میگوییم، زبان ادب، زبان شعر ، زبان نصر ادبی، زبان نظم همه این موارد را هم شامل میشود، بنابراین از زبان ادب به زبان شعر نمیشود، رسید. زبان ادب یک دایره است که زبان شعر مشمول آن است.
تفکیک دو جهان ممکن و واقعیت
سوال: اگر به دنبال معیاری برای تفکیک این دو جهان باشیم، این معیارها کدام هستند و آیا زبان این تفاوت را ایجاد نکرده است؟
کوروش صفوی: ببینید جهان واقعیت همان است که اکنون من یک چراغ در بالای سرم دارم و پرده خانه وجود دارد. کمد دیواری هم وجود دارد، این جهان واقعیت است، یعنی جهانی که من با حواس پنجگانهام درک میکنم.
درک این جهان محدود به حواس پنجگانه است، بنابراین ما با حواس پنجگانهمان واقعیتهای جهان اطرافمان را درک میکنیم. جهان ممکن را ما درک نمیکنیم، ما جهانهای ممکن را تعبیر میکنیم.
سوال: در مورد تداخل یا همپوشی زبان شناسی و ادبیات، آیا باید مصداقی فراهم کنیم؟
کوروش صفوی: ببینید هر نوع زبان زا که بخواهیم مطالعه کنیم مثلا زبان علم، ابزارهای دقیق را باید از زبان شناسی بگیریم. من وقتی از زبان علم صحبت میکنم، نخستین ویژگی این است که واژهها باید با یک تعریف ثابت برای تمامی مخاطبان این زبان به کار رود.
وقتی شاعر من را در شرایطی قرار دهد که من به طریقی شعر را تعبیر میکنم، هر کدام از ما، طریق دیگری تعبیر میکنیم. در این حالت وارد بازی نشانهها میشویم و شعر بودن بیشتر نمایان میشود. ما میتوانیم از این ابزارها بهره بگیریم و به این شکل استفاده کنیم.
عناصر سازنده متنها در جهان
سوال: به نظر میرسد ذهنیت گوینده و ذهنیت مخاطب به عنوان عناصر سازنده بافت متن، عنصر تعیین کننده باشند، نظر شما در این مورد چیست؟
کوروش صفوی: این سوالها جنبه حرفهای دارد. اطلاعاتی که در مغزمان است و از آن به بافت C تعبیر میکنند، بدین معناست که هر وقت بخواهیم موضوعی را درک کنیم، از این اطلاعات باید استفاده کنیم.
اطلاعاتی که با چشم میبینید، آنچه با گوش میشنوید، آنچه لمس میکنید، همه این موارد فضای حاکم بر زبانی است که از آن با بافت B تعبیر میشود.
هر فرستنده پیامی را از بافت B و بافت C خودش انتقال میدهد و یک بافت A تولید میکند. منِ مخاطب، این بافت A را با بافت B و بافت C فرستنده تعبیر نمیکنم، بلکه با بافت B و C خودم تعبیر میکنم؛ به طور مثال وقتی فرستنده پیام میگوید: چقدر خوشگل است؟
باید در بافت B بگردم و آن اطلاعات لازم را پیدا کنم، بعد میفهمم منظور فرستنده، ماشین است، وقتی بافت C من امکان تعبیر نداشته باشد، من به تعبیر نمیرسم. این ابزارهای به تعبیر بهتر ما کمک میکنند اما هیچ وقت من نمیتوانم ادعا کنم که دقیقاً مطابق با بافت B و C فرستنده پیام را دریافت میکنم. من بافت A را پیشروی خودم قرار میدهم و با بافت B و Cخودم آن را تعبیر میکنم.
کتاب آموزشی ما را به جهان ممکن میبرد؟
سوال: کتاب آموزشی که موزون هستند، آیا ما را به جهان ممکن وارد نمیکنند، اما عناصر ادبی بودن یعنی وزن دارند، آیا از نظر شما این موارد ادبیات هستند؟
کوروش صفوی: ما تمام فنون و صناعاتی که به نظر میرسید را در زبان روزمره هم داریم. ببینید جدول ضرب را ما چگونه یاد میگیریم. برای همین شعرهایی که موزون هستند ما زودتر یادمان میماند تا شعر سپیدی که وزنی یا آهنگی در آن نباشد.
ولی کتاب آموزشی ادبیات نیستند. کتاب محمود شیمی که به نظم بود آن را ادبیات نمیدانیم، او میخواست بگوید اگر ما اسید را با باز ترکیب کنیم، نمک پدید میآید؛ و اینگونه میگفت: «چون که بازی را شد مرکب با اسید/ پس از آنها مهر میآید پدید»
سوال: کدام قسمتهای زبان شناسی به کار ادبیات میآید؟
کوروش صفوی: در کتابی که خدمتم با عنوان آشنایی با زبان شناسی گفتم، دقیقا معلوم است کدام قسمتها به کار میآید.
تفاوت نقد ادبی و تحلیل کلام با جهان واقعیتها
سوال: تفاوت نقد ادبی با تحلیل کلام چیست؟
کوروش صفوی: تحلیل کلام ابزاری است که فقط برای گفتوگو استفاده میشود. وقتی ما به زبانشناسی ورود میکنیم، گفتوگوها را تحلیل میکنیم.
به طور مثال، من در حمام هستم، زنگ در میزنند و من بلند داد میزنم: من زیر دوشم. زنم در آشپزخانه مشغول درستکردن کتلت است، میگوید: دستم در کتلت است، من حوله را بر میدارم و در را باز میکنم.
اینجا تحلیل این است. نه من گفتم شما در را باز کنید و نه دیگری گفت: شما در را باز کنید. این موضوع، گستره خاص خودش را دارد که در زبان شناسی تحت عنوان تحلیل گفتمان، یا سخنکاوی مطرح میشود و ما میتوانیم از همین ابزار برای تعبیر متن استفاده کنیم.
اول ما متن را درک میکنیم ، یعنی صدایی به گوشمان میرسد، یا خطی را ببینیم، درک میکنیم، بعد تعبیر میکنیم. بعد از تعبیر، نقد میکنیم و بعد مطالعه سبک را انجام میدهیم.
فرض کنید همسایه ما مُرده است، من به دوستم میگویم: این خدابیامرز، بالاخره به رحمت خدا رفت. یک بار دیگر لحن ادبم را تغییر میدهم و میگویم: به درک واصل شد.
از این جملهبندی شما میفهمید که من چه روحیهای دارم. بنابراین من وقتی دائماً این جملات و عبارتها را به کار میبرم بدین معنا که او به درک رفت، میگوییم به لحاظ روانشناسی این آدم خشنی است. بعد از این که تعبیر انجام دادیم، در وجه نقد سراغ این موضوع میآیم که چرا برای ساخت این عبارت از این همه گلدسته استفاده شده است.
شناخت طنز با جهان واقعیت و جهان ممکن
سوال: برای شناخت طنز از دید زبان شناسی باید به چه مکاتبی رجوع کنیم؟
کوروش صفوی: ادبیات طنزبا جوک و مواردی همانند آن، در یک حوزه موضوعی قرار میگیرند که با شگرد خاصی انجام میشوند. فرض کنید من شاهنامه را میخواهم بخوانم و درگاهی باز میشود و فردوسی من را وارد جهان ممکن میکند و آفرینش آن را تعبیر کنم. طنز از یک نقطهای درگاه باز میشود، من به داخل میروم و میبینم منزل خودم است.
در واقع کاری که میکنم این است که به جایی وارد میشوم که از قبل برایم تعبیر شده، چون از قبل تعبیرش را میبینم و میدانم چه هست و از این بابت خندهام میگیرد.
وگرنه بسیاری از مواقع، شما میبیند در طنز نکاتی هست که اصلا خندهدار نیست. آدم باید گریه هم کند، اما جهان ممکن، جهانی است که خودم در آن زندگی میکنم و به اسم طنز پدید میآورد.
زیبایی شناسی در جهان ادبیات
سوال: تحلیل زیباییشناسی و نشان دادن آن در متن ادبی، چگونه با کمک دانش زبانشناسی ممکن میشود؟
کوروش صفوی: تا زمانی که ما در حوزه هنر هستیم، لغتهایی همانند زیبا، زشت، شکوهمند، روحافزا، خوب، بَد داریم که در حوزه متن بیشتر جلو نمیرود. یعنی تا آنجایی که هنوز ما مرحله مطالعه علمی ادبیات را شروع نکردیم، این سخنان را میتوانیم بگوییم. زمانی که وارد فضای علم میشویم، یعنی از نقد ادب به بعد، دیگر صحبت خوب و بد، زشت، زیبا نیست، اینجا مثل فیزیک و شیمی است.