دكتر مرتضي مرديها: فرهنگ مولود سه چیز است که شامل: غرایز و خواهشهایی که بهصورت ژنتیکی در ما وجود دارد، دستگاه خرد و عقل ما که ابزاریسازی مهمترین هویت آن است و ویژگیهای محیط طبیعی اعم از امکانات و محدودیتها است./ دكتر نعمتالله فاضلي: اينكه ما فکر کنیم ویژگیهای جغرافیایی و یا تکنولوژی، ابزاری که ایجاد شده کل سرشت ما را تعیین ميکند و در واقع انسان را که عاملیت، خلاقیت و ذهن مشترک است نادیده بگیریم یک توهم خطرناک است.
به گزارش عطنا، نشست «فرهنگ زندگی را میسازد یا زندگی فرهنگ را؟» کندوکاوی در کتاب «تمدن و فرهنگ» نوشته دکتر سیدمرتضی مردیها، به همت کرسی ارتباطات علم و فناوری یونسکو، پژوهشکدۀ ارتباطات و دانشکدۀ ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی پنج شنبه،۲۰آذرماه برگزار شد.
در این نشست دکتر سیدمرتضی مردیها، نویسنده، روزنامهنگار، مترجم و دانشیار ارتباطات دانشگاه علامهطباطبایی، دکتر نعمتالله فاضلی، نویسنده، انسانشناس و دانشیار پژوهشکدۀ مطالعات اجتماعی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و مهدی تدینی، مترجم و پژوهشگر حوزه تاریخ و سیاست به بیان دیدگاههای خود پیرامون موضوع فرهنگ پرداختند.
دکتر سیدمرتضی مردیها، دانشیار ارتباطات دانشگاه علامهطباطبایی در این نشست گفت: «وقتی متفکری، بحثی را مطرح میکند، من میگویم اگر حرفهای ایشان را قبول کنم از فردا باید چه کار کنم؟ یعنی از فردا مسائل را چگونه متفاوت میفهمم و اگر قرار است کاری انجام دهم، چه کارهایی را ترک میکنم و چه کارهایی را شروع میکنم؟
استدلال و دلیلهایی که ما میآوریم بهگونهای نیست که بتواند بهطور قطعی دیگران را متقاعد کند، بهجز مقدمات در ریاضی و تجربی در هر چیزی ما اختلاف نظر پیدا میکنیم و استدلالهای ما، چه قیاسی، استقرایی و تمثیلی موضوع اختلاف نظر است، بنابراین در ابتدا باید عنوان کنیم چه ادعایی داریم.
کاربرد فرهنگ چیست؟
فرهنگ ابزار است، یعنی ساخته میشود تا کاری را آسانتر کند و نرم است، جنس آن از عقیده، باور و مقررات است. فرهنگ مولود سه چیز است که شامل: غرایز و خواهشهایی که بهصورت ژنتیکی در ما وجود دارد، دستگاه خرد و عقل ما که ابزاریسازی مهمترین هویت آن است و ویژگیهای محیط طبیعی اعم از امکانات و محدودیتها است.
سرشت انسان و طبیعت انسان در بینشان مشترک است. دستگاه فاهمه، خرد ما یا بهمعنای عام عقل، که کار اصلی آن ابزارسازی است.
«جهانی شدن فرهنگ» بهمعنای فرهیخته شدن اقوام و ملل است و چیزی نیست که ما از آن بترسیم و هویتگرایی، بومیگرایی و... بیشتر مشکل است تا راهحل.
وصف غریزی مشترک است، وصف عقلانی مشترک بالقوه است، یعنی مبانی و استعدادهایش وجود دارد ولی در رشد آن مقداری اختلاف وجود دارد.
تفاوتهای فرهنگی به دو عنصر متفاوتکنندۀ «محیط با امکانات و محدودیتهایش» و «عقل و درک» برمیگردد که بهاندازۀ محیط متفاوت نیست و بهاندازۀ غرایز هم مشترک نیست. کاهش تفاوتهای فرهنگی در بین اقوام و ملل به کاهش تفاوت به این دو فاکتور متفاوتکننده است.
دستگاههای تکنولوژیک اختلافها را کم میکند
فرهنگ جهانی بهسمت یک فضای کانونی، همگرایی میکند، یعنی از عوامل تفرقهانداز (محیط و عقل ابزارساز) از اختلاف بین دو ملل ميكاهد، عقل بهوسیلۀ علم و محیط بهوسیلۀ تکنیک.
وقتی دانش آموزی و سواد در جهان گسترش پیدا میکند، عقلها و درکها رشد میکند و بههم نزدیک میشود و دستگاههای تکنولوژیک هم ارزش ایجابی مکان را کاهش میدهند و اختلافها کم میشود.
چه محیط طبیعی و چه محیط صناعی، منظور از محیط طبیعی همان محیط زندگی است که یا سرد است یا باران میبارد و.... محیط صناعی محیطی است که با ابزار غلبه میکند و در مکانهای مختلف با اطلاعات مختلف محیطی، شرایط یکسان ایجاد میکند.
عواملی مانند تبلیغ، رسانه، قدرت، اقتصاد و فرهنگ نقشهای ثانویه دارند و پدیدهای بهنام شانس و تصادف در دنیای ما (فرهنگی شبیه به فرهنگ دیگر شود یا متفاوت فرهنگ دیگر شود) نیز نقش دارد و یک دینامیزمی به بحث تولید و تولد فرهنگ میدهد که در کنار آن مکانیسم، که اصل ماجرا است بعضی از ظرافتها را میتواند توضیح دهد. در محیط و فرهنگ تعامل داریم ولی تعامل نباید باعث چشمپوشی از حقیقت شود، از دو طرف عاملیت یا متعاملیت یکی ممکن است نقش خیلی مهمتری داشته باشد.
«فرهنگ» از دیدگاه ادبیات، دین و اخلاق
در ادبیات، کلمه و مفهوم «سایه» برای ما باارزش است اما در زبانهای اروپایی منفی است، چرا که ما در محیطی زندگی میکنیم که آفتابی است و از آن میگریزیم اما در اروپا محیطی بارانی است و آنها از سایه میگریزند.
در اخلاق، سخاوت و شجاعت همواره صفات مثبت اخلاقی است اما در میان اعراب بادیهنشین چون فضای محیطی بهقدری فقیر است که ممکن است یک نفر در فقدان یک لیوان آب، جان خود را از دست دهند، بنابراین سخاوت معنای با ارزشتری پیدا میکند و چون خشونت وجود دارد شجاعت اهمیت بیشتری از جاهای دیگر دارد.
عقیده، بهعنوان بخش دیگری از فرهنگ؛ اسکیموها وطن ندارند و احساسی به وطن و وطندوستی ندارند، چراکه به هر جا نگاه میکنند یخهای گسترده وجود دارد، در هر جایی که بتوانند غذایی پیدا کنند و کلبهای بنا کنند، مستقر میشوند. بنابراین وطن و وطن دوستی از شرایط جغرافیایی متأثر میشود.
در آیین، «خرس قطبی» برای اسکیموها فقط خوراک و شکار نیست بلکه مقدس میشود، برای هندیها، ببر و برای اعراب، شتر؛ شرایط و محیط این را نشان میدهد و احساس نیازشان را اینگونه رفع میکنند.
برای مثال خیلی عجیب نیست که در بهشت اسکیموها در هر گوشهایی آتش و شعلهای در حال ایجاد حرارت باشد در صورتی که بهشت در مناطق دیگر ممکن است پر طراوت و پر آب باشد».
فرهنگ در معنای فرهیختگی
مرتضی مردیها در ادامه با اشاره به پادکست گینه پاپوا و پادکست ساحرهسوزی از چنلبی و فیلم «دار و دستههای نیویورکی» گفت: «تاریخی بهصورت زنده و ثبتشده نشان میدهد که در شرایط عقبماندگی و در غیاب علم و تکنیک، فرهنگ معمولاً دو ستون خشونت و خرافه را دارا است.
فرهنگ در عکس عمودی به معنای دانش، ادب، اخلاق و انسانیت است که مهمتر از فرهنگ بهمعنای Anthropology (انسانشناسی و مردمشناسی)شامل عقیده، آداب و رسوم، ارزشها، باورها و یا فرهنگ در عکس افقی است.
«جهانی شدن فرهنگ» بهمعنای فرهیخته شدن اقوام و ملل است و چیزی نیست که ما از آن بترسیم، هویتگرایی، بومیگرایی و... بیشتر مشکل است تا راهحل. گرانجانی در پذیرفتن مدرن شدن و تکنولوژی با کاهش ارزش مکان و با افزایش ارزش زمان، کار مفیدی برای ما انجام میدهد، همان چیزی است که ما باید از آن بترسیم».
فرهنگ بر زندگی تقدم دارد یا زندگی بر فرهنگ؟
در ادامۀ نشست دکتر نعمتالله فاضلی، دانشیار انسانشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در جايگاه منتقد كتاب «تمدن و فرهنگ» به بيان ديدگاههاي خود پرداخت و گفت: «نثر کتاب «تمدن و فرهنگ» نثری پخته، تمیز، خلاق، دقیق و دانشگاهی است. کتاب از دو بخش تشکیل شده یک بخش نظری که مسئله را طرح میکند.
در این کتاب شرایط مادی، عینی و تکنولوژی مقدم بر فرهنگ و ارزشها، باورها و ذهینتها است که در شکل دادن به زندگی اجتماعی و جامعه نقش دارد.
دکتر مردیها در جایگاه نویسندۀ کتاب «تمدن و فرهنگ»، اسم وجوه مادی و عینی «تکنولوژی» را «تمدن» گذاشته است و به همین دلیل در کتاب، «تمدن» را اول و «فرهنگ» را دوم گذاشتند.
بخش دوم راجع به «ایران بعد از انقلاب» است که مطرح میکند که شرایط مادی، وجوه عینی، زندگی، جغرافیا، طبیعت و محیط طبیعی مقدم است بر ارزشها، نگرشها، باورها و مقدم بر دین، فلسفه و هر هنری که انسان خلق میکند.
در دوران معاصر نوسازی اجتنابناپذیر بوده است و «نوسازی» سیاستهای توسعه صنعتی شدن و توسعه شهری و توسعههای دیگر را بهوجود آورده و زندگیهای واقعی مردم حاصل همین توسعهها است. بنابراین فرهنگ زندگی ما را نمیسازد زندگی ما محصول تمدن، تکنولوژی، جبر جغرافیایی و شرایط مادی است. اين ادعاهاي كتاب مناقشهانگیز است و در بعضی موارد ادعاهای رقیب را کوچک شمرده و سستترین ادعاها را مطرح کرده تا بتواند آنها را زمین بزند اما علومشناختی، جبر جغرافیای و جبرتکنولوژیک بيانات کتاب را تأیید نمیکند.
غريزه يا فهم مشترك؟
مایکل توماسلو، انسانشناس شناختی برندۀ جایزۀ فلسفی هگل ميگويد آدمها تنها موجوداتی هستند که آگاهی دارند که انسان دیگری از جنس خودشان مثل خودشان فکر میکند و ذهن مشترک دارند، در واقع ما از آگاهانه بودن رفتار طرف مقابلمان آگاه هستیم.
بنیان همه کنشهای ما در آگاهی و بر «تفسیر» و «فهم مشترک و متقابل» استوار است، نه غریزه و همهچیز را در چارچوب همین کنش انجام ميدهیم.
ويژگيهاي جغرافيايي و تكنولوژي يا ذهنيت مشترك؟
اگر ما فکر کنیم ویژگیهای جغرافیایی و یا تکنولوژی، ابزاری که ایجاد شده کل سرشت ما را تعیین ميکند و در واقع انسان را که عاملیت، خلاقیت و ذهن مشترک است نادیده بگیریم یک توهم خطرناک است.
تکامل انباشتۀ فرهنگ
آگاهی و ذهن مشترک در یک فرآیند تاریخی و در طول زمان توسعه و تغییر پیدا میکند و چیزی که ذهن ما را میسازد تحت تاثیر خودش قرار میدهد و فرایند شناخت را شکل میدهد و به جلو میبرد.
نیاز مشترک، عقل مشترک و محیط مشترک پندار و کردار ما را به سمت همگرایی بیشتری میبرد و در نهایت موجب جهانگرایی توحیدگرا (Unitarian Universalism) میشود.
تکنولوژی چگونه میتواند اسطورهها و مذهب را به وجود بیاورد؟
کلیساها و مسجد را تکنولوژی به وجود آورده؟ یا مجموعهای از باورهای جهانبینیهای دینی که خودش در فرآیند تاریخی شناخت بهوجود آمدهاست؟
لسلی وایت، انسانشناس امريكايي كه بهخاطر دفاع از نظریات تکامل فرهنگی و تکامل فرهنگی-اجتماعی مشهور است، دربارۀ بشر بهصورت یک گونۀ عام صحبت ميکند؛ آنجایی که پای شباهتها در میان است فرهنگ نقشی ندارد و زمانی که پای تفاوتها در میان میآید بخشی از فرهنگ را ویژگیهای فیزیولوژیک ما شكل ميدهد.
قلمرو تمدن و قلمرو فرهنگ با هم متفاوت است
آلفرد کروبر، انسانشناس فرهنگی در کتاب «Configurations of Culture Growth» به این نکته میپردازد که خلاقیت چگونه به وجود میآید؟ فلسفه، تکنولوژی، هنرها، خلاقیتهای اجتماعی، نسبتی که با جغرافیا، محیط مادی، نظامهای سیاسی و یا وضعیت بهطور کلی برقرار میکنند نسبت یکسانی نیست و در یک شرایط واحد ممکن است فلسفه و خلاقیت فلسفی رشد کند اما خلاقیت تکنولوژی رشد نکند.
برای مثال آیا در یک جامعۀ فقیر، فلسفه، هنر، علم و تکنولوژی میتواند رشد کند؟ فقر میتواند در رشد هنر تأثیر مثبت گذارد اما در رشد علم نمیتواند.
فرهنگ زندگی را میسازد یا زندگی فرهنگ را؟
به نظر من دکتر مردیها روایت را یکپارچه و سادهسازی کرده است تا بتواند تعین عللی را استخراج کند و جهت دهد که تمدن (شرایط مادی) سازندۀ فرهنگ است و این فرهنگ نیست که تعیین کننده است.
دکتر مردیها در کتاب «تمدن و فرهنگ» بیان ميکند که نقطۀ اول را تعیین کنیم، بقیهاش دیگر مهم نیست، یک مغالطه مهم در این میان نهفته است یعنی اگر بتوانیم ثابت کنیم در شرایط اولیه، تکنولوژی و شرایط جغرافیایی بوده که چیزی را تعیین کرده و تکلیف مراحل بعدی روشن است، این مغالطه است، زیرا اگر فرض کنیم در یک لحظه از تاریخ و ابتدای زمان تکنولوژی و شرایط مادی تعیینکننده باشد به معنای آن نیست که در مراحل بعدی هم تعیین کننده باشد.
در مقالۀ گئورگ زیمل، جامعهشناس آلمانی و فیلسوف نوکانتی که از کلان شهر و حیات ذهنیاش نام میبرد. شهر یک mentality (اندیشه، طرز فکر) دارد، دکتر مردیها شهر را یک موقیعت مادی محض دیدهاند در حالی که شهر یک سازۀ مادی، روانی و اجتماعی است، چرا باید تصور کرد که شهر یک سازه مادی است؟ نتیجه بگیریم که شهرها تعیینکننده همه چیز هستند، شهرها تعیینکننده هستند اما نه بهعنوان یک موقعیت مادی-تکنولوژیک بلکه جنس شهر همین است.
دکتر مردیها در کتاب «تمدن و فرهنگ» بهدرستی توضیح میدهد از باستانشناسان و مورخان که چطور شهر خلاق است، شهر خودش یک فرهنگ است و یک امر مادی محض نیست که تقلیل امور شهر را به یک امر مادی و نتیجه بگیریم تمدن، فرهنگ را تعیین میکند.
تکنولوژی خنثی
بهنظر من دکتر مردیها ابزار را تقلیل میدهد به مادیت تکنولوژی اما آرنولد پیسی، انسانشناس در کتاب«تکنولوژی و فرهنگ» شرح میدهد که Practice (عمل) جزء تکنیک است. برای مثال اتومبیل به تنهایی تکنولوژی نیست یک شی است اما وقتی از اتومبیل صحبت میکنیم از جادهها، قوانین راهنمایی و رانندگی، سازمان پلیس همه اینها را جزء تکنولوژی اتومبیل میدانیم و نمیتوانیم آن را ازش جدا کنیم.
نمیتوانیم سازمان عمل تکنولوژی را از تکنیک جدا کنیم و نتیجه بگیریم تکنولوژی خنثی است. این آشکارا سادهسازی کردن دربرابر معنای تکنولوژی است، زیرا هر تکنولوژی سازمان اجتماعی و قواعد دارد و به همین دلیل است که تکنولوژیها اساساً مادی محض نیستند. دكتر مردیها این موارد را ساده دانستند و تکنولوژی را خود شی در نظر گرفته و نتیجه را اعلام كردهاند».
نگاه من به کتاب نگاه انتقادی نیست
در بخش بعدي نشست، مهدی تدینی، مترجم و پژوهشگر در حوزۀ تاریخ و اندیشۀ سیاسی، در جايگاه منتقد دوم گفت: «من نمیخواهم ساز موافق یا مخالف بزنم بلکه بهعنوان نمایندۀ نسل خودم، میخواهم ساز بدبینی و غم بزنم. تلاش من همواره این بوده است که در نوشتههایم و حرفهایم نمایندۀ نسل خودم باشم.
رابطۀ دوسویه میان فرهنگ و تمدن
تمدن را میتوان بهمعنای عام، کلی، فراخ و بسیط، صناعت انسانی در نظر گرفت. آنچه که از دست انسان برمیآید چه تاثیری بر فرهنگ انسان میگذارد؟ رابطه میان فرهنگ و تمدن دو سویه است اما سویه تمدن بر فرهنگ قویتر است و در نهایت تمدن است که فرهنگ را دستخوش تغییر خود قرار میدهد در واقع فرهنگ در مشت صناعت توصیف شده گرچه تاکید کتاب این است که این تاثیرگذاری دوسویه است.
درکتاب «تمدن و فرهنگ» به رابطۀ پدری و فرزندی اشاره شدهاست، که تمدن پدر است و یک نوع نگاه سختافزاری و نرمافزاری در نظر گرفتهاست. انسان بر سختافزار استوار است اما برای استفاده بهتر از سختافزار و سازماندهی در جامعۀ انسانی به نرمافزار نیاز پیدا میکند و نرمافزار در پی تغییرات سختافزاری دستخوش تغییر میشود و دو نتیجه میگیرد، يكي اينكه فرهنگ زندگی ما را نمیسازد بلکه کیفیت زندگی ما است که فرهنگ را میسازد و کیفیت هم همان چیزی است که انسان با نیرو و خلاقیت خودش ساخته است.
ایجاد فرهنگ جهانی، بهجهت نوع صناعت بشر در پسا انقلاب صنعتی پیوسته، انسانها را بههم نزدیک کرده و در نتیجه فرهنگ مشترک را هم ایجاد کرده است.
سختافزار و نرمافزار تعریف شده در کتاب «تمدن و فرهنگ» بهنوعی طفیلی سختافزار توصیف شده جوری که با تغییر سختافزاری میتوانیم رفتهرفته نرمافزار را تغییر دهیم.
واقعیت جهان گواه این است که همینطور است اما مسئلهای وجود دارد که ما با نرمافزاری روبهرو هستیم که هوشمند، زنده و تحلیلگر است در واقع نرمافزاری که انسان برای بهرهبرداری بهتر و بهینه کردن از سختافزار میسازد.
خودِ نرمافزار موجود زندهای است که توان تحلیل دارد و رابطۀ خودش با سختافزار را میفهمد و تحلیل میکند و مانند یک موجود زنده در برابر انقراض، مرگ و نابودی مقاومت میکند و چون توان تحلیل دارد میتواند بفهمد که سختافزار از چه مجراهایی او را به لبۀ پرتگاه میبرد و نابودش میکند و یا مجبور به تغییر میکند و مانند هر موجود زندۀ دیگری در برابر مرگ مقاومت میکند.
در نتیجه زمانپریشی در فرهنگها و جوامع دیگر، میبینیم که، چیزهای کهن زنده و همچنان تاثیرگذار است و هر چقدر صناعت به جلو میرود حریفش نمیشود و نمیتواند آن را به انقراض برد و مانند یک موجود زندۀ نیرومند در برابر تغییری که باید در پی این صناعت بهوجود آید مقاومت میکند.
موجود زنده از دو جهت مقاومت میکند: مقاومت ایجابی، مقاومت سلبی؛ مقاومت ایجابی، آگاهانه و متعمدانه سختافزارهایی را تقویت میکند که به بقای نرمافزار کمک میکند یعنی فرهنگ به بقای آن وجوه از تمدن که در نهایت منجر به تداوم فرهنگ میشود،کمک میکند.
نقش سلبی گاهی می تواند کاملا ستیزجویانه باشد. کاملاً آگاهانه و ایجابی در برابر تغییر مقاومت میکند و نیروهایی که قرار است تخریبش کند، پیشدستی میکند و کنشگرانه نیروهای مقابل را تخریب میکند و این روحی که از سختافزار الهام گرفته و خودش را ساخته تبدیل میشود به یک عاملی، فعلیتی که دارد بسیار بیشتر از آنچه است که از خواندن این کتاب برداشت میشود.
تاثیر عللی تمدن
سه مفهوم مدرنیسم، مدرنیزاسیون، مدرنیته؛ مدرنیسم، میل به مدرن شدن و نوگرایی است، مدرنیزاسیون ویژگیهای سختافزاری نوسازی است، مدرنیته روحی است که از مدرنیزاسیون پدید آمده است. مدرنیته همان معنای فرهنگی را دارد که دکتر مردیها آن را در کتابش بیان میکند، پس سختافزار؛ مدرنیزاسیون، نرمافزار؛ مدرنیته، فرهنگی که شکل میگیرد مدرنیته است.
سنت در قرن ۱۹ در مقابل مدرنیزاسیون دچار شک شد
اگر قرار بود فرهنگ در طی مدرنیزاسیون دچار تغییر شود، اما فرهنگ سنتی بیکار نمینشیند و تقریبا قرن ۲۰ را شکل میدهد قرن ۱۹ در حال تامل و تماشا بود، سنت در قرن ۱۹ در مقابل مدرنیزاسیون دچار شک شد و ساخت ایدئولوژی را شروع کرد، مانند مارکسیسم و ایدئولوژیهای یهودیستیزانهایی که در یکسوم پایانی قرن ۱۹ شکل گرفت اما همچنان سردرگم است و نتوانسته یک نیروی ضربهزنی استواری بهدست آورد.
بهمرور یاد میگیرد از مدرنیزاسیون برای رسیدن به اهداف خودش استفاده کند یعنی محتوای فرهنگی سنتی که در پی مدرنیزاسیون باید تغییر کند یاد میگیرد از آن برای بقای خودش استفاده کند، مدرنیتهای مطلوب و محدود خودش را بسازد یا به ستیز مدرنیته رود.
فرهنگی که در پی مدرنیزاسیون و در پی صناعت خیلی راحت رو به انقراض است و بمیرد تبدیل شد به نیروی ضربهزن و بسیار مقاوم، ابزارهای مدرن را در خود گرفت و شروع کرد به مقاومت کردن؛ مانند کمونیسم، فاشیسم، ناسیونالیسم و سوسیالیسم.
ادیان سیاسی چه هدفی داشتند
هدف نهایی توتالیته پایان بخشیدن به فرایند نرمافزار سازی بود. باید نوعی از مدرنیزاسون و نوعی از مدرن سازی و صنعتیسازی را پیش برد که فرایند تطور فرهنگ متوقف شود مانند کاری که مارکسیسم میکند.
با بنیانگذاری فرهنگهزارهای یعنی فرهنگی که تحت تاثیر مدرنسازی و تمدن نیست و میخواهد خود را از هژمونی تمدن بیرون کشد که نتیجۀ آن را در دولت توتالیته میتوان دید.
مقاومتی که در ایران هم رخ میدهد
از اواخر دهۀ هفتاد حملهای بسیار هدفمند و آگاهانهای به طبقه متوسط ایران میبینیم که متاسفانه موفق هم بوده، طبقه متوسط همان بازو اصلی صناعت و تمدن است. این طبقه اگر بخواهد راهش را برود و آنطور که میخواهد خودش را شکوفا کند دیر یا زود تاثیر فرهنگی خود را در جامعه میگذارد و فرهنگ را چنان تغییر میدهد که تحولاتی که در دل خواهد داشت، جایی برای فرهنگی که امروز تسلط بیشتر یا دست برتری دارد، نخواهد گذاشت.
مثال نقض روشنی از ایران است، فرهنگی که باید طفیلی تمدن باشد مجراهای تحول تمدنی را مسدود میکند تا خودش دستخوش تغییر نشود اما فرهنگ آنقدر توان مقاومت دارد که فقط کافی است، ابزارهای سیاستی و توان اقتصادی در اختیار داشته باشد تا خودش را نامیرا کند».
«دینامیزم» در کنار «مکانیزم»
دكتر مرتضي مرديها در پايان گفت: «من در کتاب «تمدن و فرهنگ؛ همگرایی فرهنگی جهان و تحول فرهنگی ایرانیان» مکانیزم را مطرح کردم چون اهمیت دارد و همیشه پنهان و تحقیرش کردندهاند. یک مکانیزم اصلی که در دوران آکادمیا، مدیا و روشنفکری به انگیزههای غیرعلمی و بهظاهر اخلاقی و در باطن غیراخلاقی انکار شده است که هدف من شکستن آن بود.
من در کنار «مکانیزم(سازوکار)» از «دینامیزم(پویایی)» صحبت کردم. آموزش، تقلید، یادگیری، اقتصاد، فرهنگ و عوامل دیگر بهعلاوه شانس و اتفاق و برخوردها که دینامیزهاند مؤثر هستند».