روانشناسی علم مطالعه رفتار آدمیان است و امروزه با تار و پود مردمان جوامع عجین گشته است، گویا قرابتی شگفتآور با شرایط روزگار پیدا کرده و این خود دستمایهای می شود تا اقشار مختلف مردم از عوام تا خواص آن را با خود همراه بدانند.
این نزدیکی از یکسو برانگیزاننده است و از دیگر سو نگران کننده، زیرا همواره بیم تقلیلگرایی اصطلاحات تخصصی چنین علمی وجود دارد. اندیشهای که با رویکردهای گوناگونش همنوایی دیرینه با روح انسانی دارد.
یکی از معضلات علم روانشناسی مصطلح شدن واژه های تخصصی برگرفته شده از پارادایم های گوناگون آن بوده است. این امر به سالها پیش باز میگردد.
درست از زمانی که روانشناسی در جامعه جایگاه مهمتری از گذشته یافت و آرام آرام به عمق پود جامعه نفوذ یافت و نوید بخش پیشرفت و توسعۀ علمی شد که وظیفه عمده آن بررسی رفتار انسان ها است. اما آیا این نفوذ به قیمت تعمیق مفاهیم چنین علمی تمام شد؟
حقیقت این است که این رخداد به منزله شمشیری دو لبه است. زیرا میتواند همگام با استفاده بهینه از دایره واژگان تخصصی منجر به درک عمیقتر آن شود و یا درست برعکس منجر به کاریست غلط آن در عرصه های گوناگون اجتماع فرهنگ و سیاست شود. تداوم به کارگیری چنین اصطلاحاتی در فرهنگ عامه می تواند معنا و به کارگیری و تفسیر آن را با مشکل مواجه کند.
یکی از این واژه ها خود شیفتگی است. به واقع خودشیفتگی نه یک رذیلت اخلاقی محسوب می شود و نه اساساً یک امر ضد اخلاقی است. بیشتر از آنکه یک گمراهی اخلاقی محسوب شود، اصطلاحی تخصصی برای توصیف یک اختلال در عمق شخصیت انسان است که ماحاصل آمیزش تربیت، خلقوخو، وراثت و والدگری است که در نخستین تجارب انسانی شکل گرفته و بعد از آن در خمیر مایۀ شخصیت آدمیان جلوه گر میشود. فرد مبتلا به این عارضه شخصیتی در عنفوان کودکی دستخوش بحران های عظیمی شده که در رابطه با دیگران مهم زندگیش شکل گرفته است.
چنین فردی نه از روی آگاهی بلکه به طور ناخودآگاهانه دست به رفتارهای ناخوشایندی میزند، او اهل درک و همدلی نیست و بیشتر خود را مرکز جهان هستی میبیند. اما این چرخش، حول محور خود نه از روی گریز از اخلاق است و نه رفتاری برگرفته شده از عاملیت انسانی، بلکه بیشتر از هرچیزی حاصل رسوب بحران های شدید در عمق شخصیت وی است. امروزه مهجور ماندن واژگان تخصصی و علمی روانشناسی تنها میتواند ما را با نگاهی تقلیل گرایانه از علم مطالعه رفتار آدمیان مواجه کند، به گونهای که متخصصان حوزه های دیگر اندیشهورزی برای توصیف و مقبولیت مفاهیم علمی مورد نظر خود و طرح اندیشه های جدیدشان دست به دامان چنین اصطلاحاتی می شوند.
به طور قطع چنبن نگاه و رفتاری واژگان تخصصی هر علمی را دچار مشکل میکند و از آنها یک تفسیر عامیانه به دست می دهد. تعبیری که بعد از استفاده های مکرر از حوزه واژگان تخصصی این علم خارج شده و مبدل به اصطلاحاتی عامیانه شده و از وجاهت علمی آن کاسته می شود.
شاید پیچیدن مقالات علمی در زر ورق عبارات عامهپسند بتواند بر وجاهت علمی و عملی نظریهپردازان سایر علوم بیفزاید اما بیم آن میرود که چنین تعابیری بر کاهش درک چنین عباراتی بیفزاید.
مقاله ای با نام «سه رژیم خودشیفتگی» نمونۀ کاریست یک اصطلاح تخصصی روانشناختی در عرصه سیاست و اجتماع است. بی تردید یک متخصص برای هر تبیینی مفروضهای دارد. اما از آنجایی که مفروضه چنین تبینی از اساس نادرست است و تنها برداشتی سطحی از این واژه مصطلح شده در سطح جامعه به دست می دهد و مجال بیشتری برای تعمق و تفکر دارد. به نظر می رسد با آنکه مقصود و هدف نگارنده از چنین کاربستی بیان علمی و قابل فهم از یک مفهوم سیاسی است اما قدرت نهفته در جنبۀ عامهپسندانه واژه خودشیفته و همراه کردن مخاطبان برای هم معنا تلقی کردن این اختلال با یک رذیلت اخلاقی قابل تامل است.
*روانشناس و مدرس دانشگاه