علیرضا رحیمیموحد متولد تهران و فلسفهآموخته در آکادمی پژوهشگاه علوم انسانی است. وی نقد ادبی را از سال ۹۲ تا ۹۵ در انجمن علمی نقد ادبی نزد استادان دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه علامه طباطبائی فراگرفت. همچنین ایدئالیسم آلمانی نزد سیدجواد طباطبایی در موسسه تخصصی علوم انسانی بهاران آموخت. داستاننویسی را از سال ۱۳۸۸ شروع کرد و تابهحال دو رمان با انتشار نگاه به نامهای «روز کاغذی فردوسی» (سال 96) و «خندههای شرجی جزیره» (سال 98) منتشر کرده است.
به گزارش عطنا و به نقل از بامداد 24، علیرضا رحیمیموحد، متولد تهران و فلسفهآموخته در آکادمی پژوهشگاه علوم انسانی است. وی نقد ادبی را از سال ۹۲ تا ۹۵ در انجمن علمی نقد ادبی نزد اساتید دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه علامه طباطبائی و... فراگرفت. همچنین ایدئالیسم آلمانی نزد سیدجواد طباطبایی در موسسه تخصصی علوم انسانی بهاران آموخت. داستاننویسی را از سال 88 شروع کرد و تا بهحال دو رمان با انتشار نگاه به نامهای «روز کاغذی فردوسی» (سال 96) و «خندههای شرجی جزیره» (سال 98) منتشر کرده است. وی همچنین مدتی در سایتهای ادبی ۵۱ و کافه داستان دبیر سرویس رمان ایرانی بوده است. رحیمیموحد با نویسندههای نامآشنا و همدورهاش مصاحبه و نقدهای متعددی داشته که در سایتها و روزنامه و مجلات تخصصی منتشر شده است؛ او جدا از نقدنویسیهای مقطعی در روزنامههای کثیرالانتشار، نقدهای دورهای نیز برای مجله کرگدن نوشته است. این نویسنده اکنون برای مجله تجربه (نقد و مصاحبه) مینویسد. در ادامه، مصاحبه ما را با رحیمیموحد بخوانید.
از نگاه شما جهان و زیست اجتماعی یک نویسنده در عصر کنونی چه شیوهای را میطلبد؟
یک نگاه بین الاذهانی یا همان بینا سوژگانی است. نگاهی منشعب از فلسفه هگل که فرد و جمع را در یک دیالکتیک با هم قرار دهد. نویسندهای که خودش را در کلیت اجتماعش نبیند، امری انتزاعی میشود که دیگر بازنمایی جمعی ندارد؛ بنابراین در تنهایی خودش دست به تولید فضاهایی میزند که در خود مانده است و با کل پیوند نخورده. به یک معنا حضور نویسنده در اجتماع و مواجهه با کلیت است که میتواند فردیتش را رقم بزند. فردیتی که کلیت و جزئی بودن اجتماعش درون این فردیت به دیالکتیک میرسد. اگر این تنش میان فرد و اجتماع از هر طرف متوقف گردد، اثر هنری با پای لنگان در جامعه حاضر میشود. امری که شاید امروزه در سینما کمتر مشاهده میشود. در واقع سینما تا حدودی پدیدهها را درون کلیتش به وحدت برساند و درونی کند. پدیدههای مانند اقتصاد و مسائل فرهنگی و حتی دین با حفظ استقلال موضوعیشان درون کلیتی بهنام سینما جای گرفتهاند و از همه مهمتر مخاطبان خودش را هم دارد؛ یعنی میتوان به رسمیت شناسی از سوی مخاطب و سینما را بهطور توأمان درک کرد. نویسنده در جایگاه آفریننده بدون به رسمیت شناخته شدن از سوی دیگریاش که اجتماع باشد، نمیتواند آفرینشگر موفقی باشد. شاید از این منظر نگارنده فیلمنامه پرتوانتر از رماننویس این بیناسوژگانیت را محقق کند. البته مخاطب اجتماع امروزی هم کمتر خودش را در نسبت با متون مکتوب قرار میدهد تا آن را به رسمیت بشناسد و ترجیحش مدیومهای سینما و فضای مجازی است که زمان کمتری را به خود معطوف میکند.
آثار شما مشخصاً در چه فضای ذهنی استارت خوردهاند؟
رمان اولم رمانی اجتماعی بود. در فضای التهابات دلار و سکه میگذشت که چگونه این فضا هر قشری و طبقهای را در خود میبلعد. بهخصوص قشر متوسط را؛ چه با درگیر کردنش در این وضعیت چه با تضعیف کردنش بهدلیل کنشگر نبودن در این وضعیت؛ اما رمان دوم قدری فلسفیتر است و در جزیرهای میگذرد؛ اما تا آنجا که محدودیتهای مکان بیگانهشدهای همچون جزیره اجازه داده اجتماعی ساختهام تا روابط قدرت و پزشکی، ارتباط قانون و آدمها را در آن بازنمایی کنم.
حدفاصل میان داستان و نحلهای مانند فلسفه، از منظر هستیشناختی چیست؟
البته این سوال بهتر بود اینطور پرسیده شود که ارتباط میان ادبیات و فلسفه چیست تا بگویم خیال و استعاره؛ اما اگر به سوال شما برگردم با همین واژهها میتوانم حدفاصل این دو را زبان بدانم. هایدگر زبان را خانه هستی میداند. در واقع مانند سوژه هگلی نیست که قرار باشد بهواسطه عقلانیت تاریخ و هستی را به انقیاد خویش درآورد، بلکه انسان- دازاین هایدگر- خانه امر کلی یا همان خانه لوگوس هستی است و صرفا از این رهگذر مستعد حقیقت میشود. به تعبیری انسان باید هستی را در زبان و کنش تاریخی درک کند. از این منظر انسان دیگر کلیتی متافیزیکی نیست که قرار ست تاریخ را بهفرمان خویش درآورد، بلکه بهواسطه زبان تنها سخنگوی هستی خواهد بود. به این اعتبار زبان که در متون هایدگر، گفتار هم تلقی میشود، خانه ادراک است. امری که وجود و هستی ادبیات را نیز رقم میزند. حال این زبان چه میکند و از منظر فلاسفه زبانشناسی همچون جان سرل یا آستین میان زبان و جهان چه تفاوتی هست و ارتباطشان از چه سمتی است، برمیگردد به مباحث زبانشناسی که ازقضا ربط زیادی هم با ادبیات و نقش آن در اجتماع دارد و اینکه آیا ادبیات که هستیاش زبان است باید با واقعیت مطابقت داشته باشد یا اینکه واقعیت را زبان میسازد. مبحثی که در پستمدرنها مطرح نیست و زبان و جهان را یکی میدانند.
آقای رحیمیموحد بیتعارف، داستاننویسی یادگرفتنی است یا بهاصطلاح ذوقی و ذاتی است؟
نوشتن را قوه و پتانسیلی میدانم که با آموزش بالفعل میشود وگرنه قوه یا پتانسیل یک پا در عدم دارد و پای دیگر در بالفعلیت. آموزش تا جایی پیش رفته که در دانشگاههای اروپا و آمریکا رشته ادبیات خلاق تا سطح دکتری وجود دارد. اگر به استعداد، ذاتی و ارسطویی نگاه نکنیم و آن را نشانهشناسانه بررسی کنیم آنوقت میتوان در آن شخصی که مدرک ادبیات خلاق را گرفته و با آن یک رمان نوشته، نشانههای نوشتن را ردیابی کرد. نشانههایی که ذاتی نیستند، بلکه بهمنزله و در راستای رسیدن به نویسندگی هستند و آموزش این نشانهها را پررنگ میکند؛ زیرا اگر ارسطویی ببینیم میگوید دانه باید استعداد میوه شدن را داشته باشد؛ یعنی همان گندم از گندم بروید جو ز جو؛ اما در رویکرد نشانهشناسانه، نشانه قرار نیست بهعینه به ذات خودش برگردد، بلکه طبیعتاً و ماهیتاً با آنچه به آن اشاره دارد، فرق دارد؛ مانند برگ زرد نشانهای از پاییز است یا ممکن است خوشصحبتی و طنازی، شمارا به سمت زبانی سوق دهد که در آن نشانهای از خلاقیت روایتگری و رماننویسی وجود داشته باشد. وقتی رمان مینویسی، میگویند تو ذاتاً نویسنده بودی. این تلقی اشتباه است؛ زیرا وقتی کنش نوشتن انجام شد، این قضاوت شکل میگیرد. در صورتیکه چطور میتوان ذات نویسندگی را قبل از نوشتن متوجه شد؛ چراکه نوشتن امری نشانهمند است نه ذاتی. حال این نشانه چیست و شهود در شکلگیری آن چه نقشی دارد توضیح مفصلی میطلبد.
گران شدن کاغذ، تورم و امثال آن چه تاثیری بر منویات هنرمندان و اصحاب فرهنگ خواهد داشت؟
به نظرم گرانی و تورم خودش فرهنگی شده که هرچند سال با شدت بیشتر یکبار سراغ همه اهالی میآید و بهنوعی هر قشری هم برنامهای برای مقابله با آن دارد، جز اهالی فرهنگ. مثلاً کارمند کار دوم اختیار میکند یا کارگر قیمتش را بالا میبرد؛ اما اهالی فرهنگ مشاهدهگر است و فکر میکنم برای تماشاچی فرقی ندارد. نویسنده مینویسد و ناشر کتاب را گران میفروشد و در نهایت کتابخوانها روزبهروز کمتر میشوند.
چه تعریفی از سیاست فرهنگی دارید؟
در یک جمله فرو کاهیدن فرهنگ به سیاست. حالا این سیاست هرچه ایدئولوژیک تر باشد فضا تنگتر.
چرا در زمانه ما دیگر هدایت، چوبک یا گلشیری دیگری ظهور نمیکند؟ فارغ از هرگونه ارزشگذاری!
البته گلشیری که معاصر است و در نهایت یکی دو دهه از مرگش گذشته. هنوز هم سبکش نزد شاگردانش که از قضا استادان امروز داستاننویسی هستند از گفتمانهای غالب داستاننویسی است و خودم هم مدتی نزد یک از این بزرگان -حسین سناپور- داستاننویسی کار کردم؛ اما اگر از منظری دیگر این مورد را دنبال کنیم، باید به مدیومهای جایگزین اشاره کنم؛ مانند سینما و فضای مجازی که داستانخوانی و داستاننویس و داستاننویسی را هم تحتالشعاع خودش قرار داده. در نبود این رسانهها مخاطب گذشته جذب داستان و رمان میشد و تیراژهای پانزده و بیست هزارتایی کتابهای این بزرگان که نامشان را آوردید، گواه این مدعاست؛ بنابراین نویسنده در آن وضعیت بیشتر به مخاطبش نزدیک میشد؛ اما در این شرایط که متاسفانه مخاطب عمیقترین مفاهیم را در بهترین حالت در دو ساعت فیلم میبیند و در بدترین نوع هم در فضای مجازی و کوتاهنویسیهای رایج که مخاطب امروز را هم سمت به کوتاهخوانی سوق داده است.
آینده حوزهای مانند داستان یا مثلا شعر را در ایران چطور تحلیل میکنید؟
با اینکه در حوزه شعر فعالیتی ندارم؛ اما از آنجا که فرهنگ شعر و شاعرپرور بودن این مرزبوم بر همه مبرهن است؛ آینده هنری وارداتی مانند رمان تعریفی ندارد؛ اما همچنان باید نوشت و به قول اسپینوزا امید شرط امکان است.
آینده فلسفه را چطور میبینید؟
بهعنوان کسی که همیشه خودش را دانشجوی این عرصه میداند باید بگویم برخلاف برخی عرصههای علوم انسانی که ترجمه، ضربات مهلکی به آنها زده و البته فلسفه هم از این امر مستثنی نیست؛ ولی باز هم ترجمههای قابلاعتنای بزرگانی از دیروز تا امروز آینده فلسفه را برای کسانی چون من امیدوارکننده کرده. بیشتر از این پاسخی ندارم؛ چراکه فلسفه تنها پشتوانه نقد و خلاقیتم هست و نقشهراه آینده فلسفه بر عهده سیاستگذاران این عرصه است.
سخن پایانی؟
ممنون از شما و توجهتان به عرصه داستاننویسی.