آنقدر در دوره جوانی کسب تجربههای نو برایت جالب است و هیجان داری که خیلی نکات منفی شغلت را نمیبینی و انتظار زیادی از مدیرمسئول و صاحب روزنامهات نداری؛ حقوقت را هم که دیر دادند یا ندادند، چندان برایت مهم نیست. یعنی آنقدر به لحاظ روحی حس خوبی داری که به همانها بسنده میکنی اما همه این احساسات زمان مشخصی دارد و وقتی سنت بیشتر میشود، نیازت به امنیت و آرامش هم بیشتر میشود و ناگهان به عقب برمیگردی و میبینی 10 سال کار کردهای و هیچ چیزی از خودت نداری.
به گزارش عطنا به نقل از ایران، آنها از روزنامهنگاری به سفالگری و کافهداری و خرید و فروش عسل و عرضه انواع دمنوش رسیدهاند. روزنامهنگارانی که به هزار و یک دلیل عطای این شغل را به لقایش بخشیدهاند اما هنوز هم که یاد تحریریه میافتند، دلتنگ میشوند. به هرحال میشود با جملهای دلت را خوش کنی: «روزنامهنگاری که شغل نیست!»
محبوبه حسینزاده، روزنامهنگار حوزه اجتماعی، یک سالی هست که دست از این شغل کشیده. او از سال 80 روزنامهنگاری را شروع کرد و به قول خودش سال گذشته با تصمیمی قطعی، همکاری با مطبوعات را کنار گذاشت. این روزها با ترجمه روزگار میگذراند و خوشحال است. این سالها زبان انگلیسیاش را آنقدر تقویت کرده که حالا به دادش برسد: «تا همین الان که با تو حرف میزنم، تصمیمم برای کنار گذاشتن این حرفه قطعی است مگر اینکه شرایط تغییر کند.» اما شرایطی که محبوبه از آن حرف میزند، کدام است؟ شرایطی که امروز بر روزنامهنگاری کشور حاکم است؟ شرایطی که من و خیلی دیگر از خبرنگاران هم به آن انتقاد داریم؟ او میگوید:
«راستش را بخواهی، وقتی آدم جوانتر است و وارد این حوزه میشود، خیلی به حقوق و مزایایی که میگیرد یا نمیگیرد، فکر نمیکند. فشارهای کاری، امنیتی و خط قرمزها انگار کمتر اذیتت میکند. نمیدانم شاید آنقدر ایدهآل توی ذهنت داری که همه اینها را نادیده میگیری. مثلاً برای من که حوزه زنان، حوزهای جدی بود و دنبال جامعه برابر و برابری حقوقی بودم... روزنامه برایم فضای خوبی بود.
فضایی که در آن میتوانستم خیلی جدی دغدغههایم را پیگیری کنم؛ از آنها حرف بزنم و دربارهشان بنویسم و بازخورد بگیرم. اما هرچه زمان میگذرد، آدم از خودش این سؤال را میپرسد که باوجود همه آرمانهایش چقدر شأن او به عنوان روزنامهنگار رعایت میشود؟ از یک طرف فشار و سانسور و از سوی دیگر مسائل صنفی و رعایت نشدن حقوق صنفیات توسط کارفرما.»
حرفهایی که محبوبه میزند، برای خیلی از روزنامهنگارها آشناست؛ رونامهنگارانی که فقط یک بار در سال آن هم روز خبرنگار مجالی برای صحبت پیدا میکنند. محبوبه چند دقیقهای مکث میکند: «یک روز به خودم آمدم و دیدم دیگر 20ساله نیستم. بالاخره هر آدمی نسبت به خودش هم تعهدی دارد و باید حداقل دستمزد و امنیت شغلی داشته باشد. این روزها ترجمه و ویراستاری میکنم. این طور نیست که دلم برای روزنامهنگاری تنگ نشود، دلم برای شور و نشاط تحریریه تنگ نشود، اما وقتی نمیتوانم واقعیتها را بگویم و از طرفی تأمین مالی هم ندارم، ترجیح میدهم فعلاً از این حرفه دور بمانم.»
محبوبه هم مثل خیلی از روزنامهنگارها و مثل شاغلان در هر شغل دیگری گاهی خودش را با افراد هم حرفهاش مقایسه میکند: «خودم را که با همکارانم در رسانههای دنیا مقایسه میکنم، میبینم چقدر برایشان فرصت فراهم است؛ اینکه مدام خودشان را توانمندتر میکنند، اینکه چقدر باهم ارتباط دارند و... اما رسانههای ما نه تنها این امکان را برایمان فراهم نمیکند که همیشه نقش بازدارنده هم دارد. همه اینها کنارهم ناامیدت میکند. من این شانس را داشتم که ترجمه بدانم ولی اگر روزنامهنگاری تنها شغلی بود که بلد بودم، همه چیز برایم خیلی سخت میشد.»
مریم خرسند، از روزنامهنگاران قدیمی است، او هم بعد از 20 سال روزنامهنگاری چند سالی هست این کار را کنار گذاشته و سفالگری میکند؛ کار با گل و سرامیک: «از اینکه سردبیران و مدیران مسئول مدام خواستههای صنفی و سیاسیشان را به تحریریه تحمیل میکردند خسته شدم. اینکه تحمل «نه» شنیدن نداشتند، اینکه مدام منتظر بودند به آنها بگویی چشم. راستش به جایی رسیدم که احساس کردم دیگر کارایی ندارم و تولد دخترم هم کمک کرد تا کامل از این کار فاصله بگیرم.»
او یاد سالهای دورتر کارش میافتد، مثل 10 سال پیش که تا گزارشی مینوشت تلفن، پشت تلفن بود که به روزنامه زده میشد و نقد مثبت و منفی مخاطبان. امروز که مطالب برخی روزنامهها را میخواند، ناامیدانه از خودش میپرسد آیا نویسنده اصلاً به شعور مخاطبش فکر کرده؟ همه اینها باهم باعث شد به خودش بگوید برو و همان کوزهات را بساز.
اما چه شد مریم سفالگری یاد گرفت؟ خودش میگوید: «آن وقتها که دانشجوی روزنامهنگاری بودم، استادی داشتم که همیشه به ما میگفت یک شغل داشتن بدبختی است، بهتر است یک شغل داشته باشی و یک شغل هم بلد باشی، شغلی که بتوانی با دستانت انجام دهی، مثل نجاری یا سفالگری. آن وقتها شاید توی دلمان به این حرفش میخندیدیم؛ میگفتیم خوب نوشتن هم کار با دست است اما بعدها خیلی به حرفش فکر کردم و رفتم کلاس سفالگری. خیلی وقتها که مدیرمسئولمان یادش میرفت حقوق بدهد یا مدام روزنامهها توقیف میشد، کاسه کوزه درست میکردم و میفروختم.»
اما مریم با همه این احوال گاهی دلش برای روزنامهنگاری تنگ میشود و میگوید حتی 70 درصد خوب کار کردنش در حوزه سرامیک و سفالگری را هم مدیون سالها کارش در مطبوعات است: «اگر خوب کار میکنم و سلیقه مخاطب را خوب میشناسم و نبض بازار را میدانم، برای این است که 20 سال روزنامهنگاری کردهام.»
آیدین فرنگی، روزنامهنگاری است که هم تجربه کار با مطبوعات محلی را دارد و هم نشریات سراسری. حوزهاش فرهنگ و کتاب بوده. او هم 6 سال است روزنامهنگاری را کنار گذاشته و به کار خرید و فروش عسل و دمنوش روی آورده. میگوید خیلیها از این فاصله تعجب میکنند و حتی به او میخندند: «به نظرم خیلی هم عجیب نیست؛ زندگی یک روزنامهنگار یا روزنامهنگار سابق هم باید بگذرد یا نه؟»
از سال 78 کارش را با نشریات محلی اردبیل شروع کرد و از سال 82 با نشریات سراسری: «راستش را بخواهی چند سالی هست شرایط کار با نشریات سراسری عوض شده. من با افرادی کار میکردم که یا ازعرصه مطبوعات رفتند و دیگران هم انگار انگیزهای نداشتند با ما کار کنند یا شرایطی درنظر میگرفتند که واقعاً مطلوب نبود. درواقع از یک طرف توسط نشریههای سراسری نادیده گرفته شدم و از سوی دیگر من و دوستانم از نشریات اردبیل هم کنار گذاشته شدیم.
مدیران نشریات محلی از سال 84 به بعد روزنامهنگاری انتقادی ملایم را که ما طرفدارش بودیم، دیگر نمیپذیرفتند و مدیران منطقهای و محلی تمایلشان بیشتر بر آن بود که خبرنگاران را به عناصر روابط عمومی ادارات تبدیل کنند.» آیدین وقتی این شرایط را دید؛ وضعیتی که بویژه از سال 88 به بعد دراستان اردبیل حاکم شد و از طرفی تعداد زیادی نشریه مجوز انتشار گرفتند و طبعاً اقتصاد محدود استان اجازه نمیداد چرخ همه بچرخد، تصمیمش برای ترک روزنامهنگاری قطعی شد: «دستکم 120 تا 130 نشریه محلی در اردبیل شروع به کار کردند.
نشریاتی که طبعاً مخاطب لازم را نداشتند و در نتیجه شرایط اقتصادیشان هم نامطلوب بود. این نشریات تا توانستند، خود را به ادارات دولتی نزدیک کردند تا سر پا بمانند. بنابراین فهمیدم در چنین وضعیتی روزنامهنگاری حرفهای و انتقادی اصلاً ممکن نیست. میدانی روزنامهنگاری برای من شغلی بود که از آن لذت میبردم و وقتی شرایط این طور شد، ترجیح دادم دیگر نمانم.» او هم تأکید میکند به صورت قطعی روزنامهنگاری را کنار گذاشته و روزنامهنگاری شخصی خود را در فضاهای مجازی دنبال میکند و عسل و دمنوش میفروشد و روزگار میگذراند.
فریده غائب، روزنامهنگار حوزه اجتماعی 10 سال سابقه روزنامهنگاری دارد اما چهار سالی هست که دیگر کافهداری میکند: «روزنامهنگاری شغلی است که کاملاً درگیرت میکند. در خانه و زندگی خصوصی دائم درگیرش هستی.
ساعت کاری مشخص ندارد، همیشه به سوژهها و دغدغههای خبریات فکر میکنی و این وضعیت یعنی هیچ وقت رهایت نمیکند. همه اینها خیلی هم خوب است و انگیزههایت را برای کار و زندگی تقویت میکند اما اگر کنار این همه کار و درگیری، شرایط نابسامان اقتصادی خبرنگاران در ایران را درنظر بگیری، این شغل برایت تبدیل به حرفهای فرسایشی میشود. حالا تا زمانی که جوانتری، شاید بسیاری از ناملایمات این کار را نبینی اما از جایی به بعد داستان کمی برایت متفاوت میشود.»
حرفهای فریده دغدغه خیلی از روزنامهنگارهاست آن طور که محبوبه هم به آن اشاره کرد. فریده میگوید: «آنقدر در دوره جوانی کسب تجربههای نو برایت جالب است و هیجان داری که خیلی نکات منفی شغلت را نمیبینی و انتظار زیادی از مدیرمسئول و صاحب روزنامهات نداری؛ حقوقت را هم که دیر دادند یا ندادند، چندان برایت مهم نیست. یعنی آنقدر به لحاظ روحی حس خوبی داری که به همانها بسنده میکنی.
اما همه این احساسات زمان مشخصی دارد و وقتی سنت بیشتر میشود، نیازت به امنیت و آرامش هم بیشتر میشود و ناگهان به عقب برمیگردی و میبینی 10 سال کار کردهای و هیچ چیزی از خودت نداری. من این دغدغهها را با مسئولان و مدیران روزنامهام در میان گذاشتم اما فهمیدم هیچ درکی از شرایط من و همکارانم ندارند.»
همه اینها باعث شد فریده احساس سرخوردگی کند و به فکر راه انداختن کسب و کاری برای خودش باشد: «یک حس سرخوردگی دیگر هم داشتم؛ اینکه حس میکردم به عنوان یک خبرنگار اجتماعی که هدفش رساندن صدای اقشار مختلف است، در رساندن صدای خودم باز ماندهام و نمیتوانم راجع به خودم و حقوقم حرف بزنم.»
با فریده در گوشهای از کافهاش حرف میزنم، جایی که چهار سال تمام است محل کار اوست. همین طور که حواسش به مشتریها و سفارشهایشان هست، میگوید: «درست است در روزنامهای کار نمیکنم اما خیلی اوقات دلم برای تحریریه تنگ میشود. من همیشه مدیون این شغلم. مدیون سرمایههای اجتماعی که از طریق آن به دست آوردهام. همه اینها برایم ارزشمند، ماندگار و فراموش نشدنی است. در شرایط فعلی تصمیم ندارم به روزنامه برگردم اما سعی میکنم کم و بیش با یادداشت نوشتن یا ترجمه کردن از فضای نوشتن دور نشوم، هرچند ساعت کار فعلیام و تمام وقت بودنش کمتر اجازه این کار را میدهد.»
روزنامهها رنگی شد
عبدالکریم جبلی 22 سال است از روزنامهنگاری دور شده. سال 75 روزنامهنگاری را برای همیشه کنار گذاشت. 12 سال در روزنامه جمهوری اسلامی نوشت. درحوزههایی مثل آموزش عالی، نیروی انتظامی و... او حالا سالهاست که کارشناس سازمان جمعآوری و فروش املاک تملیکی شده. سازمانی که بر قاچاق کالا نظارت میکند:
«یهویی وارد کار روزنامهنگاری شدم اما یهویی ترکش نکردم. روزنامهنگاری برایم دنیای عجیب و نویی بود اما آن را سخت و زیانآور و دردسرساز دیدم. شغلی که در آن احساس امنیت و آرامش نداشتم. همان دوره هم با شغل روزنامهنگاری تأمین مالی نمیشدم و بعد از ظهرها در آموزش و پرورش تدریس میکردم. البته باید بگویم شرایط صنفی آن موقع از الان بهتر بود. این روزها به دقت روزنامهها و زندگی روزنامهنگاران را پیگیری میکنم و میبینم فقط روزنامهها رنگی شدهاند، اما زندگی روزنامهنگارها نه.»
اما اینها تنها دلایلی نبودند که باعث خداحافظی او از روزنامهنگاری شد، به نظرش میآمد روزنامهها طوری شدهاند که هرکدام از یک جناح سیاسی طرفداری میکنند و واقعیتهای جامعه را نمینویسند و با خبر کاسبی میکنند، البته به غیر از کسانی که همیشه صادقانه کار کردهاند و میکنند. درست است که عبدالکریم 22 سال است از این فضا دور شده ولی همیشه با علاقه روزنامهها و مطالبشان را دنبال میکند و گزارشهای کنجکاوانه و جذاب برخی خبرنگاران را میخواند.
این پنج نفر تنها روزنامهنگارانی نیستند که تغییر شغل دادهاند. مهران فرجی، خبرنگار اجتماعی این روزها نزدیک پارک هنرمندان دستفروشی میکند، صبا شعردوست خبرنگار حوزه سیاسی در یک سوپر گوشت کار میکند و میلاد فدایی اصل خبرنگار سیاسی، کارگر آبکاری شده. روزنامهنگارانی که هنوز دلشان برای تحریریهها میتپد اما تصمیم ندارند دوباره به این حرفه بازگردند.