او نیز مانند بسیاری از آنها که این روزها نوشتهاند و مینویسند برای ایران و مردم و سرنوشت آن «درد» و «دغدغه» و آرمان و احساس مسئولیت داشت. تن پردردش او را از ادامه این کار بازداشت، اما گمان ندارم که اندیشه و جانش نتواند آن را پیش دارد. بهگفته شاملو «فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود» او «اما یگانه بود و هیچ کم نداشت» و تجربههایش را میتوان و باید شناخت و ادامه داد.
به گزارش عطنا، هادی خانیکی، استاد علوم ارتباطات اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی در پی درگذشت محمدامین قانعیراد، استاد پیشکسوت جامعهشناسی ایران در روزنامه ایران یادداشتی نوشته است که در ادامه میخوانیم؛
خبر کوتاه بود و البته جانکاه؛ دکتر سیدمحمدامین قانعیراد که در کارزاری دو ساله و بیامان برای زندگی همواره پیروز این میدان بود، بهناگاه تن دردمند خود را به مرگ سپرد. او خود نشانه تپیدن قلب دانش اجتماعی در میان جامعه بود و با گسترده کردن دامنه کنشگریهایش بویژه پس از ابتلا به بیماری پیشرفته سرطان، انتظار و احتمال از پایافتادن و مردن را مدام به عقب میراند، اما واقعیت تلختر از شیرینی خیال بود و چنگال درد «جامعهشناس مردممدار» را به تخت بیمارستان کشاند و در کمتر از دوازده ساعت او را به آستانه جانان رسانید.
مرگ «ناباورانه» این ویژگی را دارد که در فضای ذهنی خبر میسازد و چشمها و گوشها را برای دیدن و شنیدن مساعد میکند. چنین بود که در این دو روزه رسانهها و شبکهها اندوهیادهای برانگیزاننده، تأملات دانشورانه و نوشتارهایی متفکرانه درباره قانعیراد و اندیشهها و تجربههایش نشر و بازنشر دادند و نشان دادند که جامعه علمی و مدنی بیحافظه و بیخاطره نیست.
می توان به این خودانگیختگی اجتماعی و اخلاقی در دایره دانش و مدنیت امید بست و سپاسگزار این تلاشهای ارزنده اهالی اندیشه و نظر بویژه از سوی دوستان و همکاران و دانشجویانش بود که بیشتراز «مرگ» به «زندگی» میاندیشند و به دیدن علائم حیات و بزرگ داشتن آنها حساسیت و علاقه نشان میدهند.
نزدیک به سیسال است که با قانعیراد آشنایم و در جهان زیستهای مشترکی با او بهراههای پرفراز و فرودی در کنشگری علم و فرهنگ و جامعه و سیاست قدم گذاشتهام و میخواهم روایت این همزیستیها و هم سفریها را در یک جمله بگویم، که او نیز مانند بسیاری از آنها که این روزها نوشتهاند و مینویسند برای ایران و مردم و سرنوشت آن «درد» و «دغدغه» و آرمان و احساس مسئولیت داشت. بیحس و بیعاطفه و بیدرک و بیاراده نبود و این زاویه نگاهش را به حوزه دانش اجتماعی تبدیل به راهبردها و برنامههایی برای اندیشه ورزی و کنشگری در متن جامعه میکرد.
او در هیچ جا نمینشست: نه در دانشگاه، نه در حوزههای سیاستگذاری و مدیریت، نه در لابهلای مطالعات و پژوهشهای اجتماعی و نه حتی در درون انجمنها و شبکههای علمی، اما به تعبیر دکتر فراستخواه از جمله کنشگران مرزی بود، به هر جا از جامعه و دولت و نهادهای مدنی میرفت و در مرزها میایستاد و برای گفتوگو میان این عرصهها افقهایی میگشود.
کارنامهاش برای اینکار در این سالها دیدنی و ستودنی است. او در پی «حساسکردن» دنیای اندیشه و علم و سیاست نسبت به مسائل زمانه و جامعه بود و برای همین کار مسأله را بیهراس وارد حوزه علوم اجتماعی میکرد و از گفتوگو در این باره در هر جا و با هر کس استقبال میکرد.
در سختترین سالهای پشت سر به همراه همکار فروتن و صاحبنظرش دکتر سراجزاده در انجمن جامعهشناسی ایران باب توجه به جامعهشناسی مردم مدار را با بحث و گفتوگو با «مایکل بورووی» و «تحولات نظام جهانی» را با طرح مستقیم آرا و اندیشههای «امانوئل والرشتین» بازکرد، اما همچنان از یاد نبرد که باید بتوانیم حتی بر سر«آب»، هم گفتوگو کنیم.
امید او به توانش «گفتوگو» سبب شد که حتی در نهایت بیماری تن که کبدش هم از همراهی با زندگی او بازایستاده بود مسئولیت طراحی «گفتوگوهای اجتماعی» را درکتابخانه ملی بپذیرد و در آخرین گفتوگوهایی که با من داشت دعوت به هماندیشی و همکاری در این راه کند.
تن پردردش او را از ادامه این کار بازداشت، اما گمان ندارم که اندیشه و جانش نتواند آن را پیش دارد. بهگفته شاملو «فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود» او «اما یگانه بود و هیچ کم نداشت» و تجربههایش را میتوان و باید شناخت و ادامه داد.