استاد مونتگمری کالج راکویل مریلند آمریکا گفت: اعتراضهایی در ایران به وجود آمده، نگرانیهای زیادی نسبت به آینده کشور شده است و همین نگرانی سبب شد که من نیز به ایران بیایم. به نظر میرسد در ایران و در این اعتراضها، پنج بحران وجود داشت که اولین آن «بحران هویت» است.
به گزارش عطنا، نشست علمی نشست «بررسی ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ناآرامیهای دیماه 96» به همت انجمن علوم سیاسی ایران با همکاری انجمن جامعه شناسی ایران در خانه اندیشمندان علوم انسانی با حضور حسین سیفزاده، فرشاد مومنی، علی دینیترکمانی، امیرمحبیان، محمد فاضلی، ابوالفضل دلاوری و محمدامین قانعی راد چهارشنبه 4 بهمن برگزار شد.
سخنان زیر بخشی از سخنرانی حسین سیفزاده، استاد مونتگمری کالج راکویل مریلند آمریکا در نشست «بررسی ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ناآرامیهای دیماه 96» است که در روزنامه آسمان آبی به چاپ رسیده است:
بهعنوان ایرانیای که در کشور حضور ندارم شاید سخنانم را بهعنوان کسی بشنوید که حرفهایی که میزند مرتبط نیست و جور دیگری فکر میکند که شاید هم غلط باشد؛ البته من همیشه خود را ایرانی معرفی میکنم، عاشق ایران هستم و خود را نسبت به جامعه آن نیز متعهد میدانم.
زمانی هم که در ایران تدریس میکردم این مسائل را میدیدم و نسبتبه آنها هشدار میدادم. درواقع، اعتقاد دارم دیدگاه صاحبان قدرت در کشور ما به دموکراسی روشی است؛ نه فلسفهای مثل فلسفه فارابی پشت آن است و نه عرفانی مثل مولوی و رندی همچون حافظ. گرچه حرفهای فلسفیای هم بیان میشود، اما فلسفه آنها یونانی است.
از نظر من، انسان شوندهای است دائما درگیر تناقض در انتخاب؛ گه در کمند توجیه، گه در کمین رهایی، اما در ایران جز توجیه دیده نمیشود. ایرانی یک تعریف از خود میخواهد، اما تعریف ما از انسان، ایرانی نیست.
مشکل دیگر در کشور ما این است که تعریف درستی از سیاست نیز وجود ندارد؛ 90درصد ملت ما سیاست را پدرسوختگی، کلکزنی و فریبکاری میدانند، در حالی که اینگونه نیست. تعریف من از سیاست، مدیریت ارزشها، منافع، نیروها، مواضع و اصول متناقض است، باید هم متناقض باشد تا ما بتوانیم با تخیل، تناقضها را حل کنیم.
اعتراضهایی در ایران به وجود آمده، نگرانیهای زیادی نسبت به آینده کشور شده است و همین نگرانی سبب شد که من نیز به ایران بیایم. به نظر میرسد در ایران و در این اعتراضها، پنج بحران وجود داشت که اولین آن «بحران هویت» است.
به این معنا که در مدرنیته دیگر جامعه قبیله نیست، فردیت است، نه فردگرایی. کسانی که در دیماه به خیابانها آمدند هویتی نداشته و بههمین دلیل، هیچ پناهی هم نداشتند. در تعریف دیگری که من از این بحران دارم عنوان آن را «بحران زیستمانی» میگذارم.
پس ابتدا باید فردیت یافت، سپس لایههای مختلف هویتی، دامنههای هویتی، شاخههای هویتی و نتیجههای هویتی داشت، اما به نظر میرسد نهتنها فردیت در ایران کوبیده شده است، قومیتها نیز اجازه ظهور و بروز پیدا نکردهاند.
بحران دوم، بحران ملتسازی است، ما تعریفی از ملت داریم که مدرن نیست. ملت در ذهن ما مثل قبیله است یا سویههای دینی دارد، درحالی که ملت کسی است که ذهن معطوف به حاکمیت انسانی دارد؛ یعنی میخواهد بر سرنوشت خود حاکم شود و برای این منظور نیز ملتها افراد موردنظر خود را انتخاب میکنند و دولت (State) را با قرارداد میسازند.
مهندس بازرگان درست میگفت، دولت را با قرارداد میسازند. بازرگان مدرن بود، اما علوم انسانی و سیاسی نمیدانست، آزادی را میفهمید، اما آزادگی را نمیفهمید. مصدق آزادگی را میفهمید. مبنای ذهن ایرانی، آزادگی است، نه فلسفه. مصدق سنتی بود و آزادگی داشت.
بحران سوم، بحران دولتسازی است. در کشور ما متاسفانه همه قوه مجریه را دولت میدانند، درحالیکه دولت مجموعه حاکمیت است و کارخانهای که با قرارداد ایجاد شده، دولت و قدرت برای حاکمیت منِ شهروند است. دولت و رئیس دولت کسی است که تجلی اراده تکتک شهروندان است، ولی در زندگی آنها دخالتی ندارد و میکوشد همه آنها را با یکدیگر پیوند داده و مدیریت کند.
اگر این اتفاق نیفتد، ما با بحران هویت روبهرو میشویم؛ بنابراین باید روی مسئله دولتسازی کار کنیم؛ زیرا دولت باید جامعه و شهروندان را قدرتمند کند، نه اینکه هر روز آنها را ضعیفتر از دیروز کند، اما متاسفانه در جامعه ما همیشه ملت علیه دولت و دولت علیه ملت بوده است؛ باید از این دور بیرون بیاییم.
بحران چهارم، بحران مشارکت است. دولت مستخدم شهروندان است و هیچ نهادی از آن حق ندارد حق مشارکت شهروندان را محدود کند. ما باید در حزب، انتخابات مقدماتی داشته باشیم و نخبهها را انتخاب کنیم و بعد بدون هیچ محدودیتی به آنها رای دهیم. در کشور ما حکومت مقدم بر دولت و دولت مقدم بر ملت است و متاسفانه این بحران جامعه ما را بر سر پرتگاه برده است.
من موضوع مشارکت را بعد از جنگ ایران و عراق که وضعیت مشارکت مردم پایین بود، مطرح کردم و در آن زمان، از بحران مشارکت و مشارکت منفعلانه صحبت کردم و گفتم مشارکت منفعلانه، سیاست را خیابانی میکند، درحالیکه سیاست باید نهادی باشد.
ما باید در دانشگاه و جامعه، شهروندانمان را دموکرات بار بیاوریم. برای پشتسرگذاشتن این بحران، باید بتوانیم اگر ناکارآمدی در دولت پیش میآید به جامعه بگوییم که این نتیجه تصمیم تو بوده است، نه دولت و چنین چیزی نیز فقط با مشارکت فعالانه ممکن است.
بحران پنجم نیز بحران رفاه است. من به بحران توزیع معتقد نیستم؛ زیرا اعتقاد دارم باید تولید نیز داشته باشیم؛ بنابراین عنوان بحران رفاه را انتخاب کردم که شامل ثروتسازی و توزیع ثروت میشود. زمانی در مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام در جلسهای در کنار آقای هاشمی و آقای روحانی بودم و در آنجا پیشنهاد تشکیل شورای نخبگان ملی را مطرح کردم.
وقتی معنا و دلیل این پیشنهاد را پرسیدند، توضیح دادم میتوانید هر کسی با هر تفکری که به ایران اعتقاد دارد، دور هم جمع و با هم مذاکره کنید تا ایران از بحران خارج شود. درحالحاضر نیز فکر میکنم ما به این شورا نیاز داریم.
گفته شد استادان حسگرهای جامعه هستند، خیر، روزنامهها حسگر هستند؛ استادان بهعنوان گروه نخست، راهنمای جامعه هستند. در دولت مدرن، دانشگاه موضوعیت پیدا میکند، درحالیکه در کشور ما دانشگاه مطیع قدرت است. گروه دوم نیز جامعه مدنی است.
جامعه مدنی باید کارآفرین باشد، عده زیادی توانستهاند ایده بدهند و از این رهگذر نیز سود بردهاند. جامعه مدنی متشکل از کسانی است که نگاهشان شهروندی است، نه رعیتی. اگر شهروندان افراد آگاه را بر سرنوشت خود حاکم کنند و اگر رسانهها، استادان و... پوپولیست نباشند، جامعه سامان خواهد یافت.
پوپولیسم حداقلی خوب است، فقط تا اندازهای که بتوان جامعه را قبل از انتخابات به حرکت درآورد، اما بدون شک، تداوم آن در روند تصمیمگیریها نتایج خوبی بر جای نخواهد گذاشت.