بعد از پایان انتخابات دوازدهم ریاست جمهوری و شکست جریان اصولگرا و سپس واگذاری صندلیهای شورای شهر؛ در واقع این جریان سیاسی به نوعی چهارمین شکست خود را از سال 92 تا کنون تجربه کرد و همین امر باعث شد تا بسیاری از منتقدان داخلی و خارجی به تحلیل آینده این جریان سیاسی بپردازند. در تحلیل انتخابات 1396 و نتایج آن رویکردی که تحلیلگر از آن زاویه به تحلیل میپردازد مهم است. اگر تحلیلگری معتقد است که در هر حال ورود به صحنه رقابت سیاسی پیروزی است و هرگز قائل به شکست نیست؛ زاویه تحلیل این فرد با زاویه تحلیل کسی که معتقد است رقابت سیاسی قواعدی دارد و مبتنی بر آن قواعد پیروزی و شکست معنا دارد؛ متفاوت میشود لذا امروز سؤالات بسیاری در مورد فرجام جریان سیاسی پرسابقه اصولگرایی مطرح است و از جمله سؤالاتی که می باید به آن پاسخ داد این است که آیا جریان اصولگرایی به پایان راه خود رسیده است؟ آیا اصولگرایی در یک بن بست سیاسی قرار گرفته است که خروج از آن امکانپذیر نیست؟ آیا اصولگرایان هیچ گاه پیروز نمی شوند؟
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه 8 خرداد صبح نو، انتخابات دوازدهمین دوره ریاست جمهوری بالاخره با کش و قوسهای بسیار به پایان رسید و در این نبرد پرحرارت و پرماجرا رییسجمهور مستقر کشورمان یعنی حجتالاسلام حسن روحانی موفق شد بر رقیبش فائق آید. در اینجا قصد نداریم به تحلیل چرایی و چگونگی رأیآوری روحانی بپردازیم بلکه آنچه مدنظر است تحلیلی از رفتار انتخاباتی و سیاسی حریف روحانی و جریان اصولگرایی است که با توجه به شرایط پیشآمده این سؤال مطرح میشود که آیا جریان اصولگرایی به پایان خود رسیده است؟ این سؤال و اشتباهات افراد فعال در این پروسه مقولهای است که در ادامه از نگاه کارشناسان فارغ از مواضع سیاسیشان مورد توجه قرار میدهیم:
از جمله افرادی که بعد از اعلام نتیجه انتخابات تحلیلهایش سر و صدای بسیاری به پا کرد دکتر امیر محبیان مدیرعامل خبرگزاری آریا بود. او در اینباره تصریح کرده بود:
«سكوت من در چند روز قبل از انتخابات و عدم اعلام صریح نظرات بهدلیل فضای احساسی غالب بر اصولگرایان بود كه عملاً امكان نقد عقلانی را از میان برده بود. دوستان بههیچوجه آمادگی شنیدن نقد را نداشته و جز تأیید نمیطلبیدند و این برای من امكان نداشت. در فضای غیرعام، دیدگاههای خود را در مورد رفتار و ادبیات غلط به افراد منشأ اثر میگفتم و نتیجه حاضر را پیشبینی و تذكر میدادم. در مصاحبههای عمومی هم گفته بودم اگر اصولگرایان بتوانند بدون هراساندن افكار عمومی از خود به دور دوم راه یابند، احتمال پیروزی دارند؛ بهویژه با قالیباف، ولی تمام مسیرها معكوس پیموده شد.»
او در ادامه تصرح کرده بود: «جریان اصولگرایی دارای ریشههای قدرتمند اجتماعی است، اما مدتهاست بهدلیل خودداری از بازنگری در مبانی و حتی راهبردها و تاکتیکها و بهویژه ادبیات ارتباط با افکار عمومی به حاشیه کشیده شده است و حتی در زمانی که قدرت را در دوران احمدینژاد بهدست آورد، بهدلیل ضعف تشکیلاتی و ارتباطی، ریاستجمهوری را از دست داد. بر این باور هستم که زمان آن رسیده که اصولگرایی به تذکری که سالهاست داده میشود، توجه کرده و به بازتعریف جایگاه خود و همچنین باورها و اصول بپردازد. اصولگرایی دارای مبانی و پرنسیپهای ارزشمندی است که با دین پیوند خورده؛ اما اکنون میبینیم پوپولیسم و قدرتگرایی این اصول را از متن به حاشیه رانده است. اصولگرایان با همه سازوبرگ و برنامهریزی و ائتلاف و جبههسازی و حمایتهای کامل از نامزد موردنظر خود نتوانستند نتیجه لازم را بهدست آورده و پیروز انتخابات شوند. قطعاً دلایل آن مختلف است.»
محبیان در اشاره به این دلایل تاکید کرده بود: «بخشی از آن به بحران هویت برمیگردد. اصولگرایان دچار اغتشاش هویتی شدهاند؛ اصولگرایی نباید با افراد تعریف شود؛ افراد باید نسبت خود را با اصولگرایی تعریف کنند. نمونه روشن آن هم به حاشیه رفتن نهادهای مهم اصولگرایی نظیر جامعتین است. جامعتین از پیشگامی در جریان اصولگرا کاملاً به دنبالهروی افتاده است؛ این خطرناک است و باعث کاستهشدن از وزن ارزشی و اعتقادی اصولگرایان و پرشدن این خلأ با قدرتگرایی و فرصتطلبی و پوپولیسم میشود. از طرف دیگر؛ این اغتشاش هویتی به اغتشاش و تناقض رفتاری انجامیده است. توسل به خوانندگان زیرزمینی شاید برای اصلاحطلبان زیاد خلاف تعریفشان از قدرت نباشد، ولی برای اصولگرایی فاجعه است. برای اصولگرا کسب رأی به هر قیمتی ارزش ندارد. اصولگرایان از طرف دیگر قدرت نرم خود را که در ارزشهای فرهنگی و دینی نهفته به فراموشی سپرده و به ساختارهای قدرت و رانتهای سیاسی چسبیدهاند. ما باید بدانیم که قدرت نرم دینی ١٤٠٠ سال سابقه مثبت و ریشه در جامعه دارد؛ نباید این ارزشها را کنار بگذاریم و برای قدرت به بازیهای پوچ اتکا به سلبریتیها بپردازیم.»
مدیرعامل خبرگزاری آریا دستهبندی اشتباهات اصولگرایان در این انتخابات را اینگونه مطرح کرده بود:
١- تلاش ناموفق برای آشناسازی جامعه با چهره ناآشنای حجتالاسلام رئیسی در مدت كوتاه.
٢- جابهجایی ناموفق چهره نامآشنای قالیباف با چهره كمآشنای رئیسی.
3 - باز هم فقدان برنامه به اصولگرایان ضربه زد؛ همیشه خلأ برنامه را شعار پر میكند. مردم احساس كردند دست اصولگرایان برای حل معضلات خالی است؛ هرچند دغدغههای آنها در بیان معضل طبقات محروم درست است.
4 - افتادن در چرخه شعارهای سوسیالیستی- پوپولیستی بدون ارائه برنامه دقیق، درحالیكه سابقه جریان اصولگرا در واقع باور به اقتصاد باز در بستر ارزشهای اسلامی بود؛ نشان میدهد لنگر تئوریك اصولگرایان دیگر آنها را به ارزشی خاص متصل نكرده و میل به پیروزی آنها را به سوی پوپولیسم كور میراند. این در حالی است كه قویترین پیشرانههای نظری؛ یعنی جامعتین، در كنار اصولگرایان بوده ولی سالهاست كارخانه موتور تئوریك آنها خاموش است.
عباس عبدی از جمله چهرههایی است که سعی میکند در ارائه تحلیلهایش از مؤلفههای عینی و علمی استفاده بیشتری کند و سعی میکند تحلیلهایش را فارغ از حاکمیت مؤلفهای سیاسی ارائه دهد. وی در تحلیل وضعیت اصولگرایان در انتخابات ریاست جمهوری اینگونه میگوید:
«واقعیت این است که اصولگرایان شکست بدی خوردهاند. این هم فقط بهدلیل قوت طرف مقابلشان نبود. البته از حق نگذریم اصلاحطلبان و اعتدالیون هم خیلی دقیق و منسجم عمل کردند. لیکن اصولگرایان این ظرفیت را داشتند که بهتر از این عمل کنند. چرا بهتر عمل نکردند؟ بهدلیل نوعی بیماری یا ویروسی است که از سالهای گذشته در جسم و جان اصولگرایان وارد شده است. در روزهای گذشته چند مصاحبه و یادداشت از منتقدین درونی اصولگراها خواندم. از جمله مطالب آقای امیر محبیان بود. من با ۹۰ درصد صحبتهای ایشان موافق بودم. چیز جدیدی نداریم که در نقد اصولگرایان بگوییم. آنها خودشان بهتر میتوانند بگویند اصولگرایی چرا به چنین وضعی افتاده است؟ چرا با قدرتطلبی جلو آمده است؟ قدرتطلبی به معنای قربانی کردن تمام اصول در برابر قدرت است. چگونه انحرافهایی از طرف اصولگرایان رخ داد که باعث تعجب میشد. یک فروپاشی اساسی در سازمان اصولگرایی میبینیم. تا نگاهشان را به حکومت، قدرت، رقیبشان و مردمسالاری تغییر ندهند، محال است که بتوانند بازسازی بنیادی در خودشان انجام دهند. من امیدوار هستم که پروژه اصلی آینده سیاسی کشور بازسازی اصولگرایی باشد. این را بعد از انتخابات مجلس در سال ٩٤ هم گفتم. تا در این کشور اصولگرایان بازسازی نشوند ممکن نیست که سیاست در ایران روی خوش ببیند.»
وی در مقام توصیه به رهبران اصولگرایی این نکته را مطرح میکند: اصل اساسی برای اینکه اصولگرایی بازسازی شود این است که بپذیرند کار و وضعیتشان اشتباه بوده و این اشتباه هم تاکتیکی نبوده است. اصلاحطلبان سال ۸۴ که شکست خوردند به غلط گمان کردند که اشتباهشان تاکتیکی بوده است. مثلاً گفتند چون وحدت نامزد نداشتیم شکست خوردیم. درحالیکه اصلاً مشکلشان این نبود. آنها ایراداتی راهبردی داشتند. اصولگرایان نیز در انتخابات ٩٤ مجلس گفتند که اشتباهمان این است که لیست واحد نداریم. دیدید که با وجود داشتن لیست واحد نیز اصولگرایان در شورا شکست خوردند. اینبار هم گفتند حتماً باید نامزد واحد داشته باشیم. باز هم در انتخابات ریاستجمهوری شکست خوردند. اساساً مشکل نیروی سیاسی در داشتن یک نامزد و دو نامزد نیست بلکه در وحدت سیاسی است که باید در نامزد واحد متبلور شود. عکسش نیست که نامزد واحد درست کنید و وحدت سیاسی پیدا کنید. آنان حدی از دموکراسی را باید بپذیرند. باید اجازه دهند که نیروهای منتقدشان درون خودشان حرف بزنند. نه اینکه ساکت و گوشهنشین شوند که مبادا خفهشان کنند. اگر شکست را بپذیرند آنوقت خودشان بهتر میتوانند راهی برای بازسازی جدی پیدا کنند.»
عبدی در تشریح بیشتر اشتباهات جریان اصولگرا تصریح میکند:« اصولگرایان اشتباهاتی اساسی داشتند. هم در نحوه چینش نامزدهایشان و هم در راهبرد و تاکتیکهای تبلیغاتیشان اشتباه اساسی کردند. اشتباهات تاکتیکی آنها بیشتر ناشی از همان راهبرد غلطی بود که داشتند. به جای اینکه ایدهای ایجابی را مطرح کنند که مردم به آن روی مثبت نشان دهند، تمام توانشان را به هر قیمتی در تخریب دولت گذاشتند و تمام نظرسنجیها نشان میداد که این نوع تاکتیکها و ایدهها جواب نمیدهد. همزمان که این ایدهها را مطرح میکردند آرایشان کم میشد. به نظر من اصولگرایی جبهه در هم ریختهای بود. آقای رئیسی هم بهدلیل ناتوانیهای فردیاش به هیچوجه نتوانست خلاقیتی از خود نشان دهد. آقای رئیسی اطرافیانی داشت که اصلاً درکی از تبلیغات نداشتند.»
اینها مواردی از تحلیلهای کارشناسانی بود که به نوعی منتقد جریان اصولگرایی و خارج از آن محسوب میشدند. این موارد به غیر از موضوعاتی بود که در شبکههای اجتماعی بسیاری از افراد از درون خود جریان اصولگرایی یا بیرون از آن به آن اشاره کردند. بهطور مثال محمد علی ابطحی تصریح کرده بود: «در جریان اصولگرایی که بال دیگر سیاسی موجود در جامعه ایرانی است و کسی نمیتواند آن را انکار کند، بعد از آن که آقای احمدینژاد به عنوان منتخب آنان به جامعه معرفی شد و بعد در در طول ریاستشان و به خصوص در دوره دوم تبدیل به مخالف آشکار اصولگرایی شد، تشتت فراوانی ایجاد شد. بعضی شاخههای آن تحت تأثیر فرهنگی که از زمان آقای احمدینژاد به وجود آمد، بسیار تند و افراطی شدند. در میان معتدلان هم چند دستگی بهوجود آمد. و در نتیجه یک جریان سیاسی بیشتر به جای حضور در میدانهای سیاسی متکی به مراکز قدرتهای حکومتی شد که بیشتر به دوپینگ اصولگرایان میشد آن را تشبیه کرد. این دوپینگ از یک سو در مواردی مثل انتخابات پاسخ نمیداد و از سوی دیگر فاصله آنها را با بدنه جامعه زیادتر میکرد. آنان در کارایی سیاسی کمرنگ شدند.»
یا احمد موثقی استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران تصریح کرده بود: «گفتمان اصولگراها بهخاطر بیمایگی علمی و منطقی زایش نیرو ندارد، این گفتمان که در دوره احمدینژاد به طور کامل قالب شد؛ با دنیای مدرن و دموکراسی سنخیتی ندارد و فراتر از اهداف کلی به هیجانات دامن میزند. برخی از اصولگراهای قدیمی که پختهتر هستند متوجه شدهاند که این گفتمان پاسخگوی نیازهای این جامعه نیست و نیاز به تغییر دارد. انقلابی کسی است که خواستار تغییرات است. در واقع ادامه حیات انقلاب موکول به تغییرات است...»
در شبکههای اجتماعی و کانالهای تلگرامی مطالب بسیاری تولید شد که همگی دال بر این بود که جریان اصولگرایی از لحاظ ماهوی و درونی بایستی یک بازنگری جدی صورت دهد و امروز هم اگر به فکر فردایش نباشد شکست قطعی خواهد بود. اصولگرایان چه بخواهند و چه نخواهند باید موضوعات بالا را مدنظر قرار دهند واگرنه به دره تباهی سقوط میکنند.