ایران سه تلاش راسخ را در راه توسعهیافتگی پشت سر گذاشته است؛ سه تلاشی که البته در راه نخواستن شرایط موجود بود و همین سبب شد توافقی سر خواستهها شکل نگیرد و ثمرهای از این تلاشها به بار ننشیند. به گفته فرشاد مؤمنی، اقتصاددان ایران در قرن بیستم برای توسعهخواهی، انقلاب مشروطه، جنبش ملیشدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی را تجربه کرده است. این اقتصاددان در بررسی شرایطی که ایران پشت سر گذاشته، به نکات جالبی اشاره میکند؛ اینکه آزادسازی اقتصادی چه زمانی برای اقتصاد مرکز توجه قرار گرفت. به گفته او، تاریخ اقتصادی ایران نشان میدهد مطالبه گوهری که در قرارداد ترکمانچای و گلستان که در افواه عامه، بهعنوان ناجوانمردانهترین تحمیلها به ایران در نظر گرفته شده، این بوده که سقف حقوق گمرکی ما از پنج درصد فراتر نرود و ما کاملا با رهاسازی و آزادسازی، ماجرای اداره اقتصاد را جلو ببریم و این آغاز اصرار بر آزادسازی اقتصادی در ایران بود که البته میزان و چگونگی ایجاد آن کماکان محل اختلاف اقتصاددانان است.
به گزارش عطنا، فرشاد مومنی عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی در مطلبی که در روزنامه شرق به چاپ رسانده است به مقایسه دو دولت اصلاحات و دولتهای نهم و دهم پرداخته است که در ادامه با یکدیگر میخوانیم.
سه تلاش بیثمر برای توسعهیافتگی
تحولات قرن بیستم حکایت از آن دارد که ایرانیها در این قرن، سه کوشش بزرگ برای برونرفت از دورهای باطل توسعهنیافتگی را سامان دادهاند و از این نظر جزء کشورهای منحصربهفرد محسوب میشویم و شاید تنها رقیب جدی ما در این زمینه چینیها باشند. همانطور که میدانید چینیها هم ابتدا در ربع اول قرن بیستم یک انقلاب ناسیونالیستی داشتند و در آخرین سالهای ربع دوم قرن بیستم هم یک انقلاب سوسیالیستی داشتند.
ولی ما حتی از چینیها هم کوششهایمان بیشتر است یعنی یک کوشش بزرگ فراگیر در ربع اول قرن بیستم انقلاب مشروطیت، یک تلاش خارقالعاده در سالهای میانی قرن بیستم یعنی جنبش ملیشدن نفت، یک کوشش منحصربهفرد در قرن بیستم از نظر فراگیری، انقلاب اسلامی در ربع پایانی قرن بیستم در کارنامه مردم ما وجود دارد و هر کدام از این کوششها درعینحال که ویژگیهای منحصربهفرد و استثنایی دارند، اما یک سلسله وجوه مشخصی هم برای آنها هست که دیدن آن وجوه میتواند به ما خیلی در بهرهگیری از تجربههایی که جامعه هزینههای آن را پرداخته کمک کند که البته در استفاده از آن تجربهها، متأسفانه توفیق زیادی وجود نداشته.
مسئله اساسی این است که هر سه این کوششها گرچه در کوتاهمدت دستاوردهای بسیار خارقالعادهای داشتهاند، اما هیچکدامشان در استمراربخشی به آن دستاوردها و ایجاد اعتلا در عملکرد به گونهای که بتوانیم از دور باطل توسعهنیافتگی خارج شویم موفق نبودهاند. یکی از مهمترین ویژگیهای مشترک هر سه آنها این است که بنا به اقتضای کوششهای عالمانه توسعهخواهانه، مبارزه توسعهخواهانه در ذات خودش در هر سه اینها یک مبارزه ضداستعماری و ضداستبدادی هم بوده. وقتی به هر سه این کوششها نگاه میکنیم ملاحظه میکنیم با مجموعهای از خلأهای فکری جدی روبهرو هستیم که کانون اصلی عدم توفیق ما را تشکیل میدهد.
غربت اندیشه توسعه در ایران
یکی از آن خلأهای فکری که من نامش را «غربت اندیشه توسعه» گذاشتهام، همان چیزی است که در مطالعه جان فوران با عنوان «مقاومت شکننده» آمده. به گفته او، ایرانیها در فهم اینکه چه چیزی نمیخواهند توفیق بیشتری دارند و زود هم به تفاهم میرسند و اقدامات عملی موفقیتآمیزی هم دارند، اما به محض اینکه این مرحله تمام شد، بر سر نظم مطلوب جایگزین با هم به اختلاف برمیخورند و این مایه بازگشت به همان دور باطل ناکارآمدی، فساد و هرجومرج و استبداد است. در کل دورهای که جان فوران بررسی کرده به این دور باطل برمیخوریم و امیدواریم بتوانیم از این دور باطل خارج شویم. پس یک خلأ فکری جدی در این زمینه وجود دارد که به لحاظ اندیشهای برای آن از عنوان «پارادوکس توسعهخواهی در یک ساخت رانتی و کوتهنگر» استفاده میکنم.
خلأ فهم وزن مداخله خارجیها در سرنوشت ایران
خلأ فکری دوم که به نظر من آن هم بسیار تعیینکننده است و هرچه رو به جلو حرکت میکنیم ضریب اهمیتش افزایش پیدا میکند، درباره نحوه و میزان تأثیرپذیری توسعه ملی از عوامل خارجی است. در تمام تجربههایی که بهویژه در قرن بیستم داشتیم، مشاهدهها حکایت از این دارد که ضربههای خیلی هولناکی از این زاویه متحمل شدهایم.
در آخرین تجربهها که مربوط به سال ١٣٩١ است، در یک فاصله کمتر از سه ماه واکنشهایی که از بیرون علیه ایران تدارک شده بود و در قالب تهدید به جنگ و تشدید بیسابقه تحریمها و از این قبیل خودش را به نمایش گذاشت، ابتدا بهعنوان یک موهبت و فرصت تاریخی بینظیر برای ایران از سوی مقامات کشور صورتبندی شد و در یک فاصله کمتر از سه ماه همان افراد وقتی با گرفتاریها و مشکلات و چالشهای گسترده روبهرو شدند یکباره کل ماجرای گرفتاریهای ایران را به همان عنصر تشدید تحریمها نسبت دادند.
از زوایای مختلفی میتوان در اینباره بحث کرد اما یقین این است که این یک نمود عینی از این است که در زمینه فهم اینکه وزن و ضریب اهمیت مداخله خارجیها در سرنوشت ما چقدر است، با یک خلأ فکری جدی روبهرو هستیم. ژاپنیها در دورهای در اندیشه چگونگی برخورد با خارجیها، راهحل اصولی برای کسب استقلال ملی را اینگونه شناسایی کردند که خانهای مستحکم بسازیم. مستحکمکردن خانه به تعبیر آنها یعنی تنظیم اصولی رابطه دولت و ملت
. میگویند اگر این رابطه درست تنظیم شده باشد عناصر بیرونی به هیچوجه نمیتوانند اثر تعیینکننده روی سرنوشت ما داشته باشند و آن را به سیل، زلزله، باد و باران تشبیه میکند. بنابراین ما باید خانه مستحکمی بسازیم که در برابر این عوامل ایستادگی کند.
ابهام در مفهوم نابرابری
یک خلأ فکری بسیار مهم دیگر هم در این مسیر وجود دارد که در حیطه مسئله عدالت اجتماعی است. هنوز درک و صورتبندی روشنی از نابرابریهای موجه و ناموجه و نحوه مواجهه با آنها نداریم. حتی درک روشنی از سوءکارکردهای نابرابری هم نداریم و این آشفتگی و خلأ فکری در اقدامات عملی ما هم بهوضوح قابل مشاهده است.
فرض کنید صرفنظر از مناسبات سیاسیای که در ایران وجود دارد و به نظر من این مناسبات هم به شکلی تابعی از نابرابریهای غیرمتعارفی است که در حیطه توزیع قدرت و ثروت و منزلت در ایران باید آنها را ردگیری کرد، یکباره به مناسبتهایی ماجرای حقوقهای غیرمتعارف یکسری افراد در مرکز توجه قرار میگیرد. اینجا فهمیدیم نابرابری در ثروت به مراتب ضربهزنندهتر از نابرابری در درآمد است. ولی در آن حیطه اصلا بحثی به میان نیامد و وقتی بحثی به میان نمیآید یعنی باید منتظر باشیم که این واقعه، تمام هزینههایش را بر ما تحمیل کند.
بعضی از برآوردها نشان میدهد نابرابریهای منطقهای هم قدرت شکنندگیآورش بسیار بیشتر از نابرابری در درآمد است و میدانید اکنون نابرابریهای منطقهای در ایران یکی از کانونهای اصلی بحرانسازی اقتصادی، اجتماعی و محیطزیستی در کشورمان محسوب میشود. تقریبا نوعی اتفاق نظر وجود دارد در جامعهای که نابرابریهای ناموجه از حدودی فراتر میرود، الگوی مسلط مناسبات اجتماعی الگوی مبتنی بر ستیز و حذف خواهد بود. همه تجربههای تاریخی قرن بیستم ایران نشان میدهد شیوه تعامل مبتنی بر ستیز و حذف چه در مناسبات بین مردم با یکدیگر و چه بین مردم و دولت، چقدر برای ما پرهزینه و پرخسارت بوده است.
کارکرد بسیار مهم دیگرش از جنبه نحوه تعامل با دنیای خارج این است که اگر قدرت ملیمان در مقایسه با بیرونیها بیش از حد ضعیف شود، این تعریف استاندارد و کلاسیک وابستگی است چراکه مناسبات مبتنی بر نابرابری قدرت و ثروت بین کشورها نیروی محرکه تحمیل مناسبات مبتنی بر وابستگی برای طرف ضعیفتر است. اکنون گاهی در یک سطوح غیرقابل تصور در نظام تصميمگیری کشور یعنی کسانی که در جایگاه قاعدهگذاری هستند تلقیهایی از وابستگی مطرح میشود که براساس شواهد موجود در بهترین حالت میتواند بخشی از نظام سلطه در نیمه دوم قرن نوزدهم را به نمایش بگذارد.
تلاش برای وارونه جلوهدادن واقعیت
ویژگی مشترک بسیار مهم دیگری که بین اینها وجود دارد این است که یک نقش حیرتانگیز هم از سوی استعمار و هم توسط استبداد در کل این تجربههای قرن بیستمی مشاهده میشود که مضمون آن این است که آنها روی دستکاری واقعیتها سرمایهگذاری بسیار بزرگی میکنند. ما هنوز آنقدر تحتتأثیر این دستکاریها هستیم که یک جمعبندی مبتنی بر وفاق نسبی در زمینه ماجرای مشروطه و مشروعه نداریم.
عین این ماجرا در ملیشدن نفت هم وجود دارد. هنوز هم در مورد اینکه کاشانی یا مصدق چقدر در آن نقش داشتهاند مناقشات خیلی رادیکال بین طیفهایی مشاهده میشود و شبیه به این در مورد ١٠ساله اول بعد از انقلاب هم هست. بهعنوان نمونه براساس یک سلسله ملاحظات و منافع هم در داخل و هم در بیرون، کسانی اصرار داشتهاند بگویند در ١٠ساله اول بعد از پیروزی انقلاب، اداره امور اقتصادی کشور براساس یک باور دولتسالارانه بوده، درحالیکه از هر زاویه که نگاه میکنید با بیشمار شواهد میتوان نشان داد که آنچه ادعا میکنند بهکلی مغایر با واقعیت است.
آنچه مسئله را خیلی قابل اعتناتر میکند این است که حتی کسانی هستند که در یک دورههایی آثار مکتوبی از خودشان به جا گذاشتهاند که خلاف واقعبودن این مسئله را به صورت مستند و مستدل نشان دادهاند اما حتی بعضی از آنها هم با این موج توهمآفرینی همکاریهای حیرتانگیز کردهاند. مثلا طیفی که در سازمان برنامه ایران بعد از پایان جنگ نقش اصلی را داشتند با اینکه منتقد جدی سیاستهای اقتصادی کشور در دوره جنگ بودند اما وقتی سند پیوست شماره یک قانون برنامه اول را منتشر کردند در آنجا میگویند براساس شاخص استانداردی که میزان مداخله دولت در اقتصاد را میسنجد شاخص مداخله دولت در اقتصاد ایران، در سال ١٣٥٦ معادل ٦٣ درصد بوده است.
در همین گزارش آمده که این نسبت در سال پایان جنگ به ٤٠ درصد رسیده. حال باید این را از منظر اقتصاد سیاسی رمزگشایی کنید دولتی که با وجود یک جنگ طولانی، مداخله دولت را نسبت به دوره صلح تا این درجه کاهش داده، چطور میتوان به داشتن گرایشهای سوسیالیستی متهم کرد؟ ماجرا زمانی تکاندهندهتر میشود که در دوره پس از جنگ به اسم اینکه شاخص مداخله دولت در پایان جنگ نامطلوب بوده، یک نسخه آزادسازی و خصوصیسازی برای کاهش مداخله دولت در اقتصاد پیاده میشود.
از ١٣٧٠ تا امروز این شاخص هرگز از ٦٠ درصد کمتر نشده و در بعضی از سالهای مسئولیت دولت قبلی این شاخص از مرز ٨٠ درصد هم عبور کرده. ماجرا چیست آنها که میزان مداخله دولت را در اقتصاد در دولت صلح و وفور نفتی به چیزی حدود دو برابر مداخلات دولت در دوران جنگ افزایش دادند، هیچکس درباره تمایلات سوسیالیستی آنها سخنی به میان نمیآورد؟ حیرتانگیزتر و باز به لحاظ تحلیلی قابل اعتناتر این است که در همان سالهای جنگ مداخلههای تصدیگرانه دولت سهمش از کل مداخله چیزی حدود ٥٠ درصد بوده و ٥٠ درصد دیگر مداخلههای دولت، مداخلههای حاکمیتی یعنی مداخلههای بسترساز برای توسعه بوده است. یعنی دولت در دوره جنگ مسئولیتشناسی فوقالعاده بیشتری در زمینه آموزش، سلامت، زیرساختهای فیزیکی و از این قبیل داشته و با وجود شرایط جنگی که علیالاصول باید ریسکگریزی بخش خصوصی در بالاترین سطحش باشد، سهم مداخلههای تصدیگرانه در آن دوره حدود ٥٠ درصد بوده.
ولی اکنون بیش از ١٠ سال است که مداخلههای تصدیگرانه دولت با استانداردهای شناختهشده سوسیالیستی همآواتر است و هیچگاه از حدود ٧٠ درصد کمتر نبوده که این دو معنی دارد؛ یکی اینکه مداخله عملی دولت در اقتصاد به طرز غیرمتعارف و فاجعهآمیزی بالاست و دلالت دوم که شاید مهمتر هم باشد این است که دولت به طرز غیرقابل بخششی از ١٣٦٨ تا امروز از مسئولیتهای حاکمیتی خودش که بسترساز توسعه هستند هم طفره میرود ولی دولتی که چنین رفتار ناهنجاری را از خودش به نمایش میگذارد در معرض هیچ جوسازی قرار ندارد اما درباره دوران جنگ اینقدر موارد غیرعادی میشنوید و کار تا جایی پیش میرود که غیرواقعنماییها تبدیل به باور همگانی هم میشود.
پیگیری آزادسازی در قرارداد ترکمانچای و گلستان
ویژگی مشترک دیگری که این سه کوشش داشتند که به نظرم خیلی قابل اعتناست، این است که هر سه این کوششها با اینکه آمیزههای بسیار قدرتمند دینی در آنها وجود داشته اما درعینحال بهشدت ناسیونالیستی هم بوده و جالب است هر سه اینها بیشترین ضربهها را هم از سوی کسانی خوردهاند که به سمت افراط گرایش داشتهاند. فرض کنید در ظاهر عدهای بودند که شعارهای رادیکال چپگرایانه میدادند و مطالبه انزواجویی برای ایران میکردند، در همان زمان یک عده هم بهعنوان راستگراهای افراطی مطالبه آزادسازی و رهاسازی میکردند و شواهد تاریخی نشاندهنده این است که ضربههای بسیار مهلکی هم از این ناحیه بر ما وارد شده.
در تاریخ اقتصادی ایران متوجه شدم آنچه ما بهعنوان قرارداد ترکمانچای و گلستان میشناسیم و در افواه عامه، بهعنوان ناجوانمردانهترین تحمیلها بر ایران در نظر گرفته شده، مطالبه گوهری که در این قراردادها وجود داشته این بوده که سقف حقوق گمرکی ما از پنج درصد فراتر نرود و ما کاملا با رهاسازی و آزادسازی ماجرای اداره اقتصاد را جلو ببریم. خاطرم هست وقتی برای اولین بار متن کامل قرارداد ترکمانچای را خواندم، کنارش نوشتم که اگر واقعا آزادسازی و رهاسازی خیری برای ما دارد، چرا با قوه قهریه و با زور سرنیزه باید چنین چیزی بر ما تحمیل شود؟ جالب است انور خامهای در کتاب خود تحت عنوان «اقتصاد بدون نفت» دارد، میگوید یکی از مهمترین محورهای سیاستگذاری اقتصادی پساکودتا، آزادسازی افراطی بوده است.
افزایش پنج برابری وابستگی ایران در دولت احمدینژاد نسبت به دوره اصلاحات
نکته آخر را در این جلسه بر این ایده متمرکز میکنم که در آخرین موج افزایش بیسابقه درآمد نفت در کشور دو مقایسه خیلی حیرتانگیز بین دولت اصلاحات و دولت احمدینژاد صورت گرفته که از منظر تولیدمحوری و توسعهخواهی خیلی قابلاعتناست. یکی از آنها مسئله روند تحول واردات کالاهای سرمایهای است که در دوره اصلاحات در سال پایانی مسئولیت رئیس دولت وقت (١٣٨٣) سهم واردات کالاهای سرمایهای از کل واردات ایران حدود ٧٦ درصد بوده و این رقم در سال پایانی مسئولیت دولت دوم آقای احمدینژاد (١٣٩١) به ١٣ درصد رسیده.
دولتمردان ما باید بفهمند خیرخواه واقعی آنها چاپلوسها نیستند که یکباره تیتر بزنند عملکرد خیرهکننده در اقتصاد درحالیکه با دهها بحران کوچک و بزرگ روبهرو هستیم. چاپلوسانی که میگویند عملکرد خیرهکننده است، خدمتگزاران کشور نیستند ولو اینکه نیت چنین چیزی را داشته باشند.
مسئله بسیار قابلاعتنای بعدی در این زمینه این است که در گزارشی که در مهرماه ١٣٩٢ مرکز پژوهشهای مجلس منتشر کرد، ارزبری هر واحد GDP تولیدشده در ایران به طور میانگین در دوره مسئولیت رئیس دولت اصلاحات و احمدینژاد با یکدیگر مقایسه شد و یافته مطالعه، نشان میدهد در دوره مسئولیت آقای احمدینژاد برای دستیابی به هر یک واحد تولید ناخالص داخلی در ایران در مقایسه با دوران اصلاحات، پنج برابر دلار نفتی بیشتر هزینه شد. صورت ظاهر را که نگاه کنیم، در دوره اصلاحات کسی مشت محکم به دهان استکبار جهانی نمیزد و در دوره دوم دولت احمدینژاد، در مقام شعار خیلی از این مشتها میزنند ولی در عمل کسی که خیلی رادیکالتر شعار میداد، وابستگی ایران به آنها را به ازای ایجاد هر یک واحد تولید، پنج برابر افزایش داده
. واقعا مرور تجربههای تاریخی ایران برای فهم بایستههای عبور از دور باطل توسعهنیافتگی برای ما بسیار حیاتی است و برای اینکه سره از ناسره تشخیص داده شود، به نظارتهای تخصصی مدنی جدی نیازمند هستیم. با کمال تأسف همین اکنون هم کسانی هستند که فکر میکنند حمایت از دولت آقای روحانی به این دلیل است که مثلا خطاهای آنها نقد نشود یا زیادهگوییهای آماری که بعضی کسانی با اهدافی مطرح میکنند در معرض انتقاد قرار نگیرد.
باید این ذهنیت را تصحیح کنیم. باید بهتدریج به این جمعبندی برسیم که این بزرگترین دستاورد تمدن بشری است که مسیری که در آن علم در فرایندهای تصمیمگیری و تخصیص منابع فصلالخطاب است، پردستاوردترین و کمهزینهترین است و علم هم در فضای غیرشفاف و سیاستزده و دائما در حال تشنج و افراطیگری نمیتواند فصلالخطاب شود.
باید متوجه شویم و دولتمردان ما هم باید متوجه شوند یکی از بزرگترین رموز موفقیت دکتر مصدق این بود که با منتقدان خود برخورد نمیکرد. دولتمردان ما باید بفهمند خیرخواه واقعی آنها چاپلوسها نیستند که یکباره تیتر بزنند عملکرد خیرهکننده در اقتصاد درحالیکه با دهها بحران کوچک و بزرگ روبهرو هستیم. چاپلوسانی که میگویند عملکرد خیرهکننده است، خدمتگزاران کشور نیستند ولو اینکه نیت چنین چیزی را داشته باشند.
از نظر من خدمتگزارهای واقعی آنهایی هستند که هزینههای انتقاد مشفقانه و غیرسیاستزده را میپردازند و دست از امر به معروف و نهی از منکر برنمیدارند. همهمان باید کمک کنیم، از تجربههای تاریخی هم درس بگیریم و چشمانداز روشنتری را برای آینده کشورمان تصویر کنیم. امیدوارم سال جدید سال انتخاب اصلح به معنای دقیق کلمه و سال برونرفت از بحرانهای کوچک و بزرگ و قرارگرفتن در مسیر تولیدمحوری و توسعه باشد.
ایران به قهرمان نیاز ندارد
نظارتهای تخصصی، لایههای خیلی متنوعی دارد که باید هرکدام را در جای خودش دید. انتظار داشتیم امسال که سال اقتصاد مقاومتی است به یک مورد دقت کافی شود و آن اینکه اقتصاد ایران در دورانهایی که با فساد گسترده روبهروست همیشه با این آفت مواجه است که تولید از مدار خودش خارج میشود و تبدیل به محملی برای توزیع رانت میشود.
مثلا در زمان جنگ، مهندس موسوی به مرحوم عالینسب بهعنوان نماینده تامالاختیار نخستوزیر برای راهاندازی مجتمع فولاد اهواز حکمی دادند. قرار بود مجتمع فولاد اهواز سال ٥٦ به بهرهبرداری برسد و ما سال ٦٦ ستاد راهاندازی را با مسئولیت آقای عالینسب راه انداختیم و ایشان گفتند کل گزارشات را بررسی کنید که چرا اینقدر فاصله افتاده است. در آن مطالعات متوجه شدیم دلیل اینکه نتوانسته بودند فولاد اهواز را راهاندازی کنند این بود که سه کوره ذوب از سه کارخانه متفاوت و از سه کشور متفاوت خریداری شده بود، گویی شرکت سهامیاي قبل از انقلاب بود که یک عده دلالی آلمانها، انگلیسها و آمریکاییها را میکردند.
گویی به اسم فولادسازی هرکسی کار خودش را راه انداخته و در گزارشها دیدیم چندین مؤسسه خارجی را آورده بودند که مشاوره دهند که اینها راهاندازی شود، همهشان گفته بودند ریسک کار را بر عهده نمیگیریم. مرحوم عالینسب میگفتند ایران به قهرمان نیاز ندارد، به سنگ زیرین آسیاب نیاز دارد، یکی از آن سنگهای زیرین آسیاب مهندس حسین مقیمی است که آن زمان مسئولیت اجرائی فولاد اهواز با ایشان بود. اینها در این پروژه واقعا با تکیه بر ظرفیتهای تخصصی داخلی و با خوندل در آخر فولاد اهواز را راهاندازی کردند. اینکه چقدر شهید دادند و چه ماجرائی رخ داد، بماند. آن زمان دائما در جریان بودیم و دنبال میکردیم.
وقتی سال ٦٥ به بعد استراتژی عراق انهدام ظرفیتهای تولیدی ایران شد، تمام تلاش این بود که فولاد اهواز راهاندازی شود. یک وجهش وجوه نرمافزاری و دانش ضمنی بود، یک وجه هم غیرتی بود که به خرج دادند و در فضای پرتهدید آن کار را انجام دادند. در گزارشات معلوم شده بود گویی قرار بوده فقط تظاهر شود به اینکه ما میخواهیم مجتمع فولاد داشته باشیم وگرنه هماهنگکردن سه سیستم تولیدی حتی از سوی مشاوران خارجی که دعوت شده بودند آنقدر پرریسک بود که مسئولیتش را بر عهده نگرفته بودند.
آنچه برای من غمانگیزتر بود این بود که افتتاح مجتمع فولاد اهواز به دوره پس از دولت مهندس موسوی موکول شد و عزیزانی که آن زمان این کار را کردند، طوری ژست گرفتند انگار در همان دوره کل این ماجرا انجام شده و هیچ ذکری از کسانی که زحمت اصلی را کشیده بودند به میان نیامد. جذابترین قسمت این بود وقتی تیم حسین مقیمی این مجتمع را راه انداخت مسئولان وزارت معادن و فلزات زیر بار افتتاحش نمیرفتند و دلیلشان این بود که میگفتند گزارشهای مشاوران خارجی را خواندهایم و این کار خطرناک و ممکن است در زمان افتتاح منفجر شود. حدود سه برابر کل حقوقی که آن تیم گرفته و مجتمع را راه انداخته بودند به تیم مشاور خارجی دادند که ایمنیاش را بررسی کنند. میخواهم بگویم چقدر نظام پاداشدهی ما اعوجاج دارد.
کسانی که این فعل را انجام داده بودند مثلا با حقوقهای عادی و بدون پاداش خاص کار کرده بودند و سه برابر کل دستمزد اینها در کل چند سال را به شرکت مشاور خارجی دادند که از تعبیر راهاندازی شگفتآور استفاده کرده بود. بعد از تأیید مشاوران، این مجتمع افتتاح شد.
٣٢ میلیارد دلار صرف واردات بنزین در ١٠ سال گذشته شد
یکی از پیشنهادهای من در یکساله اخیر این بود که دلارهای نفتیمان را بهعنوان ذخیره استراتژیک ملی انتخاب کنیم و تخصیص هر دلار مبتنی بر ضابطههای توسعهگرا شود. درحالحاضر آنقدر غیرعادی و سهلانگارانه دلارهای نفتیمان را خرج چیزهایی میکنیم که هیچ نسبتی با توسعه ملی ندارد، از این زاویه فکر میکنم واقعا نیازمند بازنگری جدی هستیم. بررسی کردهایم در ١٠ساله گذشته فقط ٣٨ میلیارد دلار به مسافرهای خارجی پرداخت شده. واقعا با هر متری که اندازهگیری کنیم اولویت توسعهای ما این است؟ چقدر فساد و گروههای ذینفع در ایران ماجرا دارند؟ اینکه در ١٠ سال گذشته چقدر صرف واردات بنزین کردهایم، جزء موارد طبقهبندیشده است.
آقای بحرینیان تیمی چندنفره را تعیین کردهاند که چند ماه کار کردهاند و تقریبی از هزینه واردات بنزین در ١٠ سال گذشته به دست آوردهاند، چیزی حدود ٣٢ میلیارد دلار براساس محاسبه ایشان بوده است. ایشان میگفتند اگر دو میلیارد دلار خرج آپگریتکردن موتورهای خودرو تولید داخلیمان میکردیم، هم ظرفیت توسعهای بزرگ در کشورمان ایجاد شده بود و هم این واردات موردنیاز نبود.