عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی گفت: خوانش طباطبایی از ابن خلدون خوانش اصیلی نیست و کمتر به ابن خلدون مراجعه می کند و ابن خلدون را گرفتار هگل و مفاهیم تجدد می بیند.
به گزارش عطنا به نقل از مهر، قاسم پورحسن، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی در نشست هم اندیشی «ابن خلدون و علوم اجتماعی؛ نگاهی انتقادی به روایت سید جواد طباطبایی» که به همت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد با بیان اینکه ۱۶ نکته از نظر فلسفی درباره این کتاب دارم، گفت: پرسشی که مطرح است این است که اساسا ما نیازی به خواندن ابن خلدون داریم؟ هر چند متفکران عرب مانند طه حسین و الجابری و... نیاز دارند. اما ما چه نیازی داریم؟ الجابری و امثال او ابن خلدون را با سنتشان ربط می دهند. آیا نوع خوانش طباطبایی با متفکران عرب تفاوتی دارد؟ در کتاب ایشان ایرادی بر کتاب های عرب ها گرفته نشده است. تا کنون دو فهم از ابن خلدون ارائه شده است؛ یکی فهم محسن مهدی است و دیگر فهم طباطبایی است که به من این دو فهم را بهترین می دانم هرچند خوانش محسن مهدی را بیشتر ترجیح می دهم. محسن مهدی حداقل براساس مفاهیم مغرب زمین پارادایمی که بر خوانش ابن خلدون سیطره داشته باشد را بنیان نگذاشت. به همین دلیل توجه ما به خوانش محسن مهدی می تواند مهم باشد.
پورحسن افزود: اما تصورم این است که ما ناچاریم که سنت را بخوانیم و طباطبایی در این زمینه به درستی آن را انجام می دهد چرا که ما بدون گذشته آینده ای نخواهیم داشت. به نظرم تلاش طباطبایی در این زمینه از همه بهتر است و دیگران نتوانسته اند مقداری از ایشان جلوتر بروند. ایشان به درستی بیرون می ایستد و سنت را می خواند. اما خوانش طباطبایی از ابن خلدون خوانش اصیلی نیست و کمتر به ابن خلدون مراجعه می کند و ابن خلدون را گرفتار هگل و مفاهیم تجدد می بیند. تلقی من این است که اگر ما براساس مفاهیم غرب این سنت را بخوانیم همواره شاید از بیهودگی آن سخن بگوئیم و بگوئیم در درون امتناع قرار داریم. تا زمانی که ما از موقف بیرون نیائیم وضعیتمان همین است. ما می توانیم به عنوان پرسش از مفاهیم جدید کمک بگیریم نه اینکه آنها بر تفکرمان سیطره بیاندازند و نه به عنوان پارادایم مسلط. این دقیقا مانند این است که با هایدگر ملاصدرا را بخوانید آیا می توانید حکم کنید که ملاصدرا یعنی متافیزیک؟
وی در ادامه تاکید کرد: اما این فهم چگونه فهمی است؟ یعنی اگر ما می خواهیم به متون ابن خلدون برگردیم، نوع مواجهه مان با آن چگونه است؟ و همچنین مطالعه طباطبایی چگونه مطالعه ای است؟ در کدام یک از رویکردهای فهم قرار می گیرد؟ نکته دیگر اینکه این چه مطالعه ای است؟ آیا مطالعه ای تطبیقی است؟ یعنی ابن خلدون اصل است و بقیه فرع هستند. من معتقدم که طباطبایی هیستریسیزم را برمی گزیند اما نمی تواند مشکل ما را حل کند. آنچه که مشکل ما را حل می کند گفتگو است. طباطبایی می توانست بین متفکران جدید و ابن خلدون یک گفتگو را شکل بدهد اما تاکید بیش از حد برامتناع مانع آن شده است.
پورحسن گفت: طباطبایی از مفاهیمی سخن می گوید که آنها را آگزیوماتیک می داند یعنی نه بحث می کند و نه مباحثه ای می کند. درصورتیکه که ما به چه منطقی تفکری را به طور کلی می گوئیم که امتناع است؟ و تفکری را دائما زاینده و چیره برتاریخ می داند. آیا این نگاهی تاریخی است یا نگاهی عقلی است؟ تلقی من این است که بسیاری از متفکران درباره شکل گیری اندیشه به طرز دیگری می اندیشند. پس ما نمی توانیم حکم بر امتناع ذاتی اندیشه ها بدهیم. طباطبایی ظاهرا دارد بحث از امتناع شرایط را می کند اما در هیچ جا توضیح نمی دهد که مرادم از امتناع، امتناع ذاتی نیست. اما نتایج بحث ها امتناع ذاتی است. یعنی از این سنت، از این تفکر نمی توانیم تفکر جامعه شناسی ظهور بدهیم این بیان منطقی نیست و با ذات اندیشه سازگار نیست. به نظر می رسد یکی از نقائص این کتاب امتناع مقطعی و تاریخی را با امتناع در ذات جمع بسته کرده است. یعنی گویا این سنخ از تفکر نمی تواند فهم جدیدی از جامعه شناسی و ... خلق کند. به چه دلیل قائل به امتناع هستید؟ درهر سرزمینی امکان شکل گیری تفکر وجود دارد. ما نمی توانیم در منطق جبر جغرافیایی از امتناع تفکر سخن بگوئیم.
وی یادآور شد: طباطبایی از وضعیت گذار می گوید. به نظرم طباطبایی فهم دقیقی از فیلسوفان ما مانند فارابی و ابن سینا ندارد. چرا که آنها به ضرورت از گسست، سخن می گویند. اینکه ما ابن خلدون را متهم به ذات گرایی و ارسطوگرایی کنیم ابتدای مناقشه است. تلقی من این است که طباطبایی از حیثی از گذار درست می گوید. یعنی منظومه تفکر ابن خلدون درباره فراز و فرود حکومت نظریه علم عمران، مساوی با ارسطو گرایی نیست و یکی از ایرادهای وی به فارابی و ابن سینا این است که فکر می کند اینها در ذیل ارسطو هستند.