از آفات توسعه روستایی در ایران حرکت وارونه آن است؛ امروزه شاهد کالایی شدن روابط روستایی هستیم که میتواند عامل اصلی مهاجرت از روستا به شهر باشد. زیربنای تفکر مذکور بر این اصل قرار دارد که اگر مهاجرت نکند از زمانه کالایی شدن عقب خواهد افتاد و در نهایت قبل از سفر به شهر سفر مرگ روستا را در ذهن مرور میکند. برای تغییر این وضعیت نیازمند تغییر در منش، روش و رویکردهای زندگی روستایی هستیم. امری که با توسعه پایدار ارتباط وثیق دارد.
به گزارش عطنا به نقل از ایانا از آفات توسعه روستایی در ایران حرکت وارونه آن است؛ امروزه شاهد کالایی شدن روابط روستایی هستیم که میتواند عامل اصلی مهاجرت از روستا به شهر باشد. زیربنای تفکر مذکور بر این اصل قرار دارد که اگر مهاجرت نکند از زمانه کالایی شدن عقب خواهد افتاد و در نهایت قبل از سفر به شهر سفر مرگ روستا را در ذهن مرور میکند. برای تغییر این وضعیت نیازمند تغییر در منش، روش و رویکردهای زندگی روستایی هستیم. امری که با توسعه پایدار ارتباط وثیق دارد. چنین روندی است که میتواند روستایی را از شهروند درجه خارج کرده و او را به شهروند درجه یک ارتقا دهد؛ موضوعی که میتواند به ایجاد شغل و نظام ارزش گزاری برای تقدیر مادی و معنوی از زحمتی که کشاورز برای تولید میکشد منجر شود. با دکتر محمود جمعهپور، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی درباره این تغییر بزرگ صحبت گفتوگو کردیم. جمعهپور که با معاونتهاي ترويج و مشاركت مردمي و آبخيزداري وزارت جهاد سازندگي از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۹معتقد است اگر تغییر نباشد وضعیت به همین منوال پیش خواهد رفت و در آیندهای نزدیک روستاهای موجود نیز باقی نخواهد ماند.
*توسعه نیافتگی روستاهای کشور حکایت از چه موضوعی میکند؟
خیلی از چیزها را باید عوض کنیم و نیاز به تغییرات اساسی داریم. اول از همه باید نگرش مان را اصلاح کنیم. باید درباره مفاهیم روستا، روستایی، تولید کشاورزی، و هر آنچه در روستا هست نگرشی جدید ایجاد کنیم. به نظر من روستاهای ما تغییر کرده اند اما نگرش ما تغییر نکرده است. نگاه سنتی، ما را به اهداف توسعه پایدار نمیرساند. شاخصهای رفاهی خیلی بالایی بعد از انقلاب در روستاها ایجاد شده است. حتی میتوان گفت از لحاظ رفاهی روستاها به شهرها نزدیک شده اند. اما بررسیهای ما نشان داده که روستاهایی که تمامی این شاخصها را دارند و حتی میتوان گفت دارای رفاه نسبی هستند، با روستاهایی که در محرومیت هستند یا آن چنان دارای شاخصهای رفاه نیستند، هر دو محیطهایی با کیفیت برای زندگی نیستند. پس این نگاه که امکانات رفاهی باعث میشود روستاها محفوظ بمانند نگاه درستی نبوده به این علت که هر دو نوع روستاها از جمعیت تخلیه شده اند. دور افتاده ترین روستاها نیز تغییر کرده اند چون تغییرات یک امر جهانی است. روستاییان به رشد آگاهی رسیده اند و این رشد آگاهی آنان را با حق و حقوق شان آشنا کرده است.
نخستین مشکل این است که نگاه مان سنتی و قدیمی است، در صورتی که روستایی تغییر کرده و نیازهای جدید دارد. روستایی دیروز را میتوانستیم با حداقلها راضی نگاه بداریم، اما روستایی امروز نیازهای خاص خودش را میخواهد و توجه به حداقل و حداکثر ندارد. میگوید نیاز من این است و باید به آن توجه شود. نه این که دولت خود تشخیص بدهد که من چه نیازی دارم و حتی زمان رفع آن نیازها را دولت مشخص کند. تغییر نگاه در این زمینه است. دوم روستاییان شهروندان درجه ۲ نیستند. ما شهروند داریم، و تعدادی از هموطنان ما روستانشین هستند و باید براساس میزان جمعیت هر منطقه چه شهر و چه روستا به حقوق شهروندی اهالی توجه و خدمات ارایه شود. این خدمات هم فقط در حد خدمات فیزیکی و کالبدی نیست. مثلاً خدای نکرده زلزلهای رخ میدهد، اول به شهر رسیدگی میشود و بعد اگر فرصتی باقی ماند به روستا میروند. این تفاوت را روستاییان متوجه میشوند و این توجه آنها را آزار میدهد.
*این کمتوجهی باعث میشود که آسیبهای فراوانی به روستاییان وارد شود. تغییر نگاه سازمانها و نهادهای دولتی به نظر میرسد سخت باشد؟
این آسیبها بر محیط زیست از جاهای دیگر بیشتر است. اهالی روستاهای نزدیک جنگل به قطع بی رویه درختان اقدام میکنند، یا بردن دامهای شان را به مراتعی میبرند که در آن موقع سال نباید ببرند.
یکی از مشکلات به وجود آمده، کالایی شدن منابع است. در گذشته زمین ابزار تولید و برای تولید حداقلی بود. زمینهای کشاورزی در گذشته سند مالکیت نداشت. اما امروز زمین ارزش پیدا کرده و همه روستاییان برای زمینهای شان سند گرفته اند و به آن به شکل کالا نگاه میکنند. به همین دلیل زمین خواری، کوه خواری، جنگل خواری و... را شاهد هستیم. حتی در دورافتاده ترین روستاها زمین داران سعی میکنند برای زمینهای شان سند بگیرند تا در زمان لازم، از جمله با تغییر کاربری، سود لازم را ببرند. متاسفانه کالایی شدن زمین باعث میشود کاربری زمین تغییر کند. وقتی زمین کالا شد یعنی منابع تولید را به منابع مالی تبدیل کرده ایم. این منبع مالی باعث میشود کشاورزی کم رونق شود. وقتی کشاورز نتوانست روی زمین کار کند و معیشت زندگی برایش سخت شد، نخستین کاری که میکند این است که به شهر مهاجرت میکند. آن زمینی هم که قبلاً کشاورزی بود تبدیل به یک ویلا – باغ شده و به متقاضیان فروخته یا اجاره داده میشود. این تغییرات به روستایی یا کشاورز آگاهی میدهد که در روستا ماندن مساوی است با نابودی. کشاورز به این آگاهی میرسد که اقتصاد و پول امروز حرف اول را میزند. وقتی روستایی یا کشاورز به این آگاهی میرسد دیگر نمیتوان مانند گذشته با او برخورد کرد. اول از همه باید به معیشت و اقتصاد روستایی و کشاورز توجه کنیم. در گذشته کشاورز معیشت را در سیرکردن شکم خانواده اش میدید. اما امروز کشاورز معیشت را در فرستادن فرزندانش به دانشگاه و مدارس میبیند. این یعنی تغییر نگاه روستایی و اگر برنامه ریزیها براساس این تغییر نگاه نباشد مطمئن باشید که به توسعه پایدار روستایی نخواهیم رسید.
*رفع نیازهای اولیه باعث ایجاد نیازهای جدید میشود، با وجود آگاهی سازمانها و نهادهایی که متولی روستا هستند که این نیازها به وجود آمده، به ویژه نیازهای اجتماعی و فرهنگی، چرا برای رفع آن اقدامی نشده است؟
در طی سالیانی که بحثهای متعددی درباره توسعه پایدار روستایی داریم، از دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا خواستیم که بروند در روستاها، و با مردم روستایی کارهای گروهی انجام بدهند. مسایل و مشکلات آنان را جمع آوری و اولویت بندی کنند. نکته جالب این است که وقتی مسایل و مشکلات را با روستاییان مطرح میکنیم و بحث مان عمیق میشود، دیگر آب، برق، بذر و کود مطرح نیست، نخستین مشکل روستاییان "دولت" است. مشکل دولت به چه معنا؟ به این معنا که اگر روستایی ۱۰۰ تا مشکل دارد، توقع دارد که ۹۰ تا از این مشکلات را دولت برطرف بکند. چرا؟ چون این ذهنیت شکل گرفته که من مشکلات زیادی دارم و این مشکلات را دولت باید حل کند. در صورتی که بهترین دولت هم نمیتواند تمامی مشکلات روستاییان را حل کند. ما ایرانیان از گذشته؛ مشروطه به بعد، با اسم دولت وارد روستا شدیم، و همه کارهای روستا را دولت برعهده گرفته است.
*عمق نفوذ دولت در روستاها را چگونه تبیین میفرمایید؟
دولت همه کاره است هم در شهر و هم در روستا؛ و مردم به رعیت اربابی به نام دولت تبدیل شده اند. دولت هم این ذهنیت و انتظار را برای روستایی ایجاد کرده که مشکلات اش را حل میکند. همه کاره شدن دولت در روستاها باعث شده روستایی توقع داشته باشد حتی دولت مشکلات خانوادگی او را حل کند. وقتی این همه وظیفه متوجه دولت باشد، مسلماً از عهده آن برنمی آید. بنابراین یکی از کارهای مهم در حوزه توسعه روستایی، حل مشکلات روستا با مشارکت روستاییان است. دولت باید نقش تسهیل گر را داشته باشد، نه انجام دهنده کار. کار را باید روستاییان انجام بدهند، و اگر جایی لازم شد، آن هم به عنوان میانجی، دولت وارد شود. باید تشکیلات و سازمانی ایجاد شود که فقط و فقط به پشتیبانی روستا بپردازد. نه این که به کار روستایی وارد شود.
اگر میخواهیم به توسعه پایدار روستایی یا توسعه پایدار محلی برسیم، باید برای هر منطقه یک برنامه مشخص و منطبق با آن منطقه داشته باشیم. بهترین مرجع برای این برنامه ریزی خود مردم هستند. دولت باید از نقش ایجاد توسعه پایدار در روستا بیرون بیاید و به این نگاه نایل شود که من چگونه میتوانم از روستایی حمایت و پشتیبانی کنم تا آنها به توسعه روستایی و کشاورزی پایدار برسند.
توسعه از پایین به بالا کشف ما نیست
*توسعه پایدار یک کلیت است، سپس به توسعه پایدار روستایی میرسیم و در نهایت به توسعه پایدار محلی. آیا اشتباه ما این است که از کلیت شروع نکردیم؟
در تئوری باید کلیت مشخص شود، اما در عمل باید از جزییات شروع کنیم. مشکلات از روستایی به روستای دیگر متفاوت است. در اطراف تهران ۴۰۰ روستا داریم، روستاهای شمالی تهران که محل سکونت دوم قشر مرفه جامعه است مشکلاتی دارند که با روستاهای جنوب تهران کاملاً متفاوت است. مردمان روستای شمالی مشکلشان با شهرداری است که با توجه به ارزشمند شدن زمین شان چرا نمیگذارند تغییر کاربری دهند و آن زمینها را به باغ و ییلاق و ویلا تبدیل کنند؟ اما مشکل روستاهای جنوب تهران ناامنی اجتماعی است. روستاهای کوهستانی نوعی دیگر مشکلات دارند، روستاهای کویری نوعی دیگر. کلیت قضیه همین است: شناخت مشکلات و مسایل روستاها، دسته بندی و طبقه بندی کردن آنها و سپس براساس مشکلات هر دسته و طبقهای، تدوین برنامه و اجرای آن با مشارکت مردم خود آن منطقه ضروری خواهد بود. پس دسته بندی و طبقه بندی مشکلات کلیات قضیه است، برنامه نویسی محلی جزییات قضیه. وقتی برای محلهها برنامه نوشته شد، اجرا نیز جزییات برنامه است، اما نظارت کلیات برنامه. اجرا از بالا امکان پذیر نیست. نظارت از بالا امکان پذیر است. جهت برنامه ریزی باید از پایین به بالا با مشارکت مدام و مستمر مردم حاضر در منطقه باشد. توسعه از پایین به بالا کشف ما نیست، در دنیا این موضوع تکرار و اثبات شده است. هیچ وقت توسعه از بالا به پایین به نتیجه نرسیده است؛ از جمله تاریخ کشور تاییدی است بر این سخن. همه برنامههای دستوری از بالا به پایین شکست خورده اند. در مسایل روستایی هم همین است. مردم روستا مشارکت پذیر هستند. مردم روستا خود را محق در توسعه محلی میبینند. این حق مشارکت بسیاری از سختیهای توسعه را آسان میسازد.
علاوه براین هرچند توسعه پایدار روستایی برای ما یکی از اهداف کلیدی است، ولی آیا برای این هدف سازمانی داریم؟ برنامه در یک سازمان ایجاد میشود. ما هدف را تعریف کردیم، خوب هم تعریف کردیم، اما کدام سازمان باید به این هدف برسد، با کدام ابزار قرار است به این هدف برسیم؟ طرحی داریم به نام "طرح جامع ناحیه ای" که از کشور انگلستان الگو برداری شده است. این طرح سندی است برای توسعه ناحیه. اما طرحی که در انگلستان اجرا شد به این صورت بود که هر ناحیهای یک دولت برای خود محسوب میشد. شورا و کمیته برنامه ریزی دارد و تصمیم گیری میکنند و دولت فقط نقش حامی و پشتیبان دارد. اما در ایران دولت نقش حاکم و دستور دهنده دارد. در انگلستان خود مردم طرحی را مینویسند، خودشان هم اجرا میکنند. اما در ایران دولت طرحی را مینویسد، دولت هم اجرا میکند. مردم فقط تماشاگر هستند. اما باید پرسید که این طرحها برای چه کسانی است؟ چرا آنها هیچ مشارکتی در این طرحها ندارند، نه در طراحی، نه در اجرا؟ به نظر من مشکل اصلی در عدم مشارکت مردم در اجرا توسعه پایدار محلی و روستایی است. برای مردمی که دغدغه اصلی شان درآمد، معیشت و نابرابری است، آیا احداث بزرگراه مشکل آنان را حل میکند. احساس نابرابری از خود نابرابری بیشتر روستانشین را آزار میدهد، چون آگاه شده است.
برخی از نابرابریها را از بین بردیم، ولی همین برابریها باعث شده که نابرابریهای جدید به وجود آید. توسعه، تعریف مرسومی دارد به این عبارت: «در نظر گرفتن نیازهای آینده.» ما با این تعریف بیشتر مسایل محیطی روستاها را در نظر گرفتیم اما پس از سالها به یک جمع بندی دیگر رسیدیم. در توسعه پایدار زمانی یک روستا توسعه یافته میشود که ساکنان روستا زندگی در روستا را خودشان انتخاب کرده باشند. انتخابی آگاهانه تا جایی که از انتخاب شان رضایت داشته باشند. چگونه این شرایط اتفاق میافتد؟ در شرایطی که مردم خود در حل مشکلات، و نه فقط مشکلات طرحهای رفاهی و عمرانی آینده، مشارکت صددرصدی داشته باشند. خودشان طرح بدهند، خودشان اجرا کنند. در روستاهای ما این اتفاق نیفتاده است. عدهای از روستاها مهاجرت کرده اند، عدهای هم درصدد مهاجرت هستند، دست آخر در روستاها کسانی میمانند که هیچ نوع کارآیی ندارند، و تخلیه روستاها از نیروهای انسانی یعنی مرگ روستا.
توسعه پایدار روستایی یعنی فردی که میتواند مهاجرت کند، و آگاهی هم دارد که مهاجرت چه حسنها و خوبیهایی دارد، و این حسنها و خوبیها بر بدیهای آن میچربد، آن وقت زندگی در روستا را آگاهانه انتخاب میکند. حضور چنین افرادی به معنای آن خواهد بود که ما به توسعه پایدار روستایی رسیده ایم.
*در نهایت چگونه باید به توسعه پایدار کشاورزی برسیم؟
من فکر میکنم خیلی از مفاهیم و ارتباطات و نگاهها و حتی نیازها باید از نو تعریف شود. مردم باید در توسعه پایدار روستایی نقش بیشتری پیدا کنند. بسیاری از عوامل توسعه نیافتگی روستاها عوامل بیرونی هستند. خنثی شدن این عوامل بیرونی هم در اختیار دولت است. یک روستایی نمیتواند باعث شود که توجه به روستا نسبت به شهر بیشتر شود. این دولت است که باید به روستاها توجه کند. یا یک روستایی نمیتواند به روستا امکانات دهد، یا عامل سرمایه گذاری شود، اما دولت میتواند. حال دولت این وظایف اصلی خود را کنار گذاشته و به وظایفی که خود روستاییان به دقت میتوانند از عهده آن برآیند پرداخته است.
امروزه روستاییان خوب فهمیده اند که منابع طبیعی قیمت واقعی خود را یافته اند. برای همین روستاییان میدانند که محصولات کشاورزی چه اهمیتی دارند و قیمتهای کنونی، قیمتهای واقعی این محصولات نیستند. پس توقع دارند دولت در این زمینه ورود کند و محصولات کشاورزی را به قیمت واقعی برساند، آن وقت میبینید که کشاورزی به جایگاه و اهمیت واقعی خود میرسد. در این میان نباید قیمت محصولات کشاورزی را بازار تعیین کند، دولت باید در تعیین قیمت به نفع کشاورزان ورود کند و بازار را تنظیم کند. دولت باید سوبسیدهای خاصی به کشاورزان بدهد. هزینه تولید در ایران گران است. قیمت تمام شده یک کیلو گندم برای کشاورز ۱۰۰۰ تومان است اما نمیتواند به تنهایی در بازار آن را به کیلویی ۵۰۰ تومان هم بفروشد. دولت وقتی از کشاورز حمایت کند و به بخشی از این تفاوت قیمت سوبسید بدهد، آن وقت شاید خیلیها از شهر در روستاها به کار مشغول شوند و سپس به روستا برگردند.
*همچنان که گفتید هزینه تولید در ایران گران است، اما هزینه واردات ارزان، وقتی برای دولت صرفه و صلاح در واردات است، چرا باید به تولید گران تن بدهد؟
بحث این نیست که چه محصولی را تولید کنیم، بحث این است که در کشور باید قابلیت تولید وجود داشته باشد. نمیتوان به علت هزینههای گران تولید، تولید را در کشور فلج و زمین گیر و همه چیز را وارد کنیم، این فکر تا جایی درست است که بحرانی پیش نیاید. در جهان امروز شما میبینید که هر ساعت در گوشهای از جهان بحران ایجاد میشود، و این بحرانها تأثیرات جهانی دارند، آن وقت شما برای خرید و ورود محصول مشکل خواهید داشت. قابلیت تولید در کشور همیشه باید محفوظ بماند. تولید داخلی است که ما را تا حدودی از بحرانهای جهانی دور نگه میدارد. اما چرا واردات ارزان تر است؟ ببینید، در آمریکا بحث تولید بسیار مهم است. ۳ درصد از جمعیت آمریکا در بخش کشاورزی مشغول به کار هستند. اما به اندازه نصف جمعیت جهان غذا تولید میکنند. در خیلی از حوزهها از جمله گندم، گندم آمریکا بسیار ارزان تر از گندم ماست. معروف است که میگویند آمریکا گندمهای اضافی را به دریا میریزد. دولت آمریکا به کشاورزش میگوید تو گندم را تولید کن، چون ما باید تولید داشته باشیم، من به این قیمت میخرم. کارشناسان و اقتصاددانان هزینههای قیمت آب، بذر، کود، سود بانکی و ... را به نفع تولید کننده محاسبه کرده و قیمت گندم به دست میآید. کشاورز آمریکایی نگران تولید و معیشت و آینده خود نیست، میداند که دولت از او حمایت خواهد کرد. اگر وام بخواهد به او خواهد داد، اگر امکانات دیگر هم بخواهد در اختیارش میگذارد، و کشاورز احساس تنهایی نمیکند. کشاورز محصول را تولید میکند، کشاورز به سودش میرسد و دولت هم براساس سیاستهایی که دارد یا گندم را میفروشد، یا میبخشد یا به دور میریزد. اما در دولت در فقدان چنین برنامه ای، برنامههایی وجود دارد که از ابتدا تا انتهای کار را شامل نمیشود. دولت در جاهایی کشاورز را رها میکند. کشاورز ایرانی برای فروش محصول و تامین معیشت اش گرفتار بوروکراتیک دولتی میشود. مجموعه نگرانیهای معیشت، هزینههای تولید گران و قیمت پایین محصولات کشاورزی، کشاورز را از تولید باز میدارد.
برای مثال دولت آمریکا گندم را از کشاورز میخرد و بازار فروش گندم را چه در داخل و چه در خارج و بازارهای بین المللی در اختیار میگیرد. اگر دولت ما هم میتوانست تمامی محصولات کشاورزی را بخرد و به کشاورز این اطمینان را بدهد که تو تولید بکن، نگران فروش آن نباش، آن گاه گام اساسی برای توسعه پایدار روستایی برداشته ایم. وقتی این اطمینان به وجود بیاید حتی افرادی خارج از روستا به کار کشاورزی علاقه مند میشوند و در این کار سرمایه گذاری میکنند. مشکل اصلی این است که ما به کشاورزی مانند صنعت به عنوان یک شغل نگاه نمیکنیم. این جا به همان بحث اول مان برمی گردم. تغییر در نگاه، تغییر در سیستم، ایجاد بسترهای نو، مفاهیم جدید، نیازهای جدید و همکاری بین مردم و دولت میتواند توسعه پایدار روستایی را در کشور ما ایجاد کند.