بیستم مهرماه روز ملی «حافظ» است. حافظ با آن دنیای پر از ابهام و استعاره و کنایه که چون کشتی خطشکنی در دریایی مابین عشق زمینی و عرفان آسمانی در آمد و شد است. این دریا پر از موجهای خروشان اعتراض است. اعتراض به دروغ، به ریا، به تظاهر. مارکوزه و آدورنو مهمترین ویژگی هنر و ادبیات را جنبه سلبی و نفیگرای آن میدانند. آنها بعد سلبی هنر را در تعارض با وضع موجود قرار میدهند. در نگاه سلبی مناسبات تازهای بر اثر حاکم میشود که با مناسبات بیرونی متفاوت است. در این مناسبات جدید است که هنر خود آیین و خود مختار میشود. در نزد آدورنو، ویژگی سلبی هنر ایجاب می کند تا به جای پرداختن به جنبه اثباتی زندگی بیشتر به رنج انسانی بپردازد.
صابر نصیبعلی، عطنا؛ در تمام فرهنگها معدود انسانهایی یافت میشوند که با گذر زمان نمیمیرند و در بطن جامعه حضور دارند انگار روح آنها در بخشهای مختلف جامعه دمیده شده است. حافظ بیشک از این دست افراد است. کسی که اشعارش(در واقع افکارش) در جامعه ما جاری است. باید پرسید چرا با وجود تجربه مدرنیته، در حال گذار بودن جامعه ایران و همزمان تجربه پستمدرن، رواج شبکههای مجازی اجتماعی و مفاهیمی از این نوع، همچنان حافظ زنده است، زنده، نه که دیوانش در دیوار خانهها خاک بخورد و یا فالش گرفته شود، و یا سر سفره هفتسین جایی برای خودش پیدا کند، زنده، اندیشه و افکار حافظ است که چون خون در رگهای جامعه ایران جریان دارد.
برای درک این مسئله که چرا حافظ همچنان زنده است باید به سراغ زندگی و شرایط اجتماعی دوران زندگی حافظ برویم و شرایط اجتماعی آن روز را با شرایط اجتماعی امروز مقایسه کنیم.
حافظ که در نوجوانی شاعری زبردست بود، در دوران پرالتهابی زندگی میکرد، یعنی چندی پس از فروپاشی نظام مغولها در ایران و خرابی حاصل از هجوم بیگانگان؛ بازماندگان غارت که بعدها حکومت فارس را بین خود تقسیم کردند، حکومتهای مختلفی را در شیراز پایه گذاشتند. شیخ اسحاق اینجو که خود از مغولان مسلمان است شش دانگ شیراز را از مغولهای چوپانی خرید و مایملک خود کرد و حکومت سلسله اینجو را تشکیل داد.
حافظ از زمان جوانی تا دوران پیری چند سلسله شاهی دیده است و این تنوع در نوع حکومتها در زندگی شاعر بسیار مؤثر واقع شده است. در آغاز با آخرین پادشاه اینجو یعنی شیخ اسحاق دوستی و مراودت داشته و حتی درخصوصی ترین لحظات شاه حضور داشته و شدیداً مورد علاقه و توجه شاه و خاندان سلطنتی بوده است. در همین زمان چنانکه از اشعار شاعر می توان استنباط نمود؛ دوران شکوه و عظمت شیراز بوده و شاه به ادبیات و شعر و موسیقی توجه ویژهای داشته است.
امیر مبارزالدین محمد پس از کشتن شیخ ابواسحاق حکومت آل مظفر را در شیراز بنیان نهاد. در ان زمان حافظ در حد پختگی و شاعری رسیده بود. او محمد مبارز را مردی محتسب متظاهر، ریاکار، زاهد، صوفی رجال ملحد و زاهد مدعی میدید و در کلیه اشعارش به صورت نمادین و اشارات به او حمله میکرد. او میدانست که این شاه (بر خلاف شیخ اسحاق) هرگز نمی توانست انسانی وارسته و دوست داشتنی باشد. به راستی محمد مبارز مردی متعصب و دور از مرام انسانی بود. هر کس را که دوست نداشت و مخالف خود میدید از دم تیغ می گذارند، حتی شاه شجاع درخصوص پدرش گفته است که من خود شاهد بودم که پدرم بارها از پشت رحل قرآن بلند می شد و سر مخالفانش را با شمشیر از تن جدا میکرد؛ او هشتصد نفر را با همین شیوه به قتل رسانید. این مرد متظاهر چنان در شیراز عرصه را بر مردم تنگ کرد که پسرش بر ضد او اقدام به شورش نمود و زمانی که شاه در اطاقش "مشغول تلاوت قرآن" بود به او حمله کرد.
شاه شجاع به جای پدر بر تخت سلطنت آل مظفر قرار گرفت. او مردی هنردوست و هنرپرور و خود نوازنده ساز بود و صدایی نیکو داشت. فضای شیراز در زمان این شاه در آرامش بود و شرایط اجتماعی و سیاسی به بهترین شکل ممکن رسید. حافظ که تا آن زمان خانه نشین بود و بارها از طرف محمد مبارز تهدید شده بود با روی کار آمدن شاه شجاع دوباره به دربار فرا خوانده شد و در کنار شاه جوان قرار گرفت.
حافظ پا به سن گذاشته، بعد از کشته شدن شاه منصور و انقراض حکومت آل مظفر به حکومت تیموریان میرسد و در دروازه شیراز علی رغم میل باطن به پیشواز تیمور لنگ میرود و با او روبهرو میشود و دیگر تا مرگ هرگز شعر نمیگوید.
نکته قابل توجه که مورد غفلت قرار میگیرد این است که حافظ، با فلسفه و دین غیراسلامی از جمله دین زرتشت، بودا و همینطور با فلسفه یونانی آشنا بوده است.
مارکوزه و آدورنو مهمترین ویژگی هنر و ادبیات را جنبه سلبی و نفیگرای آن میدانند. آنها بعد سلبی هنر را در تعارض با وضع موجود قرار میدهند. در نگاه سلبی مناسبات تازهای بر اثر حاکم میشود که با مناسبات بیرونی متفاوت است. در این مناسبات جدید است که هنر خود آیین و خود مختار میشود. در نزد آدورنو، ویژگی سلبی هنر ایجاب می کند تا به جای پرداختن به جنبه اثباتی زندگیّ بیشتر به رنج انسانی بپردازد.
حافظ فقط یک شاعر نیست، بلکه یک جهانبینی، یک اندیشه است، اندیشهای که میتواند پشتوانه فرهنگی برای مبارزه و نقد نابسامانیها و نابخردیهای شرایط اجتماعی برای قرنهای متمادی باشد. اندیشه او میتواند آتش زیر خاکستری باشد که هر لحظه از تاریخ انسان ایرانی را به اندیشه "برخواستن علیه بیعدالتیها و افکار کهنه و پوسیده" وادار کند. اشعار او ضمن تاکید بر زودگذر بودن دنیا، خواهان زندگی رندانه و تلاش برای آزادی است. او از انسان میخواهد که براساس فطرت خود تن به ذلت ندهد و همیشه بر افکار پوسیده جامعهاش بشورد و طرحی نو در اندازد.
حافظ با صور لطیف خیال به عنوان یک شاعر زبردست، از مسیر شیوا و ظریفی وارد یک اندیشه میشود که در طول تاریخ حیات انسان، این اندیشه به گونههای مختلفی از سوی متولیان آزادی و انسانیت در برابر تحجر، تعصب و کهنهاندیشی، ابراز گردیده و خیل عظیمی از این راهیان دیگراندیش در گسترش طرحهای نو که درونمایهای اصلی آن را «آزادیخواهی» ازطریق «تغییر » و «دگرگونی» تشکیل میداده است، پیش پای استبداد سربریده شدهاند.
اما حافظ از تاریخ نبرد آزادیخواهان به خوبی آگاهی دارد، پس با ظرافت تمام و از منظر دیگری شاهبیت آزادی را سر میدهد که هم شاعرانه، هم نوگرایانه و هم متحولکننده است؛ او با افشاندن گل و انداختن می در ساغر، وارد این اندیشه میشود. آنگاه به مخاطبانش -به تمامی آنهایی که دیگر توان پذیرش و تحمل اوضاع نابسامان پوسیده و افسرده شده را ندارند- ندا میدهد که «بیایید که قرار دادهای دوران خود را درهم کوبیم، این قراردادها سقفی ولو به بلندای سقف فلک هم داشته باشند، آنرا بشکافیم و طرحی تازه را پی بریزیم».
در همین بیت، حافظ میداند که نو پذیری یکی از بنیادیترین اندیشههای بشری است، بدان سبب او آدمی را به نبرد باورهای «کهنه» فرا می خواند. اما او در اینجا مانند اندیشهورزان سیاسی و فلسفی شعار نمیدهد، او به عنوان یک شاعر، نخست از زیباترین مظهر طبیعت یعنی «گل» آغاز میکند و بعد «می» را میآورد، چون حافظ «می» را در برابر خشک اندیشان تقوا فروش، به نماد پیکار علیه آنها مبدل ساخته است. حافظ نماد های«گل» و «می» را درکنار هم قرار میدهد و پس از آن اندیشهی دگرگون کنندهاش را با زیباترین کلمات ارائه میکند. حافظ با طرح این اندیشه، هم زیبای شعرش را حفظ میکند، هم هدفش را با آواز رسا به گوشها می رساند و هم از غلطیدن به شعار، احتراز می نماید.
میداند که طرحی نو در انداختن، خطرات زیادی در پی دارد. همهی کهنه اندیشان در برابر "طرح نو " یکپارچه می ایستند و با ابزارهای که در اختیار دارند به جنگ آن میروند. قاضی، مفتی، محتسب، متشرع دین، زاهد خودپرست، تقواپیشهگان سالوس، ریاکاران و غیره هرکدام از سنگرهای کهنهپرستی به جنگ نوپذیری میروند. لذا حافظ هجوم این«لشکر غم» را در مصرع دوم چنین پاسخ میدهد که :
اگرغم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد / من و ساقی بهم تازیم وبنیادش بر اندازیم
حافظ با آوردن این مصرع، به همه عاشقان آزادی و دنیای نو، اعتماد خاطر میدهد که تسلیم لشکر غم نشوند، چون اگر لشکریان ستم بخواهند که خون «عاشقان» و یا به اصطلاح دیگر رهروان نوگرا و نوپذیر را بریزند، قوت دیگری وجود دارد که بنیاد آنها را بر میاندازد. حافظ با پرورندان این «باور» به شیوه بسیار دلپذیر، از طرح نو و دنیای نو که با شعر خود مژده برپایی آن را داده است، دفاع میکند.
باید گفت اصلی ترین ویژگیهای مضامین اشعار حافظ را؛ از میان بردن نفاق و صفای دل، وارستگی و آزادگی، از میان بردن خودپرستی و خوفریفتگی، رندانه زیستن، رسیدن به کمال، تا راندن غم،نشاط بخشی ، رسیدن به معرفت از گذر عشق ورزی، ستیز با ریاکاری، آزاداندیشی و دروغ ستیزی، تکرار و تنوع، آینه ی فرهنگ ها، بر ملاکننده ماهیت ها،افشاگری تزویرها،طنز توأم با ایهام، مبارزه با ترفندهای عوام فریبانه، جهان شمولی اندیشه، ملامتگری و عشق ورزی تشکیل میدهد.
او چنان از ریا و تزویر در زمانه خویش به تنگ آمده است، که شعری با این مضمون سرود:
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
حافظ نه تنها دستگاه حکومت را با اشعارش به نقد میکشد بلکه لایهها و قشرهای اجتماعی را نیز زیر سوال میبرد، او برای زیر سوال بردن نظم تحمیلی به نقد آن دسته از لایهها و قشرهای جامعه روی میآورد، که در شکل گیری، تحکیم و استمرار آن نقش اساسی دارند. حافظ عناصر تشکیل دهنده فرهنگ جامعه خود از جمله طهارت و پاکی که رو به انحطاط است را به نقد میکشد، او فقیهان مدارس که آلوده دامناند و عالمان بی عمل را با نگاه نقادانه نقد میکند:
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد / که می حرام است ولی به ز مال اوقاف است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس / ملامت علما هم ز علم بی عمل است
همچنین واعظان ریاکار نیز که از حلقههای مهم زنجیره خرده فرهنگ مذهبی در جامعه حقیقتستیز و صداقتگریز بودند به علت بیعملی و تزویر شدیداً مورد انتقاد قرار میدهد:
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد / پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
بنابراین، شاید آنچه بیش از همه حافظ را زنده و پویا در جامعه ما نگه میدارد نقد و مبارزه با تظاهر و تزویر و شرایط نابسامانی اجتماعی است. اشعار حافظ به خاطر دارا بودن مضمون انتقادی بیبدیل و بیزمان هستند به عبارت دیگر صرفا برای یک دوره خاص تاریخی سروده نشدهاند و یا صرفا یک شعار سیاسی برای دوره خاص نیست، بلکه یک جهانبینی و فلسفهای برای زندگی رندانه و آزادمنش انسان که از ذات و فطرت او ناشی میشود و این فطرت مختص به انسان و دوره خاص نیست. آنچه بیش از همه، همچنان در دنیای امروز به چشم میخورد ریا و تزویر است. جامعه ریازده حافظ انگار در طول زمان امتداد پیدا کرده و ریا همچنان درد اصلی جامعه ماست.