سید جواد میری گفت: نقش روشنفکر تایید نظام قدرت نیست، بلکه نقد آن است؛ یعنی نظام قدرت را در همه ابعاد و ساحت آن نقد میکند. برخی از متفکران تیپهای مختلف روشنفکری را از دو وجه مشخص نقد میکنند؛ یکی «غیبت ملیت» و دیگری عدم حضور «مفهوم اقتصاد» در گفتمان روشنفکری دینی.
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه دنیای اقتصاد، اصحاب روشنفکری ایرانی همچنان با آشفتگی فکری مواجهاند. اختلاط مباحث بدون در نظر گرفتن مقتضیات زمانی اندیشهورزی، دعوی و دعوای تجدد، پا نگرفتن جامعه مدنی، دوری از بسیاری از طبقات و سطوح متکثر اجتماع، پروژههایی با رویکرد انتزاعی و غیرانضمامی و از همه مهمتر غفلت از دو بعد ملیت و اقتصاد از چالشهای امروزین جریان روشنفکری معاصر است. از همه مهمتر قرائتهای کثیر و متناقض از پدیده تجدد ـ این پروژه ناتمام و سراسر چالش برانگیز ـ دست مخاطبان اندیشه ورزی را در حنا فرو برده است. با این همه جریان روشنفکری معاصر از مفاهیم بسیاری سخن رانده است، اما از دو مفهوم کلیدی، نظریه خلق نکرده است. در گفتوگو با جمعی از صاحبنظران به این مسئله پرداختهایم که به تدریج در همین صفحه منتشر میشود. دکتر «سیدجواد میری» عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی نگاهی انتقادی به جریانهای روشنفکری در ایران دارد. گفتوگو با این استاد دانشگاه از نظرتان میگذرد.
*تحلیل و تبیین شما از گزاره غفلت روشنفکری ایرانی از «اقتصاد» چیست و چرا روشنفکران با وجود اینکه به ساحات متکثری از مفاهیم مانند حقوق بشر، آزادی، دموکراسی، جامعه مدنی، انسان و... پرداختهاند اما مفهوم اقتصاد برای جامعه مغفول مانده است؟
این پرسش، پرسشی بنیادین است. پیش از آنکه به این پرسش پاسخ دهیم، ذکر چند نکته در اینجا ضروری است؛ آیا پدیدهای یکپارچه به نام روشنفکری ایرانی داریم یا اینکه تیپها یا گونههای متکثری از روشنفکران در ایران داریم؟ به زبان دیگر اگر بخواهیم با نگاه «گرامشی» به این موضوع نگاه کنیم و صحبت از «روشنفکران ارگانیک» کنیم، به این معنا که هر طبقه یا گروهی در جامعه به نظر میآید که نوع یا روشنفکر خود را میتواند بسازد. شاید هم اساسا یکی از مسائل بنیادین در ایران که موجب شده است دعوای سنت و تجدد هنوز هم مانند صد سال پیش ـ دوران پیشامشروطیت ـ بسیار داغ و پرحرارت و بعضا بهصورت کلاف در هم تنیده اتفاق بیفتد، این است که ما یک نوع یا یک تیپ روشنفکر نداریم، بلکه با تکثری از نحلههای روشنفکری روبه رو هستیم. برای مثال روحانیت سنتی نوع روشنگری خود را دارد، طبقه متوسط تیپ روشنفکری خود را میسازد، طبقه دانشگاهی، اشراف، نجبا، طبقه کارگری، چپها و امثالهم تیپهای خاص خود را ساختهاند. هر کدام از این نحلهها کعبه آمال و پارادایم خاص خود را در مورد انسان، جامعه و زندگی دارند.
*زمانی که صحبت از غفلت روشنفکری ایرانی از مفهوم اقتصاد میکنیم، این مسئله را چگونه میتوان پروبلماتیک یا مسئلهسازی کرد؟
وقتی از اقتصاد یا غفلت از اقتصاد سخن میگوییم، با دو دوره مواجه هستیم؛ یک دوره به دوران پسامشروطه (انتهای دوران قاجار) و پهلوی اول و پهلوی دوم بر میگردد و یک دوره هم به پسا انقلاب اسلامی سال57 مربوط میشود. در اینجا به این مسئله میرسیم که اساسا نقش حاکمیت در دورانهایی که به آن اشاره کردیم، چگونه بوده است؟ حاکمیت در دوران قاجار و پهلوی اول و پهلوی دوم، سیاستهایی هماهنگ با نظام اقتصاد سرمایهداری را پیش گرفته بودند. زمانی که به دوران قاجار نگاه میکنیم، میبینیم که این نظامها در ایران به تدریج به دلایل جهانی چون ظهور تکنولوژی یا عصر صنعتی بسط پیدا میکنند و استعمار در سراسر جهان یک تجربهای را نهادینه میکند و بعد از آن حقوق نظام بینالملل را پیریزی میکند و براساس آن اقتصادهای مختلف را در نظام سرمایهداری ادغام میکند. سیاستهای هماهنگ با نظام اقتصاد سرمایهداری در دوران قاجار و پهلوی موجب شکل گرفتن طبقهای در داخل حاکمیت به نام «اقتصاددانهای تکنوکرات» میشود. این «اکونومتریستهای تکنوکرات» نقش هماهنگی را در جامعه ایرانی ایجاد میکنند و بعد از آن ما شاهد شکل گرفتن نحلههای مختلفی از روشنفکری ایرانی میشویم. یعنی این تحولات به تدریج در ظهور نحلههای متکثر تفکر در ایران تاثیرگذار بوده است.
*نقش و رسالت روشنفکرانی را که در عصر حاکمیت پیش از انقلاب 57 شاکله فکری آنها همگام با نظام سرمایهداری بود، چگونه ارزیابی میکنید؟
نقش روشنفکر تایید نظام قدرت نیست، بلکه نقد آن است؛ یعنی نظام قدرت را در همه ابعاد و ساحت آن نقد میکند. برخی از متفکران چون «سیدجواد طباطبائی» و «موسی غنینژاد» تیپهای مختلف روشنفکری را از دو وجه مشخص نقد میکنند؛ یکی «غیبت ملیت» و دیگری عدم حضور «مفهوم اقتصاد» در گفتمان روشنفکری دینی. قاعده کار بر این بوده که حاکمیت در دورانی که به آن اشاره کردیم، یک سیستم اقتصادی را بدون نقد پذیرفته و آن را نهادینه کرده که همان نظام سرمایهداری بود. این نظام سرمایهداری طبقهای به نام «اکونومتریستهای تکنوکرات» داشته که اساسا گفتمان حاکمیت را بسط میدادند. در چنین وضعیتی اگر نقش روشنفکر تایید همین رویه باشد، اساسا دیگر کار روشنفکری نیست.
* در اینجا ما با یک مسئله مهم مواجه هستیم؛ روشنفکرانی که زیست فکری آنها مربوط به قبل از انقلاب 57 و تحولات آن بود، بعد از بروز و ظهور این انقلاب، چه سرنوشتی یافتند؟
حاکمیت پس از انقلاب نقش روشنفکران پیش از انقلاب 57 را انحصارا در دست خودش گرفت. سیاستهای ضد نظام سرمایهداری (امپریالیستی) که در دست چپها بود و در ایران هم روشنفکران چپ و روشنفکران دینی آن را نمایندگی میکردند؛ بعد از انقلاب همین رسالت جزء شئون و رفتار حاکمیت شد و آن را در تمامی سطوح نهادینه کرد. در نظر بگیرید روشنفکر ما در چنین فضایی بود؛ حال در چنین وضعیتی، زمانی که روشنفکران در مسیر کنش حاکمیت گام بردارند، اساسا کار و رسالت روشنگری روشنفکران خالی از معنا خواهد بود. به این دلیل که اساسا موضع و کارکرد یک روشنفکر در عرصه عمومی این است که مناسبات قدرت را در هر شکلی که هست نقد کند. بعد از انقلاب زمانی که حاکمیت در برابر نظام سرمایهداری (سلطه) نقش انتقادی گرفت، خود این میتواند یک سرپوشی برای بسیاری از سیاستهای نادرست حاکمیت باشد. حاکمیت مثل هر حاکمیت دیگری میتواند نقشی کج و ناراست هم داشته باشد و برای توجیه آن از ایدئولوژی و ایدئولوژی مآبی استفاده کند؛ یعنی به جای اینکه مردم و تودهها را آگاه کند، به آنها آگاهی کاذب دهد.
*با این تفاسیر در واقع وضعیتی در ایران حاکم شد که نقش روشنفکران تغییر ماهوی پیدا میکند.
بله کاملا درست است؛ روشنفکری ایرانی به جای اینکه نقد نظام سرمایهداری کند، نظام اسلامیستی را مورد نقد خود قرار میدهند. در واقع ایده هماهنگی ایران با نظام سرمایهداری را در سر میپروراندند. اگر سیر گفتمانی روشنفکران دینی را بازخوانی کنیم، میبینیم که به تدریج از چارچوبهای اسلامیستی فاصله گرفته و در یک قالب لیبرالی مباحث شان را مفهومسازی کردهاند و از سوی دیگر یک قرائت حداقلی از حاکمیت برخلاف قرائت حداکثری که روشنفکران در حکومت اسلامی پیش از انقلاب اسلامی برای حاکمیت قائل بودند، به دست میدادند. خود این روشنفکران بهصورت آگاهانه یا ناآگاهانه به این مسئله نپرداختهاند که اساسا زمانی که حاکمیت را در یک چارچوب لیبرالی تفسیر میکنند، گام بعدی چه خواهد بود. گام بعدی این است که روشنفکری ایرانی در چارچوب گفتمانی اش نظام سرمایهداری را در چارچوب لیبرالی آن بپذیرد. این مسئله در نهایت به جایی منتهی میشود که ما یک قرائت لیبرالی از وضعیت موجود ارائه بدهیم که بتواند در برابر قرائت اسلامیستی عرض اندام کند.
*غفلت روشنفکری ایرانی از اقتصاد را تنها میتوان به روشنفکری دینی تسری داد یا دیگر نحلههای روشنفکری نیز غافل از آن بودهاند؟
پیش از انقلاب کسانی که در درون حاکمیت قرار داشتند، نقش تعیین میکردند. انقلاب سفید شاه را در نظر بگیرید، موجب شده بود که در جامعه تغییر و تحولات بنیادین صورت گیرد؛ کوچکتر شدن زمین ها، از بین رفتن رابطه ارباب رعیتی، و... در این تاریخ بود که روستایی که تا این زمان بهعنوان رعیت محسوب میشد به یک باره با مکانیزه شدن صنعت کشاورزی روبهرو شد، به شهرها رفتند و حاشیهنشینی شروع شد، مناسبات کارگری و کارفرمایی شروع شد. در اینجا برای مثال نقش کسی چون جلال آلاحمد چیست؟ قطعا این نوع روشنفکر نمیتوانست اقتصاد سرمایهداری را تایید کند یا در جهت تقویت آن سخن بگوید. این تحولات را باید در بستر تاریخی این روشنفکران بررسی کنیم.
بعد از انقلاب 57 حاکمیت به گونهای با نظام موجود سرمایهداری جهانی چپ افتاد و نقش روشنفکران نیز تغییر کرد؛ پیش از انقلاب نظام سرمایهداری موجود در جهان را نقد میکرد، اما امروز به این سمت و سو میروند که نظام اقتصادی موجود در ایران را نقد کرده و نظام سرمایهداری جهانی را برای برون رفت از بنبست در داخل، ترغیب میکنند. روشنفکرانی چون موسی غنی نژاد تمام حرفشان این است که ما به گونهای با نظام سرمایهداری همسو و همگام شویم، به دلیل اینکه نظام موجود در ایران نتوانسته است در ابعاد اقتصادی خود را بسط دهد.
*به نظر میرسد کارکرد و کاربرد اقتصاد در غرب با آن تلقی که در ایران وجود دارد، تفاوت ماهوی دارد، نظر شما چیست؟
برخی در ایران که دانشآموخته اقتصاد هستند از منظر دیسیپلین به اقتصاد نگاه میکنند و میگویند اقتصاد یک علم است. درست است زمانی که ما به اقتصاد به مثابه اکونومتریکس یا اکونومیک نگاه میکنیم، در اینجا ممکن است اقتصاد ریاضیات، تقسیم و توزیع منابع و مدیریت پول و سرمایه داشته باشد. اما واقع امر این است که اقتصاد در جهان مدرن یک علم صرف نیست، بلکه مسلک دنیای جدید است؛ یعنی در عالم جدید با اقتصاد بهعنوان اکونومیک سروکار نداریم، بلکه با اکونومیسم و اصالت مصرف بهعنوان یک مسلک سروکار داریم. برای مثال در ایران با تمامی پستیها و بلندیهایی که بعد از این چهار دهه داشته است، نگاه مردم به دین و مذهب تغییر نکرده است و در واقع آن چیزی که اصالت دارد دین است. اما برای مثال در آلمان اصالت با مسیحیت نیست (به این معنا نیست که مسیحیت در آلمان وجود ندارد) آن نگاه کلانی که جامعه آلمان یا اروپا را مدیریت میکند، انجیل نیست، بلکه وضعیتی است که در آن اصالت به اکونومیسم داده میشود.
در واقع روشنفکری ایرانی بعد از انقلاب اگر منتقد بنبستهای حاکمیت است، سادهترین راه این است که نظام سرمایهداری را تصدیق کند. کار روشنفکر این نیست که مسئله را به تحلیلی لیبرالیستی تقلیل دهد و بعد نظام اسلامی را نقد کند، نه. پایگاه اجتماعی روشنفکر محلی است اما افقش باید جهانی باشد. اگر از وضعیت موجود نقد دارد، باید یک نظام بدیلی را برای خود داشته باشد نه اینکه تنها به تقلیل مفاهیم لیبرالیستی به زبان بومی اکتفا کند. اساسا این نقش که روشنفکری از اقتصاد غفلت کرده است، بر قامت روشنفکر نیست. روشنفکر قرار نیست یک اکونومتریست شود که راهکار اقتصادی بدهد. قرار نیست روشنفکر دایرهالمعارفی از تمامی علوم باشد. روشنفکر باید بر مبنایی حرکت کند و آن نقد مناسبات قدرت است و نقد آن چیزی است که انسان را به زنجیر میکشد.
*در واقع شما نقد تلقی از رابطه روشنفکری و اقتصاد را با نقد چهرهها مرتبط میدانید اما پرسش این است که کدام رویکرد کشور را به سمت توسعه اقتصادی سوق میدهد؟
بحث من در مورد دپارتمانها، استادان و دانشآموختگان اقتصاد نیست. زمانی که نسبت گفتمان غالب در مورد محور توسعه نادرست است، باید گفت که در چنین وضعیتی اصولا مفهومی به نام اقتصاد وجود دارد یا ندارد. چرا؟ چون سیاستمداران ایرانی در بین پارادایمهای مختلف، پخش شدهاند و دال مرکزی معنادار خودشان را از دست دادهاند؛ از یکسو به دنبال ایدهآل اقتصاد اسلامی هستند، از سوی دیگر رویههایی در کاربرد مناسبات اقتصادی به کار گرفتهاند که به اقتصاد سوسیالیستی شباهت دارد. زمانی که به وضعیت جامعه نگاه میکنیم میبینیم که مصرفپرستی و اصالت مصرف چنان بالا رفته است که حتی در کشورهای سرمایهداری نیز چنین نگاه یا رویکردی به مقوله مصرف وجود ندارد. یعنی ما در رویه خودمان درگیر مصرفگرایی شدهایم و بدون اینکه چارچوبهای تولید را داشته باشیم و حتی بدون اینکه نظام معنایی درست کرده باشیم، به فکر توسعه اقتصادی میافتیم.
زمانی که چنین وضعیتی پیش میآید موجبات نگرانی فراوان است؛ در نظر بگیرید که شکاف طبقاتی مولود چنین بستری است که در جامعه ما به شکلی آشکار ظهور پیدا کرده است. این گسستی است که در ذهن و زبان جامعه ایرانی ایجاد شده است. یعنی در اجتماع سخن از عدالت میرود، ولی با کارتلهای بزرگ نظام سرمایهداری نیز سر و کار داریم یا از سویی از مردم خواسته میشود که با ایجاد و ساخت مدارس خیریه به محرومان کمک کنند، از سوی دیگر دستور ورود اتومبیلهایی به درون کشور صادر میشود که در کشوری مانند آلمان طبقه ثروتمند آن نیز نمیتواند چنین اتومبیلی را در اختیار داشته باشد. از سویی صحبت از این مسئله میکنیم که ذائقه ایرانی را با کالاهای ملی همسو کنیم، از سوی دیگر نظام تولید و گمرکات را به گونهای تعبیه کردهایم که ذائقه ایرانی به سمت کالای خارجی تغییر کند.
*در اینجا نقش روشنفکر ایرانی چیست و چگونه باید برای این وضعیت دستگاه اندیشگی ایجاد کند؟
معتقدم که در سه سطح باید مفهومسازی کند: سطح اول نقد وضعیت موجود است؛ در واقع صحبت از مناسبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و... کند. در مرحله دوم سنجش وضعیت جهانی است؛ برای مثال نظام سرمایهداری که یکی از سرکوبگرترین نظامها در عرصه جهانی است که انسان را مرعوب خویش کرده است. بحث من این نیست که نظام سرمایهداری مدرن را کنار بگذاریم و به مناسبات سنتی فئودالی رجعت کنیم و بازگشت به عقب داشته باشیم؛ روشنفکر ایرانی نباید همسو با تکنوکراتهای جهانی عمل کند یا بیندیشد، بلکه باید فراسوی آن را ببیند. اینجا است که به مرحله سوم میرسیم که باید نظام بدیلی داشته باشد و بلندگوی سرمایهداری در داخل ایران نباشد. در چنین وضعیتی باید مدلهای مختلف جهانی را ببینند؛ مدل ژاپن، آمریکا و امثالهم. در خود نظام سرمایهداری هم ما وحدت رویه نداریم. برای مثال میبینید که مدل اقتصادی سوئد و فرانسه یکی نیست. در واقع بهره بردن از دو سیستم اقتصادی سوئد ـ کشورهای اسکاندیناوی ـ و ژاپن و مخرج مشترک همه اینها میتواند ما را از این وضعیت به در آورد.