خانواده ایرانی به سمت خودبسندگی درونی حرکت میکند و در این خودبسندگی به دنبال فردگرایی نیز میرود. خانواده در آینده به نوعی فردگراست اما این فردگرایی در ایران فردگرایی ضدخانواده نیست و من معتقد نیستم که در آینده بحران جدی در خانواده ایرانی خواهیم داشت. خانواده ایرانی حتی در آینده به سمت هنجارها و شیوههای خارج از قانون نمیرود و در چارچوبها حرکت میکند، منتها با تغییراتی روبهروست.
به گزارش عطنا به نقل از افکارنیوز، خانواده بهعنوان اصلیترین نهاد هر جامعه و بهخصوص جامعه ما همیشه مورد توجه صاحبنظران و و کارشناسان بوده و همواره بهعنوان یکی از متغیرهای مهم در تحلیل وضعیت اجتماعی و تغییرات آن مورد مداقه قرار گرفته است.
به مناسبت روز خانواده، نگاهی گذرا داریم به ویژگیهای خانواده ایرانی که شناخت این خانواده را امکانپذیر میکند و مسایلی که مبتلابه خانوادههاست و باید در برنامهریزیهای اجتماعی مورد توجه و دقتنظر قرار گیرد.
دکتر سید حسن حسینی جامعهشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در خصوص ویژگیهای خانواده ایرانی معتقد است: خانواده ایرانی بهصورت سنتی یک خانواده عشایری، روستایی و پیشهوری شهری بوده است. وقتی از خانواده عشایری به سمت خانواده شهری میرویم، بُعد خانواده کم میشود. قطعاً در یک ایل و قبیله افراد بیشتری با یکدیگر زیر یک سقف و زیر یک چادر زندگی میکنند، این چادرها در کنار هم هستند و ارتباطات خویشاوندی قوی بین آنها وجود دارد. در چنین جامعهای اکثر ازدواجها درون گروهی است و افراد ایل با یکدیگر رابطه سببی یا نسبی دارند و در این بین بیگانهای وجود ندارد اما در جامعه روستایی، خانواده گسترده دونسلی است یعنی پدرها، مادرها، فرزندانشان و همسران فرزندانشان در یک خانه زندگی میکنند و در این خانواده پدرسالاری دیده میشود. مهاجرت افراد از روستا به شهر، شرایطی را فراهم کرد که ما بیشتر با خانواده هستهای مواجه شدیم. یعنی خانوادههایی که نهایتا دو نفر با هم زندگی میکنند و بچهدار میشوند. این خانوادهها در محلی که پدر و مادر زن یا شوهر زندگی میکنند، سکنی پیدا نمیکنند البته ممکن است هم محل باشند ولی هم مکان نیستند.
دکتر محمدتقی کرمی؛ جامعهشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی نیز در خصوص ویژگیهای خانواده ایرانی معتقد است: خانواده ایرانی در معرض تحول، تغییر و شکل به شکل شدن است و این در حالی است که از یک انسجام خودآگاهانه برخوردار میشود. امروزه، وجه نمادین خانواده نسبت به گذشته برای مردم مهمتر شده و افراد نمادینتر به خانواده فکر میکنند و بیشتر راجع به خود خانواده، اعضای خانواده و تعلقات خانوادگیشان به بحث و گفتگو مینشینند و هویت خانوادگی در این چارچوب تعریف میشود. خانواده ایرانی در سالهای اخیر درگیر دغدغه ماندگاری است و دغدغه حفظ حداقلهای موجود را دارد. در خانواده ایرانی استقلال فرزندان کم و وابستگی آنها به خانواده بیشتر شده و فرزندان بیشتر به خانواده متکی شدهاند که این مساله در نوع هزینهکرد خانوادهها، سبد مصرفی و نوع تعلق خاطر آنها ظهور پیدا کرده است. به بیان دیگر میتوان گفت مساله جوانان مساله خانواده شده است.
او وضعیت خانواده ایرانی را تلفیقی از فردگرایی و خانوادهگرایی میداند و معتقد است: آینده خانواده ایرانی براساس اجتماع فردیتهای انسجام یافتهای که با هم تفاهم و سازگاری دارند، شکل میگیرد. اینگونه افراد از یک طرف به خانواده میپردازند و از طرف دیگر به فردیت خودشان اجازه ظهور و بروز میدهند. درست است که خانواده ایرانی در حال حرکت به سمت فردگرایی است؛ اما خانواده هم در این زمینه مقاومتهایی از خود نشان میدهد یعنی خانواده ایرانی به سمت خودبسندگی درونی حرکت میکند و در این خودبسندگی به دنبال فردگرایی نیز میرود. خانواده در آینده به نوعی فردگراست اما این فردگرایی در ایران فردگرایی ضدخانواده نیست و من معتقد نیستم که در آینده بحران جدی در خانواده ایرانی خواهیم داشت. خانواده ایرانی حتی در آینده به سمت هنجارها و شیوههای خارج از قانون نمیرود و در چارچوبها حرکت میکند، منتها با تغییراتی روبهروست.
دکتر سید ضیاء هاشمی نیز در رابطه با وضعیت و ویژگیهای خانواده ایرانی میگوید: عقیده دارم که نهاد خانواده ایرانی امروزه با مشکل مواجه است یعنی در تغییرات اجتماعی و فرهنگی گسترده معاصر، نهاد خانواده به چالش کشیده شده است. زمانی که خانواده گسترده به خانواده هستهای تبدیل شد، یک روند طبیعی طی شد و خانواده با بحران مواجه نگردید. البته الان هم نمیتوان گفت دچار بحران هستیم بلکه بیشتر در شرایط قبل از بحران به سر میبریم اما تحولات فرهنگی و اجتماعی که در حال حاضر در جامعه ما رخ داده، تعادل خانواده را از بین برده است گویا خانواده دیگر جوابگوی کارکردهای اصلی خود نیست. در واقع، روابط مبتنی بر اعتماد و صمیمیت که در روابط خونی و خویشاوندی وجود داشت در حال حاضر کم شده است و حتی روابط همهجانبه و هویتبخش میان اعضای خانواده نیز در شهرهای بزرگ کم شده و روابط رسمی جایگزین روابط غیررسمی شده اما روابط غیررسمی نمیتواند تمام کارکردهای روابط رسمی را داشته باشد. اگر روابط افراد داخل خانواده را هم بررسی کنیم، میبینیم که تعارض در دورن خانواده هم وجود دارد. روابط میان زوجین و والدین با فرزندان دچار تغییراتی شده، در معرض چالش قرار گرفته و ارتباطات درون خانواده کم شده است. شرایطی مانند اشتغال زنان و بهطور کلی همسران، باعث کاهش تعاملات میان اعضای خانواده شده و سرمایه اجتماعی خانواده کم شده است. از طرفی، در فضای خانواده بهخصوص در فضای متوسط شهری استفاده از رسانههای مختلف مانند اینترنت، تلویزیون، ماهواره و ... سبب کاهش تعاملات میان والدین با فرزندان و روابط میان زوجین شده است.
دکتر سید مهدی اعتمادیفر؛ عضو هیئت علمی دانشگاه تهران نیز در خصوص وضعیت خانواده ایرانی معتقد است: در گذشته اساسا نهاد مستقل و تمایزیافتهای به نام «خانواده» وجود نداشت و خانواده به شکل حاضر آن، یک نهاد مدرن است. در گروههای خانگی گذشته، افراد هم روابط زناشویی و خویشاوندی داشتند، هم گروه تولید اقتصادی بودند، هم تربیت و انتقال هنجارها به نسلهای بعدی صورت میگرفت و حتی روابط عشیرهای تعیینکننده نظم سیاسی ایران نیز بوده است. در واقع، در گذشته ما با نهادی به نام گروههای خانگی روبهرو بودیم که ساختار متفاوتی با نهاد خانواده داشت و در چنین ساختاری حرفی از طلاق در میان نبود چون فرد در صورت طلاق جایی برای رفتن و زندگی نداشت. در این گروههای خانگی همه چیز با هم و به لحاظ جامعهشناختی، تمایزنیافته بود. در این شرایط کاملا بدیهی است که با شکل گرفتن یک نهاد مدرن مانند خانواده، تمایز زیاد شده و در چنین شرایطی دیگر نمیتوان انتظار داشت باز هم همان وضعیت گروههای خانگی وجود داشته باشد. پس نهاد مدرنی مثل خانواده امروزی، قطعاً دارای پیامدهای مدرن نیز خواهد بود.
یکی از مسایلی که در تغییر خانواده ایرانی مؤثر بوده تأثیرپذیری ابعاد مختلف جامعه و بهخصوص نهاد خانواده از مدرنیته بوده است. شاخصههای اصلی مدرنیته مواردی مانند عقلانیت، فردگرایی و نقد سنت هستند که در این حوزه تغییراتی در خانواده ایرانی اتفاق افتاده است.
برخی از نظریهپردازان معتقدند عقلانیتی که دنیای مدرن با خود همراه آورده، فضایی منفعتطلبانه و غیرانسانی را ایجاد میکند که در آن هر فرد به این میاندیشد که چگونه میتواند با ابزارهای موجود به بهترین شکل به اهداف خود دست پیدا کند و در این میان دیگران را نادیده میگیرد. اگر بخواهیم از این منظر به خانواده ایرانی نگاه کنیم، نشانههایی از آن را خصوصاً در نسل سوم و چهارم میبینیم. این نوع عقلانیت باعث شده تا برخی جوانان، ارزشهای دینی و اخلاقی را با محسوسات و عقل مادی بسنجند و اصولی را نادیده بگیرند، یا ارزشهای سنتی مانند احترام به بزرگترها و ریش سفیدان را در مواردی که با عقل فردیشان در تضاد است، زیر سوال ببرند و برای نمونه اینطور استدلال کنند که "من نمیتوانم بپذیرم که چون کسی سنش از من بیشتر است، لزوماً درست میگوید و باید از او حرفشنوی داشت". اما از جنبههایی از عقلانیت مدرن را باید به فال نیک گرفت. این عقلانیت از این جهت میتواند به ما کمک کند که تعصبات بیجا و غیرمنطقی را تا حدودی کمرنگ کند. تعصبات نژادی، قومی و قبیلهای، تعصبات خانوادگی و ناموسی نامعقول، تعصب نسبت به اصل و نسب، اعتقادات و باورهای خرافی و .... از جمله مواردی است که درگذشته منشأ اختلاف میان اعضای خانواده یا چند خانواده میشد و امروز به مدد عقلانیت، منطق صحیح افراد میتواند جایگزین نقشهای سنتی و تعصبات بیمورد شود. البته باید این نکته را هم ذکر کنیم که جامعه ما هنوز با فضای ایدهآلی که در آن منطق درست و گفتگوی مبتنی بر عقلانیت حاکم باشد، فاصله زیادی دارد.
در دوره مدرن، سوژه فردی اهمیت مییابد و بر آزادیهای فردی و سوژه خودمختار تاکید میشود. فردگرایی به این معناست که علایق و نیازها و اهداف فردی ترجیح داده میشوند، ارزشها و هنجارها، مبنای فردی دارند، کسب لذت فردی در اولویت است و استقلال و هویت فردی اهمیت دارد. فردگرایی از مواردی است که خانواده ایرانی را دستخوش تغییراتی کرده، خانواده ایرانی بالذات جمعگراست و در بطن خود تلاش میکند تا مصالح جمعی و فردی را در کنار هم در نظر بگیرد و حتی در مواردی مصالح جمعی را به مصالح فرد ترجیح دهد. اما تاکید بیش از حد بر آزادیهای فردی و فردمحوری باعث میشود نوعی از خودخواهی و منفعتطلبی حاکم شود. برای نمونه باعث شود حرمت و قداستی که بزرگترها در گذشته داشتند تا حدودی از بین برود و متاسفانه در بعضی خانوادهها اگر جوانان، پدر و مادرشان را مانعی برای دست یابی به اهدافشان ببینند، به راحتی با آنها قطع رابطه میکنند.
اینطور نیست که بگوییم هر چه سنتی است، خوب و درست است و هر چه مدرن، بد و غلط. مطمئنا در هر زمانی نسبت به گذشته نقدهایی را وارد میدانستهاند، همانطور که در دوران پست مدرن به نقد دوره مدرن پرداختند. چنان که اشاره شد در فضای خانواده سنتی، تعصبات و باورهایی وجود داشت که بیشتر موجب دوری افراد از یکدیگر میشد تا نزدیکی آنها. اگر نقد سنتها منطقی و برپایه استدلال باشد، خوب است، اما اگر قرار باشد که این نقدها تا جایی پیش رود که بهطور کلی خانواده را زیر سوال ببرد، نقدی افراطی و غیرواقعی است؛ چرا که با واقعیتهای جامعه ما سازگاری و همخوانی ندارد. ما امروز در جامعه شاهد مواردی چون بالا رفتن سن ازدواج، تن ندادن برخی جوانان به ازدواج، عدم تمایل برخی به فرزندآوری یا از سویی دیگر تمایل به مستقل زندگی کردن، اهمیت قایل شدن بیش از اندازه برای جایگاه دوستان و ... هستیم، که نشان از نقد افراطی این دسته نسبت به ارزشهای خانوادگی دارد و تعدیل دیدگاههای آنها ضروری است.
خانواده بنیادیترین نهاد اجتماع است و حفظ کارکردهای آن برای جامعه اهمیت زیادی دارد. به همین دلیل باید آن را از آسیبهای تغییراتی که در گذر زمان در جامعه رخ میدهد، حفظ کرد. تأثیر اینترنت بر زندگی خانوادگی موجب نگرانی برخی جامعهشناسان شده است. به تعبیر گیدنز «برخی از جامعهشناسان، بیم آن دارند که گسترش فنآوری اینترنت به انزوا و انفراد اجتماعی روزافزون منجر بشود. بنابر استدلال آنان، یکی از آثار و عواقب دسترسی فزآینده به اینترنت در خانوارها، این است که مردم اوقات مفید خود را کمتر با خانواده و دوستان میگذرانند».
اینترنت و فضای مجازی که به وسیله آن ایجاد میشود، به دلیل فقدان وابستگی به زمان و مکان، میتواند تمایز میان فضاهای مختلف را از بین ببرد. به عنوان مثال مرز فضای خانه و محل کار از بین میرود، خانه میتواند بدون هیچ تغییری تبدیل به بخشی از محل کار شود. بسیاری از کارمندان در خانه به کارشان ادامه میدهند از جمله باز کردن صندوق پست الکترونیکی یا به پایان رساندن کارهایی که در طول روز قادر به تکمیل آنها نبودهاند. به این ترتیب تماس و مراوده انسانها با یکدیگر کاهش مییابد و روابط و مناسبات شخصی تحلیل میروند.
از طریق اینترنت، افراد بدون تغییر مکان و پیمودن مسافت از نظر ارتباطی، در کنار دیگری قرار میگیرند و در سمت مقابل میتوانند در یک فضای فیزیکی قرار داشته باشند و با اطرافیان خود ارتباط برقرار نکنند. این مسأله برای اعضای خانواده و بهویژه همسران مخاطرات بسیاری را به دنبال دارد. یکی از نیازهای اصلی انسان برقراری ارتباط با دیگران است و در مورد همسر، انتظار برقراری ارتباط افزایش مییابد، اما زمانی که فرد این نیاز خود را از طریق اینترنت تأمین کند، ارتباط با همسر خود را کاهش میدهد. به این ترتیب یکی از نیازهایی که باید در فضای خانواده تأمین شود برای همسر او بی پاسخ میماند و میزان رضایت او از زندگی خانوادگی کاهش مییابد. علاوه بر این، حضور در فضای مجازی سبک زندگی و فرهنگ را دچار تغییر میکند و ارزشهای جدید، مطالباتی را از همسر به دنبال خواهد داشت که منشأ بسیاری از تعارضات و تضادها میان همسران است. تفاوت میان ارزشها علاوه بر زوجین ممکن است روابط والدین و فرزندان را تحت تأثیر قرار دهد. هر نسل به طور طبیعی با نسل پیش از خود تفاوتهایی دارد، اما اگر تفاوتها در عقاید زیاد باشد از آن به شکاف نسلها تعبیر میشود. اینترنت در افزایش شکاف نسلها مؤثر است، زیرا فرزندان از طریق آن به اطلاعاتی دست پیدا میکنند که والدین فاقد آن هستند. همچنین در تعامل با فضای جهانی، فرزندان به ارزشهایی احساس تعلق میکنند که وابسته به دنیای مدرن است و ممکن است با نظام ارزشی جامعه یا فضای خانوادگی آنها متفاوت باشد و به همین سبب میان والدین و فرزندان تعارضاتی ایجاد شود.
در دنیای امروز، فرزند یک فرد مستقل تلقی میشود و والدین نسبت به خواستهها و نیازها و پذیرش اهداف آنها در کسب خودمختاری، آزادی و استقلال فردی حساسیت بیشتری نشان میدهند. از فرزندان انتظار میرود نوعی نظارت درونی بر خود داشته باشند و نیاز به نظارت بیرونی را از بین ببرند. از آنها خواسته میشود انگیزه رفتارهای نامطلوب را درون خود سرکوب کنند. بنابراین فرزندان، یک استراتژی تربیتی محسوب میشوند و در نتیجه تلاش برای تغییر رفتار کودکان از طریق تنبیه بدنی جایگزین تلاشهایی میشود که از طریق راهنمایی و مشاوره برقرار میگردد. فرزندان در فرآیند اجتماعی شدن، زمینههای مختلفی برای توسعه ارتباطات اجتماعی را تجربه میکنند. والدین با توجه به ارجحیتهایی که برای فرزندان خود قائل میشوند، امکان دستیابی به اعتماد به نفس بیشتر را برایشان فراهم میکنند. یکی از مهمترین ویژگیهای فرزندان امروز، درک استقلال فردی در انجام فعالیتهای روزمره است. فرزندان امروز به مراتب بیش از والدین خود از چنین آزادی عملی برخوردارند. بعضی از محیطهایی که در آنها بچهها میتوانند آزادی عمل و استقلال فردی خود را نشان دهند، مکانهایی مانند اتاقهایی درون خانه، نحوه چیدمان وسایل، مدیریت فضای خانه، انتخاب وسایل مورد نیاز و فعالیتهای زمان فراغت است و همچنین سلایق شخصی آنها در انتخاب لباس و کانالهای تلویزیونی نشاندهنده تفکر شخصی آنهاست. بنابراین ارتباط بسیاری از والدین و فرزندانشان که در گذشته بر اساس ارزشها و هنجارهای حاکم بر جامعه و معیارهای پذیرفته شده اجتماعی و سلایق والدین بود، جای خود را به ارتباطی جدید بین خود و فرزندان داده است که میتوان آن را ارتباطی گفتگویی و مذاکرهای دانست. این امر درباره خانوادههایی که بیشتر تحت تأثیر فرآیند مدرنیزاسیون قرار گرفتهاند، ملموستر است.
روابط بین والدین و فرزندان نوجوان همچنین به مشارکت نوجوانان در زندگی خانوادگی، نقش آنان در تصمیمگیری در مورد تعطیلات خانوادگی و کمک به کارهای خانه و ارتباطات، موازنه معقول بین جهانشناسی شخصی و خصوصی آنان و درجهای معقول از آن در کنش با سایرین بستگی دارد. این مسائل میتوانند با پیچیدگیهای بیشتری همراه شوند؛ زیرا آن هنگام که فرزندان به بلوغ میرسند، والدین مسنتر شدهاند و پانزده سال یا بیشتر از آغاز زندگی مشترک آنان گذشته است و رابطه بین خود آنها نیز ممکن است در مرحلهای بحرانی قرار گرفته باشد. چه بسا پدر و مادر درباره الگوهایی که مایلاند به مرحله اجرا درآورند (الگوهایی که شاید متفاوت و حتی متضاد باشند) و نیز در مورد هنجارهایی که خود پذیرفتهاند و هنگام ارائه آنها به فرزندان ناچار میشوند آنها را با وضوح تنظیم و تدوین کنند، خود گرفتار اختلاف سلیقه باشند. ممکن است در این مرحله معلوم شود که ارزشهای هر یک از آنان که محصول فرآیند جامعه پذیری خود او بوده، به مراتب بیش از آنچه که قبلاً تصور میشده، با هم تفاوت دارند. واقعیت این است که هر چه تفاوت منشاء و پیشینه اجتماعی زن و شوهر بیشتر باشد، بروز تضاد شدید والدین با یکدیگر، و بین والدین و فرزندان محتملتر خواهد بود.
زنان سرپرست خانوار زنانی هستند که بدون حضور منظم یا حمایت یک مرد بزرگسال، سرپرستی خانواده را برعهده دارند. سرپرست خانواده هم به کسی اطلاق میشود که مسئولیت اداره اقتصادی خانواده را به دوش دارد و تصمیمگیریهای عمده و حیاتی بر عهده اوست. معمولاً در اکثر این خانوادهها مادران به لحاظ سطح سواد، مهارت و سرمایه در وضعیت مناسبی قرار ندارند و فرزندان آنها به عنوان یکی از آسیبپذیرترین قشرهای جامعه آماج محرومیتهایی قرار میگیرند که بقا و رشد آنها را مورد تهدید جدی قرار میدهد. کمبودها و فقر، فشار مضاعفی را بر اینگونه خانوادهها تحمیل کرده و موجب افزایش انواع ناهنجاریها شده و سلامت این زنان، فرزندان آنها و در نهایت جامعه را به خطر میاندازد.
نکته قابل توجه درباره زنان سرپرست خانوار این است که درصد بالایی از این زنان تحصیلات بالا و مهارت خاصی ندارند و از طرف خانواده نیز حمایت نمیشوند به همین دلیل میزان آسیبپذیری زنان سرپرست خانوار افزایش مییابد. بنابراین، اگر زنان سرپرست خانوار که تحت پوشش سازمانهای حمایتی هستند توانمند نشوند، با مشکلات فراوانی مواجه میشوند و پیامدها و نتایجی که در صورت عدم حمایت از زنان سرپرست خانوار برای آنها، فرزندانشان و جامعه بهوجود میآید دارای ابعاد گستردهای چون مشکلات اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و روحی است. مسائلی مانند منزویشدن این زنان، سوءاستفاده مردان از آنها، در معرض اعتیاد و بزهکاری قرار گرفتن آنها، کاهش اعتماد به نفس و بروز کاستیهایی در تربیت اخلاقی و اجتماعی فرزندان و ناتوانی در حمایت از فرزندان در هنگام بروز مشکلات و کاهش ارتباط درست و مداوم با آنها تنها گوشهای از پیامدهای رهاشدن زنان سرپرست خانوار در جامعه بدون حمایتهای نهادهای مسئول و عدم توانمندسازی آنهاست.
در حوزه خانواده آسیبهایی وجود دارد که این آسیبها به بنیانهای خانواده صدمه میزنند و باعث میشوند خانواده نتواند کارکردهای خود را به خوبی داشته باشد. از میان آسیبهای خانواده میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
از میان مشکلات خانواده میتوان به روش همسرگزینی در میان نسل جوان اشاره کرد. در شیوه سنتی همسرگزینی، والدین نقطه شروع اقدامات بودند و به طور طبیعی گزینش همسر در محدوده جغرافیایی محل سکونت و یا طایفه صورت میگرفت. بدین ترتیب هم تناسبات فرهنگی و اقتصادی تا حد زیادی رعایت میگردید و هم انگیزه حمایت و هدایت والدین نسبت به زوجهای جوان بیشتر بود. اما در شیوه جدید انتخاب توسط خود جوانان و غالباً تحت تأثیر هیجانات جنسی و عاطفی انجام میشود نه براساس ملاحظه تناسبات اقتصادی و فرهنگی. بنابراین با گذشت چند ماه از شروع زندگی شکافها خود را نشان میدهد و البته فرهنگ مسلط نیز حضور والدین در زندگی جوانان را که در جامعه سنتی غالباً به معضلات حادی منتهی نمیشد بلکه گاه میتوانست از عوامل استحکام و کارآمدی خانواده به حساب آید، به زمینهای برای تشدید اختلافات تبدیل کرده است.
در سالیان اخیر رشد آمار طلاق دو رقمی بوده است. این در حالی است که به دلیل قبح طلاق، موارد طلاق عاطفی هم در خانوادهها کم نیست. اعتیاد، بیکاری و ترک انفاق، عدم تمکین، فقدان تجانس فرهنگی، عدم سازش زوجین و مصرف زدگی از دلایل طلاق عنوان میشود. در این میان اعتیاد، عامل فروپاشی تقریباً نیمی از خانوادهها بوده است. برخلاف انتظار، آمار اعتیاد در میان متأهلان بیش از مجردان و افرادی که همسرشان را از دست دادهاند، گزارش شده است و بیکاران بیشترین جمعیت معتادان را تشکیل میدهند. بنابراین بیکاری میتواند سرپرست خانواده را در معرض چنین آسیبی قرار دهد؛ چنان که اختلافات خانوادگی میتواند زمینههای میل به اعتیاد در اعضای خانواده را افزایش دهد.
گرچه میتوان وجود اضطرار در پایان بخشیدن به بسیاری از زوجیتها را پذیرفت و بر این نکته اذعان کرد که طلاق میتواند در مواردی، نقطه پایانی بر دوران پرمخاطرهای از روابط تنشزا باشد، اما آنچه نگرانکننده به نظر میرسد آن است که حیات خانوادگی چون گذشته از قداست و احترام برخوردار نیست و طلاق چون گذشته قبیح نمینماید. دیگر آنکه در جامعه سنتی بزرگان و ریش سفیدان طایفه در حل و فصل مشکلات خانوادگی از جایگاهی خاص برخوردار بودند و در حد امکان با الزامات و توصیههای اخلاقی، طرفین را به ادامه زندگی ترغیب میکردند و در موارد خاص نیز طلاق را به عنوان آخرین چاره برمیگزیدند. بنابراین اقدام به طلاق هم تحت نظارت افراد دلسوز و دارای تجربه انجام میگرفت. متأسفانه در جامعه کنونی ما هم از تأثیرگذاری بزرگان کاسته شده، هم تعهدات اعضای خانواده نسبت به یکدیگر کاهش یافته و هم روحیه سازش، صبر، توکل و رضایتمندی کم شده است. از سوی دیگر، افزایش انتظار از زندگی و نگاه غیر واقعبینانه به ازدواج که در نسل جوان مشاهده میشود و گمان میشود که ازدواج میتواند منشأ هر تحول مثبتی باشد، نیز در تزلزل زندگی آینده موثر است.
افزایش آمار طلاق، مشکلاتی را بر فرد و جامعه تحمیل میکند که میتوان از جمله آنها به افت تحصیلی فرزندان طلاق، افزایش خانوادههای تکسرپرست که درصد بالایی از آنان گرفتار فقر و بی سوادی تمام اعضا هستند، اجبار به کار، کاهش وابستگی فرزندان به خانه و افزایش فرار کودکان، روسپیگری و بدنامی بچههای طلاق که باعث اختلال شخصیتی آنان و کم شدن زمینه ازدواج دختران طلاق میشود، اشاره نمود.
باوجود آن که فرزندآوری از عوامل مهم ایجاد آرامش روانی مادر، نشاطافزایی در خانواده و عامل استحکام آن است، هماکنون تمایل به فرزندآوری در زوجهای جوان کمتر از گذشته است و فاصله میان ازدواج و اولین بارداری افزایش یافته است. این موضوع گرچه در شرایط فعلی که خانوادهها به طور متوسط 2 تا 3 فرزند را پذیرا میشوند مطلوب نیز شمرده میشود، اما ادامه این روند نزولی میتواند در آینده کشور را با مشکل رشد منفی جمعیت مواجه سازد. کاهش تمایل به فرزندآوری بیش از آن که ناشی از تبلیغات مستمری باشد که مفاد آن کم اهمیت شمرده شدن مادری، تأثیر کاهش جمعیت خانواده در افزایش سطح زندگی و رضایتمندی از آن، و با اهمیت دانستن اشتغال و فعالیت اجتماعی نسبت به فعالیت خانگی است، به مشکلات فرهنگی و ساختاری از جمله تضعیف سیستمهای حمایتی در خانواده، تغییر فرهنگ اقتصادی و پیچیده شدن فرآیند تربیت باز میگردد. خانوادههای امروز مشاهده میکنند که بسیاری از نگرانیهایشان در مورد آینده فرزندان (از نظر اقتصادی، اخلاقی و...) تحقق مییابد و از سوی دیگر، فضای عمومی جامعه برای پرورش صحیح نسل آینده مناسب نیست و نهادهای جایگزین خانواده نیز نقش خود را به خوبی ایفا نمیکنند.
برخلاف تصور رایج در سطح عام، مادری فقط یک پدیده زیستشناختی نیست؛ تولیدمثل انسانی فرآیندی پیچیده است و با ترکیبی از عوامل اجتماعی، محیطی و بیولوژیک تعیین میشود و بر این اساس، باروری و تولیدمثل با مجموعه پیچیدهای از سازمانهای اجتماعی، باورها، هنجارها و شعائر احاطه شده که در فرهنگهای مختلف اشکال متنوعی به خود میگیرد و در قالب سیاست، اقتصاد، حقوق، مذهب و خویشاوندی تجلی مییابد. در عین اینکه مادری هنوز برای هویت یک زن ضروری تلقی میشود، تحولات جمعیتشناختی اخیر شواهدی بدست میدهند که نشان میدهد امروزه مادری، به تنهایی الگوی زندگی زنان را ترسیم نمیکند و جزء اولویتهای زندگی آنان به حساب نمیآید.
عوامل مؤثر بر کاهش تمایل به باروری در زنان عبارتند از:
افزایش سن ازدواج زنان: امروزه بسیاری از دختران، ازدواج را یک ریسک دانسته و معتقدند که در صورت پذیرفتن این ریسک و ناموفق بودن ازدواج، علاوه بر آنکه نگاه جامعه به آنها مثبت نخواهد بود، بسیاری از حقوق قبلی خود را نیز از دست خواهند داد و در این شرایط، جایگاه اجتماعی خود را هم در خطر میبینند.
اشتغال: اشتغال زنان ممکن است به دلیل کسب استقلال مالی، مشارکت در اقتصاد خانواده و یا کسب هویت و جایگاه اجتماعی باشد. زنان، باردار شدن را تهدیدی در مسیر رشد اجتماعی و اقتصادی میبینند و نگرانی از دست دادن موقعیت شغلی پس از بارداری نیز مانعی در تمایل به باروری در زنان به حساب میآید.
افزایش سطح تحصیلات: جامعه ایران در مسیر گذار اجتماعی خود با افت و خیزهای زیادی مواجه شده است. در این جریان چنین به نظر میرسد که برخی تحولات کشور ما در مقایسه با دیگر جوامع از موارد نادر به حساب میآید. از جمله این تغییرات بسیار سریع، تحولی است که در میزان باسوادی جمعیت، خصوصا جمعیت زنان و از این طریق، تغییر در نگرشها و ارزشهای آنان به وجود آمده است. به این ترتیب تمایل به باروری در زنان تحصیلکرده کمتر از سایر اقشار جامعه است؛ این تمایل ممکن است ناشی از مسائل اقتصادی نباشد، بلکه آنها تمایل روانی، فرهنگی یا اجتماعی برای فرزندآوری نداشته و برای کسب جایگاه اجتماعی مورد نظر باروری را به تعویق میاندازند.
فاصله زمانی ازدواج تا فرزندآوری و توافق زوجین در تنظیم خانواده: تمایل به داشتن تعداد فرزندان کمتر موجب اقدام دیرتر جهت باروری و افزایش فاصلهگذاری بین زایمانها شده و در نتیجه منجر به کاهش میزان باروری میشود.
عوامل اقتصادی: مشکلات اقتصادی مانند شغل، مسکن، زیرساختها و... بهطور مستقیم و غیرمستقیم عاملی در جهت کاهش تمایل به باروری و حتی کاهش تمایل به ازدواج است. هرچند مجموعهای از سایر عوامل به طور غیرمستقیم در میزان باروری دخیل بوده و همین امر تحلیل مسائل را پیچیدهتر میکند.
تغییر سبک زندگی: فردگرایی که زاییده دنیای مدرن و ناشی از تغییر سبک زندگی است، انتخابها و اولویتهای فروانی پیش روی افراد قرار داده است. تغییر الگوی خانوادگى، مصرفگرایی، اشتغال تماموقت زنان، افزایش هزینههای نگهداری و بزرگ کردن فرزندان به دلیل سیاستهای اقتصادی، تشویق مصرف و شهرنشینی، عواملی بودند که کاهش جمعیت را در پی داشتند. به عبارت دیگر، سبک زندگی مدرن تحدید جمعیت را به یک عادت برای جامعه تبدیل کرد؛ عادتی که با ساختار زندگی جدید او کاملا هماهنگ است.
حمایت و مراقبت، از کارکردهای مهم خانواده است که شامل حمایت اقتصادی از اطفال، سالمندان و زنان، مراقبت از کودکان و سالمندان و حمایت از اعضای خانواده در مقابل خطرات و مشکلات میشود. در گذشته تفکیک نقشها میان زن و مرد، زن را مسئول مراقبت از کودکان و مرد را مسئول حمایت اقتصادی خانواده مینمود و سیستم خانواده گسترده شبکه حمایتی از افراد آسیبدیده یا در معرض آسیب در مقابل خطراتی چون طلاق، فوت همسر و والدین، غیبت سرپرست خانواده یا ورشکستگی وی بود. امروزه سیستمهای حمایتی دولتی که بیشتر فردمحور بوده است تا خانواده گرا، گرچه در کاهش همبستگی خانوادگی تأثیر داشته، اما نتوانسته است تمامی دغدغهها را برطرف و به عنوان جایگزینی مطمئن عمل نماید. تحولات فرهنگی در دهههای اخیر نیز در کاهش همبستگی خانوادگی و بیتوجهی به ارزشهای گروهی موثر افتاده است. اگر در گذشته نه چندان دور تأکید بیش از حد بر رعایت سلسله مراتب، کمتوجهی به حقوق فردی و ترویج بیش از حد روابط گروهی میتوانست به عدم امنیت زوجهای جوان، به ویژه زنان، ضعف خودباوری و ابتکار و دخالتهای ناروا و آزاردهنده منجر شود، امروزه همدلی و همیاری که مهمترین دغدغه خانواده سنتی بود، به مُحاق رفته است. خانواده گسترده نیز که در گذشته به ویژه در اوایل تشکیل خانواده و در هنگام بروز مشکلات، نقش امدادرسانی داشت، امروزه به دلیل ضعف ارتباطات و کاهش همبستگی قادر به ورود ثمربخش در زندگی آنان نیست.
نقش کنترلی و نظارتی خانواده نیز که غالباً توسط والدین اعمال میشود، در معرض افول قرار گرفته است. وجود سلسله مراتب و اقتدار در خانواده از ابزارهای لازم برای ایفای نقش نظارتی است که متأسفانه در دهههای اخیر مورد هجوماندیشههای سست بنیاد قرار گرفته است. نفی سرپرستی پدر و حرکت به سمت مدل خانواده افقی که تمامی اعضاء را در یک سطح قرار میدهد، امکان و انگیزه نظارت را از والدین سلب میکند و تضعیف شخصیت والدین در ایفای نقش مسئولانه آنان را به سمت موضعگیریهایی سوق میدهد که میتوان آن در قالبهای مختلفی از کودکآزاری و همسرآزاری گرفته تا بیقیدی و بیمبالاتی مشاهده کرد.
ثبات، دوام و قوام زندگی زناشویی با روابط جنسی زوجین ارتباط تنگاتنگی دارد و همانگونه که سردی روابط جنسی ممکن است به فروپاشی خانواده منجر شود و تبعاتی نظیر فرزندان طلاق، اعتیاد، بزه و نظایر آن را در پی داشته باشد؛ برخی بحرانهای اجتماعی مانند زنان خیابانی، عرضه و توزیع موادمخدر، گسترش تبلیغات و مضامین جنسی در فیلمهای پورنو و ماهوارهای هم میتواند به خانواده و روابط جنسی زوجین آسیب برساند.
یکی از مشکلاتی که به روابط جنسی زوجین آسیب میزنند فیلمهای پورنو هستند. این فیلمها اشاعهدهنده نوعی از روابط جنسی هستند که بینندگان را به تنوعطلبی، کاهش اعتماد به نفس، روابط جنسی آسیبزننده به طرف مقابل، خود بیمارانگاری یا بیمارانگاری همسر و بیمیلی به روابط جنسی با وی سوق میدهد. تعهد، وفاداری و پایبندی به همسر، بزرگترین اسطوره شکستناپذیر هر زوجی است که دقیقا محتوای برخی فیلمهای ماهوارهای و شبکههای غیر مجاز توزیع فیلمهای خانگی آن را هدف گرفتهاند. این گونه فیلمها به توقعات غیرمعمول دامن میزنند که برآورده نشدن آن از سوی همسر به معنی سردمزاجی یا ناتوانی جنسی قلمداد میشود. از این رو، ارضا نشدن جنسی زوجین درون خانواده میتواند تبعاتی به همراه داشته باشد که سلامت جامعه را درگیر کند و بالعکس برخی بحرانهای جنسی در جامعه نیز میتواند به فروپاشی خانواده بیانجامد و طبیعی است که در این میان سکوت، نادیده گرفتن یا انکار هرگز نمیتواند راهگشا باشد، بلکه بالعکس بیش از همه اطلاعرسانی صحیح و مناسب میتواند سلامت جنسی فرد وخانواده را تأمین و آسیبهای اجتماعی را به حداقل برساند.
درمان اختلالات جنسی صرفاً دارویی یا صرفاً غیردارویی و روانشناختی نیست، چون معمولا آمیزهای از علل جسمی، روانی و عاطفی با درصدهای متفاوتی موجب بروز اختلالات جنسی میشوند. در نتیجه، پزشک با توجه به هر مورد تشخیص میدهد که چه درمانی باید در نظر گرفته شود. درمان اختلالات جنسی گاهی اقتضا میکند که با حضور هر دو زوج و درمان هر دو انجام شود. هدف درمان اختلالات جنسی صرفا بهبود اختلال نیست، بلکه هدف نهایی درمان، سامان یافتن روابط زناشویی است که بر اثر اختلال جنسی به هم ریخته است. بنابراین، بسیار ساده انگاری است که فکر کنیم با مصرف انواع و اقسام داروها و مکملها و دستگاههای جنسی که این روزها درباره آن در شبکههای ماهوارهای بسیار تبلیغ میشود، بتوان اختلات جنسی و پیامدهای آن را برطرف نمود.
در جامعه ما نقطه توجه علاقهمندان به مسائل خانواده اکنون بیشتر در خانوادههای متلاشیشده، فرزندان تکوالدی یا بیسرپرست تمرکز یافته است اما توجه به خانوادههایی که همسر و فرزندان آنان به علت اعتیاد پدر در معرض خطراتی عظیم قرار دارند، از دید آنان پنهان مانده است و تنها دلمشغول خانوادههای بیسرپرست و کودکان یتیم و فقیر شدهاند. در حالی که وضعیت کودکان در خانوادههای از همگسسته با همه مسائل و دشواریهایی که دارند، به گونهای مشخص شده و تکلیفشان روشن است، اما وضعیت کودکان در خانوادههای پدرمعتاد به مراتب بحرانیتر و غیر قابل مقایسه است. کودکان این قبیل خانوادهها حضور فیزیکی پدر را در کنار خود احساس میکنند؛ پدری که دیگر پدر نیست و دارای نقشی مخرب و آزاردهنده است.
نکته اساسی در خانوادههای پدرمعتاد که مانع از توجه مسئولان و سیاستگذاران شده، این است که برعکس کودکان بیسرپرست، آنها هنوز در خانواده زندگی میکنند، مثل کودکان دیگر به مدرسه میروند و به ظاهر نیز دارای پدر و مادر هستند. روند جامعهپذیری آنان در درون خانواده به حدی پیچیده و غیرقابل لمس است که تا موضوع اعتیاد پدر فاش نشود، قابل ارزیابی نیست. دشواری مسئله و عدم توجه و رسیدگی به کودکان این قبیل خانودهها از اینجا ناشی میشود که هنوز آنان بزهکار یا مجرم نیستند، اما با نگرشی عمیقتر بیم آن وجود دارد که اگر از ایجاد چنین کانونهای مخربی به نوعی پیشگیری نشود، آلودگی به کل جامعه سرایت کند. به عبارتی، سلامت جامعه آینده ما در گرو نجات این خانوادههاست.
توجه به شرایط زندگی همسر و فرزندان این قبیل خانوادهها باید در اولویت برنامههای مبارزه با اعتیاد قرار گیرد. کودکانی که ناخواسته در مسائل ناشی از اعتیاد پدر در خانواده درگیر میشوند، در معرض ارتکاب جرایم مختلف هستند. پس بررسی وضعیت کودکانی که در محیطهای خانوادگی جرمزا به سر میبرند مهمترین اقدام برای پیشگیری از انحراف آنان تلقی میشود.
نظارت مناسب خانوادگی در کودکان تک والد کمتر است و آنها بیشتر به بزهکاری کشیده میشوند. خواستههایی از قبیل تهیه لباس و پوشاک، حفظ استقلال و مهر و محبت و رعایت احترام از سوی مادران در خانوادههای تکوالد بیشتر مشاهده میشود؛ اگرچه روابط فرزندان با والدین بویژه با پدر در خانواده تکوالد مخدوش و گسسته است. در این خانوادههای تکوالد که اغلب تنها والد همراه نوجوان، مادر است، توانایی مادران در نظارت و کنترل فرزندان خود نسبت به پدران کمتر است. با آنکه سابقه بزهکاری و رفتارهای انحرافی در دو گروه مشابه و از نظر آماری اختلاف معنادار ندارند، ولی مقایسه کاستی نظارت خانوادگی در دو گروه نشان میدهد که کاستی نظارت خانوادگی در گروه تکوالد بیشتر از کاستی نظارت خانوادگی در گروه دو والد است.
میان کاستی نظارت خانوادگی و سابقه رفتار انحرافی و بزهکاری فقط در گروه تکوالد رابطه معنادار آماری وجود دارد. به عبارت دیگر کاستی نظارت خانوادگی بخصوص در خانوادههای تک والد با احتمال بیشتری منجر به بروز رفتارهای بزهکارانه در فرزندان این خانوادهها نسبت به خانوادههای دووالد میشود.
در دوره قبل از بلوغ نسبت به والدینی که ممکن است در اثر گسست آسیب ببینند، وفاداری و علاقه یا دلبستگی بیشتری وجود دارد و کودک خیلی بیشتر از آن چه که تصور میشود از نظر عاطفی درگیر میشود. تحقیقات اف- ایوان نای، نیز ثأثیر خانواده گسسته را بر بزهکاری فرزندان نشان میدهد. ایوان نای نای اختلاف جزیی ولی مشخصی را در رفتار بزهکاران جوان از خانوادههای گسسته (ناسالم) و خانوادههای سالم مشاهده کرد که این امر را ناشی از فقدان کنترل بر روی فرزندان خانوادههای تکوالدینی دانست و به علت وجود ناپدری یا نامادری دچار آشفتگی میشدند.
خشونت خانگی و آزار عاطفی- احساسی زمانی اتفاق میافتد که فرد در یک رابطه نزدیک و صمیمی، تلاش میکند تا فرد مقابل خود را کنترل کند و بر او سلطه داشته باشد. این رابطه میتواند بین زن و شوهر یا والدین و فرزندان یا هر رابطه نزدیک و صمیمانه دیگری میان دو نفر باشد که با هم زندگی میکنند. افرد خشونتورز به راحتی در جامعه قابل تشخیص نیستند. آنها ممکن است در ظاهر رفتاری دوستانه و محترمانه با همسر و خانوادهشان داشته باشند اما رفتار خشن غالبا پشت درهای بسته اتفاق میافتد.
باید دانست که همیشه زنان قربانی خشونت نیستند و گاهی مردان قربانی خشونت زنان قرار میگیرند. مخصوصا به لحاظ کلامی و عاطفی؛ اگرچه مواردی از خشونت فیزیکی علیه مردان توسط زنانشان هم دیده میشود. باید توجه کرد که سوءرفتار و خشونت جسمی و عاطفی، یک عمل اختیاری است که فرد خشونتورز از آن برای کنترل دیگران بهره میبرد. وی یاد گرفته که با این رفتار به آنچه که میخواهد میرسد. افراد خشن غالبا دارای عزت نفس پایین هستند و مسئولیت رفتار خود را به عهده نمیگیرند و چه بسا فرد قربانی را مسئول رفتار خشونتآمیز تلقی میکنند. متأسفانه بسیاری از کسانی که مورد خشونت و سوءرفتار قرار میگیرند، خودشان را قربانی خشونت نمیدانند. همچنین آنان که دچار سوءرفتار هستند خود را متهم به خشونت نمیدانند. خشونت خانگی یک پدیده جهانی است و در همه کشورهای جهان دیده میشود، اما قوانین مربوط به آن در کشورهای مختلف متفاوت است.
خیانت هرگونه تخطی از قرارداد و پیمان مفروض بین زوجین در مورد انحصار روابط عاطفی، جنسی یا ذهنی است که به صورت یک راز بدون آگاهی و رضایت طرف مقابل انجام میگیرد. طبق این تعریف میتوان خیانت را به انواع مختلفی مانند جنسی، عاطفی و ذهنی تعریف کرد؛ اگرچه امروزه خیانت اینترنتی نیز به عنوان شقی جدید مورد توجه قرار گرفته است.
بررسی عوامل تأثیرگذار بر روند رو به رشد روابط فرازناشویی، نشان میدهد که پدیدههای گوناگونی در مظان اتهام قرار دارند و هر گروه از محققان در رشتههای مختلف با توجه به گرایش تخصصی خود عواملی را مقصر دانستهاند. سست شدن باورهای مذهبی، روند رو به رشد بسترهای مجازی و به تبع آن سهلالوصول شدن برقراری ارتباطات بین افراد، عدم آموزش جنسی و در نتیجه عدم رضایت جنسی زوجین، تهاجم فرهنگی از طریق پخش سریالهای ماهوارهای، سبک زندگی شهری، تفاوت ساختار ژنتیک و جنسی انسانها، الگوها و طرحوارههای زناشویی و عشق برساخته اجتماع و ...؛ هریک به تنهای یا مشترکا توسط پژوهشگران مورد مداقه قرار گرفتهاند، اما میتوان تمامی این عوامل را در سه شاخه تفاوتهای فردی (مانند ویژگیهای شخصیتی و نگرشها)، ماهیت رابطه (مانند سطح تعهد و رضایت از رابطه) و شرایط محیطی (مانند فرصت خیانت و جذابیت شخص سوم) تقسیمبندی کرد.
خیانت حتی در جنبههای کمترآزاردهنده آن، مثل خیانت عاطفی، در درازمدت منجر به طلاق عاطفی زوجین از یکدیگر شده و با سرد شدن روابط جنسی، مشکلات بعدی را ایجاد میکند. روابط فرازناشویی به عنوان دروازه ورود به طلاق، میتواند تخریبکننده تمامی سرمایههای اجتماعی شکلگرفته در بستر خانواده شده و با بالا بردن احتمال نرخ انواع بزه، زمینهساز بروز آسیبهای آتی گردد.