کلامم را با توضیحی پیرامون تاریخچه جنبش دانشجویی در دهه 50 براساس مشاهداتم آغاز میکنم. سپس ویژگیهای جنبش دانشجویی در آن دوران را بیان و در انتها ویژگیهای جنبش دانشجویی امروز را نقد میکنم. من روایتگر مشاهداتم در دهه 50 هستم.
***
برای این روایت چند ویژگی قائل هستم؛ بعضی از ویژگیهای آن دوران مثبت بود و بعضی جزو دشواریهای آن دوره به شمار میآید. گفتمان امروز دانشجویی با گفتمان آن روز متفاوت است. آن زمان، گفتمان غالب بر جنبش دانشجویی، گفتمانی انقلابی بود، اما امروز در سطح ملی و بینالمللی گفتمان انقلابی نداریم. به همین دلیل سخنگفتن از دو حوزه گفتمانی بسیار متفاوت کار سختی است. ترجمه این دو دوره به زبان هم کار سادهای نیست. مفهوم Text (متن) و Context (زمینه) پارامترهایی ارتباطیاند که در این زمینه راهگشاست. هر گفتهای تا در متن خودش فهمیده نشود یا از متن خودش جدا نشود، اصلاً بهخوبی فهمیده نمیشود. دکتر شریعتی در کتاب اسلامشناسی جمله زیبایی دارد که میگوید «تو قلب بیگانه را میشناسی چون در سرزمین مصر بیگانه بودهای، اگر بیگانه نباشی، قلب بیگانه را نمیتوانی خوب بشناسی»؛ بنابراین اگر شرایط زمانیِ سخنی از خود آن سخن جدا شود، آن سخن تغییر کارکرد میدهد.
پیش از انقلاب در زندان شیراز که زندان کریمخانی بود و امروز به موزه کریمخانی تبدیلشده، زندانی بودم. وقتی متن از Context جدا شود، این میشود که فرزندان من در بازدید از آن زندان -موزه امروز- تعجب میکردند که چه جای خوبی زندانی بودهای! علت هم این است که امروز آن زندان خیلی تغییر کرده و به ارگ کریمخانی برگشته است؛ اما آن زمان بهقدری سلولها کوچک و تعداد زندانیان زیاد بود که همه مجبور بودیم به پهلو بخوابیم و امکان خوابیدن بهصورت غیرکتابی نبود. این شرایط دهه 50 بود، اما امروز که همه دیوارهای زندان را برداشتهاند و با نقش و نگار تزیین کردهاند دیگر شبیه آن زندان نیست. این یک نمونه سختافزاری بود. نمونه نرمافزاری این میشود که اگر شعر، سرود، قصه و فیلمهای سینمایی که در دهه 50 بسیار مقبولیت داشتند را ببینید، متوجه میشوید آنها نسل متفاوتی با نسل حاضر بودهاند؛ بنابراین شناساندن گفتمان مهم دهه 50 بسیار دشوار است.
در آن دوران چرخشی گفتمانی در جنبش دانشجویی رخ داد. سال 1350 آغاز مبارزه مسلحانه در ایران است. گروههای چریکی مجاهدین خلق، گروههای مسلح مذهبی، گروههای فداییان خلق و مارکسیست به مبارزه جذب میشدند و گفتمان مبارزه مسلحانه در این دهه، روی جنبش دانشجویی سایه انداخت و مبارزات سابق دانشجویی که عمدتاً صلحجویانه بود، انقلابی و مسلحانه شد. در آن زمان حوزه عملی یا پراتیک جنبش دانشجویی از جنبش سیاسی متأثر میشود، یعنی جنبش دانشجویی در جنبش سیاسی و انقلابیِ بیرون دانشگاه محوریت پیدا کرد.
من هم وارد حوزه مبارزات سیاسی شدم و دو مرحله مبارزه دانشجویی و مبارزه سیاسی را با هم تجربه کردم. دانشجو بودم که به زندان افتادم و بعد به گروههای چریکی و مخفی پیوستم و وارد مراحل پس از انقلاب و اصلاح جنبش دانشجویی شدم. در نتیجه از نزدیک این امور را تجربه کردم و یکجانبه به این مسائل نگاه نمیکردم و نگاه چندوجهی داشتم. من هم از حوزه علمی، هم حوزه سیاسی و هم از حوزه فرهنگی به این جنبش نگاه میکنم.
توجه به یک حوزه انسان را دچار یکجانبهنگری میکند و باعث میشود جنبههای دیگر یک موضوع را نبیند، چون در تحقیق تاریخی باید روایتگر را تا حدودی شناخت و دغدغهها و علایق او را دانست، لازم است بگویم من در سال 1348 وارد دانشگاه پهلوی شیراز شدم. آن زمان دانشگاه پهلوی شیراز و دانشگاه صنعتیآریامهر (صنعتی شریف) دو دانشگاهی بودند که خارج از نظام رسمی آموزشعالی کار میکردند و ویژگیهای متفاوتی داشتند. سبک و سیاق آموزشی این دو دانشگاه با نظام آموزشی رسمی کشور به محوریت دانشگاه تهران متفاوت بود.[1] سال دوم دانشگاه شیراز بودم که زندانی شدم و از دانشگاه اخراج شدم. پس از سربازی دوباره در کنکور شرکت کردم. این بار وارد دانشگاه علم و صنعت ایران شدم. مدتی هم آنجا بودم که خواستند مرا دستگیر کنند و من تا زمان انقلاب فرار کردم.
بنابراین دوره مبارزات دانشجویی مسالمتجویانه پیش از دهه 50 و مبارزات رادیکال پس از دهه 50 را دیده و تجربه کردهام. فرازوفرودهای مهم و مؤثر بر دانشگاه مانند برآمدن گروه مجاهدین خلق، تغییر ایدئولوژی آن سازمان در سال 54 و تأثیری که بر دانشگاه گذاشت را دیدهام. دکتر شریعتی و تأثیری که بر دانشگاه داشت و حتی تأثیر او پس از درگذشتش در سال 56 را به چشم دیدهام. تأثیری که امام و انقلاب بر دانشگاه گذاشتند را نیز دیدهام. همه این مراحل باعث شد دوره دانشجویی من کمی طولانی شود. سیوچند سال طول کشید تا توانستم دکترا بگیرم.
ازنظر علایق من بهرغم اینکه دانشآموز خیلی خوبی بودم و نفر 11 کنکور سراسری شدم، ولی علوم پایه را انتخاب کردم. تصور میکردم اگر بخواهیم تحولی در کشورمان رخ بدهد، باید به اصلاح رشتههای علوم پایه مانند ریاضی، فیزیک، شیمی و نظریهها بپردازیم. سخت است آدم رتبه بالا داشته باشد و خانوادهاش را متقاعد کند که مهندسی انتخاب نکند و ریاضی بخواند، ولی من این کار را کردم. البته مدتی بعد به این نتیجه رسیدم که علوم پایه نیز سرابی بیش نیست و باید مشکل را در حوزههای دیگر جستوجو کرد. آن زمان رشتهای بهنام National Development تأسیس شده بود که بین علومانسانی و مهندسی مشترک بود. وارد این رشته شدم، اما پس از مدتی اخراج شدم. پس از اخراج و زندان، به مدرسه راه و ساختمان قدیم و عمران کنونی آمدم که آن هم ناتمام ماند. درنهایت از جامعهشناسی و بعد ارتباطات سر درآوردم.
باید بگویم امثال من فرصت خوبی داشتیم و در زمان خوبی زندگی کردیم. خیلی از فراز و فرودهای بزرگ در عرصه جهانی را دیدیم. حسینیه ارشاد، مطهری، امام (ره)، انقلاب، گروههای سیاسی، زندان، آزادی و فلسطین، همه اینها را دیدیم. اگر حرفی میزنیم مبتنی بر چنین مبناهایی است.
نخستین مشخصه تاریخی جنبش دانشجویی دهه 50 به نظر من تحولی است که از مبارزه مسلحانه آغاز شد. بهمن 49، همزمان با واقعه سیاهکل در دانشگاه شیراز بودم. مهدی سامع، یکی از دانشجویان مؤثر دانشگاه شیراز، در واقعه سیاهکل نیز شرکت داشت. پیش از دهه 50 جنبش دانشجویی عمدتاً کارهایی با بهانههای صنفی که جهتگیری سیاسی داشت، انجام میداد. مثلاً یادمانهایی مانند 16 آذر برگزار میکرد. بهطورکلی فضای غالب دانشگاهها تا پیش از دهه 50 فضای روشنفکری با صبغههای فرهنگی، هنری و ادبی بود؛ یعنی میشد فضای دانشگاهها را با فضای جُنگهای سیاسی و کتابهایی که در آن زمان منتشر میشد، نزدیک دانست؛ اما از پس از دهه 50 گروههای سیاسی پیرامون گفتمانهای بهاصطلاح سیاسی میچرخید.
دومین مشخصه تاریخی جنبش دانشجویی دهه 50، حضور پررنگتر جنبش مذهبی ـدانشجویی نسبت به جنبش مارکسیستیـ دانشجویی است. فضای دانشگاهها که محل رقابت بین اندیشه مذهبی و مارکسیستی بود به مرور زمان صبغه دینی بیشتری پیدا میکند.
پیش از دهه 50 ادبیاتی که در دانشگاه مطرح میشد به مباحث مرحوم مهندس بازرگان یا آثار شهید مطهری و آثار اولیه مرحوم دکتر علی شریعتی محدود میشد. در حوزه فرهنگی، هنری و ادبی مارکسیستها نسبت به مذهبیها دست بالا داشتند.
در سال 1350 در دانشکده فنی دانشگاه تهران برنامهای اجرا شد که سخنران آن برنامه آقای میرزازاده (نعمت آذر) شاعری با صبغه مذهبی بود. عنوان سخنرانی نیز «شعر تسلیم و شعر مقاومت» بود. دانشجویان مذهبی برگزارکننده این سخنرانی بودند و دانشجویان مارکسیست موافق این مراسم نبودند. آقای آذر در آن سخنرانی یکی از شعرهایش را خواند و آن را به طنز به پرویز نیکخواه تقدیم کرد. بخشی از آن شعر این بود: «از شهروند فاجعه میآید، آنک فجیع، زشت، تماشایی، یاران مشورید او را امان دهید، مردی که در محله شهدا، دژخیم را فرشته بخواند». این سخنان گفتمان دهه 50 را نشان میدهد.
پرویز نیکخواه که از نیروهای فعال کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور بود و گرایشهای مارکسیستی داشت، اواخر دهه 40 دستگیر شد. او متهم بود با گروهی که قصد ترور شاه را داشتند در ارتباط بوده است. نیکخواه در ایام دستگیری در مصاحبهای تلویزیونی از گذشتهاش عذرخواهی کرده بود و پیشرفتهایی که در چارچوب انقلاب شاه و مردم صورت گرفته را ستوده بود. گفتوگوی دانشجویان هم در آن جلسه این بود که چهکسی، چقدر بر سر حرفش ایستاده یا نایستاده است.
نقش دکتر شریعتی و فعالیتهای منظم حسینیه ارشاد در پررنگترشدن جنبش مذهبی دانشجویان بسیار مؤثر بود. گرچه مبارزه مسلحانه بهمن 49 در سیاهکل شروع شد، اما با دستگیری هسته اولیه مجاهدین خلق در شهریور 50 مشخص شد یک گروه بزرگ مذهبی هم مشغول مبارزه مسلحانهاند. این مطلب به خودآگاهی مذهبی دانشجویان کمک کرد. همچنین محاکمات و اعدام سران این گروه و فعالیتهای حسینیه ارشاد حضوری پررنگ به جنبش دانشجویی مذهبی داد. بهاینترتیب فضای دانشگاهً در اختیار دانشجویان مسلمان قرار گرفت.
سومین ویژگی، رابطه دو گروه فعال مذهبی و فعال کمونیستی در دانشگاه با یکدیگر است. در سالهای 50 تا 54 میان دانشجویان مسلمان و مارکسیست مواجههای رقابتی وجود داشت. فضای غالب این بود که با یک دشمن روبرو هستند و درعینحال با همدیگر رقیب هستند. هر دو گروه این فکر را داشتند که چگونه در مبارزه علیه شاه و امپریالیسم که گفتمان غالب آن دوران است قدمهایی بلند بردارند و اینجاست که میتوان گفت نگاهها، یا گفتمانها خیلی هم خصمانه نیست. یعنی ارتباطات نسبتاً خوبی ازنظر مناسبات و روابط شخصی با همدیگر دارند، ولی بر سر هر مسئلهای با هم رقابت دارند.
چهارمین ویژگی این است که جنبش دانشجویی دهه 50 به پیروی از سازمانهای سیاسی بیرون از دانشگاه تمایل داشت؛ یعنی برای مذهبیها مجاهدین کانون بود و برای مارکسیستها فداییان.
در دانشگاههایی که قدرت رژیم در آن کمتر بود، مانند دانشکده فنی دانشگاه تهران که سرسرای کنونی دانشکده فنی، فضایی بود که اعلامیههای مجاهدین خلق یا فداییان به زمین چسبانده میشد و دانشجویان بهصورت حلقهای آنها را میخواندند. در طول روز انتظامات یا گارد جرئت نداشت بیاید و اعلامیهها را جمع کند و دانشجویان اینها را میخواندند، ولی وقتی کسی دستگیر و معلوم میشد از سمپاتهای طرفداران این گروهها بوده و این اطلاعیهها را چسبانده است، آن وقت ماجرا عوض میشد.
آرزوی هر دانشجوی فعال مذهبی یا مارکسیست این بود که به گروههای صادرکننده این اعلامیهها بپیوندد. بدون اغراق میتوانم بگویم دهه 50 تأثیرگذارترین دوران جنبش دانشجویی بر تحولات بیرون از دانشگاه بود. مثلاً 15 خرداد در محلات مرکزی و جنوب تهران یا محلات مذهبی دیگر تهران یا در بعضی از شهرهای بزرگ تظاهرات 300 ـ 200 نفرهای برگزار میشد. مردم شعارهای تندی میدادند و پراکنده دستگیر میشدند. این وقایع مختص تهران نبود. در شیراز که بودم، سال 50 بهخصوص در ایام عاشورا و شبهای احیا، نخستین طراحی اعتصابها یا برنامههای دانشجویی در مساجد فعال شهر برپا بود و شعارهای مناسب از عاشورا یا گفتههای حضرت علی (ع) انتخاب میشد و در مساجد شعارها بهصورت دستهجمعی داده میشد و پراکنده میشدند. از معروفترین کارهای ما در شیراز این بود که در آستانه جشنهای 2500 ساله، یعنی آبان 1350، یک ماه دانشگاه شیراز را تعطیل کردیم و این جریان انعکاس زیادی داشت.
عید فطر آن سال هم عدهای از دانشجویان فعال دانشگاه شیراز نزد مرحوم آیتالله محلاتی که از مراجع مهم و روشن بود رفتند و در مورد دستگیری دانشجویان مذهبی مجاهدین که در آن زمان پیش آمده بود صحبت کردند. نماز عید فطر را آقای محلاتی به شیوه حضرت امام رضا (ع) برگزار کردند. پشت سر ایشان دانشجویان شعار میدادند و وارد مسجد میشدند. این امر در آستانه همان روزی بود که شاه وارد شیراز میشد. حضور این جمع و شعارهای آنها و صحبتهای آقای محلاتی، شکستن فضای پلیسی شهر چند روز مانده به جشنهای 2500 ساله بود. جمع در آن شرایط نام امام را بردند و به ضرورت محاکمه علنی مجاهدین اشاره و خطر اعدام آنها را مطرح کردند؛ بنابراین فعالیتهای دانشجویی به بیرون از دانشگاه کشیده شد.
اگر کانونهای فعال در تهران، دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتی شریف، پلیتکنیک، دانشگاه تربیتمعلم کنونی، دانشگاه علم و صنعت و… بود، در شهرستانها بیش از همه دانشگاه شیراز، تبریز و نفت آبادان و پس از آنها دانشگاههای مشهد، اصفهان و اهواز جزو دانشگاههای فعال بودند. بهمرور شهرهای کوچک هم فعال شدند.
الف) دوره اول از سال 50 تا 54
در این دوران، دانشگاه تحت سیطره جنبش چریکی بود و عنصر «تبعیت از جنبشهای چریکی» برجسته است و دانشجویان به خودسازی بسیار میپرداختند. خودسازیشان بیشتر به این دلیل بود که شایستگی حضور در این گروهها را پیدا کنند. برنامه کوهپیمایی، برنامههای مطالعاتی و جامعهگردی در این دوران بسیار معروف است.
ب) دوره دوم سال 54 تا 55
سال 54 با تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق بخش عمدهای از نیروهای سازمان مارکسیست شدند. این امر در یک پروسه دموکراتیک رخ نداد. این ماجرا یک بحث فکری نبود و به تصفیهحسابهای خونینی داخل سازمان منتهی شد. کسانی مانند مجید شریفواقفی و مرتضی صمدیهلباف توسط دوستان خودشان به شهادت رسیدند. اگر این اتفاق ناگوار را تحلیل گفتمان کنید به این میرسید که دانشجویان شیفتهای را که همهچیزشان را در یک گروه خلاصه میدیدند، حالا میدیدند آن گروه فروپاشیده و در ایدئولوژی آن، شکاف گفتمانی بزرگی به وجود آمده است.
آرم سازمان مجاهدین خلق آیهای داشت که آن آیه حذف شد و تصفیههای خونینی به راه افتاد؛ از آوارهکردن تا به شهادترساندن آن هم به فجیعترین شکل ممکن. برای نمونه وحید افراخته قاتل همکلاسیاش بود. این یک کشتن ساده نبود، به این صورت بود که مواد سوزاننده در شکم او جاسازی کردند تا منفجر شود و بدنش شناخته نشود. عدهای گمان میکردند حذف آیه برای آن است که زیردست و پا نیفتد، اما فاصله بین برداشت آیه و آنچه رخ داد، تأملبرانگیز است. شرح این هجران و خون جگر را میتوانم اینطور بگویم، جامعهای که به گروهی که اعتبار و مذهب دارد و قدم در راه رهایی برمیدارد امید بسته بود و حاضر بود همه امکانات مادی و معنوی خود را در اختیار آنها بگذارد، یکباره چنین عملکردی میبیند. آن زمان اگر چریکی از زندان فرار میکرد، در خانه مردم به روی او باز بود، اما با این اتفاقها یکباره احساس شد به همه این مردم خیانت شده است.
در این دوره بیاعتمادی شدیدی بین مذهبیها و مارکسیستها شکل گرفت. حتی بچههایی که در انجمناسلامی فعالیت میکردند شک داشتند که بچههای انجمن اسلامی هم تغییر ایدئولوژی دادهاند یا نه. بسیاری از دانشجویان که چهرههای برجستهای در فعالیتهای دانشجویی بودند تحتتأثیر این جریان دچار انفعال و سردرگمی شدند و گاه مبارزه را رها کردند یا به آن بدبین شدند. در برخی هم گرایشهای افراطی راست ایجاد شد.
شهید دکتر دادمان در سال 1354 وارد دانشکده فنی شد. وقتی با چنین وضعیتی روبرو شد، این لشکر ازهمپاشیده را توانست دوباره جمع کند. کار سختی بود، اما او آن را انجام داد. بههرحال در فاصله 54 تا 55 ضربه کاری به جنبش دانشجویی و بهخصوص بخش مذهبی خورد. گروههای مسلح و مخفی اغلب لطمات جدی دیدند و به دام ساواک افتادند و بسیاری از آنها کشته شدند. من این دوران را دوران «تمایز یا هویتیابی» مینامم. در همین دوران دانشجویان مذهبی بر عنصر مذهبی خودشان بیشتر تأکید کردند.
ج) دوران سوم پس از سال 55
این دوران تأثیر بسیاری بر انقلاب داشت. در این دوران هستههای کوچک و شبکههای بزرگی شکل گرفت. فوکو معتقد است که «قدرت» الزاماً در ساختی متمرکز بروز و ظهور پیدا نمیکند، بلکه میتواند در هستهها و سطوح خرد هم ظهور کند. با لطمهدیدن گروههای مسلح و از بینرفتن رابطه آنها با جنبش دانشجویی، هستههای دانشجویی در حوزه عمومی و در شهرستانهای مناطق خودشان فعال شدند و توانستند تأثیر زیادی بر جامعه بگذارند؛ یعنی هویتیابی در مرحله پیش به آنها شبکهای از قدرت داد.
ساخت مدیریت دانشگاهها پیش از دهه 50 ساختی نسبتاً بوروکراتیک و مستقل بود و دانشگاه با مدیریت افرادی مانند مرحوم دکتر علیاکبر سیاسی که به استقلال دانشگاه باور داشت اداره میشد، اما از سال 50 به بعد مدیریت دانشگاه ساختی فرمانبردارانهتر و خشونتآمیزتر پیدا کرد که عمدتاً آمرانه و تابع سیاستِ قدرت و گارد دانشگاه بود و استقلالی در آن دیده نمیشد. سال 51 گارد دانشگاه که بخش ویژهای از پلیس بود برای مقابله با دانشجویان تأسیس شد. جلد دوم و سوم از کتاب پنججلدی «اسناد دانشجویی در ایران»، به نقش گارد دانشگاه میپردازد. این کتاب در زمان دولت آقای خاتمی منتشر شد و حاوی اسنادی است که تنها در نخستوزیری سابق موجود بود. بعضی از اسناد خیلی جالب است. برای مثال در یکی از این اسناد آمده است که ساواک برای اینکه به وجهه بعضی از مدیران دانشگاهها ضربه بزند در آن دانشگاه اعتصابهایی را طراحی میکرد تا ناتوانی مدیریت آن دانشگاه را نشان بدهد و بهاینترتیب آنها را از عرصه مدیریت بیرون کند.
فعالیتهای جنبش صرفاً داخل کشور نبود و در خارج از کشور نیز فعال بود. در این دوران جنبش دانشجویی خارج از کشور پایهریزی شد. در وجه عمومیتر آن کنفدراسیون دانشجویان بود که البته در آن انشعابهای مختلفی شکل گرفت؛ همینطور در انجمن اسلامی دانشجویان. انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور بیشتر گرایشهای فرهنگی داشت و کمتر در حوزههای مستقیم داخلی دخالت میکرد؛ اما در دهه 50 بیشتر وارد حوزه سیاست شدند و در برابر آن حتی تشکیلات دیگری مانند سازمان دانشجویان مسلمان هم در امریکا شکل میگیرد.
تحول درون انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج از کشور و درون کنفدراسیون نیز اهمیت دارد. دکتر مجتهدی، بنیانگذار و رئیس مدرسه البرز میگوید یک روز در دانشگاه فنی در حال تدریس بودم که وزیر وقت دربار تماس گرفت و گفت شاه میخواهد شما را ببیند. قرار گذاشتیم و رفتم، ولی خیلی نگران بودم. میترسیدم پیشنهاد بدهند که وزیر علوم شوم، چون از بوروکراسی حاکم بر وزارت علوم در آن زمان باخبر بودم و آشنایی داشتم و این امر را اصلاً قبول نداشتم. شاه بدون مقدمه به او میگوید دو کار را به شما پیشنهاد میدهم که یکی از این دو را باید بپذیری؛ یکی اینکه این فضای دانشجویی در خارج از کشور فضای بدی است و میخواهم سرپرستی برای آن تأسیس کنم. با توجه به ارتباطاتی که شما دارید یا این مسئولیت را بپذیرید یا در امر دوم که تأسیس دانشگاهی خارج از قیود بوروکراتیک است، کمک کنید. شاه طرح دانشگاه صنعتی را میدهد. دکتر مجتهدی میگوید به من اجازه بدهید فکر کنم. یکهفتهای را فکر کردم. با هر کسی که مشورت کردم همه میگفتند تأسیس یک دانشگاه کار بسیار سختی است. بهتر است پیشنهاد اول را بپذیری چون هم حقوق ارزی میگیری هم امکانات خارج از کشور خوب هست و هم زن و بچهات خارج از کشور هستند.
آقای مجتهدی میگوید هر چه فکر کردم دیدم کار دوم اگرچه کار بسیار سختی است، اما خیلی به نفع کشور است. پیشنهاد دوم را پذیرفتم، اما در عوض شرطهایی گذاشتم. منظورم از طرح این جریان این بود که ببینید مسئله جنبش دانشجویی خارج از کشور به اندازهای جدی شده بود که حتی شاه دنبال راهحلی بود تا میزان واکنش دانشجویان ایرانی خارج از کشور را کم کند. موضوع بسیار جدی بود، چون به حوزه بینالملل مربوط میشد. کما اینکه تظاهرات دانشجویان علیه شاه مقابل سازمان ملل و رادیکالیزهشدن جنبش دانشجویی خارج از کشور ازنظر تاریخی مهم و قابلبررسی است.
هفتمین ویژگی، فراگیری جنبش دانشجویی بود. به این معنا که بهمرورزمان از سطح کانونهای فعالی که پیشتر گفتم جلوتر میآید و مؤسسات آموزش عالی و خصوصی را نیز در برمیگیرد و وارد استانها و شهرستانها میشود.
به نظر من این موارد ویژگیهای دهه 50 است؛ یعنی مبنا سیاست است و سیاست در کانون گفتمانی آنهاست. «خلق، کلام خطیبانی را گوش میدهد که سخنانشان سربی است» یعنی جز آنهایی که سخنانشان سربی است گویا سخن دیگری بهسادگی شنیده نمیشود.
جنبش دانشجویی در دهه 50 جنبشی آرمانخواه و ایدئولوژیک بود و در این دوران دو وجه هویتی مذهبیـ مارکسیستی داشت؛ البته بعضی از تقسیمبندیهایی که پس از 50 یا پیش از آن داریم، در دهه 50 یا دستکم در مرحله اول دهه 50 کمرنگ است، یعنی ویژگیهای ملی هم خیلی پررنگ نیست؛ مانند تفکیکی که اکنون داریم یا پیش از این داشتیم.
هم گفتمان مذهبی و هم گفتمان مارکسیستی جهانوطنی بود و توجه بیشتری به مسائل جهانی تا مسائل خُرد و بومی داشت، البته این به معنای بیتوجهی به مسائل ملی نبود. آنها به مسائل ایران هم اهتمام جدی داشتند. شهید مطهری در مقدمه کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» میگویند هیچیک از بحثهای من-اینکه اسلام و ایران در یک دادوستد و تعامل با همدیگر هستند- به این اندازه استقبال نشد. ایدئولوژیکبودن و آرمانخواهی جنبش دانشجویی در آن زمان پررنگ بود. توجه به مسائل ویتنام، الجزایر، فلسطین و امریکای لاتین بر همین اساس بود.
ویژگی دیگر جنبش دانشجویی این بود که به تمام فرصتهایی که در دانشگاه وجود دارد، توجه و آنها را رادیکالیزه میکرد. یعنی مسجد، سینما، خوابگاه، سلفسرویس همه اماکنی سیاسی در دانشگاه بود.
در همین مسجد دانشگاه تهران که مسجد رسمی بود، بین دو نماز بچهها معمولاً یک مقاله میخواندند. یکی از آن مقالات معروف که بعدها هم منتشر شد «نماز، تسلیم انسان عصیانگر» بود، من نمازم را وقتی میخوانم که خورشید غروب نکرده باشد. نوع نگاهی که به نماز شده بود بسیار تأملبرانگیز است. کلاسهای قرآن ماه رمضان دانشگاه شیراز فضایی بود که در آن مفاهیم سیاسی طرح میشد و فیلمهایی مانند «رزمناو پوتمکین»، «نسل اژدها» و «فارنهایت 451» در دانشگاه نمایش داده میشد.
آن زمان در خوابگاهها رقابت بسیاری برای تعیین نماینده دانشجویان در خوابگاه بود، چون به این وسیله میتوانستند از اتاق عمومی خوابگاه برای مراسمهای مورد نظرشان استفاده کنند. شعرخوانیها و نمایشهایی که اجرا میشد و نظرات دانشجویان در آن بین همه فرصتهایی مؤثر بود.
ویژگی دیگر اینکه در این دوره «حوزههای عمومی» جدیدی ساخته شد. هابرماس بحثی با عنوان «حوزههای عمومی» دارد و در آن میگوید که افکار عمومی در حوزههای آزاد شکل میگیرد و بعد تسری پیدا میکند و تأثیر میگذارد. معتقدم که تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران را به کمک این حوزههای عمومی باید شناخت. مثلاً حوزه عمومی در تهران حسینیه ارشاد، مسجد الجواد، مسجد جاوید، مسجد خلیلی و مسجد خوزستان بود. اینها مساجد مؤثری بودند. با ایجاد محدودیت توسط رژیم حوزههای عمومی از مساجد، سالنهای دانشگاه یا کلاسهای رسمی به جاهای دیگر تسری یافت. دانشجویان معمولاً درسهای فوقالعاده را طراحی میکردند؛ مانند درسهایی که در دانشگاه صنعتی مرحوم شهید مطهری یا افراد دیگر ارائه میدادند یا درسهایی که آقای محمدرضا حکیمی در دانشگاه ادبیات دانشگاه تهران درباره نهجالبلاغه داشت. محدودیتها در دانشگاه گروههای فعال دانشگاههای مختلف را به برنامه کوهنوردی سوق میداد و همین برنامهها در کوه اجرا میشد.
قویبودن وجه اجتماعی این فعالیتها ویژگی دیگر بود. در حوادثی مانند زلزله و سیل نخستین گروهی که معمولاً کمک میکرد دانشجویان بودند. برای مثال سال 50 در شیراز خشکسالی باعث شد اغلب دامداران، دامهای خود را به مبلغ بسیار کم بفروشند و بسیاری از آنها تلف شدند. ما در دانشگاه شیراز کمکها را جمع میکردیم و به مناطق و کوههای صعبالعبوری میبردیم که معمولاً هیچ نهاد دولتی وارد آنجا نمیشد و با طراحی سیاسی میگفتیم این کمکها از ناحیه امامخمینی آمده یا از ناحیه دانشجویی است و درنهایت ریشه مشکلات آنها را به رژیم و مانند آن برمیگرداندیم.
دانشجویان هم از نظر معرفتی و هم به لحاظ برخورد با ناملایمات و سختیها سعی در خودسازی داشتند، البته جنبههای افراطی هم در این کار دیده میشد. دو کانون مهم فعالیت در آن دهه یکی کوهنوردی بیرون دانشگاه و دیگری کتابخانه درون دانشگاه بود.
ارتباط خوب دانشجویان با هم ویژگی دیگر آن دوران بود. جنبش دانشجویی، جنبشی گشوده بود که ارتباط نزدیکی با گروههای سیاسی و شخصیتهای مطرح روشنفکری و نظری از مرحوم طالقانی تا شهید مطهری و شریعتی گرفته تا چهرههای برجسته و گروههای مطرح هر شهری داشت.
جنبش دانشجویی از فرصتهای رسمی بهخوبی استفاده میکرد، ولی ناقد فعالیتهای رسمی هم بود. بهخصوص فعالیتهای فرهنگی و هنری که تحت تأثیر دفتر فرح بود. نشریاتی مانند «فردوسی» یا «نگین» امکان حضور بسیاری از روشنفکران را فراهم کرده بود، ولی جنبش دانشجویی به روشنفکر یا متفکر رسمی خیلی تن نمیداد. برای مثال چون دکتر حسین نصر موقعیت رسمی داشت، جنبش خیلی با او رابطه نزدیکی نداشت.
همچنین در این دهه کتابهای زیادی بهصورت غیررسمی منتشر میشد. کتابهایی با جلد سفید که مجوز نداشتند و نام مستعار روی آنها میگذاشتند. این کتابها نفوذ زیادی داشتند. به همین دلیل کسانی فرصتطلبانه با آن سبک و سیاق کتاب چاپ میکردند. مثلاً سال 51 کتاب شعری به نام «با ستارهها» منتشر شد که نام شاعرش مهدی رضایی بود. همه فکر میکردند که او همان مهدی رضایی است که اعدام شده است. درنتیجه کتاب خیلی پرفروش شد.
گرایش جنبش دانشجویی در آن زمان به سمت فرهنگ و هنری بود که صبغه سیاسی داشت. اغلب دانشجویان با شعر عاشقانه چندان میانهای نداشتند. به قول آقای سایه «هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست رنگ آتش و خون دارد این زمانه». شعر شاملو یا شفیعیکدکنی همین ویژگی را دارد. مثلاً شاملو میگوید که موضوع شعر شاعران پیشین، زندگی نبود و گرایشهای عاشقانه را نقد میکند.
جنبش دانشجویی ساختار تشکیلاتی داشت. دلیل اینکه دانشجوی فعال سال گذشته، دانشجوی منفعل سال بعد بود این بود که او حالا دیگر رابطه تشکیلاتی پیدا کرده بود و کار را به شخص دیگری میسپرد. این ویژگی موجب گستردگی پایگاه مردمی آنها شد و جلسات مختلف حتی تا حوزه شهرستانها و روستاها پیش رفت.
***
اگر خلاصه بگویم، جنبش دانشجویی در دهه 50 قادر بود یک نسل مؤسس در دانشگاه و یک نسل متفکر و مؤثر را رشد بدهد. آنها اتکابهنفس داشتند. در بحرانهای مختلف قرار گرفتند و آنها را پشت سر گذاشتند. شاید تفاوت یک دانشجوی مسلمان پیش از انقلاب با یک دانشجوی مسلمان پس از انقلاب این باشد که دانشجوی پیش از انقلاب پشتش بهجایی گرم نبود که از او حمایت کند.
مدیریت جایی را نداشت و خودش برای خودش امکانات میساخت. تفاوت مهمتر دیگر این بود که دانشجوی مسلمان با افرادی که دچار پرسشهایی معرفتی شده بودند و در جنبش کمتر فعالیت میکردند، رابطه صمیمانهتر و گرمتری برقرار میکردند. آن فرد را از خودشان نمیراندند. به همین دلیل رفتار دانشجویان آن زمان هم درون دانشگاه و هم بیرون خیلی مؤثر بود.
دانشجویان فعال سیاسی بهخصوص دانشجویان مذهبی جزو گروههای مرجع در دانشگاه بودند. آنها گروهی انگشتشمار بودند که با قدرت تشکیلاتی خود در دانشگاه مؤثر بودند. آنها با زور یا خشونت کاری نمیکردند، بلکه تأثیرگذاریشان از اخلاق، سلوک و موقعیت درسی آنها ناشی میشد.
اگر آن دانشجویان را تبارشناسی کنید، میبینید آنها معمولاً ورودیهای برتر دانشگاه بودند که با فعالشدن در حوزه سیاسی از درس عقب افتادند. آنها بهره هوشی بالا و موقعیت علمی خوبی داشتند. شاگردان ممتاز کنکور و دانشگاه بودند و این در مؤسس و متفکربودن آنها تأثیر داشت.
اگر بخواهم به جنبش دانشجویی امروز نگاه کنم و تفاوتهای آن را با دهه 50 بیان کنم با نگاهی انتقادی بخشهایی از وضعیت جنبش دانشجویی حاضر را پیشرفتهتر و مثبتتر و بخشهایی را ضعیفتر و منفیتر از آن دوران میبینم. من معتقد نیستم که باید در گذشته ماند، اما معتقدم نباید گذشته را سرشار از ندانمکاری و حماقت و ناتوانی دانست.
به هر حال کسانی در حدی که میتوانستند و میفهمیدند کارهایی کردند که آن کارها ادامهدادنی هم هست. همیشه گفتهام یکی از مشکلات ما این است که نسبت تجربی نداریم یا نسبت تجربی ضعیفی داریم. گفتوگو بین امروز و دیروز ما بهسختی برقرار میشود و همیشه نو که به بازار میآید کهنه میشود دلآزار، درحالیکه میتوان نو که میآید کهنه را بازتولید کند و جزئی از سابقه و ریشه خودش بداند. حال مختصر وضعیت امروز جنبش دانشجویی را در این مشخصهها توضیح میدهم:
در دانشگاه شیراز ما دو نشریه دانشجویی هفتگی با امکانات حداقل درمیآوردیم. برای آن نشریه دانشجویی جمعی 10، 11 نفره تلاش میکردند مثلاً برای یک شماره سه نفر به سه شهر تهران، اصفهان و مشهد رفتند تا با دکتر شریعتی و آقای آزرم و آقای منتظری مصاحبه کنند. این اراده دانشجویان آن زمان با آن امکانات محدود برای یک نشریه دانشجویی بود. معتقدم عزم و اراده دانشجویان امروز با اینکه سطح اطلاعات گستردهتر است، از قبل کمتر است.
چیزی که الان مهم است این است که در مورد فعالیتهای دانشجویی باید دید تاریخی داشت و اینگونه باید با گذشته خودمان انتقادی برخورد کنیم.
در سفری به چین، با شهردار شانگهای که فردی دانشگاهی بود ملاقات کردم که ماجرای انقلاب فرهنگی چین و فرستادنش به کار اجباری را برایم تعریف کرد. میگفت تصور حاکمان در انقلاب فرهنگی این بود که اگر روشنفکران به میان توده مردم بروند ویژگیهای روشنفکرانهشان- بحث از آزادی و دموکراسی-کم میشود و آنگاه از عدالت و مهرورزی حرف میزنند.
انقلاب فرهنگی چین برای این تغییرات بود. شهردار شانگهای درباره شیوه اخراجش از دانشگاه گفت موقع اخراج کلاهی کاغذی بر سرم گذاشتند و مرا در دانشگاه چرخاندند و سپس از دانشگاه بیرونم کردند. سه سال در یک روستا کار کردم، ولی انصافاً در این سالها هیچیک از نظراتم در مورد مسائلی که قبلاً مهم میدانستم تغییر نکرد.
یکی از همراهان ما گفت پس شما چرا هنوز از مائو تعریف میکنید؟ گفت مائو بخشی از تاریخ ماست. این تمثیل زیبایی بود. انسان وقتی بزرگ میشود عکسهای کوچک خود را از آلبوم درنمیآورد. یعنی به هر مرحلهای که میرسد، نباید گذشته خود را نفی کند.
جنبش دانشجویی هم مانند جنبش فکری، دینی یا سیاسی در ایران از گذشته خود نباید فاصله بگیرد. اینکه بنای هر مرحله ما بر نفی مرحله پیش از ما استوار باشد، علامت گسستی در گذشته ما است. امیدوارم شما این تجربه را داشته باشید که مانند نسل ما بنا را بر نفی گذشته خود نگذارید. بنای جنبش دانشجویی در دهه 50 نفی مبارزات مسالمتآمیز گذشته بود. به همین دلیل است که میبینیم چه در حوزه مبارزات مذهبی و چه مبارزات مارکسیستی اول سعی کردند بناهای گذشته را تخریب کنند. این از ضعفهای عمده آن دوران بود. امیدوارم بدانیم تلاش دوستان ما در آن دوره، چه آنهایی که هستند و چه آنهایی که رفتند، با توجه به فهم و عزم آنها تلاشی حداکثری بوده است.
البته من به عوامل تأثیرگذار در جنبش دانشجویی دهه 50 اصلاً نپرداختم. به گروههای سیاسی داخلی، ساخت حکومت ایران، جنبشهای بهاصطلاح ملی و سوسیالیستی جهان اشارهای نکردم. بحث من این بود که ازنظر تاریخی روی چه عناصری برای شناخت آن دوره باید تکیه کرد وگرنه در مورد جنبشهای الجزایر، فلسطین، ویتنام و کوبا گفتنیها بسیار است؛ حتی جنبشهای تاریخی در ایران مانند جنبش جنگل، جنبش مشروطه یا نهضت ملیشدن صنعت نفت باید مطالعه شود.
آن دوران ما سعی زیادی در خودسازی داشتیم. فکر میکردیم چون آرمانخواه هستیم، اگر زندان بیفتیم باید بتوانیم مقاومت و مبارزه کنیم و از منافع خودمان بگذریم. دانشجویان شیراز در نهایت رفاه بودند. اگر آن فضای رفاهی را که وجود داشت ترسیم کنم، ممکن است بگویید پس چرا در برابر چنین وضعیتی مخالفت و مبارزه میکردید. دانشگاه شیراز حتی برای آموزش رانندگی دانشجویانش آموزشگاه رانندگی خاص داشت.
آن زمان یک شب تصمیم گرفتیم به گورستان برویم. گورستان انسان را به یاد آخرت میاندازد. به این نکته حتی فعالان غیرمذهبی هم اشاره داشتند. مصطفی شعاعیان که مارکسیست بود میگوید هر شب جمعه، به مسگرآباد میرفتم و این را نتیجهگیری میکند که جادوی دیالکتیک را بنگر، قبرستان زنده را به جامعه پرتاب میکرد. قبرستان رفتن ما وجهی سیاسی داشت. وسط هفته و ساعت دو بعد از نیمهشب بر سر مزار سران عشایر فارس که اعدام شدند مانند حبیبالله خان شهبازی و… رفتیم که مبارزاتی علیه شاه داشتند. این امر درست پس از ماجرای سیاهکل بود. عکس 9 نفر از چریکهای فدایی خلق را تکثیر کرده بودند و برای هریک هم 100 هزار تومان جایزه تعیین کرده تا هرکس اینها را بگیرد یا از آنها نشانی بدهد این جایزه را دریافت کند.
از قبرستان که برگشتیم در آن شرایط یعنی وسط هفته، چهار، پنج جوان از قبرستان دارند برمیگردند، گشت آگاهی ما را دستگیر کردند. آنها باور نمیکردند، ساعت دو پس از نیمهشب ما دانشجویان دانشگاه پهلوی شیراز آمدهایم فاتحه بخوانیم. تا صبح افسرنگهبان میپرسید راستش را بگویید برای چهکاری آنجا بودید؟ هر چه میگفتیم برای فاتحهخوانی باور نمیکردند. تصور میکردند مثلاً ما آمدهایم شیره بکشیم، یا مشروب بخوریم یا از خوابگاه فرار کردهایم. آخر به این تحلیل رسیدند که ما آمدهایم شیره بکشیم ما هم کلنجار نرفتیم و قبول کردیم. او هم گفت اشکالی ندارد، بالاخره دانشجو هم باید از زندگیاش لذت ببرد. قصدم این است بگویم دیدگاههایی است که نمیپذیرد دانشجو برخلاف عادت حرکت کند.
دانشجویی که وارد حوزه کمکرسانی میشود، میتواند بهعنوان یک گروه پیشاهنگ عمل کند؛ به بچههای محروم درس میدهد و دریافتهایش اجتماعیتر میشود و خودش عضو این شبکههاست. دنیای امروز، دنیای شبکههاست، شبکهها ترکیبی از شبکههای اجتماعی یا شبکههای سنتی هستند. دانشجو وقتی با جامعه خود تعامل کند، دیدگاه نخبهگرایانهاش به دیدگاهی عمومیتر تبدیل میشود. قدرت همزبانی و گفتوگو با جامعه خود را پیدا میکند.
منظورم این نیست که دانشجو حتماً باید به روستا یا جنوبشهر برود. نقد ادبی، نقد فیلم، جشنهای اجتماعی، گفتوگوی ادیان یا گفتوگوی تمدنها میتواند حوزههایی برای حضور دانشجو در جامعه باشد. برای پرهیز از نقد یکطرفه باید سعی کرد سرودها، ترانهها و برنامههای کوهنوردی، نشریات دانشجویی، ادبیات و شعر آن دوران را تحلیل گفتمان کرد. بخشهای ناشناختهای در گذشته ما وجود دارد که اگر به آنها توجه نکنیم دچار نقد یکطرفه میشویم. مثلاً میگویم آن دانشجویان چرا یکبعدی بودند یا چرا اینقدر زبانشان سیاسی پررنگ بود؟ پرسش من این است آیا روشنفکران یا روحانیون ما اینگونه نیستند؟ زبان غالب آن زمان اینگونه بود.
اگر از من بپرسید با توجه به آن تجربه، امروز چه میشود کرد، من حتماً به استقلال نهادها یا حوزههای دانشجویی از سیاست، رأی میدهم؛ البته این به معنای آن نیست که هر چیزی که در حوزه سیاست رخ بدهد، اگر در منهای یک ضرب شود معنایش استقلال میشود. معنی استقلال مانند بسیاری از مفاهیم دیگر مانند صلح، امنیت، پایداری و مدارا امروز تغییر کرده است.
با نگاه جامعهشناسانه میگویم وقتی کسی وارد حوزه جدیدی میشود در حقیقت وارد افتراقیافتگی یا تفکیک کار شده است. درست مانند نقشی که نهادهای سیاسی و احزاب با نهادهای مدنی دارند یا نقشی که نهادهای سیاسی یا احزاب با بوروکراسی یا سازمان اداری کشور دارد. ما برداشت ناکارآمدی از استقلال داریم. میگوییم مثلاً اگر کسی که فرد حزبی نیست گویا فرد مستقلی است یا مثلاً مدیری که حزبی نیست، توان استقلالی بیشتری دارد یا روشنفکری که حزبی یا سیاسی نیست، مستقلتر است.
در این زمینه باید نقد تاریخی و سیاسی شود. مثلثی را در نظر بگیرید که یک رأس آن جامعه علمی-آکادمیک مانند دانشگاه با همه عناصرش ازجمله استاد و دانشجو و نهادهای علمی است. رأس دیگرش روشنفکران یا همان نهادهای فرهنگی است و در رأس دیگر جامعه سیاسی به مفهوم سیاستمداران یا سیاستورزان قرار دارد. به دلایل تاریخی در ایران بین این رئوس فاصله است.
این جمله معروف را حتماً شنیدهاید که میگوید: «از دانشگاههای ادبیات هیچ ادیب برجستهای برنخاسته است.» گویا لازمه ادیبشدن یا هنرمندشدن این است که فرد به دانشگاههای ادبیات یا دانشکدههای هنر نرود. افراد آکادمیک و روشنفکران پرهیز دارند از اینکه برچسب سیاسی به آنها زده شود، اما اگر این سه رأس را به هم نزدیک کنیم به آن مفهومی میرسیم که چگونه میتوان فرد به صرف عضویتش در هریک از این سه جامعه واکنشی بر اساس تفکیک وظایف یا نقشها انجام دهد.
باید معلوم شود اگر کسی سیاسی است و مسئولیت اجرایی دارد، در حوزه اجرایی خودش متناسب با گرایشش عمل نمیکند و الزامهای تعیینکنندهای برای حوزه اجراییاش وجود دارد.
بهاینترتیب حتماً نهاد دانشگاه و دانشجوی دانشگاه نیازمند استقلال است و متناسب با الزامها و نیازها و ضرورتهای دانشگاه باید رویکردی داشته باشد که در زمینه دغدغههایش در حوزه آکادمیک، سیاسی و فرهنگی فعالیت کند. اگر دانشجویی که وارد دانشگاه میشود کاری به محیط علمی نداشته باشد، وضعیت علمیاش چه تفاوتی دارد با کسی که دانشجو نیست؟
متناسب با این مثلث دانشجو یا هر فرد دیگری دو رویکرد میتواند داشته باشد: میتوانند از احزاب و جریانهای سیاسی پیروی کامل کند. این رویکرد مخرب است و جای نقد بسیار دارد.
رویکرد دیگر این است که افراد یا نهادها به دلیل روابط شبکهای که قبلاً تعریف کردم، نقشهای متفاوتی را ایفا میکنند و در نقش دانشجویی به ابعاد آکادمیک پرداخته و در بعد سیاسی به کارهای سیاسی میپردازند. این مسئلهای متفاوت است. همین است که شاخه دانشجویی احزاب سیاسی وجود دارد و این نباید مانع فعالبودن نهادهای مستقل سیاسی یا فرهنگیـعلمی در دانشگاهها باشد. از طرف دیگر نباید دادوستد یا تعامل بین این نهادها در حوزه سیاست امری مطرودی باشد. به نظر من دیدگاهی که میخواهد نهادهای مستقل دانشجویی شعبه یا شاخههای احزاب باشند، کاملاً مطرود است. دیدگاه درست آن است که هم شاخههای فعال دانشجویی احزاب و هم نهادهایی مستقل در دانشگاه وجود داشته باشد. احزاب نباید تضعیفکننده آن نهادها باشند.
چنین چیزی با تفکیک بین اضلاع مثلث مذکور ممکن است. در مورد جامعه اطلاعاتی معتقدم جنبش دانشجویی در موقعیتهای متأثر از جامعه اطلاعاتی است. نظریهپردازان اطلاعات مانند مانوئل کاستلز و دیگران این را ذیل جنبشهای نوین و اجتماعی و هویتی مطالعه میکنند. باید جنبشهای اجتماعی نوین در ایران را ببینیم که چه چیزهایی است، مثلاً ببینیم آیا جنبش دانشجویی هم جزئی از آن است یا نه یا اینکه جنبشهای نوین اجتماعی چه تفاوتهایی با هم دارند.
باید دید آیا جنبش دانشجویی بهسوی نزدیکی به سمت جنبشهای اجتماعی میرود یا به سوی افتراقیافتگی و هویتیابی مستقل. یک دیدگاه این است که بهسوی هویتیابی مستقل میرود و بهطور مداوم خردتر هم میشود. من معتقدم حتماً ما در یک دنیای دوگانه مجازیـواقعی به سر میبریم. مثلاً دنیای وبلاگی را با دنیای دیگر رسانهها در نظر بگیرید، هم تأثیر میگذارد و هم تأثیر میپذیرد، ولی درعینحال هم یک دنیای متفاوتی است.
خیلی از اینها به پرشها و تغییر فضاهای فکری منجر میشود که الزاماً در حوزه اجتماعیاش آنقدر اثر نمیگذارد. خود جنبش اجتماعی را هم برایش خیلی تعریف قائل هستند، ولی مجموعاً میتوانم بگویم جنبش دانشجویی به میزانی که با فضای اطلاعاتی درگیر میشود، به همین میزان که تأثیر میپذیرد، تأثیرگذار هم است.
تأکید میکنم جلد دوم کتاب کاستلز را بخوانید. او از دنیای شبکهای حرف میزند. دنیای شبکهای، روابط عمودی را به روابط افقی تبدیل میکند، یعنی شما در آنِ واحد هم عضو یک گروه مجازی و هم عضو یک گروه واقعی هستید. هم در حوزه سیاست فعال هستید و هم در حوزه اجتماعی میتوانید فعال باشید.
ما دیگر مانند دهه 50 انسانهایی که یا سیاسی یا ادبی و فرهنگی باشند نداریم. خیلی از چریکها که نقاش یا شاعر بودند این امور را جزو خصلتهای خردهبورژوازیشان میدانستند و برجستهاش نمیکردند؛ اما امروز این امور میتواند کنار هم قرار بگیرد. جنبش دانشجویی دهه 50 علیه بازی فوتبال هم بود، وقتی تیم فوتبالی از اسرائیل برای مسابقه با ایران آمد، تحلیل این بود که این برای دورکردن ما از عرصه سیاست است. حتی چند بار علیه نمایشگاه مجسمهسازی و گرافیک در دانشگاهها تظاهرات شد، چون تصور میشد اینها هم برای دورکردن ما از سیاست است.
آن زمان خیلی از این متفکران را نمیشد با هم جمع کرد. یعنی طراح سخنرانی دکتر شریعتی دنبال برگزاری سخنرانی برای دکتر نصر نبود و برعکس. درحالیکه کار فکری باید این بلوغ را داشته باشد که با نگاه شبکهای افراد با افکار مختلف را دعوت به گفتوگو کند.
[1] . برای وقوف به تفاوتهای این دو سیستم کتاب خاطرات مرحوم دکتر مجتهدی را توصیه میکنم. ایشان نخستین رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر است که رقابتهای درون نظام شاهنشاهی را نشان میدهد. حرف ایشان در این کتاب این است که از دانشگاه تهران قطب نظام آموزشعالی کشور بود که در زمان رضاشاه شکل گرفت و مبنای دانشگاههای ایران بود. شاه میخواست دانشگاهی با مدل پهلوی دوم طراحی کند که گرایشهای بینالمللیتری داشته باشد.
منبع: ماهنامه چشمانداز ایران