عطنا - تحولات زیادی در اطراف ایران در حال وقوع است. کشورها بیتوجه به گذشته، در حال ایجاد روابط تازه هستند. ما با شبکهای از ائتلافهای منطقهای نوظهور مبتنی بر اقتصاد، انرژی و همکاریهای امنیتی روبهرو هستیم. این شبکهها علاوه بر برخورداری از حمایت آمریکا در حال تعریف روابطی عمیق و پیچیده با چین، روسیه و هند هستند. اولینبار پس از تهاجم نظامی روسها به اوکراین تلآویو مسکو را متهم به مرتکب شدن جنایات جنگی در اوکراین کرده، سوال این است که آیا شاهد تنش بیشتر بین اسرائیل و روسیه خواهیم بود و اگر بله، پسلرزه تیرگی روابط بین این دو بر سوریه و روابط ایران -روسیه چه تاثیراتی خواهد داشت؟ در این پرونده میخواهیم این پرسش را با غلامرضا حداد تحلیلگر منطقه و استاد دانشگاه علامه طباطبایی در میان بگذاریم؛ کدام یک از تحرکات اطراف ایران به سود ایران تمام میشود؟ ما کجا ایستادهایم؟
منطقه خاورمیانه در ماههای اخیر تحولاتی را پشتسر گذاشت که کارشناسان ریشه آن را در تحولات سالهای اخیر میدانند. نظر شما درباره این تحولات چیست؟
من تحولات منطقه را در ذیل و راستای تحولات کلان نظام بینالملل میبینم؛ بنابراین از منظر کلان به موضوع ورود پیدا میکنم. تقریباً نزدیک به سه دهه است که نظام بینالملل در مسیر گذار به نظم جدید قرار دارد. یعنی اگر مفروض بگیریم بعد از جنگ جهانی دوم نظم دوقطبی با اقتضائات مشخص خودش تا دهه 90 حاکم بوده (نظمِ دو قطبیِ منعطف) بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق، همچنان نظام بینالملل در مسیر گذار به نظم جدید است؛ هنوز هم این نظم در حال شدن است و تثبیت نشده است. در گام اول به نظر میرسید بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نظام بینالملل شاهد یک نظم سلسلهمراتبی با رهبری ایالات متحده آمریکا باشد و دکترین نظم نوین جهانی بوش پدر در راستای چنین نظمی تفسیر شد. اما تحولات بعدی نظام بینالملل نشان داد نه اراده هژمونیک برای تحقق چنین نظمی در ایالت متحده وجود دارد و نه رقبای ایالات متحده پذیرای چنین نقشی برای آن هستند. بنابراین در ادامه میبینیم که بوش پسر رویکردهای یکجانبهگرایانه بیشتری را پیش میبرد و مقاومتهایی که صورت میگیرد نشان میدهد نهفقط یک نظم سلسلهمراتبی بلکه حتی نظمی تکقطبی هم دور از دسترس است.
در این میان نقش چین و روسیه را چطور میشود تبیین کرد؟
یکجانبهگرایی افراطی در دوره ترامپ و اوجگیری چین، شرایط را به سمت واگرایی بیشتر در نظام بینالملل برده است. به نظر میرسد در شرایط کنونی نظمی که در حال شکلگیری است یک نظم «دوچندقطبی» است. این نظم دوچندقطبی به نوعی بلوکبندی مجموعه دولتهای لیبرالدموکرات در مقابل مجموعه دولتهای اقتدارگراست. وندر پیجل که از نظریهپردازان اقتصاد سیاسی چپ است تاریخ اقتصاد سیاسی لیبرال را مطالعه کرده و معتقد است که همواره لیبرالدموکراسیها یا در اصطلاح او دولت جوامع لاکی درگیر ائتلافی ساختاری با یکدیگر بودهاند. آنها بر اقتصاد بازار آزاد و بر جامعه مدنی جهانی استوار بودهاند و همواره به واسطه رشدی که جامعه مدنی جهانی و گسترش اقتصاد بازار داشته در حال پیشروی بودهاند و تهدیدی که دولتهای اقتدارگرا از گسترش مستمر آنها احساس کردهاند، شرایطی را ایجاد کرده که دولتهای اقتدارگرا در دورههای مختلف ناگزیر به اتحاد و ائتلاف در مقابل دولتهای لیبرالدموکرات شود. او به این ائتلاف «ائتلاف دولت جوامع هابزی» میگوید.
او نشان میدهد که در طول سه قرن اخیر چگونه جوامع هابزی پس از ائتلاف و مقاومت درگیر یک جنگ هژمونیک با دولت جوامع لاکی شده و به مرور زمان در نظم سیاسی اقتصاد لیبرال جذب شدند. وقتی دولتها را فهرست میکند میبینیم تعداد لیبرالدموکراسیها از ابتدای قرن بیستم تا پایان این قرن بسیار افزایش پیدا کرده و مشخصاً دولتهای اقتدارگرا به این هارتلند لاکی میپیوندند یا حذف میشوند. به نظر میرسد که شاهد دور جدیدی در این چرخه هستیم یعنی دولتهای اقتدارگرا در شرایطی قرار گرفتهاند که در آینده نزدیک به یک ائتلاف میرسند و در مقابل بلوک لیبرالدموکراتها صفآرایی خواهند کرد. این متفاوت از نظم دوبلوکی پیشین است؛ نظم دوقطبی متشکل از سلسلهمراتبی به رهبری ابرقدرتها بود؛ اما در نظم جدید یک موازنه قوا در درون هر دو بلوک حاکم میشود. با این تفاوت که در بلوک لیبرالدموکراسیها به نظر میرسد یک ایدئولوژی انسجامبخش وجود دارد اما در بلوک اقتدارگرایان تنها چیزی که باعث انسجام میشود نظم سیاسی اقتدارگرا و وجود دگر یا دشمن مشترک (کشورهای لیبرالدموکراسی) است و تنوعی از نظامهای ارزشی و هنجاری در این بلوک دیده میشود.
حمله روسیه به اوکراین چه نقشی در این تغییرات داشته یا خواهد داشت؟
حمله روسیه به اوکراین نقطه عطف چنین نظمی است. من تصور میکنم که این نقطهعطف بلنددامنه خواهد بود و صرفاً به یک جنگ تمامعیار با اوکراین ختم نمیشود و ادامه خواهد داشت. ویژگی دیگری که نظم دوچندقطبی دارد متصلب بودن آن است. در نظم دوقطبی منعطف سطحی از آزادی عمل برای بازیگران بیطرف را میتوانستید مشخص کنید؛ یعنی آنجایی که ابرقدرتهای بزرگ از پذیرش مسوولیت امنیت قدرتهای کوچک سر باز میزنند، بازیگران متوسط و کوچک این فرصت را پیدا میکنند که از انقیاد سیاسی بلوکها خارج شوند و مثلاً جنبش عدم تعهد را راه بیندازند. اما نظم دوچندقطبی به واسطه انقیادی که در خود دارد فضایی مابین را به رسمیت نمیشناسد؛ دولتها در آینده باید موضع خود را مشخص کنند که آیا میخواهند در بلوک لیبرالدموکراسیها حضور داشته باشند یا اقتدارگرایان. این وضعیت منطقه ما را بسیار بغرنج میکند. یعنی به نظر میرسد ما دولتهایی داریم که به لحاظ اقتصادی با جهان غرب پیوندهای عمیقی ساختهاند اما در شاخصهای آزادی و دموکراسی وضعیت مطلوبی ندارند؛ مثل کشورهای حاشیه خلیج فارس. کشورهایی در منطقه داریم که تکلیفشان با هنجارها و ارزشهای دموکراتیک هنوز خیلی مشخص نیست. اشاره مستقیم من به ترکیه است؛ تصور میکنم ترکیه در آینده نزدیک اگر سلطه حزب اعتدال و توسعه تداوم پیدا کند احتمال اینکه از ناتو خارج شود و به بلوک هابزیها بپیوندد هست.
اعضای چندقطبی هابزی را چه کشورهایی تشکیل میدهند؟
بزرگان این چندقطبی هابزی، روسیه و چین هستند. در سطح پایینترش کشورهایی شبیه ایران، افغانستان، پاکستان، احتمالاً بعضی از کشورهای آمریکای لاتین و آفریقایی هستند. کشورهای حاشیه خلیج فارس و ترکیه هم هستند که کاملاً بستگی به تحولات داخلیشان دارد تا تکلیف و مسیرشان را مشخص کنند.
آیا وضعیت موجود میتواند برای ما فرصت باشد؟ آیا توان استفاده از این فرصت را داریم؟
من چنین تصوری ندارم. به نظر میرسد ایران بیش از سایر بازیگران تکلیفش را از پیش با توجه به خط مشیهای کلان سیاسی مشخص کرده است. ما حتی در دورانی که جهان تصور نظم سلسلهمراتبی و تکقطبی داشت در توهم نظم دوقطبی یا نوستالژی نظم دوقطبی زندگی میکردیم که ریشههای هستیشناختی داشت. ذهنیت کارگزاران سیاست خارجی جمهوری اسلامی همواره این بود که دِگری به نام استکبار جهانی به عنوان قطب شر وجود دارد که در مقابل او جمهوری اسلامی ایران به همراه سایر دولتهای ضداستکباری قطب خیر را تشکیل میدهند. حتی زمانی که در عمل جهان تکقطبی و سلسلهمراتبی بود یا زمانیکه گرایشهایی به سمت چندقطبی نشان میداد ما همچنان ذهنیت دوقطبی خود را بر واقعیت تحمیل کردهایم. بعد از فروپاشی شوروی دیگر چیزی به نام شرق سیاسی به عنوان یک ایدئولوژی انسجامبخش در مقابل غرب لیبرالدموکرات وجود ندارد؛ شرق اقتصادی نیز بیمعناست و اقتصادهای بزرگ شرق خودشان سرمایهداریهای بزرگ هستند و شرق را شاید بتوان در شرق فرهنگی خلاصه کرد اما تاکید جمهوری اسلامی و کارگزارانش سه دهه است که نگاه به شرق است.
آنها همواره تمایل داشتهاند که یا چیزی در مقابل غرب یا به جای غرب بنشانند و گاهی هم با تغییر واژگان جنوب را در مقابل شمال تعریف کنند. این نگاه حاصل توهم یا نوستالژی نگاه به جهانی دوقطبی است. تکلیف ما از پیش مشخص شده است. ما به واسطه انتخابهای گذشته و سلسلهمراتبهای قدرت که در داخل شکل گرفته و نقشهای مشخصی که از پیش تایید شده انعطاف کمتری خواهیم داشت؛ بنابراین تکلیف و عضویت ما در چندقطبی هابزیها تقریباً از پیش تثبیت شده است و فکر نمیکنم چندان آزادی عملی داشته باشیم.
تنشهای اخیر اسرائیل و روسیه را چطور ارزیابی میکنید؟ آیا این تنشها هم در راستای تحولات منطقه است؟
تصور نمیکنم که این رابطه به تنشی جدی و بلنددامنه بینجامد؛ اگرچه در آینده تمامی بازیگران ناگزیر هستند جهتگیریهای کلان خود را در راستای نظم جدید تعریف کنند. اما در نهایت اسرائیل وضعیت خاصی در منطقه خاورمیانه دارد. این نکته مهم است که ایالات متحده در موج دوم عقبنشینی از کشورهای جنوب و کاهش مسوولیت در قبال کشورهای در حال توسعه قرار دارد- به نوعی شاید موج اول را بتوان به وضعیت پس از جنگ ویتنام ارجاع داد. با توجه به خروج مفتضحانه از افغانستان که به نوعی شانه خالی کردن از بار مسوولیت بینالمللی را نمادپردازی میکند، وضعیت اسرائیل در منطقه دشوارتر خواهد بود. اسرائیل ناگزیر است بیش از پیش بر اصل خودیاری تاکید کرده و کمتر میتواند روی کمک غرب حساب کند.
اسرائیل به موازنه قوا در منطقه خاورمیانه بسیار حساس است پس خیلی دور از ذهن است که این لفاظیهای سیاسی یا تغییر مواضع به تغییر جهتگیریهای کلانش در قبال روسیه منجر شود. در موضع سوریه روسها خوب بلد بودند که به این توسعه رئالیستی توجه کنند که هیچگاه اجازه ندهند به متحد ضعیفشان که برایشان تصمیم بگیرد و این در موضوع همکاری با ایران در سوریه کاملاً مصداق داشته است. همچنان تصمیمگیرنده نهایی در موضع سیاسی ایران در منطقه خاورمیانه مشخصاً سوریه، روسیه خواهد بود و فکر نمیکنم چالشهای خیلی جدی میان روسیه و اسرائیل اتفاق بیفتد. آن تغییرات کلانی که در ابتدا بدان اشاره کردم هم یک امر ناگزیر بوده است. خروج آمریکا از منطقه به نوعی انعکاس روند افول منزلت و اراده هژمونیک آمریکاست که چند دهه است آغاز شده و یکجانبهگرایی نتیجه اجتنابناپذیر آن است.
آیا از این استدلال میشود نتیجه گرفت که آمریکا ضعیف شده است؟
خیر، این موضوعات بدین معنا نیست که آمریکا ضعیف شده است. آمریکا همچنان بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی دنیاست. بودجه نظامیاش از مجموع بودجه نظامی ده قدرت بعد از خودش بیشتر است و همچنان بزرگترین اقتصاد و پیشروترین صنعت دنیاست. اما نکته اینجاست که در زمانی که یک قدرت هژمونیک رو به صعود است ظرفیت پذیرش تعهدات بینالمللی را دارد و چندجانبهگرایی را مبتنی بر رژیمهای بینالمللی تقویت میکند؛ چون در راستای منافعش است. اما وقتی در روند افول قرار میگیرد دلیلی برای حمایت از رژیمهای همکاریجویانه بینالمللی که سواری مجانی با هزینه وی را برای دیگران میسر کند ندارد و تمایلش برای پذیرش هزینههای همکاریهای بینالمللی کاهش مییابد.
این موضوع به خصوص برای قدرتهای میانی و کوچک خطرناک است. یعنی برای قدرتهای کوچک یک ابرقدرت مسوولیتپذیر به مراتب از یک ابرقدرت یکجانبهگرا فایده و خیرش بیشتر است. برخی از تحلیلگران ذوقزدگی دارند مبنی بر افول هژمونیک آمریکا یعنی آمریکا دیگر در حال ضعیف شدن است. اما جدا از اینکه تضعیف آمریکا به معنای قدرتمند شدن ما نیست اساساً آمریکای یکجانبهگرا برای قدرتهای کوچک و منطقهای بسیار میتواند خطرناک باشد؛ هرچه یک ابرقدرت مسوولیتپذیرتر باشد خیر عمومی او برای جامعه جهانی بهخصوص ضعفا بیشتر است چون توانایی کمتری برای حفظ منافع خود مبتنی بر خودیاری دارد. ممکن است با توجه به مبانی لیبرالی دولت دموکرات بایدن در سیاست خارجی تلاشهایی برای چندجانبهگرایی از خود نشان دهد اما روندهای درازمدت به سمت یکجانبهگرایی خواهد بود. ایالات متحده در طول زمان به سمت کنترل رقبای خودش خواهد رفت. جنگ تعرفه بین ایالات متحده و چین ادامه خواهد داشت و تصور میکنم به روابطش با دیگر کشورهای خارج از ائتلاف لیبرالدموکراسیها کشانده خواهد شد و در واقع نظم اقتصاد سیاسی بینالملل تا زمانی که یک قدرت هژمونیک دیگر یا تا زمانیکه ایالات متحده مجدداً به یک منزلت هژمونیک برگردد و حاضر به پذیرش مسوولیت نظم بخشیدن به نظام اقتصادی جهانی شود، روندی واگرایانه خواهد داشت. این روند واگرایانه در اقتصاد سیاسی بینالملل با شکلگیری نظم دوچندقطبی همراه خواهد بود. از این بابت وضعیت ایران وضعیت مطلوبی نخواهد بود. حداقل در میانمدت من تصور میکنم که فاصله ما از اهداف مطلوب و مبتنی بر منافع ایرانیان یعنی توسعه و رفاه بیشتر خواهد شد.
عطنا را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید: