استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی: معتقدم اصلاً نباید ترجمه را کمارزش تلقی کنیم. اگر بخواهیم پویایی ادبیاتمان را حفظ کنیم تا آثار نویسندگان و شاعران ما بتوانند در عرصه جهانی مخاطب پیدا کنند، ناگزیریم از هر راه ممکن به روزآمدشدن آگاهی ادیبانمان از جنبشها و سبکهای جدید یاری برسانیم. ترجمه بیتردید یکی از مؤثرترین ابزارهایی است که به تحقق این هدف یاری میرساند.
به گزارش عطنا به نقل از آرمان امروز، حسین پاینده بیش از دو دهه است که در فضای دانشگاهی و ادبی ایران قلم میزند، درس میدهد و تأثیر بسزایی بهویژه در نقد ادبی داشته است. این تأثیرگذاری را میتوان هم در تدریس نظریه و نقد ادبی در دانشگاه و کارگاههای بیرون از دانشگاه دید و هم در کتابهای تألیفی و ترجمه او؛ اما شاید فقر ما در نظریه و نقد ادبی در طول این سالها بیشتر به چشم بیاید و همین فقر است که وقتی به کارنامه پاینده نگاه میکنیم، متوجه میشویم در این فقرزدایی سهم بسزایی داشتهاند. به این دو، مطالعات فرهنگی و مطالعات بینرشتهای هم که از سوی وی بهصورت جدی به آن پرداخته میشود، باید افزود.
در طول بیش از دو دهه فعالیت ادبی پاینده، او جوایزی را نیز دریافت کرده که برخی از آنها عبارت است از: جایزه ادبی جلال آلاحمد در بخش نقد ادبی، جایزه کتاب فصل خانه کتاب و جایزه وزارت فرهنگ و ارشاد برای مقاله تشویقی در حوزه مطالعات فرهنگی. «داستان کوتاه در ایران»، «گشودن رمان»، «نقد ادبی و مطالعات فرهنگی»، «گفتمان نقد»، «نقد ادبی و دموکراسی» و «رمان پسامدرن و فیلم» ازجمله تألیفات وی هستند که پیشتر در گفتوگو با «آرمان» به آن پرداختهشده بود.
در گفتوگوی پیشرو، تمرکز روی آثار ترجمهشده دکتر پاینده درزمینهٔ نقد ادبی است که باز سهم مهم و بسزایی در شناخت خواننده و نویسنده ایرانی از مباحث نظری در نقد ادبی داشته است. «نظریههای رمان: از رئالیسم تا پسامدرنیسم» (دیوید لاج)، «زبانشناسی و نقد ادبی» (رومن یاکوبسن و دیگران)، «مطالعات فرهنگی درباره فرهنگعامه» (جان استوری)، «روانکاوی فرهنگعامه» (بری ریچاردز) و «اصول و مبانی تحلیل متون ادبی» نوشته سلینا کوش که بهتازگی از سوی نشر مروارید منتشرشده ازجمله آثار ترجمهشده ایشان است. آنچه میخوانید گفتوگو با دکتر حسین پاینده استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبایی درباره ترجمه متون نقد ادبی و تأثیرگذاری آن در رشد و اعتلای ادبیات بومی و میهنی است.
فعالیتهای شما درزمینهٔ نقد ادبی، صرفنظر از آموزش، حوزههای مختلفی از قبیل تألیف، ترجمه و ویراستاری را شامل میشود. در گفتوگوی قبلی که در شماره 3227 روزنامه آرمان داشتیم با تکیهبر آثار تألیفی شما به مقوله نقد ادبی پرداختیم. اگر موافق باشید در این گفتوگو توجه را بر آثار ترجمه شما معطوف کنیم؛ مایلم در آغاز گفتوگو درباره نسبت این سه از شما بپرسم. بهعبارتدیگر، در کارنامه شخص شما این سه چه تأثیر و تأثرهایی بر یکدیگر دارند؟
در کشور ما معمولاً ترجمه را قطب مخالف تألیف میدانند و تصور میکنند وقتی کسی که نتواند تألیف کند، به ترجمه روی میآورد؛ اما بررسی بسیاری از کتابهای بهظاهر تألیفی در کشور ما نشان میدهد که اتفاقاً برعکس؛ بسیاری از کسانی که صاحب دیدگاه نیستند و آرای بدیع یا اصیلی برای ارائه کردن ندارند، ترجمههایی ناقص و حتی مغلوط را با عنوان «تألیف» منتشر میکنند. ظاهراً دلیل این کار این است که در ملاکهای ارزشگذارانهای که حتی در وزارت علوم هم رسماً در ارزیابی کارهای اعضای هیئتعلمی دانشگاهها و مراکز پژوهشی اعمال میشود، ترجمه در مقایسه با تألیف جایگاه و منزلتی فرو مرتبه دارد.
اگر بخواهم برحسب مصطلحات دریدا رابطه فعلی تألیف و ترجمه را تبیین کنم، باید بگویم ظاهراً «تقابلی دوجزئی» بین این دو برقرار کردهایم، تقابلی که در آن، جزء اول (تألیف) بر جزء دوم (ترجمه) برتری داده میشود؛ اما شاید لازم باشد که این تقابل را به شیوه دریدا واسازی کنیم تا ببینیم ماهیت واقعی رابطه این دو چیست.
من ترجمه را نه صرفاً وسیلهای برای معرفی اندیشههای متفکران سایر کشورها، بلکه مهمتر، ضرورت دوره و زمانه پرتنش حاضر میدانم. ترجمه راهی است برای برقراری ارتباطات بینالاذهانی. پدیده داعش ازنظر من تبلور تمامعیار عجز از ترجمه است. با استفاده از یکی از مفاهیم پساساختارگرایان، میتوان گفت داعش آن نوع تفکری است که هیچ نوع ارتباط یا مراوده کلامی با «دیگری» برقرار نمیکند. ترجمه کردن و ایضاً خواندن ترجمه نوعی تمرین ذهنی برای فهم گفتمان «دیگری» است.
برای آنکه با ترجمه سروکار داشته باشید، ابتدا باید توانایی خودتان برای شنیدن صداهای متنافر را تقویت کنید. ترجمه کمک میکند ذهنیتی چندصدایی و دموکراتیک پیدا کنیم. ترجمه متنی که نهفقط به زبانی دیگر بلکه همچنین در فرهنگی دیگر و مطابق با سنتهای اجتماعی و اعتقاداتی دیگر نوشتهشده است، مترجم و همچنین خواننده ترجمه را عادت میدهد به اینکه نگاههای متفاوت و گفتمانهای برآمده از تفکراتی متفاوت را بفهمد. این فهم در زمانه ما کمتر محقق میشود، وگرنه اینهمه جنگ ویرانگر یا اینهمه تنش در روابط بینالملل بروز نمیکرد.
جایی که ترجمه کمارزش تلقی و به حاشیه رانده شود، باید انتظار داشته باشید که تعارض و کشمکش هم فزونی بگیرند و نهایتاً حتی آتش مخاصمه هم شعلهور شود. ما در زمانهای زندگی میکنیم که فرهنگها و تمدنهای مختلف بشری بهمراتب بیشتر از گذشته نیاز به گفتوگو و مفاهمه دارند.
ترجمه است که زمینه چنین گفتوگویی را فراهم میکند. به همین دلایلی که گفتم، من در کار خودم ترجمه را بسیار جدی گرفتهام و آن را فعالیتی ثمربخش میدانم. از بابت وقت و توانی که صرف ترجمه کردهام و حاصلش تاکنون ترجمه هشت کتاب و چهل مقاله درزمینهٔ نقد ادبی بوده است اصلاً متأسف نیستم و کماکان آن را ادامه میدهم.
معتقدم بهمرورزمان معلوم میشود که چه کسانی با خواندن این ترجمهها آثار ادبی تکنیکیتر و تاملانگیزتر نوشتهاند، یا چه کسانی نقدهای عمیقتر و نظاممندتری نوشتهاند. تألیف هم جای خود را دارد، هرچند لزوماً برتر از ترجمه نیست. در پژوهشهای علوم انسانی، خواه در حوزه مطالعات نقادانه ادبی و خواه در سایر حوزهها، هم به تألیف نیاز داریم و هم به ترجمه.
در خصوص ویراستاری هم باید بگویم اهمیت آن را از تجربه یازده سال عضویت در شورای مجله «ارغنون» دریافتم. به همین سبب تابهحال هشت کتاب را ویرایش کردهام. اینها کتابهایی بوده است که من ترجمهشان را به مستعدترین دانشجویانم پیشنهاد کردم، اما برخلاف استادانی که حاصل کار دانشجویان را به نام خودشان منتشر میکنند، همه این هشت کتاب به نام مترجمانشان منتشرشده است و نام من فقط بهعنوان ویراستار قیدشده است.
معتقدم هنوز به لزوم ویرایش متون قبل از انتشار، آنچنانکه باید پی نبردهایم. بسیاری از نویسندگان تصور میکنند که کتابهایشان به همان صورتی که تحویل ناشر میشود قابلچاپ است، درحالیکه بعد از ویرایش درمییابند متن تا چه حد منقحتر و فهم آن تا چه حد راحتتر شده است. ویرایش من البته بیشتر محتوایی بوده است؛ یعنی متن ترجمه را با متن اصلی مقایسه کردهام تا اگر احیاناً در درک مطلب یا گزینش معادل مناسب خطایی رویداده باشد، آن را تا جایی که متوجه بشوم تصحیح کنم و بهاینترتیب متنی تحویل خواننده شود که خواندنش واقعاً سهلتر و لذتبخشتر باشد.
شما از معدود مترجمانی هستید که تنها در یک حوزه تخصصی که همان نظریه و نقد ادبی باشد دست به ترجمه میزنید. آیا میتوان از این گزاره اینطور نتیجه گرفت که قائل و پایبند به تفکیک حوزه تخصصی در ترجمه هستید؟
بله حتماً. تلقی متداول اما یقیناً غیرعلمی از مترجم در کشور ما این است که گمان میکنند مترجم هر متنی را مانند یک دستگاه ترجمه میکند، درحالیکه ترجمه کاری تخصصی است و بهویژه در ترجمه مباحث نظری باید از دانش تخصصی برخوردار بود. در غیر این صورت همان وضعی به وجود خواهد آمد که اکنون در بسیاری از کتابهای ترجمهشده در حوزه نظریههای علوم انسانی (بخصوص نظریههای فلسفه مبنا) شاهد آن هستیم.
اشارهام به کتابهایی است که قرار است آرا و اندیشههای نظریهپردازانی مانند دریدا و فوکو و لاکان را به خواننده فارسیزبان بشناسانند، اما وقتی این کتابها را میخوانید بهسختی میتوانید معنای جملات را دریابید. گاهی لازم میشود یک پاراگراف را چندین بار بخوانید و باز هم احساس میکنید مطلب بهروشنی به شما منتقل نشده است.
بارها به دانشجویان سختکوشی برخوردهام که مطمئنم با جانودل میخواهند نظریههای جدید را بیاموزند، اما شِکوه میکنند که فلان کتاب ترجمهشده را حتی بیش از یکبار خواندهاند و بااینحال نتوانستهاند چندان از آن سر درآورند. درک میکنم که شاید برخی مواقع فهم چنین ترجمههایی مستلزم آشنایی قبلی با برخی مفاهیم پایهای باشد؛ ولی وقتی این مشکل پیاپی رخ میدهد، آنوقت میشود حدس زد که ایبسا ترجمه آن کتابها بهقدر کافی رسا یا حتی درست نبوده است. مترجمی که در حوزه علوم انسانی کار میکند باید حتماً با مفاهیم موردبحث در متن آشنا باشد و الا نه دیگران آن ترجمه را خواهند فهمید و نه حتی خود مترجم.
معیارهای شما برای انتخاب اثری که اقدام به ترجمه آن میکنید، چیست؟
مهمترین ملاک من این است که آیا آنچه میخواهم ترجمه کنم پاسخگوی نیازهای واقعی در حوزه نظریه و نقد هست یا نه. در دو، سه دهه اخیر، همزمان با بسط و گسترش روابط میانرشتهای نقد ادبی با سایر حوزههای علوم انسانی و اجتماعی، کتابهای زیادی درزمینهٔ نقد منتشرشدهاند که حاوی مطالب جالب و خواندنیای هستند؛ اما هر کتاب جالب و خواندنیای درخور ترجمه نیست.
باید دید مطالب کتاب تا چه حد به مسائلی که ما درزمینهٔ مطالعات نقادانه ادبی داریم، مربوط میشود. گاهی به کتابهایی برمیخورم که نظریههای نقادانه را بهروشنی توضیح دادهاند، اما مثالهایشان از رمانهایی است که هنوز به فارسی ترجمه نشدهاند. توجه داشته باشید که این کتابها هیچکدام برای خواننده ایرانی نوشتهنشدهاند. خوانندگان هدف درواقع کسانی از درون همان جامعه و همان فرهنگ بودهاند.
به همین دلیل، نویسندگان این کتابها بسیاری از نکات را توضیح نمیدهند. برای مثال، وقتی رمانی را نقد میکنند، به ذکر عنوان و کلیاتی درباره محتوایش بسنده میکنند چون فرضشان این است که خواننده علاقهمند پیشاپیش این رمان را خوانده است؛ مانند این است که منتقد ایرانیای بخواهد رمان معروفی مانند «سووشون» را در ایران نقد کند. چنین منتقدی طبیعتاً فرض میکند که مخاطبانش این رمان را میشناسند و درنتیجه مطالبی کلی درباره پیرنگ و شخصیتهای اصلی آن، در حد یک یا دو پاراگراف، میگوید و بعد وارد نقد رمان میشود.
من تلاش میکنم کتابهایی را ترجمه کنم که اشارات درون آنها به آثار ادبی خارجی برای خواننده فارسیزبان مشکل ایجاد نکند. در مواقعی هم که نیاز به اطلاعات تکمیلی باشد، خودم آن اطلاعات را بهصورت زیرنوشتهای مترجم اضافه میکنم. کتاب خارجیای که بدون توجه به نیازهای خاص ما انتخاب و ترجمه شود، حتی اگر ترجمه درست و رسایی داشته باشد، بازهم نمیتواند مفید واقع شود. هر ترجمهای لزوماً باید گرهی از مشکلات ما در حوزه نقد ادبی باز کند.
بسیاری قائل به تفاوت میان ترجمه متون ادبی و سایر متون هستند و با تفکیک این دو گروه، از آنها با عنوان «ترجمه ادبی» و «ترجمه علمی» نام میبرند. در این صورت به نظر میرسد که ترجمه در حوزه نقد ادبی بهنوعی ناظر بر هردوی این ساحتها خواهد بود. شما هم با این تقسیمبندی همداستان هستید؟
اگر مقصود از «ترجمه ادبی» ترجمه آثار ادبی باشد، آنوقت باید گفت بله. یک تفاوت بنیادین، این نوع ترجمه را از ترجمه متون علمی (متون نظری درباره علوم انسانی) متمایز میکند و آن تفاوت این است که در متن ادبی، با سبک منحصربهفرد نویسنده سروکار داریم و ترجمه باید بتواند تا حدی که ساختارهای زبان مقصد اجازه میدهد، این سبک را به خواننده منتقل کند.
خوانندهای که ترجمه یک شاهکار ادبی را میخواند باید همان حسوحالی را تجربه کند که خواننده همان متن به زباناصلی دارد؛ اما این هدف صرفاً یک کمال مطلوب است که دستیابی به آن در بهترین حالت به صورتی نسبی ممکن میشود، نه بهصورت کامل و مطلق. در ترجمه متون مربوط بهنقد ادبی هم مسئله سبک دخیل میشود، به این معنا که بسیاری از متون نظری نقد و همچنین نقدهای عملی شامل نقلقولهایی از آثار ادبی هستند.
مترجم این قبیل متون باید با سبک نویسندگان آثار موردنظر آشنا باشند تا علاوه بر ترجمهای که از مباحث نظری و نقد عملی به دست میدهند، آن نقلقولها را هم تاجاییکه امکان دارد، با وفاداری به سبک نویسنده ترجمه کنند.
نگاهی به آثار ترجمهشده در حوزه نقد ادبی روشن میکند که مترجمان ما بیشتر به ترجمه تئوریهای نقد ادبی توجه دارند و کمتر به ترجمه نمونههای عملیاتیشده نقد میپردازند. این در حالی است که نمونههای قابلتوجهی از پیاده کردن الگوها و نظریههای نقد ادبی روی آثار شاخص ادبیات جهان وجود دارد. به نظر شما همین یکی از دلایل عدم توفیق ما در حوزه نقد ادبی نیست؟ به شکلی که نقد ادبی هنوز در ذهن بسیاری، حتی با تعریف درست خود فاصله دارد.
این میتواند صرفاً یکی از دلایل چندگانه وضعیت فعلی ما در نقد ادبی باشد، اما یقیناً عوامل دیگری هم در عقبماندگی ما در این حوزه اثرگذار و دخیل هستند. کتابهایی که حاوی نمونههای نقد باشند و کاربرد نظریهها را در عمل نشان بدهند، البته جنبه آموزشی خواهند داشت و بسیار مفیدند. تابهحال هم نمونههایی از این کتابهای آموزشی به فارسی ترجمه شدهاند و نمیتوان گفت این قبیل منابع هنوز از راه ترجمه در دسترس مخاطبان ایرانی قرار نگرفته است.
من فقدان شناخت علمی از نقد ادبی در کشورمان را ناشی از علتهای دیگری میبینم، علتهایی ریشهای که ماهیتی اجتماعی و لاجرم سیاسی دارند. نقد مستلزم ذهنیتی است که زمینهساز آن شود. نقد در خلأ فکری و بهدوراز تجربههای اجتماعی شکل نمیگیرد. باید دید آیا اصولاً سنت تفکر نقادانه در اندیشمندان ما تا چه حد وجود داشته است.
همچنین باید دید آیا آحاد مردم با اتفاقات پیرامونشان، به نقصانهایی که در حوزه حقوق شهروندی در زندگی روزمره تجربه میکنند، میتوانند نقادانه برخورد کنند یا اینکه تسلیمطلبانه فقط میگویند «اینجا ایران است» یا «تا بوده همین بوده» یا «کاریش نمیشود کرد». مثالی میزنم؛ این حق هر شهروندی است که در مراجعه به سازمانها و تشکیلات دولتی به او بهعنوان اربابرجوع توجه شود و با احترام به کارش رسیدگی کنند؛ اما وقتی به کارمندی برمیخوریم که وظایف خودش را انجام نمیدهد (همان وظایفی که برای انجام دادنش هرماه حقوق میگیرد)، آیا نگاهی انتقادی به این وضعیت داریم یا همان جملاتی را تکرار میکنیم که مثال آوردم؟
توجه داشته باشید که نقد ادبی یعنی فراتر رفتن از سطح متن و راه بردن به لایههای عمیقتر بهمنظور فهم و تبیین معنایی ناآشکار. منتقد کسی است که بتواند حساسانه به جزئیات متن توجه کند و از هم پیوندیهای درونمتنی به معنایی فراگیر در متن برسد، معنایی که در جایجای آن بهصورت استعاری و نمادین و غیره جلوهگر شده است. این کار مستلزم ذهنیتی نقادانه است که اگر در تجربه اجتماعی به آن پایبند نباشیم و تمرینش نکنیم، هرگز نمیتوانیم آن را در تجربه ادبی نشان دهیم.
شما میفرمایید که کتابهای حاوی نمونههای عملی نقد کم ترجمهشدهاند. فرض کنیم که چنین باشد، اما مگر در کلاس دانشگاه استاد خودش دستبهنقد متون ادبی نمیزند و مگر همین نقدها نمیتوانند نمونههایی از آن کاری باشند که دانشجو باید یاد بگیرد و بعد از اتمام تحصیل بهصورت حرفهای انجام دهد؟ پس چرا نقد فراگیر نمیشود؟ در کلاس هم دانشجو فقط به استاد «اقتدا» میکند و این البته یعنی او خودش تفکر نقادانه ندارد و تنها کاری که میتواند بکند، تکرار حرفهای استاد در ورقه امتحان است.
ایده مستقل، یا نگاه بدیع، اصلاً در کار نیست. من ریشه این وضعیت را، چنانکه اشاره کردم، در تجربه زیسته اجتماعی میبینم. اول باید به فرهنگ چندصدایی و دموکراتیک باور بیاوریم و عمل بکنیم، بعد نقادانه به خودمان و جهان پیرامون بنگریم تا نهایتاً بتوانیم عملکرد مطلوبی در نقد ادبی از خود نشان بدهیم. باید پرسید فرصت یا امکان چنین رفتار اجتماعی-ادبیای تا چه حد برای ما مهیا است؟
یکی از محورهای اصلی مطالعات و تألیفات شما، زمینه فرهنگی است. مترجم هم بهنوعی نقش رابط فرهنگی را به عهده دارد؛ زیرا در حال انتقال گفتمانی است که در بستر یک فرهنگ دیگر شکلگرفته است. شما نقش مترجم در حوزه فرهنگ و تأثیرات او را چطور تبیین میکنید؟ این تبیین در حوزه ترجمه نقد ادبی هم صادق است؟
بله من تلاش کردهام «مطالعات فرهنگی» را از راه ترجمه معرفی کنم. این هم یکی دیگر از حوزههای علائق من در نقد ادبی است. تأکید میکنم که من مطالعات فرهنگی را برآمده از- و کاملاً مرتبط با- نقد ادبی میدانم، نه اینکه آن را حوزهای جالب اما خارج از زمینه اصلی کارم بدانم.
در کشور ما مطالعات فرهنگی بهغلط ذیل علوم اجتماعی طبقهبندیشده است و دو رشتهای که با این عنوان در دانشگاههای ایران میشناسیم (یکی با عنوان «مطالعات فرهنگی» و دیگر با عنوان «مطالعات فرهنگی و رسانه») عموماً در دانشکدههای علوم اجتماعی ارائه میشوند؛ اما وقتی تاریخچه شکلگیری مطالعات فرهنگی را مرور میکنیم، درمییابیم که درواقع یک منتقد ادبی به نام ریچارد هوگارت بنیادگذار این حوزه بود و سپس آثار و اندیشههای یک منتقد و ادبشناس دیگر یعنی ریموند ویلیامز به تکوین پایههای نظری این حوزه کمک بسزا کرد. پس من بهطور طبیعی در کار خودم باید به مطالعات فرهنگی بپردازم، ازجمله با ترجمه منابع این حوزه؛ اما در خصوص کارکرد فرهنگی مترجم، باید بگویم ازنظر من مترجم تسهیلکننده روابط میان فرهنگی است.
مترجمان با انتقال اندیشههای شکلگرفته در سایر فرهنگها، امکان گفتوگویی بینالاذهانی بین جهانبینیهای متفاوت و حتی متنافر را ایجاد میکنند. ترجمه ادبی علاوه بر این کارکرد عام، یک کارکرد خاص دیگر هم دارد که به گمانم بهاندازه کافی به آن توجه نکردهایم: معرفی سبکها و جنبشهای ادبی ناشناخته. ترجمه در مقاطع مختلفی از تاریخ کشور ما (حدوداً از زمان انقلاب مشروطه به اینسو) باعث آگاه شدن نویسندگان و شاعران ما از شیوهها و تکنیکهای جدید برای آفرینش آثار ادبی شده است.
گاهی ترجمه کلا ژانر جدیدی را که پیشتر در ادبیات ما وجود نداشته است (مانند رمان و داستان کوتاه) به ادیبان ما شناسانده. در همه این موارد، ترجمه به غنای ادبیات ما و خلق آثار جدید یاری رسانده است. برای مثال، پیدایش رمان تاریخی و رشد و گسترش آن در دوره پسامشروطه را نظر بگیرید. آیا غیرازاین است که نوشتهشدن رمانهای تاریخی ایرانی به یمن ترجمههایی میسر شد که این ژانر را به ما شناساند؟
ترجمههای اولیه از رمانهای تاریخی خارجی زمینه مساعدی فراهم کرد برای اینکه نویسندگان ما سوق داده شوند به سمت نوشتن رمانهایی مانند «شمس و طغرا»، «ماری ونیزی» و «طغرل و همای»(1287) نوشته محمدباقر میرزاخسروی، «عشق و سلطنت» یا «فتوحات کورش» نوشته شیخ موسی کبودرآهنگی، «داستان باستان» نوشته حسین بدیع، «دامگستران» یا «انتقام خواهان مزدک» نوشته صنعتیزادهکرمانی (منتشرشده در دو قسمت در سالهای 1339 و 1344).
یکی دیگر از بارزترین تأثیرهایی را که مترجمان بر مضامین و تکنیکهای ادبیات ما باقی گذاشتند در اواخر دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه۱۳۵۰ میتوان دید، یعنی زمانی که موجی از ترجمههای فلسفی درزمینهٔ اگزیستانسیالیسم آغاز شد و بعد با ترجمههایی از آثار نویسندگانی همچون سارتر، کامو و کافکا تشدید هم یافت. بازتاب این ترجمهها را در فضای حاکم بر تولیدات ادبی همان دوره بهوضوح میتوانید ببینید.
آیا میتوان آثار ادبی نوشتهشده در آن مقطع از تاریخمان را بدون توجه به ترجمههایی که کمی پیشتر یا همزمان انجام میشد، بهدرستی تحلیل کرد؟ به گمانم همین امروز هم ترجمه رمانهای پسامدرن خارجی گروهی از نویسندگان معاصر ما را به صرافت اندیشیدن درباره ظرفیتهای این نوع رمان انداخته است و شاهدیم که برخی آثار با همین سبکوسیاق به زبان فارسی نوشته و منتشر شدهاند. شاید بعضی از نویسندگان ما خودشان زبان خارجی بدانند و مستقیماً با سبکهای جدید ادبی آشنا شوند، اما یقین دارم که اکثر نویسندگان در کشور ما برای آشنا شدن با جریانهای ادبی جهان به ترجمه متکی هستند.
به همه این دلایلی که توضیح دادم، معتقدم اصلاً نباید ترجمه را کمارزش تلقی کنیم. اگر بخواهیم پویایی ادبیاتمان را حفظ کنیم تا آثار نویسندگان و شاعران ما بتوانند در عرصه جهانی مخاطب پیدا کنند، ناگزیریم از هر راه ممکن به روزآمدشدن آگاهی ادیبانمان از جنبشها و سبکهای جدید یاری برسانیم. ترجمه بیتردید یکی از مؤثرترین ابزارهایی است که به تحقق این هدف یاری میرساند.