دانشجوی دکتری جامعهشناسی فرهنگی دانشگاه علامهطباطبائی ضمن تاکید بر حفظ استقلال سازمانهای مردمنهاد گفت: سازمانهای مردمنهاد بخش مهمی از جامعه مدنی هستند که به بازتولید هویتها، انتقال میراثهای فرهنگی میپردازند و شأن فرهنگی جامعه را حفظ و تقویت میکنند.
به گزارش عطنا، همایش «اقتصاد فرهنگ؛ بررسی سیاستهای آموزشی» به همت مؤسسه آموزشی و پژوهشی اشراق با حضور حسین راغفر، عضو هیئت علمی گروه اقتصاد دانشگاه الزهراء با موضوع «نئولیبرالیسم، اقتصاد و فرهنگ»، ابراهیم فیاض، استاد مردمشناسی و عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با موضوع «آسیبشناسی اقتصاد نهادهای متولی فرهنگ در ایران»، محمدتقی چاوشی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با موضوع «قنوت و قناعت» و عیسی کشاورز، دکترای مدیریت و برنامهریزی فرهنگی و مدیر گروه موسسه آموزش عالی علمی-کاربردی فرهنگ و هنر دانشگاه جامع علمی-کاربردی با موضوع «جایگاه صنایع فرهنگی در اقتصاد مقاومتی» ۲۰ اسفندماه 96 در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد.
آرمین حامدینژاد، دانشجوی دکتری جامعهشناسی فرهنگی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامهطباطبائی که برای صحبت درباره «اقتصادِ فرهنگ و استعمارِ زیستجهان» به این همایش دعوت شده بود در ابتدا گفت: این عنوانی که انتخاب شده «اقتصاد فرهنگ و استعمار زیستجهان»، شاید میشد به نحو دیگری شکلبندی کرد و گفت «رابطه دولت، سیاست، اقتصاد و فرهنگ، از منظر زیستجهان» که تلاش میکنم در این بحث این موضوع را بشکافم.
وی افزود: پیشفرضهای اصلی یا گزارههای اصلی رابطه اقتصاد و فرهنگ و سیاست یا همان دولت و بازار و زیست جهان یا جامعه مدنی این است که ما این بحث را با میانجی سازمانهای مردمنهاد یا سازمانهای مردمیِ فرهنگی پیش میبریم و سازمانهای مردمیِ فرهنگی را به مثابه یک ثقلی که برآمده از جامعه مدنی است یا برآمده از زیستجهان فرهنگی است، مرکز اتکا خود قرار میدهیم تا بتوانیم از طریق آن رابطه فرهنگ و اقتصاد و از دید ما سهضلعی است که حتما سیاست در آن قرار داده را بررسی کنیم.
این دانشجوی جامعهشناسی فرهنگی در ادامه گفت: یک همچنین میانجی چند ضرورت گفتمانی ما را هویدا میکند که یکی از آنها این است که نگاه ما به این حوزه از منظر جامعه مدنی است یا از منظر گفتمان جامعهشناسی است. یعنی ما در این ارائه خود یک حدفاصلی با گفتمان اقتصادی یا اقتصاد سیاسی، مدیریتی و سیاسی داریم که همانا توضیح این مطلب است که نهادهای فرهنگی یا سازمانهای فرهنگی مردمنهاد از بطن زیستجهان یا از بطن جامعه مدنی بهوجود میآید و از این رهگذر مهمترین رسالت، کارویژه یا کارکرد آنها از دید ما انتقال میراثهای فرهنگی و تحکیم همبستگی اجتماعی است.
حامدینژاد عرصههای خودجوش توسعه را زندگی روزمره و تولید و بازتولید هویت دانست و گفت: ما در تحریر محل نزاعمان میخواهیم روی این تأکید کنیم که نگاه ما به این حوزهها باتوجه به رسالتی که برایشان برشمردیم، از منظر جامعه مدنی است؛ زمانی که سودآوری اقتصادی، بارآوری اقتصادی، قرار گرفتن اینها در عرصه اقتصاد یا منازعات قانونی یا ذیل سیاست را بررسی میکنیم مدام این گزاره را گوشزد میکنیم که ما اینها را برآمده از دل جامعه مدنی میبینیم و مهمترین کارکردشان را هم همان انتقال میراثهای فرهنگی یا حفظ هویت مییابیم. پس زمانی که میخواهیم راجع به اقتصاد صحبت کنیم صرفا شاید ضرورتهای بقا یا امتداد یا تسهیل این مسیر را مدنظر قرار دهیم.
این پژوهشگر حوزه فرهنگ افزود: نکته بعدی که در ضرورت بحث ما است یک پیشفرض فلسفی نهفته در این بحث است و آن نگاه ما به انسان فرهنگی در مقابل انسان اقتصادی است. یعنی انسانی که خلق معنا میکند و ذیل کنش ارتباطی قرار میگیرد یعنی انسانی که با مؤلفههای نمادین سوژگی خود را میسازد یا سوژگیاش ساخته میشود.
وی گفت: با توجه به چنین مباحثی شاید سوالات اصلی ما یا Problem مرکزی ما اینجا شکل میگیرد. یعنی Problem مرکزی ما چنین طرحنامههایی برای آنکه راجعبه سازمانهای فرهنگی مردمی بنویسیم و اینها را بخواهیم ذیل سیاست، اقتصاد و فرهنگ جایگاهشان را پیدا کنیم یا نقطه تعادشان را پیدا کنیم.
حامدینژاد تصریح کرد: به بیان هابرماسی بین زیستجهان و سیستم (سیستم تشکیل شده از دولت و بازار و زیستجهان از جامعه مدنی و زندگی روزمره) این سازمانهای مردمنهاد کجا قرار میگیرند و مناسباتشان با سیستم و زیستجهان به چه صورت است.
این دانشجوی دکتری جامعهشناسی فرهنگی گفت: در واقع همانطور که خود هابرماس هم توضیح میدهد این سازمانها یا این نهادهای مردمی یا این انجمنها از دل جامعه مدنی بیرون میآیند اما یک نسبتی با سیستم پیدا میکنند و Problem مرکزی اینجا است که اینها چگونه میتوانند استقلال خود را حفظ کنند؟ اینها چگونه میتوانند در فَراشُد خود و در جریان توسعه از آن رسالت خود تهی نشوند و با حفظ استقلال خود فعالیت کنند و یک وقتی مستهیل در بازار آزاد نشوند یا مثابهای از زائدهای دولت قرار نگیرند.
به گفته این پژوهشگر حوزه فرهنگ، خیلی وقتها بازار آزاد میخواهد سازمانهای مردمنهاد را در خود مستهیل کند و این سازمانها هم مجبورند برای حفظ بقاء به حوزه تولید و مصرف کالای فرهنگی ورود کنند یا بخشی از صنعت فرهنگسازی شوند.
این جامعهشناس گفت: سازمانهای مردمنهاد خیلی اوقات برای اینکه بقای خود را حفظ کنند به دولت پناه میبرند که دولت هم اینها را با بوروکراتیزه کردن بیش از حد به زائدهای از خودش تبدیل میکند و در واقع اینها از رسالت اصلی خودشان که برآمده از بطن جامعه مدنی است و از درون جنبشهای مردمی است تهی میشوند.
وی خاطرنشان کرد: به همین دلیل ما در پرسش مرکزیمان تلاش کردیم متوجه شویم که اینها در کجا قرار میگیرند؟ نسبتشان باهم چیست و آن نگرانی اصلیمان که چگونه ممکن است سازمانهای مردمنهاد در دولت مستهیل نشوند و بتوانند نقطه متعادلی پیدا کنند.
حامدینژاد در ادامه گفت: تا اینجای بحث تلاش کردم پیشفرضهای اصلی جامعه مدنی را در متن تفکر اندیشمندان غربی بررسی کنم و حالا میخواهم هابرماس را از این منظر بازخوانی کنم، هابرماس به تاریخچه شکلگیری جامعه مدنی پرداخته است، شاید از این جهت کانت یکی از فیلسوفانی باشد که با بحث پیرامون حوزه عمومی یا افکار عمومی چنین دریچهای را برای شکلگیری قسم علوم اجتماعی میگشاید.
وی افزود: کانت در «فلسفه حق» و بخشهایی از رساله «روشنگری چیست؟» این بحث را به شکل دقیق مشخص میکند که حوزه عمومی محل تجمع شهروندانی است که به مباحثات انتقادی و عقلانی میپردازند، برای اینکه به یک قانونی فراتر از دولت، قانونی فراتر از بازار، قانونی فراتر از بیمهای سیاسی، قانونی فراتر از دغدغههای اقتصادی دست پیدا کنند که این قانون به مثابه یک اصل اخلاقی میتواند مبنای پیشرفت، برابری و رفاه آحاد جامعه باشد.
این جامعهشناس مهمترین رسالت جامعه مدنی را کنار گذاشتن دغدغهها و منافع اقتصادی دانست و گفت: ما باید ذیل ایدهآلهای عقلی به برابری و رفاه بیندیشیم و تلاش کنیم مسیر حرکت جامعه و سامان جامعه به سمت برابری و رفاه را بنیان گذاریم.
به گفته این پژوهشگر، هگل در همین نقطه مناقشه خودش را با کانت آغاز میکند که نهتنها نمیشود در جامعه مدنی بیمهای سیاسی را کنار گذاشت و منافع اقتصادی و منافع طبقاتی و گروهی را کنار گذاشت بلکه این مسائل به بالاترین و شدیدترین شکل خودش در جامعه مدنی ظهور و بروز پیدا میکند.
وی معتقد است از دید کانت جامعه مدنی عرصه وجود مناقشات و تعارضات منافع قلمداد میشود، برای همین، کانت بعد از اینکه جامعه مدنی را صورتبندی کرد، بعد از اینکه جامعه مدنی را بین خانواده و دولت قرار داد و تلاش کرد نشان بدهد چگونه فردیت در آنجا لجامگسیخته میشود، منافع در هم گره میخورد و حتی با بیان هابزی کلمه «جنگ همه علیه همه» که در بعضی جاها کانت در «فلسفه حق» و بخشهایی از «پدیدارشناسی» بهکار برد، این نکته را گوشزد میکند که جامعه مدنی خودش نمیتواند به رفاه برسد یعنی جامعه مدنی که از بطن مجادلات گروهها، طبقات و حتی افراد بیرون میآید، نمیتواند عدالت را برقرار کند؛ در اینجا دولت باید ورود کند. دولت در اینجا به مثابه تعیُّن عقلانیت، دولت به مثابه نهایت عقلانیت بشری باید وارد شود، روابط بین اینها را متعادل کند و امکان رفاه را برقرار کند.
حامدینژاد در ادامه گفت: کارل مارکس بود دولت نهتنها با ورود به جامعه مدنی نمیتواند عدالت را به ارمغان بیاورد و سازوکارهای خودجوش و مردممدار جامعه مدنی را توسعه بلکه با بروکراتیزه کردن ناعدالتی، با بوروکراتیزه کردن یا قانونی کردن به نفع یک طبقه برضد دیگر طبقات، به این ناعدالتی دامن میزند.
این دانشجوی جامعهشناسی فرهنگی در خصوص اقتصاد لیبرال و رابطه آن با استعمار زیستجهان گفت: قبل از اینها هم که در واقع اقتصاددانان کلاسیک بودند که میگفتند دولت باید از جامعه مدنی بیرون بیاید و جامعه باید به بازار سپرده شود تا چرخهایش به تعادل برگردد و این منافع است که اتفاقا میتواند آن چرخه اصیل را به جامعه بازگرداند. در چنین مجادله تاریخی میخواهیم جایگاه هابرماس را نشان بدهیم.
وی در ادامه آرای هابرماس را شکافت و گفت: میخواهیم بحث هابرماس را کمی تدقیق کنم و بگویم هابرماس میراثبر چه جریانی است. هابرماس میراثبر یک سهضلعی بزرگ است که به رابطه اقتصاد و فرهنگ هم بهدور از این سهضلعی نمیشود اندیشید. در یک ضلع دولت مدرن قرار میگیرد، در یک ضلع زیستجهان قرار میگیرد که این زیستجهان معنای هابرماسی دارد، در معنای هگلی کلمه جامعه مدنی است و در معنای نئوکانتی کلمه فرهنگ است و ضلع دیگر هم بازار است.
این پژوهشگر معتقد است اقتصاددانان کلاسیک بر پایه بازار میایستند، تلاش میکنند نظم اجتماعی، آینده جامعه، توسعه و پیشرفت را بر این مبنا گذارند، کانت روی ضلع دولت میایستد ولی هابرماس تلاش میکند که روی زیستجهان بایستد اما نه مثل کارل مارکس که تلاش میکند دولت را کنار بزند یا جامعه بیطبقه را بدون دولت صورت بندی کند.
حامدینژاد درباره نگاه هابرماس گفت: هابرماس تلاش میکند که اینها را دوباره در یک همبسته جدید، در واقع نظام اجتماعی که در آن هم دولت حضور دارد، هم بازار حضور دارد و هم فرهنگ حضور دارد صورتبندی کند. در واقع دوگانه بههمپیوستهای از جامعه در انگاره اصلی نظام هابرماس است که یک سرش زیستجهان است و یک سرش سیستم است. در سیستم دولت و بازار هستند و در زیستجهان جامعه مدنی و زندگی روزمره.
به گفته این دانشجوی دکتری جامعهشناسی فرهنگی اگر بخواهیم از منظر هابرماس به مناسبات اقتصاد و فرهنگ با اقتصادِ فرهنگ یا هرچیزی که از این دو مفهوم یا دو گستره متوجه میشویم بپردازیم، باید این دوگانه را مدنظر قرار بدهیم و ببینیم که فرهنگ کجا قرار میگیرد، سیستم یا اقتصاد کجا قرار میگیرد و این سازمانهای مردمی که مرکز ثقل بحث ما هستند و میخواهیم در ایران به آن اندیشه کنیم و طرحنامههایی را پیرامونشان تدوین کنیم در کجای این مناسبات قرار دارند.
به بیان خیلی ساده، زیستجهان در کتاب «کنش ارتباطی» هابرماس و نقدهای حوزه عمومی، تشکیل میشود از زندگی روزمره و جامعه مدنی. زندگی روزمره بحثهای گستردهای دارد که به کنشهای نمادین متصل میشود که ما به این بحث نمیپردازیم اما جامعه مدنی که برای ما مهم است و باید بحثمان را با این پیش ببریم را کمی صورتبندی میکنیم که از دید هابرماس زیست جهان یا جامعه مدنی که یک بخش مهمی از زیستجهان است و آن عرصه تعاملات اجتماعی و فرهنگی جامعه ما است، سه کاردکرد اصلی دارد که این کارکردها بازتولیدکننده میراثهای فرهنگی ما، ایجادکننده همبستگی اجتماعی ما و سازنده هویتهای فردی ما است که هرکدام از اینها از طریق نهادها و سازمانهای مربوط به خودشان یا برآمده از دل خودشان مثل سازمانهای هنری، فرهنگی، علمی، انجمنهای اجتماعی یا حتی خانواده میتواند رود.
وی معتقد است سازمانهای فرهنگی مردمنهاد در واقع در این ناحیه یا در این نقطه از تقسیمبندی نظامهای اجتماعی بوجود میآیند. یعنی زیستجهان که در آن تلاش میشود بر ارزشها، بر همبستگی اجتماعی، بر ساخت و بازتولید هویتها تاکید بشود و اینها مرکز ثقلش را میسازند، سازمانهای مردم نهاد هم از اینجا ظهور میکنند. یعنی بخش مهمی از جامعه مدنی هستند که به بازتولید هویتها، انتقال میراثهای فرهنگی و آن شأن فرهنگی که پیشتر از این یادآور شدیم اشاره دارند.
آرمین حامدینژاد، دانشجوی دکتری جامعهشناسی فرهنگی دانشگاه علامهطباطبائی در پایان گفت: حال در مقابل این زیستجهان سیستم چهکاره است؟ هابرماس در یک بیان ایدهآل، میگوید که این سیستم کنترل کننده یا تسهیل کننده حرکت این زیستجهان است اما در عمل این سیستم که قرار است با کنترل نهادی، پیشرفت تکنولوژيک یا ابزارهایی که در اختیار دارد آن زیست جهان را تسهیل کند که این سازمانهای مردمی که از دلش جوشیدند، به پیش رانده بشوند، در واقع زیستجهان را استعمار میکند. یعنی اینها را در یک فرایند تکنولوژیک با نفوذ به عرصه زیستجهان، یعنی بازار و دولت چنان به این عرصه نفوذ میکنند که امکان آن حرکت خودجوش و مردمنهاد از آن گرفته شود.