استاد فلسفه و روزنامهنگار: به گمان من، تا اينجاي كار براي قضاوت، آن هم قضاوتي قاطع، كافي نيست؛ زيرا مهم است كه چنين رويكرد و رفتاري از سوي رييس دولت و حلقه نزديك او، بيشتر ذيل عنوان پراگماتيسم قرار گيرد يا اوپورتونيسم.
گفته ميشود كه لايههاي معتدل/فرصتطلب دو جناح تصميم گرفتهاند به زيان لايههاي راديكال- باورگرا به هم نزديك شوند و توافق و همكاري ميان خود را جايگزين تعارض و تضعيف متقابل كنند.
اين باعث برخاستن صداي اعتراض از سوي كساني شده است كه معتقدند رييسجمهور به قرار خود با جامعه مدني پشت كرده و اينك كه دور دوم رياست ايشان شروع شده است و ديگر نيازي به راي و حمايت مردم ندارد، براي داشتن قدرت بيشتر، هم در اين دوره چهارساله و هم پس از آن، به همدستي با رقيب روي كرده است؛ رقيبي كه رييسجمهور در دوره مبارزات انتخاباتي و تا همين اواخر هم گاه چنان عليه اركان آن سخنان تند ميگفت كه حتي برخي افراد و جريانات حامي خود را هم به تعجب ميانداخت و احساس خطر تندروي مخاطره آميز را در آنان برميانگيخت.
به گمان من، تا اينجاي كار براي قضاوت، آن هم قضاوتي قاطع، كافي نيست؛ زيرا مهم است كه چنين رويكرد و رفتاري از سوي رييس دولت و حلقه نزديك او، بيشتر ذيل عنوان پراگماتيسم قرار گيرد يا اوپورتونيسم. به عبارتي، تعبير «براي قدرت بيشتر» در بند بالا مهم است كه بيشتر ناظر به چه هدفي باشد: داشتن قدرت مانور بيشتر در پيشبرد شادكامي ملي؛ يا داشتن قدرت براي تشفي اميال شخصي. پاسخ به اين، شايد آنقدر كه به نظر ميرسد آسان نباشد. ترجيح من اين است كه، عجالتا درغياب نشانههاي بيشتر، بنا را بر اين بگذارم كه در اين تلاشها كماكان جايي براي «مقاصد» ملي و انساني هست و بحث را به «روش» محدود كنم.
اينكه روساي اصلاحطلبان و اعتدالگرايان بر اصول و ارزشها و آرمانهاي خود استقامت به خرج دهند البته خوب است؛ اما اگر در اين ميانه، علاوه بر ايضاح محل خلاف، قرار بر انجام كاري براي مردم و ميهن هم باشد، برآورد واقع بينانه از تركيب روابط قدرت و خطمشي مصلحتجويانه، يعني مبني بر محاسبه عملي منافع عمومي و نه فقط آرمانها، در پيشبرد امورهم مهم است. وگرنه بسا كه تمام تلاشهاي اصلاحي و عقلاني به داستان مغازله تشنه با آبي كه دسترسِ او نيست، منتهي شود.
چندين دهه از ساخت دوگانه قدرت در ايران ميگذرد. در اين مدت بخش مهمي از نيروي هركدام از دوطرف صرف چوب لاي چرخ گذاشتن يا چوب از لاي چرخ برداشتن و نيز اثبات خود و انكار حريف ميشده است. طرف اعتدالي- اصلاحي همواره طرف مقابل خود را به رسميت ميشناخته و آماده مذاكره بوده است؛ طرف اقتدارگرا اغلب نه به رسميت شناخته نه چندان حاضر به مصالحه و همكاري يا حتي رقابت قانونمند و منصفانه بوده است. اگر اينك، حتي به هزينه تحميل برخي محدوديتها، حاضر به درجاتي از مصالحه شده باشد، شايد اين براي دلسوزان عقلانيت و آبروي ملي بيشتر يك فرصت باشد تا يك تهديد.
هرچند البته باور اين براي من سخت است كه راديكالهاي جريان اقتدار، كه قدرت اصلي در دست آنهاست، حاضر شده باشند ميانهروهاي خود را به قدرت برسانند، چه رسد به ميانهروهاي طرف مقابل. شيوه آنها چنان بوده است كه وقتي كسي از هسته سخت آنها فاصله گرفت، خيلي فرق نميكند كه اين فاصله تا پاستور باشد يا تا بهارستان. باري، اگر از اين نظر، واقعا، به درجات اندكي هم تغيير رويه داده باشند، به گمانم احتمالا بيشتر نشانهاي خوب است تا نشانهاي بد. در نگاه پاكدينان سياسي، يعني نيكاني كه سياست را از منظر اخلاق رصد ميكنند، اهل معامله بودن چيز خوشايندي نيست. باري، هرچند بعضي معاملات و معاملهگريهاي سياسي دور از خفت و حتي خيانت نيست، گاهي هم خدمت بدون معامله ممكن نيست. اينكه «رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت» درست، ولي وقتي آه سحرخيزان هم سوي گردون نشد، چه بايد كرد؟ تلاش عقلاي ما در سي سال گذشته اين بوده است كه جريان اقتدار را از ساحت ايدئولوژي وارد ساحت سياست كنند؛ كه در اين، برخلاف آن، دشمنيها ابدي نيست. من كماكان به شدني بودن اين فقره خوشبين نيستم؛ اما اگر مواجهه فعلي قدرتهاي جهاني با حاكميت ايران بهانهاي براي تغيير اندكي در قواعد رقابت داخلي به دست داده باشد، شايد بهتر باشد در مورد آن كمي از بدبيني بكاهيم.