219 سال از تولد آگوست کنت می گذرد، امروز اگر از هر جامعهشناس و آشنا به علوماجتماعی دربارۀ او بپرسیم، اغلب بیش از آن که از خود کنت بدانند، بر نقدهای به اندیشۀ او تسلط دارند اما به نظر میرسد، ابتدا باید این متفکر فرانسوی قرن نوزدهم، موسس و واضع جامعه شناسی، پدر اثبات گرایی و پوزیتیویسم و گسترش دهندۀ اومانیسم را شناخت.
به گزارش عطنا به نقل از ابتکار، آگوست کنت در سال 1798 در مونت پلیه (Montpellier) به دنیا آمد. در کودکی استعداد فراوانی در ریاضیات از خود نشان داد و از 1814 تا 1816 دانشجوی مدرسه پلیتکنیک بود. در آخرین سال به علت سرسختی و تمرد از این مدرسه اخراج شد و در تمام طول زندگیش از تسلیم شدن به مرجعیتی که در اوایل جوانی در برابر او قرار گرفته بود، سر باز زد.
سالهای بعد در دورههای مختلفی با پلیتکنیک به عنوان مدرس یا ممتحن همکاریهایی داشت، لیکن هیچگاه آن موقعیتی را که درخور قابلیتهای واقعیش بود بدست نیاورد. ویژگیهای منش و مشرب کنت در واقع علت آن زندگی بود که فقط میتوان غمانگیزش خواند. سنتها و آیینهای دانشگاهی در نظر او بسیار تحقیرآمیز جلوه میکرد و به کسانی که میتوانستند به سهولت در زمره یارانش قرار گیرند، عمیقاً بدگمان بود.
آنچنان در مورد درستی نظرات خود ایمان داشت که با ناشران و مریدان خود ستیز میکرد و در برخورد با هواداران دلسوزی چون استوارت میل و گروته، هنگامی که دریافت که حمایت مالی آنها به منزله تسلیم آنان به سلطه معنوی او نیست، راه خشم در پیش گرفت. با این همه هیچ یک از این سختیها و یاسها در گسترش و تکامل برنامههای او برای اصلاح دخالت نیافت، برنامههایی که بسیاری از آنها در زمان مرگش در 1857 فقط به مرحله طرح اولیه رسیده بودند.
کنت سالها پس از ترک پلیتکنیک به عنوان منشی سنسیمون، کنت غیر متعارف، انجام وظیفه میکرد؛ سن سیمون پس از یک رشته کارهای ماجراجویانه در فرانسه و کشورهای دیگر، در نیمه زندگی همه نیروهای گسترده و فارغ از نظم خود را وقف بازسازی جامعه اروپایی کرده بود. این پیوند کوتاه با سن سیمون در زندگی کنت اثر اساسی داشت، زیرا به یقین گفته میشود که کار کمال یافته کنت در واقع همان گسترش عقاید سن سیمون است در سالهایی که کنار هم بودند، کنت کمبودهای سن سیمون را جبران میکرد؛ سن سیمون یکی از آن ذهنهایی را داشت که در آن نطفههای اولیه عقاید چنان سریع در پی هم قرار میگرفتند که هیچ یک قبل از ظهور نطفه جدید، فرصت توسعه و تکامل لازم را نمییافت.
وی قادر نبود که زحمت آن شرح و تفصیلهایی که برای تایید نظرات کلی درخشان او لازم بود برخود هموار سازد. کنت، در حد خود، انجام پژوهش گستردهای را لازم دید و چون فوقالعاده در این کار کوشا و علاقمند بود به طور شایستهای میتوانست این مهم را برعهده گیرد. با این همه، سرانجام این پیوند همکاری گسسته شد، ظاهراً بدین علت که بر سر تالیف یک جزوه درباره «کار لازم برای تجدید سازمان اجتماع» اختلافنظر یافتند، لیکن علت اصلیاش این بود که هر دو بیش از آن خودپسند بودند که بتوانند یک کار مشترک را دنبال کنند.
آن اندیشه بدیعی که سن سیمون و کنت هر دو به نشرش علاقمند بودند، به سادگی قابل تبیین است. آنان در روزگاری میزیستند که در آن کشفیات بزرگی در شیمی، زیستشناسی و ریاضیات صورت گرفته و به سرعت به وسیله کارخانهداران و بازرگانان در عمل مورد استفاده قرار گرفته بود. در آن سوی دریای مانش (یعنی در انگلستان) انقلاب صنعتی در گسترش اعلای خود بود، ثروت را انباشته میکرد و راحتی بشر را میافزود. حتی اقتصاد داخلی و سنتی فرانسه رفتهرفته از این تحولات اثر میپذیرفت.
چون این دو اصلاحگر به اطراف خود مینگریستند ناسازگاری شگفتآوری را میان سرشت پویای علم و صنعت از یکسو و ماهیت ایستای سیاست از سوی دیگر مشاهده میکردند. حکومت، با وجود دگرگونیهای سطحی در رژیمهای سیاسی پیدرپی، چونان گذشته دست ناطقان، حقوقدانان، روزنامهنگاران و دولتمردان باقی مانده بود ـ یعنی همه موجودات بیارزش و «غیر علمی»، آموزشناپذیر در برابر درسهای ساده پیشرفت و مشغول به برپائی و سرنگونی حکومتهای نامناسب با مختصات زمان. سن سیمون به جای چنین مردانی، دانشمندان و اربابان صنع را برمینشاند که حکومتشان به اعتبار یک مسیحیت «نوین» و «علمی» مشروعیت و اخلاقیت مییافت.
جدایی از سن سیمون موجب شد که کنت به عنوان یک اصلاحگر در مسیر مستقل خویش قرار گیرد. وظیفه او به زعم خودش این بود که مردم را به منطقی بودن و گریز ناپذیر بودن حاکمیت علم براجتماع متقاعد سازد. وی در گام نخست به شالودهریزی پایههای علمی یک اجتماع نوین همت گماشت و بر این باور بود که چون آدمیان این پایهها را درک کنند نظم نوین را پذیرا خواهند شد.
در دوران حیاتش اثر او دربارۀ روش علمی در میان اندیشمندان اروپایی، که به طور کلی فارغ از مدهای اجتماعی دوران خود بودند (کسانی چون استوارت میل، لکی (Lecky)، گروته و مولی (Morley)) بسیار مهم تلقی میشد.
بین سالهای 1832 تا 1842 کنت به این کار پردامنه پرداخت. نتایج زحماتش در شش کتاب مفصل تحت عنوان دوره فلسفه اثباتی انتشار یافت. در این اثر کنت در پی آن برآمد که قوانین اجتماع بشری را کشف کند، طرحی که در اندیشه او مستلزم نظام بخشیدن به همه علوم و مرور تاریخ بشر ـ یا دست کم مرور تاریخ دنیای غرب بود.
هر چند فلسفه اثباتی برای خواننده این روزگار همچون اثری بیش از حد مفصل و پر پیچوخم خوشایند نیست، در نظر کنت فقط وسیله روشن کردن زمینه مقدماتی توصیف وی از سامان اجتماعی نوین بود. وی این سخن را در «نظام حکومت اثباتی»(The System of Positive Polity) یعنی مجلد اول از اثر خود که در 1851 انتشار یافت، عنوان کرد. این اثر با تفصیلات جامع، آن دولت اثباتی را توصیف میکند که کنت معتقد بود بعد از امپراتوری دوم ناپلئون سوم تاسیس خواهد شد.
هر چند آثار کنت پیراسته از نقائص سبک و ذوق ادبی نیست، موضوعات درخور توجهی در سخنان او وجود دارد. وی به چند دلیل شایسته این توجه است. نخست آنکه به مسائلی میپردازد که از ما جدایی ناپذیرند، از آن جملهاند مساله قدرت دولت و رضایت افراد در اجتماع، تضاد میان روشهای دانشمندان و بازرگانان، ابتکارات غیر منتظره دولتمردان، و ضرورت وجود یک افسانه مشروعیت بخش در امور اجتماع. دوم آنکه وی در روزگار خود و در دورههای بعد فوقالعاده اثر گذار بوده است.
در دوران حیاتش اثر او دربارۀ روش علمی در میان اندیشمندان اروپایی، که به طور کلی فارغ از مدهای اجتماعی دوران خود بودند (کسانی چون استوارت میل، لکی (Lecky)، گروته و مولی (Morley)) بسیار مهم تلقی میشد؛ نفوذ او همچنین در «برنامهریزی اجتماعی» که رسم زمان بود، و در حرکتهایی که علمیت بیشتری به حکومت و اداره امور عمومی میبخشید، آشکار است. نیز، پارهای از دیگر عقاید وی هنوز بسیار جاندار است.
برای مثال بهرهگیری از افکار عمومی و مهار آن به وسیله حکومت و سازمانهای خصوصی تبلیغات و القائات را میتوان در این ارتباط ذکر کرد. هنگامی که یک «رایزن روابط عمومی» به ما میگوید که رضایت افراد چیزی است که میتوان آن را «مهندسی کرد» از امکانی سخن میگوید که کنت با تفصیلات عملی در کتاب نظام حکومت اثباتی به آن پرداخته است. علاوه بر آن، پرستش نوین «علم» نتیجه مستقیم کج راه کردن بحث با ارزش کنت درباره روش علمی است؛ برای مثال، استراتژی تبلیغات جدید بیشتر تکرار این سخن است که فرآوردههای موردنظر به وسیله «دانشمندان» تایید شده است.
در نهایت، برنامههای «آموزش» و ارشاد (Indoctrination) که هنگام بالاگیری موج لیبرالیسم قرن نوزدهم بدعتگزارانه و حتی شوم تلقی میشد، در این روزگار به طور نظامیافته، نه تنها به وسیله حکومتهای توتالیتر، بلکه تا حد قابل توجهی به وسیله حکومتهایی که خود را دموکراتیک مینامند، هم انجام میپذیرد.