استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی با نقد این کتاب مینویسد: هدف این نظریه ایجاد صلح و جلوگیری از جنگ بوده است، سؤال اینجا است که آیا با شالودهشکنی و تخریب میتوان بنای صلح گذاشت؟ و آیا میتوان طریق و اندیشهای آفرید که انسان قرن بیست و یکمی را بیشتر به سوی فهم متقابل و گسترش صلح و همکاری سوق دهد؟
عطنا؛ در مقدمه این نقد آمده است، «آیا فراتر از آنچه در ذهن انسانها میگذرد و آیا فراسوی گفتارهای جاری در جامعه انسانی، میتوان سخن اجتماعی به میان آورد؟ بهراستی واقعیت در زندگی سیاسی و بینالمللی چیست؟»
باید اشاره کرد که مجموعه تلاشهای فکری انجام گرفته در روابط بینالملل به نظریههایی انجامیده است که بر اساس نسبت آنها با جهان (مسائل معرفتشناسی) به نظریههای تبیینی و تأسیسی قابل تقسیماند. نظریههای تبیینی در پی بیان چرایی رفتار دولتها هستند که بر این اساس روابط میان دولتها را به عنوان امری خارجی نسبت به نظریه تلقی میکنند و در مقابل، نظریههای تأسیسی قرار میگیرند که قائل به این امر هستند که واقعیتها و روابط میان ملتها از طریق زبان، ایدهها و مفاهیم ایجاد شده، شکل میگیرند.
در اوایل دهه80 ما شاهد طرحی نو برای مطالعه واقعیتها، پدیدهها و رفتارهای بینالمللی هستیم که حد فاصل میان نظریات تبیینی و تأسیسی قرار میگیرد (1) از این طرح نو تحت عنوان سازهانگاری نام برده میشود.
سازهانگاری رویکردی است که پیش از طرح در روابط بینالملل در جامعهشناسی مطرح بوده است. این نگرش بر «ساخت اجتماعی واقعیت» تاکید میکند، که همه کنشهای انسانی در فضایی اجتماعی شکل میگیرد و معنا پیدا میکند و این معناسازی است که به واقعیات جهانی شکل میدهد. در تئوری سازهانگاری، هویتها، هنجارها و فرهنگ نقش مهمی در سیاستهای جهانی ایفا میکنند.
«ژاک دریدا» یکی از بزرگترین و نامآورترین فیلسوفان معاصر جهان از چهرههای اصلی و تأثیرگذار بر نظریه سازهانگاری است. فیلسوفی جهانی با مکتبی خاص. مکتبی ادبی، اجتماعی و سیاسی.
از نظري، واقعگرايي، نو واقعگرايي و نو ليبراليسم ماديگرا هستند و در برابر معناگرايان قرار مي گيرند. در سازهانگاری از آنجا که منافع از روابط اجتماعی حاصل میشود و روابط دولتها با هم بر اساس معنایی است که آنها برای یکدیگر قائلند. هویت یک امر رابطهای است که به معنای درک از خود و انتظارات از دیگران است. عمل نسبت به دیگران بر اساس معنایی است که نسبت به آن کارگزار وجود دارد. همچنین اولویتهای بینالملل کارگزاران بر اثر جامعهپذیری درون جامعه بینالملل حاصل میشود.
تأکيد اندیشمندان فرانظریه سازهانگاری بر نقش تکويني عوامل فکري است که آنها را در برابر ماديگرايي حاکم بر جريان اصلي در روابط بينالملل قرار ميدهد و در عين حال به دليل پذيرش اهميت واقعيت مادي، آنها را از پسا ساختارگرايان متمايز ميسازد.
در اینجا باید یادآور شد فلسفهی ژاک دریدا، تمام نظرات فلاسفهی قبل، از ارسطو و افلاطون گرفته تا مارکس، هگل و فروید را بر هم میزند. لایههای تفکر دریدا نه مخالف و نه موافق نظرات دیگر همکارانش بود. نه آنان را تمجید و یا تأیید میکرد و نه نفی میکرد. شاید تا سال 1966، که دریدا در کنفرانسی دربارهی جنبش فکری فرانسه به نام «ساختارگرایی»، در دانشگاه «هاپکینز» به پشت تریبون رفت، کسی عبارت «ساختارشکنی» را نشنیده بود. از آن زمان دریدا در صحنهی روشنفکری آمریکا ظاهر شد.
یکی از مهم ترین نقدها و پرفروشترین و مورد توجهترین کتابها دربارة سازهانگاری، کتابی است با عنوان «سازهانگاری در روابط بینالملل؛ سیاست واقعیت» اثر «ماجا زهفوز»، دانشگاه «وارویک» انگلستان که با مرور دیدگاه سه نظریهپرداز «سازهانگاری» در روابط بینالملل و با آوردن نمونههایی از جنگ خلیج فارس و چرخش کشور آلمان از چند دهه انزوای نظامی بعد از فروپاشی هیتلر به آغاز مجدد دخالت نظامی همپای دیگر ابرقدرتها، در راه پاسخ به این سؤال که «روابط بینالملل برمبنای چه واقعیتی شکل میگیرد و نقش گفتمانها در آن چگونه است؟» گام برمیدارد.
اما آنچه میخوانید نقدی بر این کتاب انگلیسی است که دکتر حسین سلیمی، استاد روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبائی و رئیس این دانشگاه به رشته تقریر درآورده است تا با تحلیلی از فرانظریه سازهانگاری، ریشههای فلسفی و بنیان فکری را که این کتاب بر پایه آن نوشته شده است، مورد واکاوی قرار دهد و چالشهایی که نویسنده با آن روبهبرو بوده و خواهد بود را ترسیم کند.
مقدمه
آیا فراتر از آنچه در ذهن انسانها میگذرد و آیا فراسوی گفتارهای جاری در جامعه انسانی میتوان سخن اجتماعی به میان آورد؟ به راستی واقعیت در زندگی سیاسی و بینالمللی چیست؟ آیا میتوان تعیّن و موجودیتی برای آن فراتر از ذهن و اندیشه و کلام انسانی قائل شد؟
این پرسشی است که یکی از مهمترین کتابهایی که در نقد نظریه سازهانگاری در روابط بینالملل نگاشته شده و تلاش کرده است تا به آن پاسخ گوید. کتاب «سازهانگاری در روابط بین الملل؛ سیاست واقعیت»، نوشته «ماجا زهفوز» در فضای کتاب و کتاب خوانی به عنوان یکی از مهم ترین نقدهای نظریه سازهانگاری محسوب میشود که البته در عین حال یکی از بهترین شرحها بر این نظریه نیز است.
در این گفتار کوتاه تلاش میکنیم ضمن ارائهی فشردهای از آنچه در این کتاب گفته شده است، به بیان و ارزیابی انتقادهای او از سازهانگاری بپردازیم.
شرح مفاهیم مندرج در کتاب
ماجا زهفوز که استاد روابط بینالملل در دانشگاه وارویک انگلستان و از پایهگذاران انجمن مطالعات بینالمللی بریتانیا است، ابتدا با انتشار کتابی در مورد «سیاست جهانی» به شهرت رسید و سپس با گرایش به نگرشهای پست مدرن و به خصوص اندیشههای «دریدا»[1] که در نشر کتابی در مورد وی نیز حضور داشته، به بررسی برخی از گرایشهای نظری در روابط بینالملل پرداخت که کتاب سازهانگاری در روابط بینالملل برجستهترین کار او در شناخت و نقد این گرایش نظری است.
وی در سرآغاز و مقدمه کتاب تلاش کرده تا فشردهای از سه نوع نگاه به سازهانگاری را ارائه کند که از نظر او، «الکساندر ونت»[2]، «فردریک کراتوکویل»[3] و «نیکلاس اونوف»[4]، نمایندگان اصلی این سه نوع نگرش یا به عبارت دیگر سه گونه از سازهانگاری در نظریه روابط بینالملل هستند.
در مجموع میتوان کتاب سازهانگاری در روابط بینالملل را کتابی بسیار مفید، سودمند و در پارهای از موارد عمیق و راهگشا دانست.
این سه متفکر به رغم تفاوتهایی که با هم داشتهاند، همه سازهانگار محسوب میشوند و یکدیگر را نیز سازهانگار محسوب میکنند.
از نظر زهفوز هر یک از آنها یک مفهوم مرکزی دارند که با آن میتوان فحوای سخنشان را دریافت. برای الکساندر ونت، مفهوم هویت، برای فردریک کراتویکل مفهوم هنجار و قاعده و برای نیکلاس اونوف مفهوم کنش کلامی دارای مرکزیت است و نظریه آنها با این مفاهیم قابل درک است.
هر چند که اونف نخستین کسی است که سازهانگاری را با بهرهگیری از مباحث زبانشناختی برای تبیین پدیدههای بینالمللی به کار برده است، اما ونت در حال حاضر مشهورترین و تأثیرگذارترین نظریهپرداز سازهانگاری محسوب میشود. به همین دلیل نیز ماجا زهفوز چه در بیان فشرده نظریه سازهانگاری و چه در نقد آن از الکساندر ونت آغاز میکند. به تعبیر وی، ونت به وجود واقعیت مستقل از ذهن در عرصه اجتماعی و بینالمللی قائل است اما آن را بر ساخته اجتماعی میداند.
به عبارت دیگر او قبول میکند که واقعیت وجود دارد، اما این واقعیت توسط انسانها و در فرایند کنش بین ذهنی آنها در درون جامعه ساخته میشود. او مادیت واقعیت سیاسی و بینالمللی را انکار نمیکند اما این مادیت و تعیّن در درون ساختارهای ذهنی به یک پدیدار اجتماعی بدل میشوند.
به بیانی که زهفوز از ونت نقل میکند، آنچه برای او مهم است این است که بین این دو پرسش رابطه برقرار کند که بازیگران چه میکنند؟ و بازیگران که هستند؟ به نظر زهفوز، ونت در فهم ساختار و ساختارمندی[5] و نیز کنش و واکنش بین ساختار و کارگزار با «آنتونی گیدنز»[6] همنظر است و این دو از مبانی هستیشناسی مشابهی برخوردارند. (Zehfuzz,2004,pp.12-13)
به عبارتی او معتقد است انسانی که در عرصه اجتماعی خود را میسازد و به کیستی خود شکل میدهد و هویت خود را پدید میآورد، واقعیتها را در درون این هویت بر ساخته شده معنی داده و پدیدار میسازد. به این دلیل است که در دیدگاه او «هویت» نقش کلیدی دارد و مفهومِ محوری است. هویت در عرصه اجتماعی و در جریان کنش متقابل ذهنی ساخته میشود و تعریفی از خود میسازد که واقعیت را معنی داده و به صحنه میآورد.
در سازهُانگاری کراتوکویل، قواعد[7] و هنجارها[8] مفاهیم کلیدی و اساسی هستند. کراتوکویل که با تأکید بر فقر شناختشناسانه نظریه روابط بینالملل از نظریههای غالب در این حوزه انتقاد میکند و نگرش علمگرا و به تعبیر او پوزیتویستی[9] و خردگرایانه[10] در جریان اصلی روابط بینالملل را به باد انتقاد میگیرد و معتقد است که اصل رفتار سیاسی انسان که به تعبیر «ماکس وبر»[11] معنیدار و نیتمند است، نادیده گرفته شود و بیشتر به ظاهر آن به عنوان مادیت گریزناپذیر توجه شود. به این دلیل او به عنوان مفهوم اصلی خود بیناذهنیت[12] را برگزیده و هنجارها و قواعد را محصول این بیناذهنیت میداند.
آنچه در آلمان اتفاق افتاده نیز همین است. گفتمان سیاست خارجی آلمان با مواجهه با یک پدیده واقعی و در بستر تغییر موقعیت جهانی آلمان و دگرگونی نظام بینالملل متحول شده است و به تدریج هویت و هنجارهای متفاوتی مانند مشروعیت حضور و مداخله آلمان در سرزمینهای دیگر را آفریده است. از این رو نمونه آلمان با این قرائت متفاوت نمیتواند مبنای نظریه سازهانگاری را به نقد بکشد.
وی که بخشی از توجه خود به مفهوم قاعده و هنجار را به مطالعات خود در شناختشناسی مدیون است، واقعیت را محصول این کنش بیناذهنی و در قالب هنجارها و قواعد نگاشته شده و شناخته شده در محیط سیاسی و بینالمللی میداند. بنابراین از نظر او واقعیت از جنس هنجار و قاعده است که در عرصه کنش بیناذهنی در درون جامعه شکل میگیرد. (Zehfuzz,2004,pp.15-18)
در سازهانگاری اونوف، به دلیل آشنایی و علاقهای که وی به حقوق بینالملل داشته و تلاش میکرده بین این دانش و روابط بینالملل ارتباط برقرار کند، باز هم مفهوم قاعده مهم است. اما تلاش میکند که قاعده را در درون کنشهای کلامی[13] درک کند.
وی تلاش میکند که اول شناختی از سازهانگاری به عنوان یک پارادایم متفاوت برای فهم پدیدههای اجتماعی به دست دهد و سپس نشان دهد که این پارادایم سایه خود را بر همه دانشهای دیگر خواهد افکند و همه انواع علوم اجتماعی از جمله روابط بینالملل میتوانند تحت تأثیر آن قرار گیرند. از نظر اونوف، قاعده در دل کنش کلامی امکان ظهور و بروز و تعیّن دارد. در این کنش کلامی است که واقعیت تحقق پیدا میکند، البته این واقعیت از جنس قواعد هنجاری است که گاه در قالب قانون و گاه در قالب تلقیهای مختلف از قانون خود را بازتاب میدهد.
در واقع انسانها با قواعدی که با کنش کلامی خود میآفرینند، جهان خود را میسازند و این است که عبارت مشهوری که عنوان کتاب اونوف است را نیز معنیدار میکند: جهانی که ما میسازیم[14]. قاعده به گفته اونوف گزارهای است که در ساختار هنجاری کلامی و در چگونگی سخن جاری در یک جامعه موجودیت مییابد. از این رو برای اونوف نیز واقعیت مستقل وجود دارد و در عرصه کلام و سخن بازتاب پیدا میکند. (Zehfuzz,2004,pp.19-12)
اما این سه نوع و یا سه قرائت مختلف از سازهانگاری به هر حال سازهانگاریاند و نقطه مشترک هر سه قائل بودن به وجود مستقل واقعیت در عرصه روابط بین الملل است. اما ماجا زهفوز این بنیاد را با اتکاء به یک نظریه و یک پدیده بینالمللی به چالش میکشد.
وی با استفاده از چارچوب نظری ژاک دریدا و تردیدی که در اصل واقعیت میکند، به نقد مبانی نظری هر سه متفکر کلیدی سازهانگاری میپردازد و در عین حال با استفاده از رخ دادن یک تحول مهم در سیاست خارجی آلمان در آخرین دهه قرن بیستم، تلاش میکند که نشان دهد، واقعیت آنگونه که سازهانگاران و نیز دیگر قائلان به واقعیت در جهان سیاست میپندارند، خارج از گفتمانها وجود ندارد.
آلمان که پس از جنگ جهانی دوم به یک کشور غیرنظامی بدل شد که حق هیچ گونه مداخله نظامی در هیچ سرزمینی را نداشت، با اعزام نیرو و مداخله نظامی در مناطقی از جهان از سال 1992 به بعد، با تغییر گفتمان خود واقعیت و قاعده و هنجار و هویت خود را دگرگون ساخت و نشان داد که واقعیتی تحت این عناوین وجود ندارد و تغییر در گفتمانها تغییر در واقعیتها را به دنبال خواهد داشت.
در واقع زهفوز با استفاده از مفاهیم و نظریه ژاک دریدا، و نیز با تدقیق در تحول در سیاست خارجی آلمان به عنوان یک پدیده شاخص بینالمللی بسیاری از مبانی واقع انگارانه نظریه سازهانگاری را مورد نقد قرار میدهد. البته نقد او به تفکیک این سه متفکر و با استفاده از اندیشه دریدا و نیز پدیده تحول در سیاست خارجی آلمان است.
وی در ابتدا به موضوع تحول هویت از منظر ونت میپردازد و با نشان دادن این که ونت اصرار میکند که نگرش او واقعگرایانه است و هویتی که او مبنای نظریه خود قرار میدهد، امری تغییرپذیر است چون به صورت اجتماعی بر ساخته شده اما این تغییر ناگهانی نخواهد بود و بسیار دشوار و تدریجی است.
زیرا هویتهای اجتماعی یک شبه ساخته نشدهاند که ناگهان با یک تغییر در گفتار بخواهند دگرگون شوند و واقعیتهایی تازه بیافرینند. زهفوز با نشان دادن تغییری که در گفتمان سیاست خارجی آلمان اتفاق افتاده و به یکباره جنگ و مداخله نظامی در خارج که برای حدود نیم قرن بخشی از هویت آلمان در عرصه بینالمللی را ساخته بود، دگرگون میشود و گفتمانی شکل میگیرد که هویت ضد فاشیستی آلمان را با لزوم مداخله نظامی در سرزمینهایی که احتمال شکلگیری فاشیسم در آنها وجود دارد، پیوند میزند. بدینسان چنان که دریدا میگفت، واقعیت و هویت دیگری در درون گفتمان متفاوتی خلق میشود و این نشان میدهد که برخلاف نگرش ونت واقعیت مستقلی در عرصه بینالمللی وجود ندارد.
این نقد در مورد هنجارها و قواعد مورد نظر کراتوکویل نیز صادق است. وی نشان میدهد که در نظر کراتوکویل هر چند که هنجارها و قواعد، ساخته کنش بیناذهنی هستند اما وجود دارند و واقعیت روابط بینالملل هستند.
اما نمونه آلمان و تغییر دفعی در سیاست خارجی آن و مداخله نظامی آن در خارج بر خلاف تمامی قواعد و هنجارهای برساخته شده پس از جنگ جهانی دوم، گویای آن است که قواعد صرفاً در محیطهای گفتمانی چهرهای واقع نما دارند. هنجارهای معین و قواعد مشخص وجود خارجی ندارند و با دگرگونیهای گفتمانی بنیاد و اساس خود را از دست میدهند.
در نوع نگاه اونوف به واقعیت در سیاست بینالملل چنین نقدی اندکی دشوارتر است. اما زهفوز با بیان فهم متفاوتی که پس از حمله عراق به کویت و فروپاشی نظام دو قطبی از قانون اساسی آلمان در سخن رهبران و رسانههای آلمان اتفاق افتاد، نشان میدهد که قواعد و قانون در بیرون از گفتمانها واقعیتی ندارند.
البته اونوف با بیان این که قواعد در کنش کلامی خود را بازتاب میدهند تا حدودی پاسخ این شبهة مقدّر را داده بود، اما به هر حال واقعیت وجود دارد که خود را این گونه و در آن محمل بازتاب میدهد. نحوة قرائت جدیدی که از قانون اساسی جمهوری فدرال آلمان صورت گرفته براساس نمونههای بیشماری که زهفوز ارائه میدهد، جای هیچ تعیّنی برای این واقعیت به جا نمیگذارد، به بیان دیگر نشان میدهد که قاعدهای واقعی در کار نیست. حتی زمانی که سر و کار ما با کنش کلامی معینی به مثابه قانون باشد.
زهفوز با این نقد سازهانگاری گامی به فراسوی این نظریه میگذارد و در واقع تلاش این نظریه برای سازگاری با جریانهای اصلی در نظریه روابط بینالملل را به نقد میکشد. این که سازهانگاران به رغم ورود به برخی از مباحث شناختشناسانه نوین تلاش میکنند که هم چنان خود را غافل از واقعیت مشخص روابط بینالملل مثل دولتگرایی، آنارشی و موازنه قوا نشان ندهند، از نظر زهفوز نقطة قوّت آنها نیست، که نقطه ضعفشان و نشانه آغشته شدن این نظریه به واقعگرایی کاذب جاری در نظریه روابط بینالملل است. زهفوز با شیوه شالوده شکنانه دریدا پس از قرائت نخست اندیشههای سازهانگاری به نشان دادن تناقضهای اساسی آنچه در عرصه نظر و چه در عرصه عمل و مسئولیت سیاسی در عرصه کنش بینالمللی میپردازد. او نشان میدهد که براساس نظر دریدا واقعیت در درون تصاویر و ایماژهای برآمده در درون گفتارها خود را واقعیت جلوه میدهد و هنجارها و معانیای میسازند که مسئولیتآفرین است. مسئولیتی که معلوم نیست ریشه در واقعیتهای متعیّن سیاست بینالملل داشته باشد.
نقد نگاه زهفوز
به نظر میرسد که به رغم ارزش علمی فراوان کتاب و تلاش علمی ماجا زهفوز، نوع برداشت و نقد او از سازهانگاری با چند سؤال و اشکال اساسی مواجه باشد:
1- به نظر میرسد که نمیتوان نقطه ضعف اصلی سازهانگاری را اعتقاد آنها به وجود واقعیت دانست. درست است که سازهانگاران واقعیت را به هر حال میپذیرند اما همانگونه که در سخن هر سه متفکر کلیدی سازهانگاری ذکر شده این واقعیت از جنس ایده، اندیشه و انگاره است. چون برخی از این ایدهها به موجودیتهای مادی تعلق میگیرند، ممکن است در نظر آنها واقعیت به تلفیقی از مادیت و انگار بدل شوند، اما در نهایت واقعیتها در درون ایدهها و در میان ایدهها هستند که امکان ظهور و بروز دارند. از این رو نمیتوان نفس قائل بودن به وجود واقعیت را نقص سازهانگاری تلقی کرد. بلکه شاید این ویژگی نقطه قوت آنها نیز باشد که نمیخواهند با ورود به بحثهای عمیق و پیچیده اما بیسرانجام ساختارشکنان، نظریه روابط بینالملل را از اثرات عملی و فواید اجرایی تهی سازند. واقعیت از نظر سازهانگاران وجود دارد اما در درون هویتها و کنشهای کلامی به گونههای متفاوتی خود را به ظهور میرساند. نمیتوان صرفاً با اتکاء به نظریه دریدا که وجود واقعیت را در خارج از گفتمانها منکر میشود، چشم بر روی رویدادهای واقعی که سیاست جهانی در حال وقوع هستند بست.
به نظر میرسد که نمیتوان نقطه ضعف اصلی سازهانگاری را اعتقاد آنها به وجود واقعیت دانست.
جای تردید نیست که بخشی از این رویدادهای سیاست بینالمللی چیزی جز بازیهای زبانی نیستند که زهفوز خود با اتکاء به اندیشههای ویتگنشتاین و نیز نوع استفاده اونوف و کراتوکویل از او به آن میپردازد. اما به هر حال این واقعیتها وجود دارند و به بیان اونوف خود را در قالب کنش کلامی بروز میدهند. انکار واقعیت مستقل از ذهن، در سیاست بین الملل عملاً ما را به طریق لاادریگری در عرصه نظریهپردازی میاندازد و راه را برای یک نسبیت بی پایان که نمیتوان از آن نتایج عملی و برنامههای عملکردی برگرفت میاندازد.
2- تردیدی نیست که مباحث گفتمانی و نیز فهم پدیدههای بینالمللی در قالب تحلیل گفتمان یک منظر بسیار سودمند و ارزشمند است که راه را برای یافتن بسیاری از سؤالات بیپاسخ در روابط بینالملل میگشاید. اما انکار واقعیت و نیز سیاستی که در قبال واقعیت اتخاذ میشود نظریه را بیشتر به سوی وجه سلبی آن میبرد تا وجه ایجابی. چنان که در نوع نگاه ژاک دریدا – مبنای بحث زهفوز – چنین وجهی ارجح است. آن چه از سخن دریدا حاصل میشود، شالوده شکنی است. شالوده شکنی ترجمه فلسفیتر و دقیق تر از کلمه deconstruction است که اصل و معنای تحتالفظی آن تخریب است. اگر بخواهیم مسامحتاً از این ترجمه بهره گیریم، میتوانیم بگوییم که محصول اصلی انکار واقعیت و محدود دانستن آن در چارچوبهای گفتاری، تخریب است. استراتژیهای فهم در این شیوه از تفکر بیشتر به تخریب و نفی و سلب میانجامند تا فهم و ساختن و ایجاب. اینگونه از اندیشه در عرصه روابط بینالملل برای فهم مشکلات اندیشهها و نظریهها مفید است اما نظریه روابط بینالملل صرفاً برای بازیهای روشنفکرانه پدید نیامده است.
هدف این نظریه ایجاد صلح و جلوگیری از جنگ بوده است. سؤال اینجا است که آیا با شالودهشکنی و تخریب میتوان بنای صلح گذاشت؟ و آیا میتوان طریق و اندیشهای آفرید که انسان قرن بیست و یکمی را به سوی فهم متقابل بیشتر و نیز گسترش بیشتر صلح و همکاری سوق دهد؟ آیا اگر منکر واقعیت چرخش صلح دوستانه آلمان در سیاست خارجی آن شویم، موقعیت صلحآفرین آلمان امروز را که حدود هفتاد سال پیش بزرگترین فجایع تاریخ بشر را آفریده بود متزلزل نساختهایم؟
3- به نظر میرسد که استفاده ماجا زهفوز از نمونه چرخش در سیاست دفاعی و خارجی آلمان برای نقد سازهانگاری هوشمندانه و عمیق است. اما با این حال بسیاری از شواهدی که در این زمینه ارائه میشود، میتواند مؤید نظر سازهانگاران باشد. در این کتاب مثالها و نمونههای بسیاری آورده شده که نشان میدهد تصمیم آلمان به مداخله نظامی در خارج پس از اشغال نظامی کویت توسط عراق، محصول یک چرخش گفتمانی در رسانهها و نیز در نزد مسئولان و اهل سیاست در این کشور بوده است. گفتمانی که تمام قواعد و هنجارها و هویتهای برساخته شده پس از جنگ جهانی دوم در آلمان را دگرگون کرده است. اما نباید غافل شد که به هر حال این تغییر گفتمانی در نتیجه مواجهه با یک پدیده واقعی یعنی اشغال کویت توسط عراق و به خطر افتادن منافع واقعی ایالات متحده و متحدانش در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه بوده است. این واقعیت در خارج از ذهنیت اهل سیاست در آلمان اتفاق افتاده و در درون گفتمان آنها معنایی خاص به خود گرفته است.
به علاوه در سخن سازهانگاران نیز هویت و هنجارها اموری متصلب و تغییرناپذیر نیستند، حتی میتوانند ماهیت گفتمانی داشته باشند. درست است که از نظر آنها به راحتی و به یک باره نمیتوان هنجارها و قواعد و هویتها را دگرگون کرد اما به هر حال این پدیدهها سیالاند و در جریان تحول اجتماعی تغییر میکنند.
آنچه در آلمان اتفاق افتاده نیز همین است. گفتمان سیاست خارجی آلمان با مواجهه با یک پدیده واقعی و در بستر تغییر موقعیت جهانی آلمان و دگرگونی نظام بینالملل متحول شده است و به تدریج هویت و هنجارهای متفاوتی مانند مشروعیت حضور و مداخله آلمان در سرزمینهای دیگر را آفریده است. از این رو نمونه آلمان با این قرائت متفاوت نمیتواند مبنای نظریه سازهانگاری را به نقد بکشد.
حاصل سخن
در مجموع میتوان کتاب سازهانگاری در روابط بینالملل را کتابی بسیار مفید، سودمند و در پارهای از موارد عمیق و راهگشا دانست.
هر چند که به نظر میرسد بنیاد نقدی که بر نظریه سازهانگاری وارد میکند، قابل تشکیک است اما در فهم نظریه سازهانگاری و نیز یافتن خلل و فُرَج آن کمک بسیار میکند.
فشردهای که از نظریه سازهانگاری میدهد بسیار خوب و مفید است و نقد نظری آن بر پایه اندیشه دریدا قابل تأمل. استفاده از نمونه چرخش در سیاست خارجی -دفاعی آلمان برای نقد سازهانگاری نیز هوشمندانه است هر چند به سرانجام نمیرسد و حتی با قرائتی دیگر میتواند به مقوّم این نظریه بدل شود.
به هر حال کتاب ماجا زهفوز از مهم ترین نقدها و پرفروشترین و مورد توجهترین کتابها درباره سازهانگاری محسوب میشود. کتابی که حتی اگر مبنای تحلیلی آن را نپذیریم میتواند نکات مفید و عمیقی را در حوزه نظریهپردازی روابط بینالملل به ما بیاموزد.
[1] Jacques Derrida
[2] Alexander Wendt
[3] Friedrich Kratochwil
[4] Nicholas Onuf
[5]-structuration
[6] Anthony Giddens
[7]-rules
[8]- norms
[9] Positivist
[10] Rationalist
[11] Max Weber
[12] -intersubjectivity
[13] -Speech acts
[14] - World of Our Making