۰۸ تير ۱۳۹۶ ۰۰:۱۳
کد خبر: ۹۲۸۲۷
zahedi (2)

در این گفت‌وگو به سراغ دکتر محمد زاهدی اصل، مدیرگروه مددکاری اجتماعی می‌رویم و با او که از نزدیک دوست، همکار و همراه شهید عباس ارشاد، از شهدای هفتم تیر بوده است درباره حال و هوای آن روزها و جایگاه اولین رئیس دانشکده خدمات اجتماعی، از دانشگاه و سازمان بهزیستی تا تظاهرات انقلابی و جبهه‌های نبرد می‌پرسیم.


ایوب قادری-عطنا؛ دانشجویانی که گذرشان به دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی افتاده باشد حتما نام سالن اجتماعات این دانشکده را که در طبقه سوم آن قرار دارد شنیده‌اند؛ سالن شهید ارشاد. آیا تاکنون درباره این نام‌گذاری سوال کرده‌اید. آیا شهید ارشاد را می‌شناسید. این سوالی است که باید درباره بسیاری از نام‌هایی که بر مجتمع‌های مختلف دانشگاه علامه طباطبائی گذاشته شده است پرسش شود. شهید ارشاد، اولین رئیس دانشکده خدمات اجتماعی است. شهید ارشاد یکی از شهدای حاثه تلخ انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی است؛ امروز هفتم تیر بود.


شهید عباس ارشاد در سال 1323 در تهران متولد شد و سراسر عمر پربارش را به عنوان یک مصلح و یک مددکار در خدمت به مستضعفان و محرومان سپری کرد.


وی بعد از 17 شهریور خونین به همراه چند تن از همفکرانش انجمن اسلامی مددکاران اجتماعی را به وجود آورد که در رسیدگی به خانواده‌های شهدا، محرومان، معلولان و افشاگری در رسیدگی به جنایات دوران طاغوت فعالیت مخفی و مستمری داشتند.


پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اواخر عمر دولت موقت به انتخاب دانشجویان و کارکنان به سمت ریاست دانشکده خدمات اجتماعی منصوب شد و به لحاظ احاطه بسیارش در برنامه‌ریزی‌های آموزشی و تبیین مسائل روز به دعوت سازمان بهزیستی کشور به عنوان معاون دفتر آموزش این سازمان عهده‌دار مسئولیت شد، ولی این فعالیت‌ها مانع از حضور مستقیم او در جبهه‌های دفاع مقدس نبود و از نخستین روزهای آغار جنگ تحمیلی به عنوان سرپرست ستاد تداوم امداد به کرمانشاهان رفت و تا آخرین روزهای عمر سراسر خدمت و ایثارش در این جبهه نیز در خدمت توده های مستضعف بود.


در این گفت‌وگو به سراغ دکتر محمد زاهدی اصل، مدیرگروه مددکاری اجتماعی می‌رویم و با او که از نزدیک دوست، همکار و همراه این شهید جاوید‌الاثر بوده است درباره حال و هوای آن روزها و جایگاه شهید عباس ارشاد از دانشگاه و سازمان بهزیستی تا تظاهرات انقلاب و جبهه‌های نبرد می‌پرسیم.


دکتر زاهدی اصل متولد سال 1324 در اردبیل است. در آغاز انقلاب 36 سال سن داشت و هم‌پای همکاران خود از جمله شهید عباس جهانبخش حمزه ارشاد به فعالیت‌های اجتماعی در کنار فعالیت‌های سیاسی پرداخت. او که مولف مقالات و کتاب‌های مهمی در حرفه خدمات اجتماعی و مددکاری اجتماعی است، اکنون در سمت استاد تمام در حال تدریس به دانشجویان مقاطع مختلف دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی است. دانشکده‌ای که با عنوان‌های مختلف جزء اولین هسته‌های تشکیل دهنده این دانشگاه است و از اعتبار بالایی در بین مراکز علمی برخوردار است.


زاهدی اصل دهه اول انقلاب را دهه عجیبی در تاریخ ایران می‌داند و در آغاز سخنانش که در یک گفت‌وگوی سرزده پیش آمد، ضمن گرامی‌داشت یاد و خاطره شهدای هفتم تیر می‌گوید: ما شرمنده آنها هستیم که نتوانستیم آنطور که باید و شاید راهشان را ادامه بدهیم.


وی که به تازگی از سر مزار شهید ارشاد در آرامگاه شهدای هفت تیر بازگشته است به نقل گفت‌وگویی که با همسر آن مرحوم داشت، اشاره می‌کند و می‌گوید: دیروز به خانوم شهید ارشاد می‌گفتم، یا من رفیق نیمه راه شده‌ام یا ایشان ما را زود تنها گذاشتند.


در یک کلاس می‌نشستند، بعدها همکار شدند. در روزهای پر آشوب انقلاب انجمن اسلامی مددکاران اجتماعی را به همراه هشت نفر دیگر تاسیس کرده بودند. همان انجمنی که به صورت مخفیانه برای کمک به آسیب‌دیدگان اعتراضات شکل گرفته بود.


هفتم تیر سال 60،  در ساعت ۲۰:۳۰ جلسه حزب جمهوری اسلامی ایران در سالن اجتماعات دفتر مرکزی آن واقع در سرچشمه تهران برگزار شد. موضوع جلسه تورم و انتخابات ریاست جمهوری آینده بود. پس از تلاوت قرآن و اعلام برنامه، آیت‌الله شهید سید محمد حسینی بهشتی سخنانش را به این شکل آغاز کرد:


«ما بار دیگر نباید اجازه دهیم استعمارگران برای ما مهره‌سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند. تلاش کنیم کسانی را که متعهد به مکتب هستند و سرنوشت مردم را به بازی نمی‌گیرند انتخاب شوند...»


که در این لحظه انفجاری سالن اجتماعات را ویران کرد.


دکتر زاهدی اصل هم از دعوت‌شدگان به این جلسه بود. آن‌طور که خودش به یاد می‌آورد آن روز را چنین توصیف می‌کند: جلسه عجیبی بود. هرچند به دلیل اینکه برای مراسم عروسی برادر کوچکم راهی شهرستان زادگاهم شدم، نتوانستم هم‌پای این شهید بزرگوار (عباس ارشاد) در این جلسه حضور پیدا کنم.


او که همیشه با حسرت از آن روزها یاد می‌کند و این کم‌سعادتی را به سوختنی از درون تعبیر می کند، می‌گوید: شب، شرح حادثه را از اخبار شنیدم و بلافاصله راهی تهران شدم تا بتوانم خودم را به تشییع جنازه برسانم.


دو روز بعد از فاجعه هفتم تیر، مردم برای تشییع شهدا، در میدان حسن آباد جمع شدند و به سوی بهشت زهرا به حرکت درآمدند. شهدا، یکی پس از دیگری بر روی دست‏های مردم به خاک سپرده می‏‌شدند و تا عصر آن روز، 28 تن از شهیدان دفن شدند و تشییع بقیه، از جمله شهید دکتر بهشتی، فردای آن روز با حضور پرشور مردم انجام شد.



دکتر زاهدی اصل درباره وضعیت التهابی که به عملیات‌های تروریستی سازمان مجاهدین خلق انجامید و چرایی این امر معتقد است: بعد از ماجرای 31 خرداد که به نوعی از سوی مجاهدین آن زمان و منافقین امروز اعلان جنگ مسلحانه شده بود و ملت با حضور خود در کف خیابان‌ها این توطئه‌های منافقین را خنثی می‌کرد،  این گروه از این تاریخ، تلاش خود را بر ترورهای سازمان‌دهی شده گذاشت.


این استاد دانشگاه با بیان اینکه بهشت زهرا بعد از این ترورها یک کشور شد، درباره این تعبیر یادآور می‌شود: به ویژه در ماجرای هفتم تیر، آیت‌الله بهشتی که به قول امام شهید مظلوم بودند، در کنار بالغ بر 28 نماینده مجلس و بسیاری از مدیران و مسئولان رده بالا و تاثیرگذار مملکت در این حادثه جان خود را از دست دادند که مراسم باشکوهی برای آنها در بهشت زهرا برگزار شد.


وی در این‌باره به یکی از مدیران برجسته‌ای که در این حادثه به شهادت رسیدند، اشاره می‌کند و می‌گوید: شهید فیاض‌بخش، از افراد مهمی بودند که در شکل‌گیری سازمان بهزیستی تاثیر بسزایی داشتند. زمانی که کمک هم می‌کردیم تا اینکه ماده واحده قانون تاسیس سازمان بهزیستی در شورای انقلاب سال 59 به تصویب رسید و ایشان به عنوان اولین رئیس این سازمان انتخاب شدند.


زاهدی‌ اصل ادامه می‌دهد: ما هم آن زمان در دانشگاه تهران مشغول بودیم و به تعبیری جزء انقلابی‌های آنجا محسوب می‌شدیم. تا اینکه به دلیل انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها، ما راهی مناطق جنگی شدیم و به درخواست شهید فیاض‌بخش نمایندگی ایشان در این نقاط را بر عهده داشتیم.


این در همان زمانی است که دکتر زاهدی‌اصل برای یک دوره آموزشی در انگلیس حضور داشت و در همانجا خبر آغاز جنگ تحمیلی را از تلویزیون بی.بی.سی شنید و با برگزاری آزمون پیش از موعد به کشور بازگشت و همراه با شهید ارشاد در سازمان بهزیستی مشغول به کار شدند.


او در این‌باره می‌گوید: من در خوزستان و شهید ارشاد در ایلام و کرمانشاه به عنوان نماینده سازمان بهزیستی برای رسیدگی به آسیب‌دیدگان جنگ مامور شدیم.


در همان روزهای اول جنگ بحران مهاجران شکل گرفت. لذا دولت با همکاری وزارت کشور، سازمان بهزیستی و چند نهاد دیگر در صدد برآمد سازمانی برای سامان‌دهی بیش از دو و نیم میلیون آواره جنگ تحمیلی دایر کند.


بنیاد مهاجران جنگ تحمیلی سرانجام در اویل سال 60 تصویب شد. بنیادی که مسئولیت آن با مهندس میرسلیم بود و دکتر زاهدی اصل به عنوان مدیر اجتماعی آن منصوب شد.


تا اینکه واقعه هفتم تیر رخ داد. زاهدی اصل تصریح می کند: در این زمان، شهید ارشاد که در دانشگاه تهران همکار من بودند، از طرف این دانشگاه به عنوان رئیس دانشکده خدمات اجتماعی مسئول تربیت مددکاران اجتماعی بودند. تا اینکه ماجرای شهادت ایشان پیش آمد و بعد از آن، همکاران با اصرار مسئولیت این دانشکده را به بنده واگذار کردند تا بتوانیم راه ایشان را ادامه دهیم.


 دکتر زاهدی اصل درباره اینکه چرا عناصر ضد انقلاب پایه‌های اعتدالی، مصلح و اهل گفت‌وگو و مباحثه از جمله شهید بهشتی، شهید مطهری و دیگران را هدف قرار دادند، عامل اصلی را جوان بودن نیروها و ویژگی‌های این سن در آن شرایط زمانی و مکانی توصیف می‌کند: جوانان در یک سن به شدت احساسی و تاثیرپذیر بودند. در آن دوره هم در بین معترضان و مخالفان به ندرت قشر میانسال دیده می‌شد. افرادی جوان، هیجانی که به تعبیر خودشان عدالت‌خواه بودند و بی چون و چرا از رهبران خود در تشکیلات تبعیت داشتند. تشکیلاتی داشتند که البته من از نزدیک در جریان آن نبودم اما دورادور می‌دیدیم و می‌شنیدیم که این تشکیلات قواعد و مقرراتی دارد.


وی درباره تجربه خود از برخورد با این نیروهای تندرو می گوید: اوایل انقلاب که مسئول امور دانشجویی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم، بالغ بر 12 گروه مذهبی از جمله همین منافقین امروز و 27 گروه غیرمذهبی با جماعت‌های متفرقه از دو سه عضو تا بیشتر فعالیت داشتند. برای مثال یک گروه مائوئیست بودند که یک استاد و دو دانشجو پیرو آن بود!


او اضافه می‌کند: رهبران فکری منافقین با تمسک به شعارهای آرمان‌گرایانه از جمله عدالت‌خواهی، برادری و برابری، جامعه بی طبقه توحیدی و .. جوانان زیادی را تحریک می‌کردند.




سی و سه سال از دوران زندگی‌اش را در زمان شاه زیسته‌است، از شیفتگی خود به امام خمینی(ره) می‌گوید و عکسی در دفتر دارد که وی را در کنار چند جوان دیگر در حال گزارش دادن به حضرت امام نشان می‌دهد.



به بیان مدیرگروه مددکاری اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی، این در زمانی بود که رابطه‌ بین رئیس جمهور وقت (بنی صدر) با این گروه موجب مسائل دیگری در سطح کلان جامعه و مزید بر علت شد. این گروه وارد یاغی‌گری، اقدام فیزیکی و «قانع نشدن» شدند. آنهایی که زمانی شعار «کلام در برابر کلام» را سر می‌دادند و به آیه مبارکه «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» استناد می‌کردند و حتی من از بعضی‌هایشان شنیده بودم که «ما جانمان را می‌دهیم تا شما حرفتان را بزنید!»، حالا با گذشت یک سال از انقلاب، علیه هم‌رزمان خود تفنگ برداشتند و نیرهای زیادی را سمپاد خود کردند.


 دکتر زاهدی اصل و شهید ارشاد مانند بسیاری دیگر در تشکیلات دانشگاهی حزب جمهوری اسلامی فعال بودند و در جلسات شرکت می‌کردند. با این حال، دغدغه سیاسی هرگز مانع نشد که این افراد از علم‌ورزی و دغدغه‌های اجتماعی دور شوند. آنها همیشه خود را انسان‌هایی مستقل از جناح و حزب تعریف کرده و در راه اعتلای آرمان‌های اجتماعی در سازمان‌های مختلف فعالیت کرده‌اند.



بگذارید مروری بکنیم؛ در سال 1346 هم‌کلاس شدند. در دوره لیسانس در دانشکده خدمات اجتماعی چهار سال دوستی و رفت‌وآمد خانوادگی آنها را بیش از پیش به هم نزدیک و با هم صمیمی کرده بود. سال 50 فارغ‌التحصیل شدند. به فاصله چند ماه بعد جذب دانشگاه تهران شدند. دکتر زاهدی‌اصل به دانشکده پزشکی و شهیدارشاد به دانشکده علوم اجتماعی این دانشگاه رفت و تا اویل 57 در این دانشگاه به تدریس پرداختند. سابقه این دوستی در دانشگاه هم ادامه داشت. تبار اردبیلی پدر شهید ارشاد نیز این طناب را محکم تر می‌کرد و این دوستی به رفت‌وآمد خانوادگی کشید.


اوایل سال 57 زمزمه انقلاب بلندتر شده بود. تهران هر روز شاهد راهیپمایی و تظاهرات بود. دکتر زاهدی اصل با مرور آن روزها می‌گوید: زخمی شدن مردم در خیابان ما را بر آن داشت انجمن اسلامی مددکاران اجتماعی را به صورت مخفی تشکیل بدهیم و تقریباً در اکثر رهپیمایی‌ها با هم حضور داشتیم و تا جایی که در توانمان بود به مردم کمک می‌کردیم.


او درباره یکی از فعالیت‌های این انجمن اشاره می‌کند: در یکی از شب‌های رمضان در مسجد قبا بودیم که خبر رسید میدان شهدا شلوغ شده است. خودمان را به سرعت به آنجا رساندیم. شبی که در تیراندازی ماموران سه شهید داد و میدان ژاله از آن شب به میدان شهدا موسوم شد.


او درباره 13 شهریور سال 57، ادامه می‌دهد: سه روز قبل از عید فطر بود. در تظاهرات بعدی شعار می‌دادند «فردا صبح، هشت صبح، میدان شهدا» و ما که در حوالی خیابان پیروزی و شهید ارشاد در کوچه‌ای در جوار همان میدان ساکن بودند، قرار گذاشتیم که در این تظاهرات حضور داشته باشیم.


دست خالی و بدون هیچ وسیله امدادی راهی میدان شهدا شدند. جمعه، جمعه سیاه بود و ماموران آماده باش بودند برای شلیک. تنها چیزی که آنها برای کمک به مصدومان داشتند مقداری سرکه و پنبه بود که از کمر خود آویزان کرده بودند.


از دیگر روزهای خاطره‌انگیزی که دکتر زاهدی اصل و شهید ارشاد در کنار هم در صحنه انقلاب حضور داشتند روز 21 بهمن بود. دکتر زاهدی اصل درباره آن روز می‌گوید: شب با هم بودیم. خانواده را به نزد فامیل بردیم. به اتفاق هم وارد پادگان پایین زندان قصر شدیم. وقتی پادگان سقوط کرد و ما خارج شدیم مردم ما را روی دست بالا می‌انداختند که لحظات جالب و به یاد ماندنی‌ای برای دوتای‌مان بود.


تا اینکه رسید به سال 60 و واقعه هفت تیر. دکتر زاهدی اصل در آخر می‌گوید: نمی‌داند اگر آن شهید بزرگوار اکنون زنده بود در چه جایگاهی بود یا با توجه به وضعیت روز جامعه ما، در کدام جناح سیاسی فعال می‌شد.


مدیرگروه مددکاری اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی که در حال تالیف یک کتاب برای تامین اجتماعی است، قصد دارد بعد از اتمام آن، زندگی‌نامه خود را به چاپ برساند. کتابی که از زندگی سخت او در روستا آغاز می‌شود و به نوعی تاریخ مددکاری و خدمات اجتماعی را دربر می‌گیرد. داستان سه ربع قرن زندگی از مقدس اردبیلی تا علامه طباطبائی، حتما داستانی خواندنی است؛ داستان یک مرد که فعالیت‌هایش از دانشگاه و خیابان و سازمان‌های مختلف گرفته تا درون کتاب‌ها استمرار داشته است. حال باید منتظر ماند قلم استاد جاری شود و دانشجویانش از این کتاب ارزشمند نکات مهم و مفیدی فرا بگیرند. بی گمان تاریخچه شفاهی هر رشته‌ و حرفه‌ای می‌تواند در تقویت حافظه جمعی نسل‌های بعدی بسیار اثرگذار باشد.


در حاشیه این گفت‌وگو استاد از بانو ستاره فرمانفرمایان با عنوان معلم قابل احترام یاد می‌کند و درباره تاریخچه رشته خدمات اجتماعی و مددکاری اجتماعی از مدارسی نام می‌برد که سرانجام با ادغام در هم دانشکده خدمات اجتماعی را تشکیل دادند که شهید ارشاد اولین رئیس آن شدند و با شهادت ایشان، مسئولیت آن به دکتر زاهدی اصل رسید، کسی که در اوایل دهه شصت، مدتی مسئولیت دانشگاه الزهرا را نیز بر عهده داشت و حرف‌های زیادی از زمانی دارد که با کارشکنی یک مسئول در وزارت علوم وقت، تحصیل در استانبول با هزینه شخصی را به بورس تحصیلی انگلیس ترجیح داد و پس از تحمل سختی‌های زیاد در مقام دکترا راهی وطن شد.


 
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار