به گزراش عطنا به نقل از روزنامه اعتماد، گرچه واژه «گسست نسلها»، نزديك به دو دهه است كه در فضاي گفتوگويي ايران مطرح شده اما پديدهاي است كهن كه اغلب نيز عرصه كشمكش زندگي بشر بوده است. شايد بتوان گفت در كشور ما شكاف ميان نسلها هنوز به معناي واقعي ايجاد نشده اما كشمكش بين نسلي همچنان وجود دارد و هر چه به جلو ميرويم احساس نگراني در اين زمينه بيشتر ميشود تا جايي كه در صورت عدم مديريت به موقع و درست، به مرور، اين كشمكش به شكافي عميق تبديل خواهد شد. با محمد امين قانعي راد، رئيس سابق انجمن جامعهشناسي و عضو هيات علمي مركز تحقيقات سياست علمي كشور درباره ويژگيهاي نسل دهه ٨٠ و مطالبات و فعاليتهاي اين نسل گفتوگو كردهايم. او معتقد است زندگي در فضاي مجازي، مفهوم زمان و مكان را براي نسل دهه هشتاد دگرگون كرده است. فرهنگ اين نسل بيشتر مبتني بر فرهنگ تصويري است كه ويژگي آن، كوتاه نويسي، تفكر الگوريتميك، منتقل كردن پيامهاي كوتاه و به ويژه بيان ايدهها و مسائل از طريق تصاوير و ايماژها و كليپها و انيميشنها است. يعني افراد بيش از آنكه حرف بزنند عكسها را رد و بدل ميكنند، اگر هم بخواهند حرف بزنند كوتاه نويسي ميكنند و اين فرهنگ ممكن است در عرصه آموزش، كار، فرهنگ و فراغت آنها تاثيرات خود را بگذارد. وي معتقد است روابط مجازي از طريق شيوه شكل دادن به مناسبات بين افراد بر شخصيت آنها نيز اثر ميگذارد. بنابراين، شخصيت كمتر وفادار و پايدار است و حتي مفهوم دوستي نيز ممكن است معناي خود را از دست بدهد. قانعيراد، حضور اين نسل را در فضاي انديشهاي كمرنگ توصيف كرده و ميگويد اين احتمال ميرود كه اين نسل، گروههاي مرجع عميق فكري را از دست بدهد. مشروح اين گفتوگو را در ادامه ميخوانيد.
*شايد اگر بخواهيم يك ويژگي بزرگ براي نسل دههي ٨٠ برشماريم چيزي نيست مگر اينكه اين نسل مجهز به سلاح سايبري و فضاي مجازي است. اين مساله را چقدر در شكلگيري شخصيت اجتماعي اين نسل موثر و دخيل ميدانيد؟
تاكيد شما بر شخصيت اجتماعي است. ببينيد اين بحث به يك موضوع كلي برميگردد و آن نوع مناسبات اجتماعياي است كه اين نسل با آن درگير ميشود. اين مناسبات شخصيت اجتماعي آنها را شكل ميدهد يا بر آن تاثيرگذار است. در اين نوع مناسبات اجتماعي، روابط مجازي بر تعاملات در مكان واقعي غلبه پيدا ميكند و اين نسل در درون يك فضايي بيشتر حضور دارند و فعاليت ميكنند كه در آن، مكان به معناي واقعي خود و حتي زمان آن گونه كه در واقعيت جريان دارد، جايگاه خود را از دست ميدهد. يعني در واقع، مفهوم زمان و مكان براي آنها تغيير پيدا ميكند و اين امر ويژگي زماني و مكاني مناسبات آنها را از مناسباتي كه نسلهاي قبل داشتند، متفاوت ميكند. بحث ما درباره دهه هشتاديها است؛ يكي از موضوعاتي كه اين نسل آن را تجربه نكرده، فرهنگ كوچه است كه اين امر به دو دليل برميگردد؛ اول، به اينكه در نتيجه عملكرد فضاي توسعه شهري ما تا حدي فضاي كوچه از بين رفت.
فرهنگ كوچه به عنوان محلي براي مناسبات بچهها بر شكلگيري شخصيت اجتماعي كودكان دهه شصت و هفتاد تاثير زيادي داشت. يعني مناسباتي كه آنها در درون كوچه با ديگران و با بچههاي همسايه و محله برقرار ميكردند شخصيت اجتماعي آنها را تا حدي شكل ميداد. در واقع، كوچه يك مكان است كه امروز معناي خود را از دست داده و همراه با آن، فرهنگ كوچه نيز جايگاه خود را از دست ميدهد. در فضاي كوچه بچهها با يكديگر ارتباط برقرار ميكردند، بازي ميكردند، تعامل داشتند، قهر و آشتي آنها در اين فضا اتفاق ميافتاد و به نحوي مناسبات اجتماعي را با يكديگر تمرين ميكردند. اما امروز كوچه محلي براي پارك اتومبيلها شده و نه فضايي كه به طور مثال، پسرها بتوانند گل كوچك بازي كنند يا دختر بچهها بازيهاي خاص خود را داشته باشند. محله و كوچه به عنوان دو فضا فرهنگي متناسب با خود را نيز به همراه ميآوردند اما امروز اين دو جايگاه خود را در شكل دادن به شخصيت بچهها از دست دادهاند. در گذشته، بخش زيادي از اوقات فراغت بچهها در كوچه و با مناسبات محلي ميگذشت. در دهه ٤٠ و ٥٠ اين فرهنگ قويتر بود، در دهه ٦٠ نيز وجود داشت، دهه ٧٠ ضعيف شد و در دهه ٨٠ به كلي از بين رفت.
*اين فرهنگ چگونه بر روابط كودكان تاثير ميگذاشت؟ به عبارت ديگر كاركرد آن چه بود؟
اين تعاملات سبب ميشد دوستيهاي پايداري در ميان كودكان شكل بگيرد. بچههايي كه ارتباط رو در رو با يكديگر داشتند، قهر و آشتي ميكردند و خاطرات مشتركي بين آنها شكل ميگرفت كه اين خاطرات، معطوف به فضاي واقعي، همراه با نمادهاي محلي و همراه با مفهوم خانه و كوچه و محله بود و اين، در مناسبات آنها پايداري ايجاد ميكرد. به همين دليل، در حال حاضر بچههاي دهه شصتي را ميبينيد كه در فضاي كوچه با هم آشنا شدهاند، با يكديگر ارتباط برقرار كرده و همچنان نيز دوستيهاي خود را حفظ كردهاند و دوستي آنها از عمق خوبي برخوردار است. حال شما اين را با بچههايي مقايسه كنيد كه اين فرهنگ را تجربه نكردهاند، محدود به فضاي خانه هستند و از طريق فضاي مجازي با افراد ارتباط برقرار ميكنند.
اين ارتباط ممكن است با افراد غريبه و حتي با همكلاسيها و دوستان باشد. اينجا ممكن است از نظر كمي تعداد روابط و افراد بيشتر باشد اما از نظر كيفي، محتواي عاطفي اين روابط تضعيف شده و تا حدي روابط انساني سطحيتر ميشود و مبتني بر تبادل اطلاعات است تا رد و بدل كردن به طور مثال، عواطف و احساسات و حتي تبادل نگاهها و ديگر پديدهاي به نام نگاه و تعامل فيزيكي انسان با انسان در اين ميان وجود ندارد. اين روابط سطحي كه عمق و بار عاطفي زيادي ندارد طبيعتا نميتواند پايداري زيادي نيز داشته باشد. دوستيها سيال و متغير است و در شرايط خاصي شكل ميگيرد و چون نميتواند خاطرهاي را بين طرفين شكل دهد زيرا خاطره بيشتر در زمان و مكان واقعي شكل ميگيرد، زودتر نيز از بين ميرود و مناسبات و روابط مجازي خيلي سريعتر در معرض فراموشي قرار ميگيرند.
در فضاي مجازي، سلسله مراتب اجتماعي كاهش پيدا ميكند
اينكه ميپرسيد چگونه بر شخصيت اجتماعي آنها اثر ميگذارد من معتقد هستم كه روابط مجازي از طريق شيوه شكل دادن به مناسبات بين افراد بر شخصيت آنها نيز اثر ميگذارد. بنابراين، شخصيت كمتر وفادار و پايدار است و حتي خود مفهوم دوستي نيز ممكن است معناي خود را از دست بدهد. اتفاق ديگري كه بر شكل دادن شخصيت بچهها اثر داشت فضاي حياط مدرسه بود كه متفاوت با فضاي كلاس است. كلاس از رسميت برخوردار بود اما بعد از اتمام كلاس، در حياط مدرسه بود كه روابط دوستي شكل پيدا ميكرد و احساس همكلاسي و هم مدرسهاي بودن تقويت ميشد.
فرزندان خود من در دهه ٦٠ در مدارسي درس ميخواندند كه حياطهاي بزرگي داشت و فضاي تعاملي خوبي را براي آنها مهيا ميكرد اما در حال حاضر، مدارسي به ويژه در سطح دبستان وجود دارند كه اصلا فضايي به نام حياط براي آنها معني ندارد. كودكان بعد از طي كردن چند پله به كلاس ميروند و بعد از تمام شدن كلاس نيز به خانه برميگردند. زنگ تفريحهاي كوتاه آنها در مكاني به اسم حياط همراه با بازي و نشاط و قهر و آشتي سپري نميشود. احتمالا خود شما نيز تجربه چنين اتفاقي را داشته باشيد.
*البته هنوز اغلب مدارس دولتي اين فضا را حفظ كردهاند و بيشتر مدارس غيرانتفاعي هستند كه اين ويژگي را در نظر نميگيرند.
در كنار اين، مدارسي هستند كه در يك فضاي ٤٠٠- ٣٠٠ متري فعاليت ميكنند. در حال حاضر، مدارس در حال خصوصيتر شدن است و قشري كه بيشتر متعلق به طبقه متوسط به بالا هستند نيز در اين مدارس ثبت نام ميكنند. اين مدارس بيشتر از اهميت دادن به تعامل بين بچهها در واقع، ميكوشد اين تعامل را به حداقل برساند و آن فضاي رسمي مدرسه را كه فضاي درس و مشق و امتحان و آزمون مكرر و... است تقويت كند. در نتيجه، فضاي غيررسمي مدرسه نقش خود را از دست ميدهد در حالي كه اين فضا نقش مهمي در شكل دهي به شخصيت افراد داشت. در مدارس دولتي چون از فضاي بيشتري برخوردار هستند ممكن است هنوز اين ويژگي يعني وجود فضاي غيررسمي حفظ شده باشد. اما در ازاي آن، كساني كه در اين مدارس درس ميخوانند در سالهاي بعد و در عرصه رقابتهاي آموزشي در حاشيه قرار گرفته و پس رانده ميشوند و اغلب موفق نميشوند به طور خاص، از سد كنكور بگذرند.
در طبقات پايينتر جامعه ميبينيد كه دانشآموزان مناسبات عاطفي بيشتري را در فضاي واقعي تجربه ميكنند اما بعدها توفيق كمتري در تحصيلات عاليه و احتمالا انتخاب شغل و دسترسي به مشاغل حساس خواهند داشت. اين بحث ما سبب شد تفاوت بين اين دو طبقه نيز روشنتر شود. به طور مثال، هنوز طبقات پايينتر به فضاي واقعي دسترسي بيشتري دارند؛ يكي از نظر درس خواندن در مدرسه و احتمالا حفظ درجهاي از فرهنگ محله و كوچه بر حسب جايي كه در آن زندگي ميكنند و ديگري نيز به دليل عدم دسترسي به امكانات مجازي، سايبري، اينترنتي و تجهيزات سخت افزاري، اين عوامل سبب ميشود آنها بيشتر در فضاي واقعي حضور داشته باشند.
*در حال حاضر ما يك تيپ آرماني را بررسي ميكنيم يا قالبي را كه در آن، فضاي مجازي كم و بيش در حال حضور يافتن است. با توجه به اين عنصر، ويژگيهاي ديگر اين نسل را چگونه تحليل ميكنيد؟
يك ويژگي اين است كه اين افراد به دليل عضويت در شبكههاي اجتماعي كمتر روزنامه و كتاب ميخوانند. يعني جايگاه كتاب خواندن در اين نسل بهشدت تضعيف شده و فقط كتاب درسي است كه براي آنها اهميت دارد. در نسلهاي گذشته، در كنار كتابهاي درسي كتابهاي زيادي اعم از كتب تاريخي، سياسي، اجتماعي، مذهبي، شعر، رمان و حتي مجلات عمومي اهميت پيدا ميكرد. در حال حاضر، بيشتر وقت بچهها صرف مدرسه و بعد از آن، كلاسهاي آمادگي براي كنكور ميشود. در نتيجه، وقت محدودي براي آنها باقي ميماند كه آن را نيز شبكههاي اجتماعي ميگيرند. حتي من و شما نيز وقتي به خانه برميگرديم وقت كتاب خواندن پيدا نميكنيم و فقط ميتوانيم شبكههاي اجتماعيمان را كنترل كنيم زيرا يكسري مناسبات را در آنها شكل دادهايم كه ناچار از كنترل كردن آنها هستيم. يكي ديگر از ويژگيهاي اين نسل اين است كه بيشتر نوشتن و خواندن آنها نيز به فضاي مجازي محدود ميشود.
در طبقات پايينتر جامعه ميبينيد كه دانشآموزان مناسبات عاطفي بيشتري را در فضاي واقعي تجربه ميكنند اما بعدها توفيق كمتري در تحصيلات عاليه و احتمالا انتخاب شغل و دسترسي به مشاغل حساس خواهند داشت.
پيامهاي كوتاهي را مينويسند و ميخوانند، گرچه اين موضوع به گونهاي مهارت خواندن و نوشتن آنها را البته با توجه به اقتضائات فضاي مجازي تقويت ميكند اما مهارتهاي گفتوگويي را در آنها كاهش ميدهد و ما ميدانيم كه يك شهروند در يك جامعه دموكراتيك و شهروندي كه در جامعه مدني حضور داشته باشد و بتواند در يك جامعه دموكراتيك نقشآفريني كند بايد از مهارتهاي گفتاري و شنيداري خوبي برخوردار باشد و اين را در فضاي واقعي تمرين كرده باشد. يعني سخن گفتن از طريق زبان و نه فقط خواندن جملات را بلد باشد زيرا زبان به همراه خود بار عاطفي دارد و بار معنايي خاصي را منتقل ميكند و يك زنده بودن و پويايي ويژهاي دارد. بنابراين، تجربه گفتن و شنيدن در فضاي واقعي كاملا با خواندن و نوشتن در فضاي مجازي متفاوت است. از اين جهت ممكن است تا حدي مهارتهاي زندگي مدني تضعيف شود. البته بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه اين كساني كه مينويسند و ميخوانند، به اين دليل كه مناسبات رودررو و چشم در چشم با يكديگر ندارند صريحتر، شفافتر و ركتر با يكديگر سخن ميگويند.
يعني يك نوع صراحت ناشي از نشناختن طرف مقابل وجود دارد يا حتي ممكن است يكديگر را بشناسند اما از آنجا كه ارتباط در فضاي مجازي شكل ميگيرد و تماس چشمي برقرار نشده، صريحتر ميتوانند سخن بگويند. شايد تا اندازهاي زبان ما را يعني زباني كه در فضاي مجازي جريان دارد را روشنتر بكند و ابهام و ايهام آن را كاهش دهد. يعني ما از زبان عاطفي فاصله بگيريم و از زباني با بار عاطفي كمتر استفاده كنيم، كوتاهتر بنويسيم و صورتبنديهاي غيرعاطفياي را در نوشتههاي خود ابراز كنيم. در نتيجه، يك نوع تفكر الگوريتميك، تفكر كاركردي داراي يك نوع منطق روشن يك- دو- سه و مبتني بر يك مراحل خاص مثل اينكه در حال ترسيم يك الگوريتم هستيد، بر ذهن ما حاكم ميشود. تفكر نيز چنين حالتي پيدا ميكند كه البته همين موضوع از يك جهت ممكن است عمق تفكر را كاهش دهد و آن را ساده و سطحي كند.
روندها نشان ميدهد كه ما در تركيب گروههاي مرجع براي نسل دهه ٨٠ شاهد دگرگونيهايي خواهيم بود.
يك ويژگي ديگر نيز اين است كه مناسبات افرادي كه در اين فضا حضور بيشتري دارند با يكديگر افقي ميشود و سلسله مراتب اجتماعي كاهش پيدا ميكند. بنابراين، ما با يك نوع جامعه شبكهاي مواجه ميشويم كه از طريق شبكههاي ارتباطي با يكديگر رو به رو ميشوند و افرادي كه در آن حضور دارند بين خود سلسله مراتبي قائل نيستند. يك نوع دموكراسي كه ميتوان به آن دموكراسي مجازي گفت كه قابل مقايسه با دموكراسي قبيلهاي است. دموكراسي قبيلهاي در نخستين مرحله شكلگيري جامعه در قبايل خود را نشان داد كه بين افراد سلسله مراتب به آن معنا وجود نداشت.
در حالي كه در امپراتوريها و حكومتهاي بعدي، ما با يك سلسله مراتب خيلي پيچيده كه افراد را طبقهبندي ميكند، آنها را در نردبام قرار ميدهد و طبقات اجتماعي را از يكديگر متمايز كرده و بين آنها فاصله مياندازد، مواجه هستيم. در حالي كه در دموكراسي قبيلهاي همه به نحوي به يكديگر شبيه و كم فاصله هستند و ما امروز نيز اين را به شكلي در فضاي مجازي تقويت ميكنيم كه ميتوان به آن دموكراسي مجازي گفت.
*اين ويژگي يعني حضور در فضاي مجازي چه تاثيري در گروههاي مرجع براي نسل دهه هشتاد داشته است؟ آيا ميتوان گفت اين نسل گروه مرجعي براي خود به معنايي كه دهههاي پيش داشتند
نميشناسد؟
ببينيد در حال حاضر، هر فرد حداقل در ٢٠ كانال و گروه مختلف خانوادگي، آموزشي، خبري، تفريحي و سرگرمي و... عضو است كه وقت زيادي را از او ميگيرد. بنابراين، كمتر كتاب و روزنامه ميخواند و از سوي ديگر، كمتر راديو و تلويزيون ميبيند. خود اين نيز فاكتور مهمي است. شايد نسل دهه شصت نيز زياد با راديو درگير نبود اما تلويزيون براي او بسيار مهم بود. يعني بخش زيادي از اوقات فراغت آنها به ويژه در عصر و شب پاي تلويزيون ميگذشت و هم برنامههايي كه به طور ويژه براي كودكان و نوجوانان ساخته ميشد و هم برنامههاي عموميتر را در كنار پدر و مادر تماشا ميكردند. اين برنامهها نقش بسيار زيادي را در شكل دادن به حتي يك هويت مشترك بين مخاطبان تلويزيون و گروههاي مرجع مشترك ايفا ميكردند. اين نسل پاي تلويزيون گروههاي مرجع خود را پيدا ميكرد.
گروههاي مرجع براي همه شناخته شده بود و با آن ارتباط داشتند امروز به ويژه كساني كه به قول شما به سلاح سايبري و فضاي مجازي مسلح هستند، چقدر تلويزيون رسمي را ميبينند و چقدر راديوي موجود را گوش ميكنند؟ با وجود وقتي كه اين نسل براي آموزش صرف ميكند، وقت زيادي براي آنها باقي نميماند كه بخواهند پاي تلويزيون بنشينند. بنابراين، كمتر تلويزيون ميبينند و اين سبب ميشود از هويت مشترك كمتري نيز برخوردار باشند. نسلي است كه بهشدت داراي تمايز با ديگري است و اين متمايز و متفاوت بودن ويژگي اصلي او را شكل ميدهد و شباهتهاي اجتماعي تحت تاثير فضاي مجازي بهشدت در حال كاهش يافتن است.
پيامهاي كوتاهي را مينويسند و ميخوانند، گرچه اين موضوع به گونهاي مهارت خواندن و نوشتن آنها را البته با توجه به اقتضائات فضاي مجازي تقويت ميكند اما مهارتهاي گفتوگويي را در آنها كاهش ميدهد و ما ميدانيم كه يك شهروند در يك جامعه دموكراتيك و شهروندي كه در جامعه مدني حضور داشته باشد و بتواند در يك جامعه دموكراتيك نقشآفريني كند بايد از مهارتهاي گفتاري و شنيداري خوبي برخوردار باشد و اين را در فضاي واقعي تمرين كرده باشد.
اين نسل، گروههاي مرجع خود را در فضاي مجازي جستوجو ميكند. قبلا راديو، تلويزيون و مطبوعات، رسانههايي بودند كه به گروههاي مرجع جوانان شكل ميدادند و اين گروههاي مرجع را به مخاطبان معرفي ميكردند اما در حال حاضر، به دليل حضوري كه افراد در شبكههاي اجتماعي دارند، اين فضاي مجازي است كه گروههاي مرجع را شكل ميدهد و معرفي ميكند و چون فضاي مجازي نيز فضاي تصويري است، در نتيجه، گروههايي از نخبگان كه در اين فضا حضور بيشتر دارند و ثانيا با فرهنگ تصويري ارتباط بيشتري ميتوانند برقرار كنند تبديل به گروههاي مرجع اين نسل ميشوند. اين سبب ميشود كه گروههاي مرجع هنري نسبت به گروههاي مرجع ادبي موفقيت بيشتري از حيث تاثيرگذاري در فضاي مجازي پيدا كنند. همچنين، گروههاي ادبي موفقيت بيشتري نسبت به گروههاي مرجع علمي داشته باشند. اينجا ميبينيد كه تا اندازهاي روشنفكراني كه داراي ادبيات و نوشتاري هستند كه اولا از يك پيچيدگي متني برخوردار است و ثانيا قابل تلخيص نيست، نميتوانند حضور خيلي موثري را در فضاي مجازي داشته باشند. بنابراين، نقش گروههاي مرجع روشنفكري احتمالا كاهش پيدا ميكند و الگوهاي فكري هنري تقويت ميشوند زيرا آنها با پيام رساني رسانهاي و تصويري و... بيشتر آشنا هستند. لذا هنرمندان و حتي روشنفكراني كه در شبكههاي اجتماعي حضور دارند بيشتر در بين جوانان جلبتوجه ميكنند. امروز يك خواننده زيرزميني بيشتر ميتواند نقش يك الگوي فكري را بازي كند تا روشنفكراني كه براي دهههاي ٤٠ و ٥٠ نقش بيشتري داشتند؛ روشنفكران بزرگي كه هر يك نيز تعداد زيادي كتاب و مقاله نوشتهاند و فرهنگ ادبي زمان آنها مبتني بر خواندن و نوشتن، حضور در فضاي واقعي و شنيدن سخنراني و... و گروههاي مرجع آنها نيز بيشتر گروههاي عميق فكري بود. اما در نسل فعلي الگوهاي فكري هنري تاثيرگذار هستند و اين احتمال ميرود كه اين نسل، گروههاي مرجع عميق فكري را از دست بدهد. البته اين يك نوع، نوعبندي است كه ما انجام ميدهيم اما در واقعيت، فضاي واقعي كماكان تاثير خود را خواهد داشت و چنين نيست كه زندگي نسل جديد به كلي از اين فضاي واقعي به يك فضاي مجازي منتقل شود.
امروز به ويژه كساني كه به قول شما به سلاح سايبري و فضاي مجازي مسلح هستند، چقدر تلويزيون رسمي را ميبينند و چقدر راديوي موجود را گوش ميكنند؟ با وجود وقتي كه اين نسل براي آموزش صرف ميكند، وقت زيادي براي آنها باقي نميماند كه بخواهند پاي تلويزيون بنشينند.
به تعبيري ما با دو فضايي شدن مواجه هستيم و هر دو فضا نيز كمابيش نقشهايي را ايفا خواهند كرد اما طبيعي است كه روز به روز نقش فضاي مجازي تقويت و تاثير فضاي واقعي تضعيف ميشود. ما اين را به عنوان يك روند لااقل در چشمانداز كوتاهمدت ميبينيم اما اين، به اين معني نيست كه حضور در فضاي مجازي تاثير نخواهد داشت و همهچيز به فضاي مجازي محدود ميشود. به طور مثال، زماني كه من كانال تلگرامي دكتر داوري اردكاني، رييس فرهنگستان علوم را رصد ميكردم ديدم كه سه-چهار هزار عضو دارد اما يكي از كانالهايي كه هيچ محتوايي را منتقل نميكرد، ٥٠٠ هزار عضو داشت.
اين همان جهتگيري است كه پيشتر گفتم و طي آن، ما كاهش تاثيرگذاري روشنفكران را بر نسل جوان احساس ميكنيم. ممكن است بگوييد اين اتفاق، يك نوع استقلال براي نسل جوان به بار ميآورد و عدم اتكا به روشنفكران ميتواند سبب شود كه آنها به انديشههاي خود اتكاي بيشتري داشته باشند. بله، ميتوان در اين باره نيز بحث كرد اما به هر حال، روندها نشان ميدهد كه ما در تركيب گروههاي مرجع براي نسل دهه ٨٠ شاهد دگرگونيهايي خواهيم بود.
*آيا به دليل وجود ارتباطات سطحي در اين فضا و ساير ويژگيهايي كه ذكر كرديد، اصلا امكان شكلگيري انديشه فراهم ميشود كه بخواهند و بتوانند به آن اتكا كنند؟
ببينيد ما فكر ميكنيم كه بر جامعه تاثيرگذار هستيم اما واقعيت اين است كه نسل فعلي، گروههاي مرجع ديگري را براي خود انتخاب كرده است كه بيشتر در فضاي مجازي شكل گرفته و فعاليت دارند. اينجا است كه ما متوجه ميشويم كه چقدر كم تاثير هستيم. ما فكر ميكنيم كه جامعه ما بحرانها، مشكلات و نيازهايي دارد كه ما بهتر آنها را تشخيص ميدهيم زيرا حوزه تخصصي ما است. به طور مثال، بحران سرمايه اجتماعي، بحران ارتباط دولت و ملت و بحران آموزش داريم، آموزش عالي و دانشگاه براي ما به مشكل تبديل شده است، زوال و فساد اداري و عمومي از يكسو و زوال اخلاق در جامعه از سوي ديگر، مشكلات ما است و ما راجع به اين قضايا ايدههايي داريم و دوست داريم اين ايدهها پراكنده شود.
اما حضور ما در فضاي مجازي محدود است و در فضاي واقعي نيز اينكه چقدر ايدههاي ما خوانده ميشود مهم است. در دوران دانشجويي، در اطراف ما كساني بودند كه مدام كتاب و مجلات متعدد ميخواندند، پاي سخنرانيهاي مختلف ميرفتند، خيلي در فضاي انديشه حضور داشتند، حساسيت نشان ميدادند و پيگيري ميكردند اما نسل امروز، كمتر به دنبال اين فعاليتها ميرود. به هر حال، اينجا بحث تفاوت نسلها مطرح است.
*نسبت اين نسل را با نسلهاي قبل از خود چطور ارزيابي ميكنيد؟
اينجا شكاف نسلها بين دو فرهنگ شكل پيدا ميكند. يكي فرهنگي كه من اسم آن را فرهنگ ادبي يا نوشتاري يا گفتماني ميگذارم؛ از اين نظر كه با متن، كتاب، روزنامه و مجله مواجه ميشود، تبادلات رو در روي افراد از طريق زبان شكل ميگيرد، گفتوگوهاي طولاني بين افراد شكل گرفته و كلمات رد و بدل ميشوند. بنابراين، از اين جهت ما با يك فرهنگ ادبي رو به رو هستيم كه اينجا بيشتر جاي خود را به فرهنگ تصويري ميدهد. ويژگي اين فرهنگ تصويري، كوتاه نويسي، تفكر الگوريتميك، منتقل كردن پيامهاي كوتاه، به ويژه بيان ايدهها و مسائل از طريق تصاوير و ايماژها و كليپها و انيميشنها است. يعني افراد بيش از آنكه حرف بزنند عكسها را رد و بدل ميكنند، اگر هم بخواهند حرف بزنند كوتاه نويسي ميكنند و اين فرهنگ ممكن است در عرصه آموزش، كار، فرهنگ و فراغت تاثيرات خود را بگذارد. در آموزش به فرهنگ مجازي و سواد اطلاعاتي بيشتر از سواد ادبي اهميت داده ميشود. بنابراين، در فضاي شغلي نيز بيشتر با تجهيزات الكترونيكي كار ميكنند و كار نيز به فضاي مجازي منتقل ميشود. اوقات فراغت افراد نيز بيشتر در فضاي مجازي سپري ميشود و در اينجا حتي ممكن است سينما و تئاتر نيز صدمه ببيند و اين آسيب صرفا به كتاب و مجله و مطبوعات محدود نميشود. در حوزههاي مختلف فرهنگ، غلبه فرهنگ تصويري بر فرهنگ ادبي، دو نسل متفاوت را با ويژگيهاي مختلف ميسازد كه نسل قديم از دانش ادبي بالاتري برخوردار بودند و نسل جديد دانش ادبي پايينتر و دانش مجازي بيشتري دارند. بنابراين، امكان دارد كل ادبيات و ميراث ادبي و ميراث نوشتاري و فرهنگي اين كشور در حاشيه قرار بگيرد.
*اما اينها به نحوي مناسب با اقتضائات فضاي مجازي مستند شده و در آنجا نيز حضور دارند. اين طور نيست؟
بله. شما الان نيازي به خريدن ديوان حافظ نداريد و ميتوانيد آن را در اين فضا بيابيد. ممكن است كتابهاي زيادي را در اين فضا بتوانيد ببينيد و بخوانيد. در واقع، امكان دسترسي به كتاب، روزنامه، مقالات و منابع افزايش پيدا كرده اما با وجود فوران اطلاعات و انفجار دانش در اين فضاي مجازي امكان كمتري براي استفاده از آنها وجود دارد و من باز هم فكر ميكنم اين نسل از دانش ادبي پايينتري نسبت به نسلهاي پيشين برخوردار است.
*تحليل شما از چگونگي و ميزان تاثيرگذاري اين نسل بر محيط پيرامون و جامعه چيست؟
از اين تاثير ميتوان تحت عنوان تاثير نرم ياد كرد. اين نسل به نحوي حضوري دايمي، مستمر و نرم در عرصه عمومي خواهد داشت و از اين طريق بر محيط پيرامون خود اثر ميگذارد.
*از چه طريق اين تاثيرگذاري را به پيش ميبرد و مكانيزمهايي كه براي پيگيري مطالبات خود دارد چقدر با نسلهاي پيش متفاوت است؟
از طريق اطلاعرساني در فضاي مجازي و ايفاي نقش شهروند-خبرنگار بودن. يعني توليد اطلاعات ديگر از انحصار نهادهاي خاصي مثل روزنامه و خبرگزاريها خارج ميشود و در جامعه به يك امر عمومي تبديل ميشود. همه شهروندان، تجهيزات خبرنگاري را به همراه دارند زيرا در موبايلها هم امكان عكسبرداري و هم ضبط فيلم و صدا وجود دارد. اين تجهيزاتي بود كه يك خبرنگار حرفهاي براي گزارش رخدادها و مصاحبههاي خود نياز داشت اما در حال حاضر همه اين امكان را دارند كه در لحظه تبديل به يك شهروند-خبرنگار شوند و توليد اطلاعات كنند و آن را در فضاي مجازي به اشتراك بگذارند و به نحوي به شكلگيري افكار عمومي مجازي يا افكار عمومي در فضاي مجازي كمك كنند. اين امر ميتواند روي پيگيري مطالبات اين نسل نيز تاثيرگذار باشد يعني آنها ابزارهايي را براي شكل دادن به افكار عمومي و تاثيرگذاري روي واقعيتها دارند. آنها آدمهايي خواهند شد كه بدون اينكه سياسي به مفهوم كلاسيك آن باشند، بتوانند تاثير سياسي بگذارند و با تاثيرگذاري بر جامعه، آن را دگرگون كنند.