هادی خانیکی، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی: جنبش دانشجويي در ايران، جنبشي ديرپاست و نه يك تب بلكه جرياني مستمر به شمار ميرود، اما اين جريان مستمر با اين قدمت، به يك گفتمان مشترك نيازمند است تا بتوان به مسائل درون آن پرداخت.
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه اعتماد، نشست علمي «بررسي تاريخ جنبش دانشجويي ايران با تكيه بر نقد و بررسي كتاب پنجاه سال جنبش دانشجويي در ايران» طي روزهاي اخير به همت پژوهشكده تاريخ اسلام با حضور هادي خامنهاي عضو مجمع روحانيون مبارز و رئیس پژوهشكده و با سخنراني غلامرضا ظريفيان استاد تاريخ دانشگاه تهران، هادي خانيكي استاد دانشگاه و از فعالان جنبش دانشجويي، ابراهيم شيخ عضو هيئت علمي سازمان مديريت صنعتي و رضا حجتي، مديركل مشاركتهاي اجتماعي جوانان و از فعالان دانشجويي دهه ٧٠ برگزار شد، در اين نشست، علاوه بر نقد كتاب «پنجاه سال جنبش دانشجويي در ايران» آخرين اثر مرحوم هادي نخعي، استاد دانشگاه و محقق ارشد مركز اسناد و تحقيقات دفاع مقدس، روايتي تاريخي از جنبش دانشجويي در ايران و فراز و فرودهاي آن به ويژه در دهه ٥٠ ارايه شد. ظريفيان با تاكيد بر اهميت بررسي جنبش دانشجويي در مطالعه تاريخ صد ساله ايران گفت: اگر بخواهيم تاريخ صد ساله تحولات سياسي- اجتماعي ايران را بنويسيم، اگر عطف توجه جدي به جنبش دانشجويي نداشته باشيم، اين تاريخ ابتر خواهد بود. خانيكي نيز اهميت وجود يك گفتمان واحد براي اين جنبش را يادآور شد و گفت: جنبش دانشجويي در ايران، جنبشي ديرپاست و نه يك تب بلكه جرياني مستمر به شمار ميرود، اما اين جريان مستمر با اين قدمت، به يك گفتمان مشترك نيازمند است تا بتوان به مسائل درون آن پرداخت. در ادامه، گزارش اين نشست را ميخوانيد.
غلامرضا ظريفيان، استاد تاريخ دانشگاه تهران: بحث جنبش دانشجويي، بحث بسيار مهمي است، چرا كه يكي از ديرپاترين جنبشهاي معاصر ايران است كه از زمان شكلگيري آن، حدود ٨٠ سال ميگذرد. شايد بتوان سابقه آن را حتي به عقبتر برد البته نه در شكلگيري آن، بلكه از زماني كه دانشجويان به خارج اعزام ميشدند و پس از بازگشت به كشور، نقش بسيار كليدياي را در مشروطه و تحولات پس از آن و در تاسيس دانشگاههاي مختلف و دانشگاه تهران ايفا كردند كه بخشي از آنها دانشجويان اعزام شده به خارج از كشور و بخشي نيز از فارغالتحصيلان دارالفنون هستند كه بايد به نقش بسيار ارزشمندي كه اميركبير در تاسيس اين دانشگاه داشت، توجه كرد و بعد نيز تحولاتي كه بعد از ١٣١٣ش. با تاسيس دانشگاه تهران رخ داد. تقريبا ميتوان گفت كه نطفه اوليه جنبش دانشجويي، در سال ١٣١٥ش. شكل گرفت. ما نخستين تحصن و اعتراض دانشجويي را دو سال بعد از تاسيس دانشگاه تهران مشاهده ميكنيم كه تداوم مييابد و بعد تشكيل انجمنهاي اسلامي و... را داريم و تحولاتي كه پس از آن اتفاق ميافتد. اگر بخواهيم تاريخ صد ساله تحولات سياسي- اجتماعي ايران را بنويسيم، به طور قطع، اگر عطف توجه جدي به جنبش دانشجويي نداشته باشيم، اين تاريخ ابتر خواهد بود. بخش عظيمي از تحولات سياسي و اجتماعي جامعه ما حتي در آستانه پيروزي انقلاب و بعد از آن، معطوف به دانشگاه بوده و موتور محركه اين تحولات، جريان دانشجويي و جنبش دانشجويي است. بنابراين، پرداختن به اين مساله پرداختن به يكي از موضوعات مهم سياسي- اجتماعي جامعه ما است. جنبش دانشجويي در ايران، فراز و نشيبهاي زيادي را پشت سر گذاشته و گفتمانهاي زيادي را تجربه كرده است. مرحوم دكتر نخعي، عنصر تبليغاتي نبود و كمتر در اين عرصه حضور داشت. او از فعالان مبارزه قبل از انقلاب و دانشجوي پليتكنيك است، بعد از پيروزي انقلاب نيز با وجود اينكه موقعيت خوبي براي كار و زندگي داشت، وارد سپاه شد و در آنجا به عنوان يك عنصر ايدهپرداز و كسي كه اهل تفكر و ايده بود، شناخته ميشد. ايشان وارد دفتر سياسي ميشود و با آغاز جنگ و تحولاتي كه در سپاه رخ ميدهد با كمك عده ديگري، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ را راهاندازي ميكنند. در واقع، ايشان يكي از بنيانگذاران تاريخ علمي جنگ است. مرحوم نخعي، با وجود اينكه مهندس بود اما بعد از آن، علوم سياسي خواند و كار پاياننامه دكتراي ايشان همين است كه به شكل اين كتاب درآمده و يكي از بهترين اثرها درباره يكي از مهمترين مسائل تاريخ سياسي- اجتماعي ما است. گرچه اين كتاب نيز قابل نقد است اما در نوع خود كمنظير و يك پرتاب رو به جلو در عرصه جنبش دانشجويي است.
هادي خانيكي، استاد دانشگاه علامه طباطبائی: تلاشي كه مرحوم نخعي در ميانه تحقيق و كنشگري و انگيزهمندي داشت، نمونه بود و به همين دليل، اثر او را بايد با زبان و روايتي ديگر مطالعه كرد. اثر او فقط يك نوشته نيست بلكه حاصل يك زندگي است. شايد بيش از آنكه علم به من صلاحيت ارزيابي چنين آثاري را بدهد تجربه زيسته و ٣٣ سال درس خواندن در چهار دانشگاه و پنج رشته است كه به من جسارت نظر دادن درباره اين كتاب را ميدهد. جنبشهاي دانشجويي در ايران، به دليل همان قدمتي كه دكتر ظريفيان نيز به آن اشاره كردند يعني يك سال پس از تاسيس دانشگاه تهران تاكنون، جنبشي ديرپا است و نه يك تب بلكه يك جريان مستمر به شمار ميرود اما اين جريان مستمر با اين قدمت، به يك گفتمان مشترك نيازمند است تا بتوان به مسائل درون آن پرداخت. وقتي ما از برشهاي مختلف جنبش دانشجويي صحبت ميكنيم، دشوار است كه بتوان آن را براي دورههاي بعد قابل فهم كرد. در حوزه علوم اجتماعي از جمله ارتباطات، اين مشكل فهم را به يك مشكل گفتماني احاله ميدهند. هر گفتمان شامل دو بخش است؛ تكست يا متن و كانتكست يا زمينه. متنها در زمينههاي مشترك است كه فهميده ميشوند. گفتمانهايي كه متن و زمينه آنها را انقلابيگري تشكيل ميدهد با گفتمانهايي كه پسا انقلابيگري است، نميتوانند فهم مشتركي را از يك موضوع به دست بدهند. به همين دليل است كه گاه كنشها و فعاليتهايي كه در دوره انقلاب و انقلابي بودن انجام ميگيرد حتي مورد سخره و طعن و طنز فهمهاي پساانقلابي قرار ميگيرد. در همين چندسال گذشته شاهد هستيم كه چگونه بعضي از رسانههاي ما فعاليتهاي انقلابي را چه در حوزه سياست و چه دانشگاه، چنان به نقد ميكشانند كه مبناي آن را نافهمي ميدانستند، در حالي كه اگر به زمينه مراجعه كنيم، اين جنبشهاي انقلابي بودند كه در ايران به قدري اثرگذار بودند كه حتي حوزههاي فرهنگ و انديشه و حوزههاي هنر را تحت تاثير قرار دادهاند. چقدر ميتوان تاريخ ادبيات و هنر را در ايران بدون اثرپذيري از فضاهاي انقلابي ببينيم؟ اما اينكه ما بتوانيم اين چرخشهاي گفتماني تاريخ جنبش دانشجويي را به تحرير درآوريم، بفهميم و به ديگران منتقل كنيم، مسالهاي است كه در كار دكتر نخعي به آن پرداخته شده و البته در جاهايي موفق و در برخي جاها ناموفق است.
نكته دومي كه بايد به آن پرداخت اين است كه اساسا و شايد متاسفانه به تاريخ جنبش دانشجويي براساس الزاماتي كه تاريخنويسي معاصر دارد يعني تاريخ اجتماعي و تاريخ شفاهي، كمتر پرداخته شده يا حداقل با زبان و روايت مذهبي كمتر مورد توجه قرار گرفته است و در اين ميان به استقلال از درون جنبش دانشجويي نيز كم ورود پيدا كرده است. جنبش دانشجويي عمدتا به عنوان يك زايده نسبت به جنبش سياسي، مطرح بوده، چيزي كه در اغلب كتابها- به ويژه وقتي كه در خارج از كشور اين كار با پرداختن به تاريخ فعاليتهاي كنفدراسيون دانشجويان شروع شد و بعدها نيز به پرداختن به فعاليتهاي دانشجويان در داخل رسيد، در همه اينها- اين سيطره يا تفوق نگاه برون دانشجويي يا برون دانشگاهي را ميتوان ديد. اين اثر، از معدود كتابهايي است كه خواسته با تامل در متون و اسناد جنبش دانشجويي با روايتي متفاوت با آنچه تاكنون، كتابهاي تاريخ جنبش دانشجويي به دست دادهاند، به اين جنبش بپردازد. از آنجا كه ما در توصيف و تبيين تاريخ فعاليتها و جنبش دانشجويي از منظر كنشگران مسلمان و روشنفكران مسلمان دچار فقر هستيم، كتاب دكتر نخعي جايگاه ممتازي دارد. من با اين فرضيه كتاب كه جنبش دانشجويي را به عنوان يك جنبش اجتماعي مورد بررسي قرار ميدهد، موافق هستم اما آنجا كه جنبش دانشجويي را در تمام دوران، متغير وابستهاي نسبت به متغير مستقل جنبش سياسي و فاعليتهاي سياسي ميداند، مخالف آن هستم. بر اساس تجربه، معتقدم كه حداقل در يك مقطع از دهه ٥٠ به بعد و به خصوص بعد از تغيير ايدئولوژي كه در سازمان مجاهدين خلق رخ داد، جنبش دانشجويي نقش موثري را در شكل دادن يا در عمل كردن به عنوان يك نهاد واسط بين انديشهاي كه انقلاب را شكل داد يعني انديشه حضرت امام (ره) و تفكر مرحوم شريعتي و بدنه اجتماعي، بازي كرد. به عبارت ديگر، اين خلأ سازماني بعد از وابسته بودن جنبش دانشجويي به جنبشهاي سياسي، به گونهاي شد كه دانشجويان مذهبي كه در دانشگاههاي ما بودند به مثابه هستههاي منتشر، حاملان آن انديشه به روستاها و شهرهاي خود شدند.
بخشي از تحقيقات و پاياننامههايي كه با اين موضوع انجام گرفتهاند، اين واقعيت را نشان ميدهند كه دانشجويان و جنبش دانشجويي در اين مقطع، يعني از سال ٥٤ تا پيروزي انقلاب، جنبشي كه دنبالهروي جريانهاي سياسي نيست، بلكه حتي منتقد يا انتخابگر نسبت به جريانهاي سياسي نيز هست.
ابراهيم شيخ، عضو هیئت علمي سازمان مديريت صنعتي: دورهاي كه دكتر نخعي براي تحليل انتخاب كردند يعني دوره ١٣٠٩ تا سال ١٣٥٩، دوره بسيار خوبي براي شناخت جنبش دانشجويي در ايران است كه در آن اتفاقات و تحولات بسيار مهمي رخ داده و ميتواند تصوير دقيقي از اين جنبش ارايه دهد؛ تاسيس دانشگاه تهران، نهضت ملي شدن نفت، ظهور جريان چپ در ايران و مخصوصا گسترش آن، پيروزي انقلاب و اتفاقات دو سال بعد از انقلاب، همگي دست به دست هم دادهاند تا يك روايتگري خوب از جنبش دانشجويي در اين دوره ٥٠ ساله ارايه شود. دكتر نخعي در تدوين كتاب، علاوه بر توجه به رويدادهاي محوري اجتماعي با نقش جنبش دانشجويي به پوياييهاي درون جنبشي نيز توجه كرده و برخي از رويدادهاي جزييتر را نيز با دقت بررسي كردهاند؛ از جمله گروهي مثل گروه ٥٣ نفر كه محصلان اعزامي به اروپا بوده و تمايلات ماركسيستي داشتند. در كتاب به پيشينه و ادبيات موضوع مانند تئوريهاي جنبشهاي دانشجويي، پيدايش دانشگاه، تئوريهاي انقلاب توجه شده كه بخش نخستين كتاب را در برميگيرد، در بخشهاي ديگر كتاب نيز تلاش كردهاند تا نسبت به تطبيق نظريات با فضاي بحث كتاب اقدام كنند. از جمله در قسمتي از كتاب، نظريه كاريزما را مطرح كرده و آن را با رهبري امامخميني(ره) مورد بحث و نظر قرار ميدهد. گرچه در همه جاي كتاب از نظريه صحبت شده اما به نظر ميرسد كتاب فاقد يك نظريه محوري است كه در موخره نيز به آن اشاره نشده است.
خوشبختانه مولف در ارايه ديدگاهها، عاري از ارزش و قضاوت عمل كرده و از نظريات افراد با ديدگاههاي گوناگون و مشيهاي سياسي مختلف استفاده كرده است. حتي به اسامي نيز بدون سوءگيري و پيشداوري اشاره كرده و هيچگاه در نقد كلام آنها با قضاوت برخورد نميكند. گرچه مشخص است كه در بعضي قسمتها مولف ديدگاه ديگري دارد و اين يك ارزش بزرگ است كه محققان بايد از آن برخوردار باشند. نكته اينكه اگر با نگاهي كمي، بيشترين واژههايي كه در كتاب تكرار شده را مشاهده كرده و آنها را با واژههاي ديگر كتاب مقايسه كنيم، ميتوانيم يك برداشت كلي از كتاب داشته باشيم؛ اينكه بيشترين واژههاي تكرار شده انقلاب، انقلاب اسلامي، جنبش، ماركس، ماركسيست، ماركسيسم، مذهبي، چپ، سازمان مجاهدين خلق، شاه، تهران، ملي و مسلحانه بوده است. در مقابل، تعجبآور است كه برخي كلمات مثل دموكراسي، دموكراتيك، روحانيت و روشنفكري كمتر تكرار شده است. وقتي اينها را كنار يكديگر قرار ميدهيم، ميتوانيم ديدگاه محوري كتاب كه در پايان و در موخره نيز به آن اشاره شده است را ببينيم. يعني ظاهرا جريان غالب در جنبش دانشجويي، از طرفي چپ و از طرف ديگر اسلامي و مذهبي بوده و همين طور كه اشاره ميكنند در نهايت، با توجه به اينكه غلبه جريان مذهبي بر جريان چپ شكل ميگيرد، جريان چپ حذف و جريان دانشجويي مذهبي در جريان نظام ادغام يا حل ميشود. در واقع، من قصد دارم به وسيله تعداد كلماتي كه مولف به كار برده است، ديدگاه محوري او را مورد تاييد قرار دهم. كار ارزشمند ديگري كه ايشان انجام دادهاند، مستندسازي و جمعآوري اطلاعات است كه ميتواند زمينه كارهاي ديگري را نيز از دل منابعي كه مورد استفاده قرار داده، فراهم كند.
رضا حجتي، مديركل مشاركتهاي اجتماعي جوانان: ملتي كه با تاريخ خود آشنا نباشد، هويت ندارد. ضرورت پرداختن به تاريخ اسلام و تاريخ معاصر نيز در اين است. عنصر اصلي ايجادكننده هويت، تاريخ است. اگر ملتي تاريخ خود را نداند، هويت ملي او شكل نميگيرد. هويت شخصي و هويت ديني در رابطه با تاريخ اسلام شكل ميگيرد كه متاسفانه ما از اين نظر بسيار ضعيف هستيم. اما درمورد كتاب، دكتر نخعي در كتاب خود يك ماتريس دو بعدي را در توصيف تاريخ جنبش دانشجويي ترسيم ميكند كه يك سمت آن، ايدئولوژي است كه به چپ، ملي و اسلامي تقسيم ميشود و محور ديگر آن، محافظهكاري يا به تعبير ديگر اصلاحطلبي است. در اين اثر، محافظهكاري و اصلاحطلبي در يك طبقهبندي و در برابر انقلابيگري يا راديكاليسم براندازانه قرار ميگيرند و نمونههاي آنها را در تاريخ معاصر نيز نشان ميدهد. مولف، به خوبي نشان ميهد كه از سال ٤٠ و به ويژه سال ٤٢ كه نظام شاه به يك نظام پليسي تمام عيار گرايش پيدا ميكند و روزنههاي اصلاح و اصلاحطلبي را ميبندد، رفتار مبارزانه به عنوان تنها راه و نقطه اميد براي تغييرخواهان، فرا روي آنها قرار ميگيرد و جنبش مسلحانه متولد ميشود. نويسنده توضيح ميدهد كه جنبش مسلحانه از دل جنبش دانشجويي متولد شد اما آنچنان رشد كرد و قوي شد كه خود اين جنبش را در كام كشيد. در واقع، اصول و قواعد خود را تحميل كرد و منجر به انقلاب شد، يعني در انقلاب هضم شد. من با مرحوم نخعي همراي هستم كه رژيم پهلوي دوم با ندانم كاريهاي متراكم و سياستهاي غلطي كه داشت كار را به جايي رساند كه تمام زمينهها و روزنهها و امكانات اصلاحگري را از بين برد و تمام نيروهاي تحولخواه به سمت مبارزه مسلحانه و تمجيد و تقديس آن رفتند كه آخرين گروه آن، اتفاقا اسلامگرايان بودند. به طوري كه وقتي سازمان مجاهدين خلق متولد ميشود مورد فخر و مباهات نيروهاي اسلامياي است كه عموما به محافظهكاري و سازش متهم هستند. اين به عنوان يك واقعيت مشخص ميشود اما چيزي كه مولف، در طول كتاب توانسته و موفق شده توضيح دهد پيوستگي جنبش دانشجويي است. يعني ما هميشه با يك جريان مستمر جنبش دانشجويي در كشور مواجه بودهايم. از همان آغاز پيدايش دانشگاه و حتي قبل از آن تاكنون -كه البته ايشان تا سال ٥٩ را بررسي ميكند- ما با يك اعتراضهاي دامنه دار، پيوسته و متراكم دانشجويي
رو به رو بودهايم كه نشانگر اين است كه اين جنبشها علت موجه داشتهاند، يعني علتهاي آنها وجود داشته كه ايجاد شدهاند. نكته بعد اينكه زمينههايي براي بروز آنها وجود نداشته است. در فرانسه ١٩٦٨م. وقتي جنبش اتفاق ميافتد، به مسائل و خواستههاي آنها پاسخ داده ميشود و بعد از دو سال، جنبش تمام ميشود اما در اينجا پيوستگي ممتدي از همان ابتدا تا سال ٥٩ و البته بعد از انقلاب به نوعي ديگر، وجود داشته است كه نشان ميدهد علتهاي ايجاد آن همچنان پايدار است و همين علتها در كنار قبول فضاي سياسي موثر، اينبار به دانشگاه تحميل ميشود و دانشگاه چارهاي ندارد جز اينكه اينبار را تحمل كند و اين نوع اعتراضات كه اسم آن را جنبش دانشجويي ميگذارد، خود را نشان ميدهد.
هادي خانيكي، استاد دانشگاه علامه طباطبائی: شايد در تحليل، تفاوتي كه بين نگاه امروز و نگاه گذشته وجود داشته باشد اين است كه نگاه تحليلي امروز، نسبت به گذشته تنوعطلبانهتر است. نگاه قديم، نگاهي است كه قالببنديها را محدود و مساله را حل ميكند و به اين اعتبار شايد بتوان گفت نگاه دكتر نخعي نيز بيشتر نگاه كلاسيك است و به همين دليل، كار را در سه قطببندي ماركسيستي، ملي و مذهبي قرار ميدهد. در حالي كه بايد ديد وقتي كه ميخواهيم به نگاه مذهبي برسيم؛ به طور مثال در مشهد بين نگاه مذهبياي كه به مرحوم حاجي عابدزاده ميرسد با نگاه مذهبياي كه در كانون نشر حقايق اسلامي وجود دارد، گرچه اسم هر دو مذهبي است و هر دو نيز نمايندگاني حتي در دانشگاه دارند اما چه تفاوتهايي وجود دارد يا وقتي اينها تحت تاثير مجاهدين خلق يا دكتر شريعتي قرار ميگيرند و به هستههاي انقلابي بدل ميشوند. من فكر ميكنم اثر مرحوم نخعي ويژگيهاي ممتازي دارد كه يكي از آنها استفاده از منابع فارسي و انگليسي زيادي است اما اغلب اينها اسناد و گزارشهاي مطبوعات و كتاب است و كمتر سراغ شاهدان و راوياني رفته كه خود در آن صحنهها حضور داشتهاند تا آنها بتوانند از زمينه به مساله بپردازند. اگر بخواهيم از زمينه به مساله بپردازيم، درست است كه اين ٥٠ سال از ١٣٠٩ تا ١٣٥٩ را ميتوان يك عنوان كلي جنبش دانشجويي قرار داد اما خود اين در درون خود، تقسيمبنديهاي متنوع و بعضا متفاوتي دارد. ١٦ آذر ١٣٣٢، يك نقطه عطف در جنبش دانشجويي است و از اينجا به بعد است كه ثقل اين جنبش، هويت چندگانه دارد. من به اين اعتبار، تاريخ مستمر جنبش دانشجويي را از ١٦ آذر ١٣٣٢ به بعد، قابل تحليل ميدانم و قايل به اين هستم كه در دهه ٣٠ و ٤٠ ويژگي مهم جنبش دانشجويي ايران اين است كه رويكرد صنفي- سياسي دارد يعني هويت دانشجويي در مركز است اگرچه گرايش سياسي دارد. در حالي كه در دهه ٥٠ به خصوص تحت تاثير جنبش مسلحانه و در بخش مذهبي جنبش دانشجويي تحت تاثير انديشههاي شريعتي، جنبش دانشجويي سمت و سوي ديگري مييابد كه در نهايت، با انديشه امام(ره) و رويكرد انقلاب پيوند ميخورد. من بر اساس تجربه خود معتقد هستم كه دهه ٥٠ را به عنوان فرازي از جنبش دانشجويي در اين ٥٠ سال بايد ديد. البته دكتر نخعي نيز به اين موضوع توجه داشته است اما شايد بتوان گفت مطالعات ويژه يا حضور او در انقلاب به گونهاي است كه با نگاه بيروني به مطالعه جنبش دانشجويي ميپردازد. به طور مثال در اوايل كتاب، با مبارزه مسلحانه به گونهاي منتقدانه برخورد ميكند، در حالي كه چه بخش مذهبي و چه بخش غيرمذهبي و ماركسيست جنبش دانشجويي دهه ٥٠، نقطه اوج خود را در پيوستن به مبارزه مسلحانه ميديد و اتفاقا از نظر تئوريك و نظري نيز اين نوع نگاه، فرضيه دكتر نخعي را بيشتر اثبات ميكند. زيرا اساسا دانشجو وقتي به يك سازمان انقلابي مخفي وصل ميشد انگار كه به كعبه آمال خود رسيده است.
من وقتي از زمينه نگاه ميكنم، ١٠ ويژگي را ميتوانم براي اوج جنبش دانشجويي در دهه ٥٠ قايل شوم. از منظر امروز نيز اگر بخواهيم به گذشته نگاه و آن را نقد كنيم ميتوانيم اين ويژگيها را مدنظر قرار دهيم و حتي اگر از منظر ديروز نيز بخواهيم به نقد امروز بپردازيم اين ١٠ ويژگي به كار ما خواهد آمد. به عنوان روايت تاريخي، نخستين ويژگياي كه در دهه ٥٠ ديده ميشود اين است كه جنبش دانشجويي از رويكرد صنفي- سياسي دهه ٣٠ و ٤٠ به يك رويكرد راديكالي سياسي يا مبارزه مسلحانه نقل مكان ميكند. ابتدا جنبش چپ تحت تاثير سياهكل و بعد جنبش مذهبي تحت تاثير مجاهدين خلق. دوم اينكه، به تدريج در آن سه گانهاي كه خود دكتر نخعي مطرح ميكند يعني ماركسيستي، ملي و مذهبي، ثقل جنبش مذهبي- دانشجويي در اين دهه نسبت به گذشته پررنگتر ميشود و هر چه جلوتر ميآييم در اطراف شريعتي، مجاهدين خلق و امام خميني(ره) بيشتر نيز ميشود. سوم اينكه، يك مواجهه رقابتآميز بين دانشجويان مسلمان و ماركسيست با يك دشمن كه به تعبير شريعتي امپرياليسم تعريف ميشود يا يك نظام سياسي و تحول اين مواجهه وجود دارد. حال، مبارزه يعني بمبگذاري و مبارزه مسلحانه يا كار آگاهانه كردن، اما اين رقابت وجود دارد كه چه كسي ضد رژيمتر است. چهارم اينكه، تمايلي به پيروي از جنبش سياسي وجود دارد، يعني در نيمه اول دهه ٥٠ يعني تا سال ٥٥- ٥٤، جنبش دانشجويي نسبت به جنبش سياسي و سازمانهاي انقلابي، يك جنبش پيرو است. پنجم اينكه، جنبش دانشجويي دامنههاي خود را به بيرون از دانشگاه ميكشاند و اين موثرترين دوران جنبش دانشجويي است. ششم اينكه، كانونهاي فعال جنبش دانشجويي در شهرهاي مختلف است. هفتم اينكه، جنبش دانشجويي تا پيروزي انقلاب را ميتوان در سه مرحله تفكيك كرد؛ فاصله سال ٥٠ تا ٥١، جنبشي است كاملا دنباله رو جنبشهاي چريكي، سالهاي ٥٥-٥٤، سال ضربه ذهني است كه دانشجويان به دليل تغيير ايدئولوژي در مجاهدين خلق ميخورند ولي همين موضوع، آنها را در بعضي مواقع روي پاي خود نگه ميدارد، به طوري كه از اينجاست كه هسته اوليه فعاليتهاي بعد از جنبش دانشجويي كه ٥٥ تا ٥٧ است را ميتوان ديد. اينجاست كه از تبعيت به هويت يابي يا تمايز و حتي به جايگزيني ميرسد و جايگزين سازمانهايي ميشود كه ديگر نيستند، در اينجا تا حدي ميتوان با بحث هستههاي قدرت پراكنده فوكويي، موضوع را تحليل كرد. هشتم اينكه، به تناسب بر اساس آن الگوي سه گانه دكتر نخعي كه قدرت سياسي را نيز در اينجا قرار ميدهد، يك تحول خشونت آميز و در رژيم سياسي وي، تحول فرمانبردارانه در مديريت دانشگاهي رخ ميدهد. شما نوع برخورد مرحوم دكتر علي اكبر سياسي را در دهه ٣٠ با حتي رژيم سياسي برخورد مستقلي ميبينيد كه حاضر نيست گزارش رسمي درباره ١٦ آذر را بپذيرد، آن را نقد ميكند و در هيات دولت نيز در مقابل رييس دولت كودتا ميايستد ولي در اينجا ميبينيد كه مديريت دانشگاهي، كاملا مطيع ساواك و نظام سياسي است. گارد دانشگاه نيز در اين سالها تاسيس ميشود و محوريت ساواك و همه اين عوامل به خشونت كشيده شدن جنبش دانشجويي اثر ميگذارد. دهم اينكه، جنبش دانشجويي گسترش پيدا ميكند از دانشگاههاي اصلي در اين مدت تا سطوح حتي نهادهاي خصوصي و استاني آموزش عالي. اين روايت تاريخي جنبش دانشجويي در دهه ٥٠ است كه ميتوان با اين معيار، امروز را نيز مورد مطالعه قرار داد.
براي سنجش و تبيين اهداف هر انقلاب از جمله انقلاب ايران راههايي وجود دارد. يكي از اين راهها «مطالعه تاريخي» است تا بتوان ميزان موفقيت يا عدم موفقيت را سنجيد و براي ادامه دادن يا ادامه ندادن راه تصميم گرفت. شكل ديگري كه براي سنجش و تبيين اهداف انقلاب وجود دارد اين است كه اساسا منتزع از تحولاتي كه در جامعه رخ ميدهد در حوزه ديگري از معرفت مثل «فلسفه» يا «اخلاق» و از منظر ارزش مدارانه به پديدهاي به نام انقلاب بنگريم و ببينيم وقتي انقلابي به عنوان «انقلاب اسلامي» تعريف ميشود چه تفاوتي با انقلاب غيراسلامي دارد. اما در پاسخ به اين سوال كه انقلاب چگونه براي نسلهاي بعدي قابل درك و فهم است، ميتوان گفت طبق آن نگاه تاريخي، بايد انقلاب به نسل آينده منتقل شود كه دشواري كار همين جا است. انقلاب در درون يك «گفتمان انقلابي» رخ ميدهد و در «گفتمانهاي پساانقلابي» درك اين شرايط مشترك دشوار است. لوازم «گفتمان انقلابي» با لوازم «گفتمان اصلاحي» فرق ميكند؛ شرايط اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي خاصي جامعه را به سمت «انقلاب» سوق ميدهد. جامعه ايران جامعهاي بيقرار است كه دنبال گمشدهاي ميگردد كه گمشدهاش را هم در «آزادي» هم در «عدالت» هم در «پيشرفت» جستوجو و همه اينها نهايتا در انقلاب اسلامي، با نام «جمهوري اسلامي» صورتبندي پيدا ميكند.
عاطفه شمس- روزنامه اعتماد