استاد زنده یاد محمود عبادیان خدمات پرشماری در عرصههای علمی و فرهنگی و آموزشی داشته و تأثیرش فراتر از زمان و شغلی خاص به وضوح دیده میشود. او نه فقط نویسنده و مترجمی لایق و برجسته در عرصههای فلسفه و ادبیات پارسی بود و معلمی بسیار کوشا و دلسوز در دانشگاه که نظیرش کمتر دیده شده است، بلکه انسانی والا و صاحب خصایصی کممانند و قابل ستایش بود و در این عرصه نیز سرمشق و نمونهای برای شاگردان محسوب میشد.
به گزارش عطنا، نویسنده و پژوهشگر، ، یادداشتی در روزنامه ایران به بهانه شب بزرگداشت شادروان دکتر محمود عبادیان نوشته است که متن کامل این یادداشت را با هم میخوانیم:
استاد زنده یاد محمود عبادیان خدمات پرشماری در عرصههای علمی و فرهنگی و آموزشی داشته و تأثیرش فراتر از زمان و شغلی خاص به وضوح دیده میشود. او نه فقط نویسنده و مترجمی لایق و برجسته در عرصههای فلسفه و ادبیات پارسی بود و معلمی بسیار کوشا و دلسوز در دانشگاه که نظیرش کمتر دیده شده است، بلکه انسانی والا و صاحب خصایصی کممانند و قابل ستایش بود و در این عرصه نیز سرمشق و نمونهای برای شاگردان محسوب میشد. دکتر عبادیان به واسطه واحدهای متعدد و ممتد تحصیلی و تحقیقی و تدریس در دانشگاههای معتبر جهان، جامعیتی فکری به دست آورده بود و با سلطهای خیرهکننده به شناخت مفاهیم و کالبدشکافی متون اهتمام میکرد. برای او سوژه و ابژه با پرسشی دقیق و مسئولانه به هم میپیوست و سپس بررسی منشورگونه و چندوجهی عبارات و مضمونها و مفاهیم آغاز میشد. دانشجویان زبدهای که در کلاسهای دکتر عبادیان حاضر بودند، بخوبی میدانند که این شیوه با پرسشهای پیاپی، چگونه از همدلی با متن به خوانش انتقادی دگرگون میشد و سپس با آگراندیسمان جستارهای مهم به تحلیل سبکشناسانه میپرداخت و براساس تشخیص دگروارههای سبکی و تعیین بسامد هریک، جهت نهایی و منطقه دقیق متن را در ژانر مورد نظر مشخص میکرد. اما نهایتاً به همان همپیوندی اولیه بازمیگشت و دانشجویان را به میهمانی متن میکشاند. آنهم بر اساس پرسشها و اظهارنظرهای دانشجویان، زیرا غالباً با این گزاره همدلانه اما بسیار قدرتمند و مؤثر، جان تازهای به مباحث میداد و دریچههای تازهای میگشود: «چرا که نه؟!» دانشجویان عبادیان، از همان ابتدای شروع کلاسها میفهمیدند که تفاوت کیفی و کمّی چشمگیری میان درس و کلاس او با دیگران وجود دارد. آنها باید مشارکت فعال داشته باشند، موضوعاتی را در محیط همان درس برگزینند و به صورت کنفرانس و درسگفتار ارائه کنند. سؤال و کنجکاوی را ارج میگذاشت و هر اظهار نظری را چنان پردازش میکرد که انگار مقدمه ضروری برای ادامه بحثهاست. به شاگردانش شهامت و اعتماد بهنفس میبخشید. اجازه نمیداد منزوی شوند و در حاشیهها و سایهها ایام جوانی را بر باد دهند. هاشورها را پاک میکرد و همچون نوری تابنده، همه را روشن میکرد تا کلاس و درس، در تعامل و گفتوگوهای دوجانبه و چندجانبه استعلا بیابد. استعدادهای دانشجویان را شکوفا میکرد. تفکر و کنجکاوی را مقدم بر محفوظات و روشهای سنّتی در آموزش میدانست. گاهی آرامش کلاس را بر هم میزد و حتی مغالطهای به میان میآورد تا حرکتی در ذهن و اندیشه دانشجویان ایجاد کند. قابلیتهای فلسفی و دانش گستردهاش، ارزش درسها و عمقِ بحثها را چند برابر میکرد. هنجارشکن نبود و برعکس، بسیار به ادب و آدابِ در رفتار و گفتار پایبند بود. حتی در این زمینه وسواس به خرج میداد. او به تنهایی تدریس نمیکرد. این کار را غلط میپنداشت و آموخته بود که یک معلم خوب و شایسته، به جای مرجعیت و مرکزیت در بالای کلاس، میتواند عضوی از یک جمع کارآمد باشد و با تشریک مساعی در اداره کلاس و پیش بردنِ مباحث، دانشجویان را در جوانب متعددی برکشد و به تک تک آنها شخصیتِ علمی ببخشد. این نوع تدریس و آموزش جمعی، برایش سخت نبود. بدان باور داشت و طی دورانی طولانی شخصیتِ خود را اینگونه پرورش داده بود. کمال خود را در اعتلای جمع میدید و بهعنوان یک استاد و آموزگار، فردیتش را در جمع شاگردان بهکلی نادیده میگرفت تا آنان را نه تنها آموزش دهد، بلکه بپروراند و منزلت و شخصیتی فرهنگی و مدنی بدانها ببخشد. تعلق خاطر عبادیان به این حرفه، فراتر از تخصص و علاقه و لذت بود. او با آموزگاری زندگی میکرد و این برایش به آیین و طریقتی معنوی بدل شده بود.