اختصاصی عطنا: «ما همچنان در همان دم و دستگاه و پروبلماتیکی فکر میکنیم که در لحظات وبایی و قحطی زده آغاز شد و تا امروز به سرکردگی فضایِ رایج فکری بازتولید میشود، اگر دوران قاجار گسستی باشد از فلسفۀ پیشیناش، دوران امروز یقیناً پیوستی است به گفتمانی که از دوران قاجار سر برکشید». این عصاره جلسه دفاع رساله دکتری «آرش حیدری» با عنوان «تبارشناسی استبداد ایرانی (از ابتدای عصر ناصری تا برآمدن رضاشاه)» است که سهشنبه، ششم مهرماه 95 در سالن شهید ارشاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی برگزار شد. در این جلسه، دکتر پناهی استاد راهنما، دکتر خانیکی استاد مشاور اول، دکتر تاجیک استاد مشاور دوم، دکتر کاشی داور داخلی و دکتر معیدفر به عنوان داور خارجی حضور داشتند. سایت خبری عطنا در جهت اطلاعرسانی جلسات دفاع رساله دکتری دانشجویان برتر هر دانشکده، این جلسه را پوشش داده و منتشر میکند. در همین راستا تلاش میشود، رسالههای دانشجویان ممتاز دکتری در هر دانشکده، منتشر شود تا علاقهمندان به آن دسترسی پیدا کنند. آنچه در این بخش خواهید خواند چکیده کوتاه این رساله است که توسط آرش حیدری در جلسه دفاع ارائه شده است. حیدری در این رساله سعی کرده است تاریخ معاصر ایران را با رویکردی تبارشناسانه توضیح دهد و با نقد هژمونی گفتمان استبداد، از زاویه متفاوتی، به این تاریخ بنگرد. گفتنی است آرش حیدری با دفاع رساله خود، مفتخر به دریافت دکتری با درجه «عالی» شد.
در ابتدای این جلسه، دکتر پناهی، به معرفی رساله پرداخت. پس از آن آرش حیدری طرح مسئله و دغدغه خود را اینگونه آغاز کرد: مدتها مدیدی است که ایران را به مثابۀ یک وضعیتی استبدادی در سطوح مختلف میفهمیم. گفتارهای رایجِ علم انسانی در ایران در سطوح مختلف یک دال مرکزی دارند که آن هم استبداد است، یعنی استبداد مفهومی است که گویی همه چیز را میتواند توضیح بدهد. پرسش ما دقیقاً در این نقطه شکل میگیرد که خود این استبداد از چه زمانی بدل به مسئله شد و چرا و از چه زمانی سطوح مختلف حیاتِ خود را در قالبی استبدادی فهمیدیم. گفتمانِ استبداد ایرانی چنان پر قدرت است که از اسطوره تا ادبیات، از فرهنگ تا اقتصاد و اجتماع و از زندگی روزمره تا خُلقیات ما را میتواند توضیح دهد؛ و خودِ این مسئله، شکبرانگیز است که یک الگوی نظری چنین بتواند 2500 سال تاریخ را شرح و توضیح دهد.
استبداد به مثابۀ عقلی است که حتی در خواب هم عمل میکند، و یک ساختارِ زیربنایی و فراتاریخی است که همۀ تاریخ را شرح و تبیین میکند و این دقیقاً نقطۀ شک و پرسش ما بود. بدین ترتیب در این رساله استبداد و نظریههای متصل به آن، یک ابزار مفهومی نبود، یعنی تلاش نشد که نمودهای استبداد در تاریخِ معاصر ایران جستوجو شود، بلکه مسئله خودِ استبداد بود که چرا و چگونه بدل به فهم رایجِ گفتارهای علوم انسانی خاصه جامعهشناسیِ تاریخی شد.
وی رویکردهای مختلفی که اندیشمندان ایرانی را که برای توضیح تاریخ ایران ارائه دادهاند، به سه دسته تقسیم میکند: سه دیدگاه رایجی که در مورد تاریخ ایران وجود دارد، بدین صورت است، رویکرد اول را به جرئت میتوان رویکرد ساختارگرایان نام گذاشت. استبداد در این رویکرد یک ساختار زیربنایی است که مدام بازتولید میشود، ساختاری که خود، مانع ساختیابی است.
عمدهترین نمایندگان این سنت کاتوزیان، آبراهامیان، اشرف و پیران و... هستند، این افراد (ولو اینکه انتقاداتی به سنتِ استبداد شرقی داشته باشند) در وهلۀ نهایی در درون فهم ویتفوگل جای دارند و نظریۀ استبداد شرقیِ مارکس که با کارهای ویتفوگل بسط و گسترش یافت را در سطحی نظری و گفتمانی بازتولید میکنند.
دسته دیگر ایدهالیستها هستند. مسئله آنها سیر عقل، آگاهی، لوگوس و در نهایت فهم منطقِ روح ایرانی است. و این عقلانیت را در نظام ایدهها و مقولاتِ فکری جستوجو میکنند و در صددند نشان دهند که بنبستی در نظامِ اندیشهگری ایرانیان رخ داده است. این رویکرد به شدت متأثر از ایدهآلیسم آلمانی و خاصه هگلیانیسم است و تاریخ را در سیرِ اندیشه میفهمد. سید جواد طباطبائی، حسین آبادیان و بسیاری از کسانی دیگری که بر مسلئه اندیشه، آگاهی، فرهنگ تاکید میکنند در این دسته جای دارند. این گروه نیز تجلیات استبداد را در تجلیات اخلاقی- فرهنگی و سیاسی موجود در ایران جستوجو میکنند.
دسته سوم که یک اقلیت گفتمانیاند (و رسالۀ حاضر در این دسته قابل بحث است) استبداد را یک برساخت تاریخی میدانند و معتقدند که از دورهای به بعد، مضامین و گفتارهای جدیدی تولید و برساخته شدهاند که افقِ فهم تاریخی ما را تعیین میکند. مطابق با این رویکرد میتوان ادعا کرد که برآمدن مضمون استبداد در معنای جدیدش محصولِ یک گسست تاریخی و برآمدن گفتمانی جدید است که در مواجهه با غرب از یک سو و مواجهه با خویشتن از دیگرسو، صورت بسته است. توکلی، ترقی، افسانه نجمآبادی، عباس ولی در این دسته هستند و معتقدند که رویکرد استبداد ایرانی برای فهم تاریخ ایران یک رویکرد ناکارآمد هست.
حیدری در این رساله چهار سوال مطرح میکند: چرا استبداد برای فهم وضعیت ایران در حیطههای مختلف بدل به مسئله شد؟ گفتمان استبداد و دانش تاریخی، چه نسبتی با قدرت دارد؟ چه نسبتی با شیوههای نوین مدیریت دارد؟ اگر گفتمان را یک گفتمان فراگیر یک رژیم حقیقت بدانیم آنگاه باید بپرسیم این گفتمان چه زمانی سوژههای خودش را خلق کرد و تثبیت شد؟ (مقصود از سوژه واضح است یعنی از چه زمانی ما خودمان را به مثابه استبدادی و دیگران را به مثابه استبدادی فهم کردیم). چهارم اگر تاریخ برآمدن این گفتمان را دیگرگون بخوانیم آنگاه منطق دورهبندیِ تاریخی را چگونه باید بازنویسی کنیم؟
دانشجوی دکترای جامعه شناسی دانشگاه علامه در توضیح خود از روش تبارشناسی گفت: در دورهبندیهای تاریخ رایجی که وجود دارد شاهان، سلسلهها و امثالهم را مبنا میگیرند، و تاریخ فرودستان، تاریخِ مردم و تاریخِ فاجعه و تروما به فراموشی سپرده میشود. اگر هم تذکری از تاریخِ فرودستان در میان باشد در وهلۀ نهایی این تاریخ در نسبت با سرداران و بزرگان موضوعیت دارد. به عبارت دیگر آنقدر که امیرکبیر و ملکمخان و آخوندزاده و ... در این تاریخنویسی مهماند، تاریخِ حیاتِ فرودستان و منطق تعیینکنندهاش در برآمدن شیوههای جدید قدرت اهمیتی ندارد. لذا روش تبارشناسی را انتخاب کردیم که از چارچوبهای رایج برحذر باشیم.
حیدری در ادامه به سه خطای رایجی که وجود دارد و از آنها در این رساله پرهیز شده است، پرداخت و گفت: اولین خطا «اکنونگرایی» است ما نمیخواهیم بر مبنایی ذهن کنونی و نظام ساختار فاهمهای که دارد، یعنی آنچه امروز بدیهی فرض میکنیم، تاریخ را مطالعه کنیم. پر واضح است که ذهن اکنونی متاثر از فضای گفتمانی است که در آن تولید شده است و نمیتواند آغازگاههای پیشین را درک کند لذا حمل کردن گزارههای امروز بر وضعیت دیروز یک خطاست.
دومین مورد، خطای «غایتگرایی» است؛ این خطا فرض میکند تاریخ روح دارد. تاریخ یک عقل بنیادی دارد، تاریخ یک ساختار زیربنایی دارد یک موجود رازآلودی که قرار است همه چیز را توضیح دهد. برای همین ما به هیچ وجه یک ساختار خاص یا یک عقلانیت زیربنایی برای تاریخ مفروض نداریم.
سومین خطا، «معاصرگرایی» است؛ شکلی از گذشته زدائی که غلبه دردآوری بر فضای کنونی آکادمی در علوم انسانی دارد. یعنی تاریخزدایی از پدیدهها و پرداختن به آنها در قالب رسالات و متون به اصطلاح کاربردی و راهبردی. این رویکرد ضدیتِ ویژهای با فهم وضعیتی بومی دارد و با تاریخزدایی از پدیدهها آنها را به موضوعاتی بیارتباط با هم فرومیکاهد و در بهترین حالت چیزی نیست جز شاخهای از مهندسی اجتماعی و ارتباطی با فهمی امر اجتماعی ندارد.
برای مثال کسی از شما نخواهد خواست که خیابانخوابی را به مثابۀ یک مسئلۀ تاریخمند و چگونگی شکل گرفتن قدرت حول خیابانخوابی فهم کنید، بلکه از ما میخواهند که درباره خیابانخوابی راهبرد بنویسیم؟ یعنی از اساس سازمان و تاریخِ فرهنگی-سیاسی-اقتصادی حیات شهری مسئله نیست بلکه ارائه راهکار به مدیری که در درون یک گفتمان فشل، مدیریت میکند مسئله است. شما نمیتوانید از گفتمان رایجی که به خیابانخوابی میپردازد سوال بپرسید و افقهای ناروای فهمش را اصلاح کنید بلکه باید در درون فهمِ رایج بنویسید فهمی که پیشاپیش ممکن است یکسره کاذب باشد.
وی در ادامه به اصولی اشاره کرده که در این رساله سعی شده است از آنها استفاده کند: اولین اصل «وارونهسازی» است به این معنا که در پی این نیستیم که چه کسی و کدام هویت بزرگی، سخن را گفته است ما در پی آن برنامهها و گزارهها و حکمهایی هستیم که حیات ما را تعیین میکنند. سخنرانی یک روشنفکر بزرگ در دوره مشروطه برای ما اهمیت ندارد برای ما بخشنامهای اهمیت دارد که برای مثال نوشته میشود و سازوکار حیات شهری را تعیین میکند.
اصل دوم اصل «ناپیوستگی» است این اصل میگوید ما تصور نکنیم که در واقع گزارهها به شکل نیتمند از جانب افراد مشخص در یک سازوکار معین، روی هم انباشت میشوند، بلکه انباشتهشدن گزارهها در سطوح مختلف با یکدیگر چفت میشوند که در نسبت با یک رخداد همارز میشوند. برای مثال زمانی که یک بحران مثل بیماریهای همهگیر در یک جامعهای پیش میآید منشاهای مختلفی از دانش شکل گرفته و برای مثال سرطان را در سطوح پزشکی، اقتصادی، سیاسی، محیط زیستی و... پروبلماتیک میکنند. روانشناسان در این باره سخن میگویند، جامعهشناسان از آن سخن میگویند و... این گفتارها به هم چفت میشوند و مفصلبندی را ایجاد میکنند لذا منشاهای این گفتارها را باید به شکل ناپیوسته و متکثر جستوجو کنیم البته این در مورد ایران خاصگونگی خودش را پیدا میکند. چرا که این گفتارهای مبتنی بر حکومت بر پدیده در لحظات آغازین غالبا از دربار بیرون میآید.
وی اضافه کرد: درواقع نباید تصور کنیم واقعیت، چیزی عریان، مشخص و بیرون افتاده است و ما میتوانیم آن را فهم کنیم، چفت و بستهای زبانی و همچین ارزشهای موجود، افق و چشمانداز فهم ما را تعیین میکنند و لذا پژوهش فارغ از داوری ارزشی، یک اسطوره است. نکته مهمتر اینکه ما در پی این نبودیم که گفتارها را معنا کنیم و بدانیم تصویر پشت ذهن یک نویسنده چه بوده است، در نهایت آن معنایی که مد نظر نویسنده است چیست و دنبال این نبودیم یک دال را آن قدر تحلیل کنیم که برسیم به ناکجا آباد! چون تفسیر همیشه خودش یک تفسیردیگری است و هر چیزی را که تفسیر میکنیم خودش یک متن است که نیازمند یک تفسیر دیگر است. ما به آن فرم عینی گزارهها کار داریم که شیوههای خاصی از قدرت را بر بدن، ذهن، جغرافیا، اقتصاد و... اعمال میکند.
دانشجوی دکتری جامعهشناسی سیاسی دانشگاه علامه، تاریخ معاصر ایران را اینگونه توضیح میدهد: از چه زمانی و چرا خود را به شکل دیگری میفهمیم. تمرکز بر منطق گزارههای جدی است که این راه را به ما نشان میدهد. گزارهی جدی، گزارهای است که بتواند یک راهبرد اجرایی را توضیح دهد نه لزوما یک سخنرانی خاص. گزارههایی که در صددند بر اذهان و بدنها و در مجموع ابژهها حکم برانند در نتیجۀ یک رخداد شروع به تولید شدن میکنند. رخداد یعنی اتفاقی که لزوما پیشبینی شدنی نیست و به یکباره یک وضعیت را در هم میکوبد و فهم جدیدی برای وضعیت طلب میکند. از این رخداد آغاز میکنیم ما با مقید شدن به این اصول روشی دیگر خودمان را مقید نکردیم که تاریخ را بر مبنای مثلا آغاز دورهی ناصری یا سایر شخصیتهای بزرگ بفهمیم، بلکه بر منطق آغاز یک برههای از آشوب و در هم ریخته شدن فضاها تلاش کردیم تاریخ را دیگرگون فهم کنیم. دو مسئلۀ بسیار مهم که به نظر ما آغازگاههای ایران مدرن را باید از آنجا فهمید وبا و قحطی بود.
میدانید که تاریخ و مطالعه مدونی از وبا و قحطی در ایران تدوین نشده است، چراکه در گفتمانهای غالب آنقدر تاریخ شاهان و سرداران و بزرگان، مهم است، که تاریخِ فرودستان را وقعی نمینهند. وبا یکی از شدیدترین و فجیعترین اتفاقات تاریخ معاصر ایران است. در مجموع به گزارش فلور (1387) در سال 1820 ( 1195 ه.ش معادل 11235 ه.ق) و 1905 ( 1283 ه. ش معادل 1322 ه.ق)، هفت اپيدمي عمدة وبا ، شناخته شدند که ایران را نیز در بر گرفتند. این وباها کرور کرور از مردم را به کام مرگ میکشید و تبعات وحشتناکی برای دولت و حکومت داشت. لحظه وبا لحظهای است که جمعیت به مثابۀ یک منبع بحران و یک منبع ثروت برای حکومت رصدپذیر میشود و شیوههای جدیدی از قدرت از خلال پزشکی سر برمیکشد. وباهای مکرر حتی منجر به فرار شاه و درباریان به کوهستان میشد و مسئلهی بهداشت و رفاه عمومی از اساس مسئلهی حکومت نبود.
ذکر این نکته ضروری است که بدانیم بر خلاف تصور رایج، که پیروان گفتمان استبداد دارند و شاه را مالک جان و مال ناموس مردم تلقی میکنند، باید گفت که شاه از اساس فاقد آن سلطۀ همهگیری است که اتفاقاً ویژگی دولت مدرن است. اسنادی در اثبات این ادعا داریم که یک گزاره را فقط ذکر میکنم. مهمترین ابزاری که شاه لازم دارد برای تسلط بر جمعیت نیروی نظامی و پلیس است. نیروی نظامی در ایران که یک ساختار قبیلهای و عشیرهای است و شاهان قاجار هیچگاه نتوانستند ارتش مدونی برای خود داشته باشند، البته تلاشهایی مثلاً در دوره عباس میرزا صورت گرفت و شکست خورد تا در دوره رضا شاه ایران صاحب ارتش مدرن میشود. سلطۀ تمام عیار شاه بر سرزمین یک توهم تاریخی است. اتفاقاً سلطۀ تمام عیار دقیقاً در لحظۀ صورتبندیهای مدرن شکل میگیرد و محصولی وبایی و قحطیزده است. در پی وبا و قحطی است که تخیلِ تسلط همهجانبه بر سرزمین و عناصرش شروع به شکل گرفتن میکند و در دوران رضا شاه تَعَیُن مییابد.
دومین ابزار حکومت پلیس است. پلیس تهران در سال 1295 قمری حول و حوش 1256 شمسی است که نظمیه تهران آن هم به ریاست یک اتریشی به نام کنت فرت تشکیل میشود. یک سری لوتی و داشی را آوردند و گفتند شما پلیس تهران باشید! کمتر از 300 اسلحه در اسحله خانه سلطنتی وجود داشت که بخش بزرگی از این اسلحهها هم فشنگ نداشتند و خالی بودند. هر وقت یکی از این به اصطلاح پلیسها، به یک مجرم ایست میداد مجرم میگفت خالی بسته! (اسلحه اش خالی است). در واقع ریشهی اصطلاح خالی بند از اینجاست. لذا شما با حکومتی طرف هستید که شاه آن، حتی آقای خانۀ خودش هم نیست و بر حرمسرای شاهانهی خود هم نمیتواند چنان تسلطی داشته باشد.
این سلطه همهگیر اتفاقاً امری مدرن است و محصول تمام آرزوهای مدرنی که ایران را به اصطلاح توسعهیافته و پیشرفته میخواست و این دو ترجمهای بودند بر تسلط همهگیر بر همه چیز. در بهترین حالت شاه قاجار تا قبل از تنظیمات و مشروطه، یک مشروعیت اخلاقی دارد که مالیات میگیرد و این وبا و قحطی هم آن مشروعیت اخلاقی را از بین میبرد و مطالبات جدیدی از حکومت پدید میآورد مثل مطالبه بهداشت، سلامت، امنیت.
به همین ترتیب قحطی هم منطق خاص خود را برای قدرت در پی دارد، خاصه قحطی بزرگ 1288قمری معادل 1250 هجری شمسی یکی از فجیعترین اتفاقات تاریخ معاصر ایران است. گزارشهایی وجود دارد از بچهخوری، بچه دزدی، بیرون کشیدن جسد از گور و ... . برای مثال یک سند را فقط دقت کنید؛ تخمین کشتههای حاصل از قحطی بزرگ 1871/1288/ 1250 بین یک و نیم تا سه میلیون متغیر است. آدمیت در کتاب حکومت قانون و اندیشه ترقی، تعداد این کشته ها را 2 میلیون نفر، جیمز باست (1886) در کتاب ایران سرزمین امامها، تعداد کشته شدگان را 3 میلیون نفر میداند و جان بلاو در سفرنامه خود این تعداد را 5/1 میلیون نفر تخمین میزند. بدایعنگار این رقم را 5/2 میلیون نفر میداند. و این ارقام در حالی است که جمیعت ایران در ان دوران بین 8 تا 10 میلیون نفر بوده یعنی قحطی رقمی بالغ بر یک چهارم جمعیت را میکشد و بخش بزرگی را آواره عثمانی و روسیه و گرجستان و... میکند. اینها همه پدیدههای جدیدی به بار میآورند. برای مثال قرنطینه و مسئلهی ورود و خروج به مرزها در پی وبا مهم میشود. اولین به اصطلاح پاسپورت یک نامه مبتنی بر سلامت است. یعنی فردی که از مرز خارج میشود یا وارد میشود میباید برگۀ سلامت داشته باشد، مفهوم مرز اینجا مهم میشود. یا در پی قحطیهای مکرر، نسبت حکومت و اقتصاد ملی مهم شده و تسلط حکومت بر اقتصاد پروبلماتیک میشود. مسئله ساده است و پیچیده؛ جمعیت وبا زده و قحطی زده نمیتواند مالیات بدهد و دولت به همین ترتیب فلج میشود.
در این نقطه است که حکومت بر فقر و ثروت، از دل وبا و قحطی بیرون میزند و اولین نظامهای رؤیت کردن جمعیت و تسلط بر بدنها و ذهنها موضوعیت مییابد و بازوهای قدرت گسترده میشوند. این بازوها از خلال مجموعه بزرگی از نهادهای انضباطی از پزشکی گرفته تا انجمنهایی چون حفظ الصحه، احتسابیه و در نهادهایی چون نظمیه، بلدیه و... موضوعیت مییابند و ایران را به مثابه یک تن واحد پروبلماتیک میکنند که میباید بر آن مسلط شد.
در این بستر در خلال فشار جهانی به ویژه استعمار انگلستان، نفوذ فرانسه و روسیه، مسئلۀ کمپانی هندشرقی و... فشارهای جهانی متعددی را پدید میآورد که قدرت حاکم بر سرزمین میباید آنها را چاره کند. و این چاره یعنی شروع مدرنیتۀ نهادی و برآمدن قدرت جدید. بدین ترتیب مدرنیه ایرانی، از درون مرض و قحطی آغاز میشود و اولین نهادهای مدرن ما نهادیهای بهداشتی، اقتصادی هستند برای مثال اولین پاسپورت ایرانی قرارداد حفط و صحه است که وقتی از مرز رد میشدند باید نشان میدادند که ما سالم هستیم.
وی توضیح خود از تاریخ معاصر ایران را بدین صورت ادامه میدهد: اولین پلیس که در ایران به وجود میآید پلیس بهداشتی است. وقتی که اساسنامه نظمیه را میخوانید بخش بزرگی از محتوای آن بهداشتی است که کنترل آبها، چاهها و قبرستان است. مجموعه از نهادهای کنترلی از خلال قحطی و مرض به وجود میآید این نهادها شکل و شمایلی جدید از حکومت کردن را پدید میآورند و باعث بسط ید دولت در حیات روزمره، میشوند. موازی با این وضعیت، رسالات اصلاحی متعددی نوشته میشوند یعنی مجموعهای از کارشناسان شروع به نوشتن رسالاتی در باب شیوههای مدیریت میکنند.
این رسالات یک وجه غالب دارد، آنها حکومتها را به تبع اندیشمندان غربی، به سه دسته تقسیم میکنند: جمهوریت، مشروطه، استبداد و میگویند ایران استبدادی است چرا استبدادی است؟ رسالات میگویند چون قحطی زده میشود، وبا زده میشود و یا چون ساز وکار مشخصی برای اداره سرزمین وجود ندارد. بدین معنا رسالاتی که در پی توضیح وضعیت ایران به مثابه استبدادی هستند یک مطالبه جدی دارند که افزایش شیوههای کنترل و مدیریت دولتی است. یعنی مسئله بر سر آزادی نیست مسئله بر سر کنترل است. این موضوع مهمی است. رسالاتی که استبداد را حکمرانیِ بد میدانند تسلط بیشتر دولت بر وضعیت را حکمرانی خوب تلقی میکنند. چگونگی بهتر پول درآوردن دولت از جمعیت و سرزمین را حکمرانی خوب میدانند. جالب است که اولین رسالات در باب مالیاتگیری جدید، فروش خدمت سربازی، خصوصیسازی و برآمدن کمپانیهای اقتصادی و... در این برهه نوشته میشوند.
این رسالات در واقع یک دولت مقتدر فراگیر را مطالبه میکنند و ایران را با مثابه استبدادی تلقی میکنند که نیازمند مشروطه است و مشروطه به تعبیر رایجِ کارگزاران نظم جدید یعنی تنظیمات. حالا این نهادهای که از دل وبا و قحطی بیرون زده، آرام آرام کارکردهایشان را بسط میدهند برای مثال پلیس بهداشتی بعد تبدیل به پلیس امنیت میشود، قرارگاههای مرزیکه بهداشت افراد را کنترل میکرد تبدیل به مرزبانی میشود. از دل اینها کنترل بر روزنامهها بیرون میآید. پس استبدادی که در تاریخ مدرن ایران دارد تئوریزه میشود یعنی ضد نظم بودن و مطالبهاش نظم و التزام بیشتر است، و این نظم یعنی نظم مبتنی بر بهرهوری جمعیت و تسلط بیدردسر دولت بر جمعیت، تسلطی که تولید سود کند، یعنی دولت مقتدرتری میخواهد. به همین نسبت وقتی دولت مقتدرتر میشود مقاومتهای بیشتری علیه این اقتدار دولتی بوجود میآید. این وضعیت باعث میشود این نظم جدید ضد خودش را به مثابه استبدادی تلقی کند.
گزارههای عامیانه را بسیار دیدهایم، گزارههای مثل ما ایرانیها، مردم ما و این مایی که مدام به خودمان را ارجاع میدهیم لذا این صورتبندیهایی که در فضای روشنفکری شکل میگیرد و تلاش میکند استبداد را پروبلماتیک کند در سویه دیگری که همانا پیامدهای عینی و عملی آن است گزارههای که صادر میکند، بسط و گسترش قدرت دولتی است برای حکومت بر اجزای مختلف سرزمین و بدل کردن آنها به سود برای حکومت. سود بی دردسر، سود مبتنی بر کنترل نرم که از خلال نهادها بوجود میآید. اولین زمزمههای استبدادی بودن، وضعیت و مطالبۀ تنظیمات بعدها در سه جناح تثبیت میشود جناح اول روحانیت است، روحانیت قبل از وضعیت مدرن یک مجموعه رسالات جهادی دارد. اینکه تلاش میکنند مردم را ترغیب به جنگ با روسها کنند. رسالات را که مرور میکنید هیچ الگوی مشخصی از شیوههای ارتش داری شیوههای نظم مدرن را نمیبینید بلکه یک وجه اخلاقی را میبینید.
روحانیتِ دوره موسوم به استبداد صغیر از علامه نائینی تا آخوند خراسانی و ما بقی مجموعه از رسالاتی را تولید میکنند که مسئله اساسی را استبداد میبینند، یعنی شاهی که خود را به قانون و یا سازوکار حکومتی مقید نمیدادند، روحانیت متنفذترین گفتار در دوران قاجار است.
وجه دوم روشنفکران هستند و این روشنفکران معمولا به عنوان آغازگاه مدرنیه ایرانی فهم میشوند اما معتقدم که این روشنفکران از پیامدهای گفتمان هستند نه عامل گفتمان. آخوندزاده، آقاخان کرمانی و تمامی اسامی بزرگی که شنیدهاید حالا با وضعیتی که پروبلماتیزه و تئوریزه شده، شروع به توضیح ایران با واژگان و مفاهیمی مثل دسپوتی (همان دسپوتیزم یا خودکامگی و استبداد) میکنند و استبداد را مادر مرضهای ایران میدانند و در وجه سوم روزنامهها وارد این معادله میشوند و شروع میکنند به پروبلماتیزه کردن استبداد.
اینجا دقیقا نقطهای است که به جرئت میتوان گفت گفتمان استبداد تثبیت میشود و تا به امروز هم ادامه پیدا میکند یعنی اگر دوران قاجار را گسستی از فلسفهی سیاسی فرهنگی اجتماعی 200 سال پیش بدانیم، به جرئت میشود گفت دوران فعلی به لحاظ شرایط گفتمانی، و وضعیتِ عینی موجود در حیاتِ فعلیمان، پیوستی به فضای فکری دوران قاجار است. یعنی ما همچنان در همان دم و دستگاه و پروبلماتیکی فکر میکنیم که در لحظات وبایی و قحطی زده آغاز شد و تا امروز با سرکردگی روشنفکرانی که وجود دارند، بازتولید میشود. اما تراژدی اینجا است که تاریخی مدرنیتۀ خود را از یاد بردهایم و در بتوارههای مفهومی به وضعیت فکر میکنیم. این تاریخ تاریخ سکوت است، تاریخ فاجعه و چرک و عفونت. نهادهایی که از دل آن بیرون زدند دقیقاً با همان منطق در حال ادارۀ سرزمیناند اما محتوای خود را از یاد بردهاند و با فرمی تاریخ زدوده با وضعیت امروز مواجه میشوند.
حیدری با اشاره به اینکه استبداد یک حقیقت فرا تاریخی نیست به تشریح این نکته پرداخت: برای ما استبداد یک حقیقت فرا تاریخی نمیتواند باشد بلکه یک برساخت گفتمانی است که ما تا این برساخت گفتمانی را به پرسش نگیریم افقها و وضعیتهای دیگری را برای فهم وضعیت خودمان نمیتوانیم پیدا کنیم و تا زمانی که ما در این چارچوب استبدادی میاندیشیم، همه بدل به نویسندگان تاریخ سرداران، تاریخ شکوهمندیها و انسانگراییها خواهیم شد، یا در بهترین حالت تبدیل به مویهکنندگان بر وضعیت امیرکبیر و نفرین امثال حاج میزا آقاسیها خواهیم بود در حالی که این نکته بسیار جالب توجه است تمام آن چیزی که امیرکبیر (به مثابه کارگزار یک گفتمان) میخواست بر وضعیت موجودش اعمال کند به شکلی دقیقتر و حرفهایتر توسط رضا شاه عملی شد. لذا اینجا ما نمیتوانیم برای آن کسانی که آنها را بزرگان مینامیم مویه کنیم. قطعا به لحاظ شخصیتی این افراد ممکن است انسانهای بزرگی باشند ولی به نظر میرسد که بنا کردن یک تحقیق بر مبنایی بزرگیها و نیتهای خیر و شر افراد، چنان محلی از اعراب نداشته باشد.
حیدری درباره بازتولید گفتمان استبداد عنوان کرد: بسط حکومتمندی یعنی بسط ید دولت در تسلط بر جمعیتها و وضعیتها که با بسط گفتمان استبداد یک قرابت دارد یعنی به میزانی که مدرنیزاسیون رخ میدهد به همان میزان گفتمان استبداد بازتولید میشود.
دانشجوی جامعه شناسی دانشگاه علامه به بحران مشروعیت نظامهای ایرانی نیز اشاره کرد و گفت: برخلاف اروپا که حکومتمندی بعد از این اتفاق سر برمیکشد که پرسش از مشروعیت سیاسی پاسخ خود را یافته است؛ اما در ایران دقیقاً در لحظۀ بحران مشروعیت است که حکومتمندی خلق میشود و بسط مییابد. لذا حکومتمندیی ایرانی همواره با وضعیتی استثنایی (و نه تثبیت شده) مواجه است. به این معنا تلاقی قدرت نرم و سخت رخ میدهد.
این مدرس دانشگاه علامه طباطبائی ادامه داد: بنابراین ما همواره در این وضعیت متشنج قرار داریم. در وضعیت استثنایی که سیاست زندگی با همۀ ابزارهای کنترلیش به سیاست مرگ تغییر شکل مییابد؛ یعنی همه آن سازوکارهایی که میآمد سوژهها را خلق کند، جمعیتها را سامان بدهد و آنها را مولد و کارآمد کند، همان ابزارهای حکومتمندی این بار میآیند و در وضعیتی استثنایی در صدد انهدام حرکت میکنند. در وضعیت استثنایی این جمعیت است که به جای محل بهرهوری و سود بودن محل ضرر و زیان و بحران است لذا ابزارهای سلطه در جهت هجمه به جمعیت به کار میروند. شاید تاریخِ نولیبرالیسم ایرانی را بتوان از این منظر به خوبی قرائت کرد. تثبیت برآمدن ایرانی از دل شوک و تروما.
حیدری افزود: در نهایت اینکه باید توجه کنیم هر ایدهای تاریخ دارد و این تاریخ را باید به سطح آورد. ور رفتن با ایدهها و مفاهیم بدون توجه به زمینههای مادی و تاریخیاش چیزی به بار نمیآورد و وضعیتِ کنونی و گذشته ما را یعنی همان وضعیتی خاص و بومی ما را فهم پذیر نمیکند. این فهم باید در درون تاریخ خودش دیده شود. به این ترتیب چیزی مثل وبا و قحطی برای ما خیلی مهمتر از انقلاب مشروطه میشود چون لحظات ایران مدرن بیش از آنکه در دل مشروطه تولید شده باشند دقیقاً از دل این رخدادهای مکرر در مکرر در آمدهاند. خود مشروطه نیز محصول همین دو رخداد است. یک سال قبل از مشروطه، وبای شدیدی در ایران شیوع مییابد.
نکته مهم دیگر اینکه اگرچه که بارها ایران با قحطی مواجه شده است، چرا ما قحطی 1250 هجری شمسی را برجسته میسازیم؟ پاسخ این است که این قحطی به مثابۀ یک المنت (عنصر) با فضای تاریخی جدید، با امر جهانی و با وضعیت جدید، همارزی دارد. به همین خاطر است که این قحطی و وباها در این برهه است که به مومنت (لحظه) جدیدی ختم میشوند.
و نکتۀ مهمتر اینکه این تاریخی که بیان شد تاریخِ گذشته و یا قصهای برای لالایی نیست. این تاریخ اکنون ما است. تاریخی که هنوز در گوش ما جیغ میکشد. یک نمونه فقط اینکه هر روز داریم بیشتر و بیشتر به سوژههای بهداشتی بدل میشویم، هر روز داریم پاستوریزهتر میشویم و به همان نسبت بیشتر و بیشتر در بیماریها و مسائل محیطزیستی غوطه میخوریم. یک نمونهاش سرطان. بخشی از این به دلیل خاستگاه وبا زده مدرنیته ماست که روحیات خاصی را در سطوح قدرت و به تبعش سوژهها جایگذاری کرده است و یا خصیصههای احتکار گونهای که در سطوح مختلف حیات اقتصادی وجود دارد؛ از یخچالهای خانگی تا انبارهای پنهان که همچنان از همان منطق قحطی زده بیرون میآید. چگونه از این تبار قحطی زده فرمهای از یکسو رفتاری و از دیگر فرمهای حکومتی را به بار آورده است که همچنان بر بستر بحران خلق میشوند.
شایان ذکر است دکتر غلامرضا کاشی درباره این رساله گفت: سه صدا در این رساله وجود دارد که هر سه مهماند اما ارتباط بین آنها مشخص نیست: اول تاریخ و تبارشناسی خودِ مفهوم استبداد است. دوم رابطۀ بستر مادی و معنای استبداد است، سوم تبارشناسیِ گفتمان استبداد است. باید مشخص شود این سه چگونه به هم مرتبط هستند.
دکتر معیدفرنیز درباره این رساله تاکید کرد: ساختار رساله و مفصلبندیِ آن، خود، گونهای ساختارگرایی است که نویسنده در آن قرار گرفته است در حالی که رساله منتقد ساختارگرایی است. نکتۀ دیگر به نظام نوشتار برمیگردد همۀ آنچه باید در فصل آخر گفته شود در فصل دوم گفته شده و نویسنده شواهد مدعاهای خود را از تاریخ بیرون میکشد.
دکتر تاجیک نیز پس از بیان انتقادات خود از رساله، گفت: با همۀ ایراداتی که ممکن است این رساله داشته باشد در مجموع باید از آن دفاع کنم. این رساله به شکلی نوشتن تاریخِ خودی نویسنده است. اگر چه فهم آقای حیدری از فوکو با خوانش من یکی نیست اما ایشان با منطقی که از فوکو خوانش کردهاند کاری متفاوت را انجام دادهاند.
گفتنی است این رساله موفق به اخذ درجه «عالی» از سوی داوران شد.