دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی*
کرونا به طور مستقیم منشا تحولی در حوزه سیاست نیست. با واسطه متغیرهایی مثل اقتصاد، منشاء تحولاتی در عرصه سیاسی هم خواهد بود. اما به خودی خود، مرجع تحول سیاسی نیست؛ مگر به واسطه صحنه نمایشی که گشوده است.
دولت مدرن از همان اول وابسته به نمایش بود. رویدادها، سبب میشدند چیزی به صحنه برود، و بازیگران نقشهایی را برعهده بگیرند. تماشای آن نمایش به تجربه عمیق درونی مردم تبدیل میشد و صحنه آرایی نمایش، در نهادها و رویههای سیاسی تجلی پیدا میکرد. مدرنیته در همان نخستین ظهور خود در نتیجه صحنهآراییهای قحطی و بیماریهای واگیر، توانست نهادهای امپراتورانه قرون وسطایی را در هم بریزد و نهادهای مدرن را مستقر کند. بعد از آن نیز، جنگهای داخلی و جنگهای جهانی و مصائب دیگر عمومی، صحنهآراییهای تازه کردند، نمایشهای تازه به صحنه آوردند، ارزشهای تازه خلق کردند و بهتدریج در عرصه سیاست، منشاء اثر شدند.
کرونا از حیث سیاسی صحنهآرایی تازه کرده و نمایشی تازه به میان آورده، و شاید تحلیلگران و منتقدان هنری بیش از تحلیلگران سیاسی بتوانند از قابلیتها و امکانهای این وضع تازه پرده بردارند. به نظرم، به سه مولفه دیدنی در صحنه نمایش کرونا میتوان توجه کرد:
اول: ملتهای جهان در همه رنگ و نژاد و طبقه، کموبیش مثل هماند. همهجا حرص و آز مصرف و انبار کردن کالا وجود داشت، همهجا کسانی از فرصت کرونا بهره بردند تا بهره مادی ببرند و...
دوم: کموبیش همه دولتهای جهان رفتارهای مشابه داشتند. کمی کمتر یا بیشتر همه دروغ گفتند، همه ناکارآمد بودند، همه اولویتهای دیگری جز دفاع از جان مردم داشتند.
سوم: خاصگراییهای قومی و ملی و دینی همه کماعتبار شدند. در روزهای اول متولیان همه هویتها فکر کردند مسابقهای به راه افتاده و آنها میتوانند اثبات کنند گل سرسبد عالماند و مردم را نسبت به تعلقات هویتیشان بیشتر از گذشته ببندند. اما هیچکدام توفیقی نداشتند. در همین سرزمین خودمان فراموش نکردهایم که وزیر بهداشت میگفت همه عالم با ما تماس میگیرند و میگویند ما درماندهایم شما چه کردهاید، تجربه خود را به ما منتقل کنید. میگفت بهزودی معلوم خواهد شد ما چه طرح بیبدیلی در جهان ساختهایم.
این وضعیت صحنهآراییهای قدیم را به پرسش گرفت و میتوان همراه با صحنهآرایی کرونا وضعیتی تازه دستکم در خیال به تصویر کشید. کرونا به خودی خود تاثیری در عرصه سیاست ندارد. باید نوشت و سخن گفت، تا قابلیتها و امکانهای موجود در صحنهای که کرونا گسترده است، اموری را فعلیت بخشید.
ابتدا ضروری است به یک نکته نظری اشاره کنم. ما عادت کردهایم خودشیفتگی را یک عارضه اخلاقی بدانیم. اما واقع این است که خودشیفتگی تنها یک رذیلت اخلاقی نیست. خودشیفتگی اقتضاء زندگی انسانی است.
آدمیزاد نمیتواند خود را جزئی از یک بیکرانه بینام و نامتعین بیانگارد و در همان حال احساس کند ارادهای دارد، آگاهی دارد، میتواند محیط خود را شناسایی کند، مشکلات خود را تشخیص دهد و به درمان دردهای خود بپردازد. آدمها از خودشیفتگیهای فردی به خودشیفتگیهای جمعی گذر میکنند و رژیمهای متنوع خودشیفتگی را یک به یک تجربه میکنند. این خودشیفتگیها اما به همان میزان که موجبات قدرت و خیر برای انسانهاست، شرارتبار نیز هست.
خودشیفتگی مولد ارزشهای خاصگرایانه است و در مقابل دگربینی و ارزشهای عام قرار میگیرد. هر رژیمی از خودشیفتگی بر نظامی از مرزهای میان خود و غیراستوار است و قلمروهای معینی از اخلاق خاصگرا و اخلاق عامگرا را به همراه میآورد. خودشیفتگی یک جعل است. اما از آن گریزی نیست. خودشیفتگی قدرت میآورد؛ اما در همان حال، مرزهای آن نیز کنترلشدنی نیست همین که به دام خودشیفتگیها و هویتسازیها افتادید، تسری پیدا میکند و مرتبا خود را در خودشیفتگیهای محدود و محدودتر تخریب میکند. باید هر از چندی مرزهای جعلی خودشیفتگی فروبریزد و لحظاتی چشمها به عرصه بیکرانگی گشوده شوند تا آدمیان به کلی در فرایند فزاینده خودشیفتگیهای فزاینده از دست نروند.
دنیای قدیم، مرزهای محدود خودشیفتگیهای قومی، دینی، فرقهای را با منظرگاهی عام و کیهانشناختی با هم گرد آورده بود. انسان دنیای قدیم خیال میکرد خدایی هست که پادشاه جهان است و درقلمرو بیکران خدا، یک قوم و یک فرقه خاص، در زمین بعنوان قوم برگزیده زندگی میکند و دیگران همه گمراهند و تباهند و نازلتر از مقام انسانیت. یک خاصگرایی محدود با یک کیهاننگری نامحدود جمع میشد و رژیمی خاصگرایانه از خودشیفتگی را سامان میداد.
فقر و بیماری و اپیدمیهای گوناگون از قرون چهارده به بعد، بهتدریج رژیم خودشیفتگیها را دگرگون کرد. در مقابل نگاه کیهانشناختی قدیم یک نگاه انسانشناختی جدید پا به میدان نهاد. نوع انسان جانشین خداوند شد و نگین جهان قلمداد شد. خودشیفتگی انسانی جانشین نگرشهای کیهانشناختی شد. اما در همان حال، نگرشهای خاصگرایانه قومی و فرقهای نیز کمرنگ شد و ارزشهای جهانشمول تسری یافت. ملت در دنیای جدید چیزی میان خاصگراییهای قدیم و ارزشهای جهانشمول دنیای جدید بود. اما به دلیل خصلت خودشیفته دنیای جدید، خودشیفتگی در مرزهای میان انسان و طبیعت باقی نماند. بلکه به درون کلیت جهان انسانی نیز تسری پیدا کرد و پس از چندی خودشیفتگیهای ملی خصلت خاصگرایانه و فاشیستی پیدا کرد.
کرونا صحنه تازهای به میان آورده است. درست در زمانی که فرایند ائتلافهای بینالمللی در حال تضعیفاند، جهان در حال مشاهده بنیادگراییهای دینی در این سوی جهان و شاهد خودشیفتگیهای نوفاشیستی در آن سوی جهان است. درست در زمانی که هر روز خاص گراییها خطر جنگ و خشونت و سرکوب را افزودهاند، کرونا صحنه تازهای به نمایش آورده است.
در این صحنه نمایش، تشابه میان ملتها، وضعیت بههمریخته دولتها، و بیاعتبار شدن خاصگراییهای فرقهای و ایدئولوژیک، بستری برای گشوده شدن دریچهها و دمیدن فضای بیکرانگی و جهانروایی میتواند همه چیز را دوباره تر و تازه کند. بویژه آنکه کرونا عالیترین حد خودشیفتگی مدرن را هم کماعتبار کرد. خودشیفتگی در محدوده میان انسان و طبیعت.
افتخار میکردیم که دیگر بر بیماریهای فراگیر غلبه یافتهایم؛ معلوم شد چنین نیست. بنابراین، خودشیفتگی نوعیمان در مقابل کلیت عالم و طبیعت تضعیف شد و فرصتی برای تنفس در یک فضای بیکرانه را فراهم کرد.
از دو رژیم خودشیفتگی سخن گفتم. به نظر میرسد لازم است نوع سوم خودشیفتگی نیز به صحنه بیاید. از خودشیفتگی گریزی نیست، اما میتوان سنخ و جنس خودشیفتگیها را دگرگون کرد. سنخ سوم خودشیفتگی، خودشیفتگیهای گشوده است. خودشیفته است از این حیث که به خود نظر خاص دارد، اما گشوده است از این منظر که در نسبت با دیگری به خود و ویژگی خود نظر میکند.
خودشیفتگی گشوده از آن جنس خودشیفتگیهاست که خود را عزیز میپندارد از این حیث که میتواند موقعیت و جایگاهی یگانه برای دیگری داشته باشد. گوهری یگانه برای دیگری است. خودشیفتگی است از آن سنخ که نگاهش به کلیت عالم و طبیعت بسته نیست. انسان را یگانهای میپندارد که به عظمت و زیبایی و بیکرانگی عالم میافزاید. هر قوم و دین و مذهب و ملیت را یگانهای میپندارد که سهمی از غنای انسانی را برعهده گرفته است. کرونا شاید امکانی برای سنخ سوم خودشیفتگی گشوده باشد.