۲۵ شهريور ۱۳۹۸ ۱۹:۵۳
کد خبر: ۲۸۴۷۲۳
غلامرضا حداد، مدیرکل روابط عمومی و حوزه ریاست دانشگاه علامه طباطبائی

به نظر می­ رسد در شرایط کنونی جامعۀ ایران، ساحت معنایی در فضای بیناذهنی ِسوژه­ های اجتماعی و سیاسی از کمبود گفتمان ­های هویت ­ساز و معنابخش رنجور است. گوئی آرمانی متعالی، نامی بزرگ، و یا ایدۀ جذابی یافت نمی ­شود تا «خودِ جمعی» ما را حول محورش بنا کند، برایمان افقی ترسیم کند، به بودنمان معنا دهد، هویتمان را تعریف کند و به کنش سیاسی و اجتماعی­مان جهت بخشد. شاید گاهی به عنوان شناورانِ این دریای ب ی­ساحلِ بی­ معنایی، احساس می­ کنیم جامعه ­ای که هویتمان را تعریف می ­کرد در حالِ تقلیل به اجتماعی از انسان ­های از خود و از یکدیگر بیگانه است.


حقیقت در درون گفتمان­ ها برساخته می ­شود و این سازه ­های زبانی، به جهان­ های واقعیِ ما معنا می ­بخشند، ارزش ­ها و ضد ارزش­هایمان را مشخص می­ کنند، اولویت ­هایمان را تعیین می ­کنند و از همه مهمتر، هویت ­هایمان را قوام می ­بخشند. اینکه هستی چیست، جهان چگونه جایی است، ما که هستیم و دیگران چه کسانی هستند، و چه رابطه ­ای میان ما و دیگران برقرار است و پرسش­ هایی اساسی از این دست، همه و همه در دل گفتمان ­ها معنا یافته و پاسخ داده می ­شوند. این سازه­ های زبانی، با گزینش برخی دال ­ها و به کنار گذاشتن برخی دیگر، مفهوم سازی یا ارجاع این دال­ ها به برخی مدلول­ ها و مرزبندی با سایر مدلول­ های ممکن و مفصل ­بندی سازوارِ آنها با یکدیگر، پیکره­ایی را می ­سازند که در فضای بیناذهنی سوژه ­ها معنای جهان ­های واقعی را بر می سازند. از دل این معنابخشی به برخی از کنش ­ها اعتبار داده می ­شود و برخی دیگر بی ­اعتبار جلوه می ­کنند؛ برخی از موقعیت ­ها و منزلت ­ها اعتبار می ­یابند و دسترسی ­های مشخصی به منابع تخصیصی و اقتداری برایشان ممکن می­ گردد و برخی دیگر طرد شده و دسترسی­ هایشان به منابع محدود یا ناممکن می ­شود؛ برخی از مفاهیم به اهداف بدل می ­شوند و برخی دیگر به ضرورت نادیده گرفته می ­شوند. این یعنی که گفتمان ­ها، جهانِ اجتماعی سوژه ­های تحت سلطۀ خود را برمی­ سازند و مشخص می­ کنند زیست ­جهانشان چگونه جایی است، ارزش­ ها و ضد ارزش­هایش کدامند و البته در پاسخ به پرسشی اساسی که به کنش اجتماعی، معنا و جهت می ­بخشد مشخص می­ کنند که «چه باید کرد». به نظر می ­رسد که در ایران امروز چنین فرایندی دچار اختلال شده و به تعبیری سازه ­های گفتمانی ما از کار افتاده ­اند.


شاید بتوان مصداق چنین از کار افتادگی را در بی ­معناییِ نا آرامی ­های دی ­ماه 96 جستجو کرد. در این نا آرامی­ ها که در واکنشی روانی و  اعتراضی  نسبت به نابسامانی­ های اقتصادی آغاز شد و با فراز و فرودهایی در بخش ­های مختلف جامعه و در جغرافیایی متنوع ادامه داشت، آنچه یافت نمی­ شود معناست. سوژه ­هایی که درگیر این اعتراضات بودند، برای کنشِ خود، معنا و الگوی مشخصی نمی­ یافتند، آنچه می ­دانستند و بهتر بگوییم آنچه احساس می­ کردند این بود که مستاصلند و چاره ­ای جز اعتراض ندارند. آنها نه سازماندهی داشتند، نه سازمان­ دهنده، نه آرمانی و نه الگویی برای کنش و از همه مهمتر اینکه تعریفی از هویتِ خود، ارزش­هایشان، و اهدافشان نداشته و فضای بیناذهنی آنان تحت سلطۀ هیچ گفتمانِ معنابخش و هویت­سازی نبود. ناظران بیرونی نیز از معنابخشیِ سازوار و نظام ­مند به کنش ­های معترضان ناتوان بودند؛ نشست ­های علمی و همایش برگزار کردند، سخنرانی کرده و مقاله نوشتند اما هیچ زبان علمی مشترکی برای تفسیر و تبیین این ناآرامی ­ها متولد نشد که بتواند اجماعی حداقلی میان صاحب نظران در فهم این پدیده به وجود آورد. بازیگران سیاسی نیز که همواره به چنین رویدادهایی به چشم فرصت می ­نگریسته و در تصاحب آن به نفع جریان سیاسی مطلوب خود بهره می ­برده ­اند، علیرغم تلاش ­های فراوان، در مصادرۀ معنایی این رخدادها به شکل برجسته و مشهودی ناکام ماندند. جریان ­های اصلی سیاسی در داخل، اعم از اصول­گرایان و اصلاح ­طلبان و نیز اپوزیسیون سیاسی در داخل و خارج اعم از سلطنت ­طلبان، احزاب کارگری و چپ، جمهوری ­خواهان و دیگران به انحای مختلف تلاش کردند که معنابخشی به این رویداد را در انحصار گفتمانی خود در آورده و به آن جهت داده و مال خود کنند، اما دریغ از ذره­ ای توفیق.


اگرچه ممکن است که دستگاه ­هایی که مسئولیت کنترل و مهار چنین نا آرامی ­هایی را بر عهده دارند از چنین بی ­معنایی در کنش استقبال کنند، چرا که مواجهه با آن را از نظر تکنیکی، ساده­ تر از جنبش ­های اجتماعی شناسنامه ­دار می ­پندارند، اما تصور می  کنم که این نشانۀ خوبی نیست. این که گفتمانی نیست که بتواند جهان پیرامون سوژه ­های اجتماعی را برایشان معنا کند، برایشان حقیقت بیافریند و به کنش­هایشان جهت دهد، یعنی اینکه پیوندهایی که «خودِ جمعی» ما را در قالب یک «جامعه» منسجم می کرد، دیگر وجود ندارند و این تهدیدی جدی برای جامعه است.


در خلال سالیان گذشته، گفتمان­ های مسلط و جریان­ های رقیب تلاش کرده ­اند با گزینش برخی دال ­ها و انحصار در معنابخشی و ارجاع به مدلول ­های مشخص، با مفصل­بندی آنها جهان اجتماعیِ ما ایرانیان را معنا کنند. دال ­های مختلفی از جمله عدالت، استقلال، آزادی، مردم سالاری و مواردی از این دست، محوریت سازه­ های زبانی در گفتمان ­های مسلط را شکل داده به زندگی و کنش­ های سوژه ­های ذیل خود معنا بخشیده و افق و مسیر تعریف کرده ­اند. اما در شرایط کنونی به نظر می ­رسد نه فقط اعتبار این گفتمان ­ها موضوع تردید قرار گرفته ­اند و در معنابخشی به این دال ­ها اختلال ایجاد شده است بلکه حتی این دال ­ها خود نیز از اعتبار ساقط شده ­اند. به عنوان مثال زمانی بنیان­گذاران یک گفتمان، دال «آزادی» را در محوریت قرار داده و به گونه ­ای معنا کرده و مبتنی بر آن نظم معنایی خاصی در ارتباط با سایر دال ­ها شکل دادند و متقابلاً سخنگویانِ گفتمان رقیب، تلاش کردند همان دال «آزادی» را به مدلول ­های دیگری ارجاع داده و معنایی جایگزین، متناسب با مفصل­بندی خود سامان دهند و در مجموع این رقابت خود گویای پویایی سازه­ های زبانی رقیب بوده است، اما اکنون به نظر می ­رسد نه فقط هم گفتمان مسلط و هم گفتمان­ های رقیب از معنابخشی به این دال عاجزند، بلکه حتی اعتبار خود دالِّ «آزادی» نیز موضوع تردید است. به عبارت دیگر این دال کمابیش ارزش و جذابیت خود را برای سوژه­ های اجتماعی از دست می­ دهد؛ چه بسا این واژه برای عموم عاملیت ­های اجتماعی، دیگر احساس و شوری برنینگیزد و برای سوژه­ های خاص و فرهیخته واکنشی از جنس طرد را به دنبال داشته باشد. این امر برای سایر مفاهیم بنیادین در گفتمان­ های حاضر نیز صادق است. این وضعیت خاص و خطرناکی است؛ وضعیتی که در آن گفتمان­ ها نه فقط «بی ­اعتبار» بلکه «اعتبار زدا» شده­ و مهم­ترین دال ­ها یا همان نام ­های بزرگی که می ­بایست بنیان ­های زیست اجتماعی بر آن استوار باشند نه فقط مسدود، بلکه «اشباع­ شده»­اند و دیگر به هیچ کار نمی ­آیند. به عبارت صریح­تر، گفتمان ­ها که کارکرد متعارفشان معنابخشی و هویت­سازی است عملاً عاملی برای تهی ­سازی معانی و هویت­ زدایی شده­ اند.


این وضعیت چه بسا گفتمان و خرده ­گفتمان ­های اصول­گرایانه و محافظه­ کارانه را کمتر بیازارد. اگر در یک جامعۀ سیاسی- خواه آنتاگونیستیک و خواه با رقابت ­های دموکراتیک- گفتمان ­ها در تلاشند که به واسطۀ مسلط شدن بر فضاهای بینا ذهنی سوژه­ ها، دسترسی به منابع تخصیصی و اقتداری را تسهیل کنند؛ در ایران امروز سازه ­های معنایی اصول­گرایانه چنین ضرورتی را احساس نمی­ کنند. چه نیازی به جستجوی مقصود وقتی که هم­ اکنون در مقصد هستند؟ گفتمان و خرده ­گفتمان ­های اصولگرایانه بیشتر در «توجیه» دسترسی­ های منابعِ در اختیارشان به کار می ­آیند و یا در برهه ­های خاصِّ رقابت ­های انتخاباتی برای تکمیل این دسترسی ­ها. این گفتمان­ ها موفق باشند یا ناموفق، تاثیر چندانی در تسلط سخت ­افزاری اصولگرایان بر منابع نخواهد داشت؛ بنابراین گفتمان ­های اصولگرایانه از پیش بر ابدان مسلطند و دغدغه­ای برای سلطه بر اذهان ندارند. اما برای گفتمان اصلاح ­طلبی وضعیت دیگری در جریان است؛ اعتبار زدا شدن اصلاح ­طلبی و اشباع دال­ های محوریِ آن به معنای نابودیِ آن در آینده ­ای نزدیک است.


پدیدۀ دال­ های اشباع شده بیش از آنکه متاثر از کاربردِ نادرست یا عدمِ انسجام مدلول­ ها باشند، مستقیماً نتیجه و هم­زمان دلیلِ اعتبار زدا شدن گفتمان­ های موجود هستند. بنابراین نمی­ توان انتظار داشت با جابجایی یا ترمیم دال­ های محوری، این گفتمان­ ها احیا شوند، بلکه بالعکس، آنها خود عامل مرگِ دال ­های بزرگ هستند. آنها چنان بی ­شگون شده ­اند که لمسشان طلا را خاکستر می ­کند. چندی است که امیدهایی مطرح می ­شود مبنی بر اینکه می بایست برای ترمیم و احیای گفتمانمان به سراغ فضای گفتمان‌­گونگی رفته و از گنجینۀ آن برای بخشیدن زندگی دوباره به این پیکر بی ­جان تلاشی را سامان دهیم؛ مثلاً با ورود دال ملی ­گرایی به مجموعۀ مفاهیم محوری سازۀ زبانی خود و یا جستجوی مفاهیمی که زندگی متعارف دنیوی را نمایندگی کنند، در صدد اعتباربخشی مجدد برآییم. صرف نظر از اینکه تا چه حد مفصل­بندی ملی ­گرایی با سایر دال­ های محوری اصلاح ­طلبی ممکن و میسر باشد، یا اینکه بنیان عمیقاً سیاسیِ اصلاح طلبی -سیاسی به معنای جستجوگری قدرت- تا چه حد پذیرای ارزش ­های زیست متعارف دنیوی است، تصور می ­کنم چنین تلاشی نهایتاً به اعتبار زدایی از دال ملی ­گرایی یا ناهنجار کردن زیست متعارف خواهد انجامید و نه احیای اصلاح­ طلبی.


البته هستیِ اجتماعی ما محدود به همین روندهای قابل رصد و ارزیابی نیست و چه بسا در آینده ­ای دور یا نزدیک، امرِ واقعی جایی با امری واقع رو در رو شود. چه بسا گفتمانی مسیحا نفس، ققنوس­وار از دل خاکستر خلق شود و حقیقت دوباره­ ای برای این جامعۀ در جستجوی حقیقت بیافریند. این رخدادی است که حداقل از منظر تئوریک ناممکن نیست؛ پس خوب است قدری انصاف داشته باشیم و گنجینۀ دال ­های میان‌­تهی در فضای گفتمان‌گونگی جامعۀ ایرانی را برای چنین آیندۀ محتملی حفظ کرده و از اعتبار ساقط نکنیم. شاید هنوز در ملی ­گرایی و یا در ارزش ­های این­ جهانی، متعارف و غیرسیاسیِ زندگی به سبک ایرانی بتوان امیدهایی را برای آیندۀ ایران جستجو کرد؛ آنرا ضایع نکنیم.


منبع: روزنامه شرق
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار