اولین نشست از سلسله نشستهای مسئلۀ فرهنگ با حضور محمد دهقانی، نویسنده، مترجم، پژوهشگر و استاد ادبیات فارسی و علی اصغر مصلح، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی به همت دفتر مطالعات و برنامه ریزی راهبردی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سرای اهل قلم برگزار شد.
به گزارش عطنا و به نقل از ایرنا، علی اصغر مصلح، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی مسئله فرهنگ را در بحران تعریف فرهنگ دانست و گفت: این بحران از وقتی آغاز شد که در فرهنگستان اول کلمه فرهنگ را در برابر واژه culture قرار دادیم. این واژه تاریخچهای دارد؛ حتی در فرهنگ اروپایی کاملاً مدرن است و ما به اقتضای مدرن شدن باید معنایی برای پدیده جدید انتخاب میکردیم که فرهنگ معادل culture انتخاب شد؛ در حالی که در زبانهای لاتین (انگلیسی و آلمانی) اینطور نیست.
وی مهمترین بحران فرهنگ را رابطهاش با قدرت دانست و ادامه داد: معنای culture نزد فلاسفهای؛ مانند ژان ژاک روسو وجامباتیستا ویکو در برابر nature یا طبیعت است. انسان به عنوان یک موجود، دو بُعد طبیعت و فرهنگ دارد؛ طبیعت بعد اولیه و فرهنگ ضلع ثانی آدمی، به بیان دیگر طبیعت آفریده خدا و فرهنگ آفریده انسان است.
نویسنده کتاب تقریری از فلسفههای اگزیستانس با اشاره بر نبود معادلی برای فرهنگ در زبان فارسی افزود: انسان با مسیر جدید در دوره مدرن و به تعبیر فیلسوفانی؛ مانند مارتین هایدگر با غلبه اومانیست تطور و تعدد تعابیر یافت و بیش از ۲۰۰ تعریف از فرهنگ ارائه شده که داریوش آشوری (نویسنده و مترجم) در تعاریف فرهنگ جمع کرده است.
وی گفت: فرهنگ دائم در حال صیرورت است و دائم باید تعریفی از آن ارائه دهیم؛ مثلاً تعریف ویکو در فرهنگ امروز کاربرد ندارد؛ که فرهنگ عبارتست از انسانی کردن جهان و با توجه به شأن تکنیک امروز نمیتوان فرهنگ را بدون توجه به تکنیک توصیف کرد.
مصلح با اشاره به کوشش برای توصیف فرهنگ توسط فلاسفه گفت: فرهنگ به دست و احاطه ما در نمیآید؛ بیشتر ما محاط در فرهنگ هستیم.
نویسنده کتاب فلسفه فرهنگ یکی از بحثهای فلاسفه معاصر از جمله هانس گئورگ گادامر را تعیین کردن افراد شایسته سخن گفتن از فرهنگ دانست و گفت: بزرگان یک فرهنگ هم محصول فرهنگ و آیینه آن هستند و این سوال مطرح است که آیا میتوانند در مورد فرهنگ سخن بگویند یا خیر.
وی یکی از پدیدههای رایج در کوشش برای توصیف فرهنگ تقلیل آن به امور جزئی از فرهنگ یا خاص تر از فرهنگ دانست و گفت: رایجترین آنها تقلیل فرهنگ به سیاست است. یعنی به نام فرهنگ از موضع قدرت و سیاست سخن بگوییم. این موضوع را فلاسفه مکتب فرانکفورت شروع کردند که فرهنگ را به وجوهی از آن به ویژه سیاست تقلیل ندهیم.
مصلح فرهنگ را مساوی با زندگی و خاستگاه آفرینش آدمی؛ یعنی اتصال انسانیت به طبیعت دانست که در قرن بیستم با شکل گیری بورژوازی و سخت شدن ساختارهای سیاسی، نهادهای قدرت فرهنگ را به خواست خود تقلیل دادند.
نویسنده کتاب جستوجو و گفتو گو؛ جستارهایی در فرهنگ افزود: متفکرانی چون فردریک نیچه و میشل فوکو برای این بحث ادبیات فراهم کردند. تئودور آدورنو از فلاسفه مکتب فرانکفورت تحت تأثیر نیچه بر عنصر خلاقیت در فرهنگ تاکید دارد و معتقد است فرهنگ با آفرینش هنرمند از مناسبات سخت جان به در میبرد.
وی ادامه داد: به بیان فوکو هر چه گذشت، قدرت با صورت جدید هنجاری، انسانها را به سمتی برده که هرکس درون نظم قدرت نقشی برای تربیت فرهنگ بیابد. نظم قدرت اموری مثل دانش، حقیقت و فرهنگ را به عنوان ابزار میخواهد و فرهنگ در سیطره سیاست فرهنگی است؛ به عبارت دیگر هر چه گذشت، عقل مدرن ابژکتیو سختتر و صلب تر و بیشتر در خدمت قدرت درامد. در نتیجه امروز نهادهای هنر، ادبیات، تفکر و دانش با توجه به دولت مدرن هدایت میشوند.
وی با اشاره به نسبت روشنفکران و فرهنگ گفت: خاستگاه روشنفکری قدرت است، روشنفکران همیشه به قصد رسیدن به منصب سیاسی و اصلاح، کار خود را شروع کردهاند و با توجه به بحران تقابل قدرت و فرهنگ اگر روشنفکر به جایگاه خود توجه نکند، فرهنگ را به احتضار میبرد و آب به آسیاب قدرت میریزد.
این استاد فلسفه به وجود دو دیدگاه رایج در مورد فرهنگ اشاره کرد و گفت: دیدگاه اول پایان فرهنگ است، عصر ما عصر پایان هاست. پایان انسان، پایان تاریخ و زمین و پایان فرهنگ و آفرینشهای انسانی و انسان تقلیل یافته صرفاً به اراده قدرت.
وی دیدگاه دیگر را رواداری دانست و گفت: گروه دیگر به همزیستی و رسیدن به زندگی روادارانه اصرار دارند و آینده انسان را به انسانهای روادار وابسته میدانند.