دانشیار دانشگاه علامه طباطبائی ضمن تبیین علل غفلت از میراث فلسفه اسلامی، بیان کرد: جامعهشناسی ما که کاملاً برگرفته از جامعهشناسی «دورکیم» است به کمک ما میآید، اما فلسفه که از سنت و میراث ماست نمیتواند به ما کمک کند و علت این است که نتوانستیم نسبت نیرومندی را بین فلسفه و جامعه برقرار کنیم.
به گزارش عطنا به نقل از ایکنا، قاسم پورحسن، دانشیار گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی است که عمده پژوهشهای وی را میتوان در زمینه فلسفه اسلامی دانست. وی که اخیراً کتابی را با عنوان «خوانشی نو از فارابی» به رشته تحریر درآورده معتقد است که باید خوانشی نو از میراث فلسفی خود داشته باشیم و بکوشیم تا غفلتهایی را که درباره مغربزمین در دوره جدید داشتهایم مرتفع کنیم.
دو بخش از گفتوگو با قاسم پورحسن با تیترهای«دلایل غفلت فلسفه اسلامی از غرب و مسائل دوران جدید» و«توسعه با بازخوانی سنت فلسفی خودمان حاصل میشود» منتشر شده است.
پورحسن در بخشهای منتشرشده این گفتوگوها اذعان کرد که در فلسفه اسلامی از بسیاری امور مانند حوزه اخلاق، مسئله فرهنگ و ... غفلت کردیم که به دوره جدید غرب برمیگردد. همچنین از میان تمام ساحاتی که فلسفه میتوانست داشته باشد فقط به کارکرد امور عامهاش توجه کردیم و کمتر به پرسش از مسائلی مانند اخلاق پرداختهایم. وی اعتقاد دارد که برای پیشرفت راهی جز این نداریم که سنت فلسفی خودمان را مورد بازخوانی قرار دهیم. اکنون بخش سوم و پایانی این مصاحبه تفصیلی تقدیم میشود.
- چه چیزهایی باعث شده تا از میراث فلسفه اسلامی غافل شویم، علیرغم اینکه در جامعه بر حکمت متعالیه شروح زیادی نوشته شده، به نظر شما ریشه این غفلت کجاست؟
فوقالعاده سؤال مهمی است. البته این سنت را ادامه دادهایم و به قول دکتر نصر سنت عقلی ما با ابنرشد پایان نیافت، با خواجه نصیر نیز پایان نیافت، بلکه در مکتب شیراز، اصفهان و تهران تداوم یافت و اکنون هم در قم است، اما اگر این سنت ادامه دارد، خوانده میشود و این همه فیلسوف بر آن شرح نوشتهاند، چرا به درد ما نمیخورد؟ مشکل کجاست؟ پرسش را دقیقتر میکنم. چرا جامعهشناسی ما که تماماً برگرفته از جامعهشناسی «درکیم» است به ما کمک میکند، اما فلسفه که از سنت و میراث ماست نمیتواند کمک کند؟ علتش این است که نتوانستیم نسبت نیرومندی میان فلسفه و جامعه برقرار کنیم.
فیلسوفان چقدر در مباحث سیاسی ما نقش دارند؟ کدام فیلسوف نوشت و دفاع کرد که دموکراسی مهمتر از توسعه است؟ یک متفکر سیاسی بیان میکند که دموکراسی مهم نیست و توسعه مهم است؛ یعنی چون در غرب این اتفاق افتاد، دیگر در بستر عقلانیت بدون دموکراسی میتوانید به دنبال توسعه باشید؟
وقتی نارضایتی اتوپیای مازاد به وجود میآورد
توسعه مهم است، اما دموکراسی مهمتر است. اگر شما دچار استبداد باشید، همچنان که در تاریخ ایران بودهایم میتوانید به توسعه دست یابید؟ این فهم غلطی است که برخی گمان میکنند اگر استبداد یک دورهای از تاریخ پهلوی اول برگردد پیشرفت میکنیم. این فهم نادرست است و به همین دلیل میگویم
که چون از وضعیت کنونی ناخرسندی دارید اتوپیای مازاد به وجود میآید، میگویید هر کجا و هر وضعی بهتر از این وضع است، اما این فهم دقیق نیست.
بله، این ناخرسندی، نارضایتی را به همراه میآورد و شما هر وضعی پیدا کنید سیراب نمیشوید و برای اینکه چیزی شکل دهید اتوپیای مازاد را شکل میدهید که غیرقابل دسترس است. باید به فلسفه و به بنیادهای عقلی خودمان بازگردیم. فلسفه صرفاً خواندن و نوشتن کتابها و حوزه انتزاعی نیست، بلکه فلسفه پرسش از جامعه است.
- دلیل این مسئله چیست؟ چرا فیلسوفان از مسائل جامعه دور شدهاند؟
فیلسوفان ما از رسالت و وظیفهشان دور شدهاند. تقریباً نزدیک ۴۰۰ سال است که از جامعه نمیپرسیم، از مناسبات نمیپرسیم، از اخلاق و زندگی نمیپرسیم. ممکن است امروز با تکلف و طاقت بسیار برویم و از فیلسوفی مانند ملاصدرا معنای زندگی به دست آوریم، اما معنای زندگی در زمان ملاصدرا با معنای زندگی امروزی متفاوت است. آن معنای زندگی به مفهوم غایت داشتن زندگی بود، اما با معنای زندگی انسان امروزی که در نیهیلیسم به سر میبرد چه ارتباطی دارد.
خشونتی که ناشی از سنخ تفکر است
جنگ انسان امروزی را فراگرفته است، اما در دنیای اسلام کدام متفکر میگوید که میتوانم بنیادهای عقلی را زنده کنم و خشونتی را که در دنیای اسلام است از بین ببرم. این مسئله قابل انکار نیست و اکنون اکثر دنیای اسلام درگیر این خشونت است که به سنخ تفکر موجود برمیگردد. اصلاً معتقد نیستیم که این خشونت را غرب ذاتاً و بنیادین به وجود آورده، خیر، مقصر این سنخ تفکر است.
این سنخ تفکر از دوره بعد از ابنسینا، با غزالی شکل گرفت و با ابنتیمیه گسترش پیدا کرد. در دوران اخیر فلسفه در دنیای اسلام ظهور و حضوری ندارد. فلسفه در محفل چند فیلسوف یافت میشود، اما در جامعه وجود ندارد و در باب قدرت بحثی نمیکند.
یا کاملاً الهیاتی پرسش میکنیم و یا کاملاً سیاسی سخن میگوییم. چرا فلاسفه غرب سراغ دموکراسی، اخلاق و نظامهای سیاسی رفتند؟ چون این مسائل پرسشهای بنیادین بود که فلسفه میتوانست در دوره جدید داشته باشد. به نظر میآید اکنون فقط حقوقدان باید به صلح بیندیشد. خیر، مناقشه کانت و هگل را ببینید. کانت میگوید که برقراری صلح ممکن است، اما هگل میگوید خوشبینانه است، چون ذات بشر اجازه نمیدهد.
دستگاههای نظری در خدمت اخلاق و فضیلت
مناقشه در فاصله ۳۰ سال است. آیا چنین مناقشهای میان فلاسفه خود داریم؟ این گونه نیست که میراثی نداریم، فارابی و ابنسینا در دوره پرتلاطمی به سر میبردند، خلافتی که ناکارآمد بود و فارابی میخواست با جایگزینی قدرت سیاسی به جای قدرت و استقرار و غلبه بر بسترهای فلسفی قدرت را بنا کند. او تفسیری متفاوتی از سعادت ارائه میکند و میگوید که قدرت و زور سعادت نیست.
فارابی روی عقلانیت بنا میکند و میگوید که این سعادت است. ابنسینا نیز همین حرف را میزند. در «رسالة فی الاخلاق» میگوید که اخلاق چیست و در مقدمه شفا نیز گفته است که مسئله مهم یک فیلسوف علاوه بر مباحث فلسفی جامعه و اخلاق است. فارابی نیز میگوید که همه دستگاههای نظری باید کمک کنند تا ببینیم در باب اخلاق و فضیلت چه کردهایم. فارابی در همه این مسائل اخلاق و سعادت و فضیلت را مطرح میکند.
سخن من این است همچنان که در غرب استعدادهایی بود و به پرسشهای مطرح شده پاسخ دادند، اما در فلسفه اسلامی نباید برگردیم، میگویم به جای بازگشت باید بازجست کنیم و آن میراث را بخوانیم. معتقد نیستم که میراث یعنی یک امر با زمان سپری شده خیر، میراث ناظر و معطوف به آینده است؛ یعنی اگر میراث و ودایع را بگوییم، امری وجودی هستند این حیث وجود مهم است. به همین دلیل جامعه بیمیراث جامعه بیآینده است و جامعه بیتاریخ هم بیآینده است.
فلاسفه و نقد ساختار قدرت
هیچ راهی نداریم جز اینکه بازگردیم و میراث را بخوانیم، میراثی که توانست تمدن اسلامی را شکل دهد، تمدنی را شکل بدهد در دورهای که آلبرتوس و آکوئیناس با ولع دارند این را میخوانند و این سرچشمه عقلانیت و تفکر میشود.
به هر حال معتقدم که فلاسفه رسالت و وظیفهای مهمتر از گفتن درس و مشق دارند. مهمترین پرسش فیلسوفان ما در حال حاضر آینده ایران است. آینده ایران بسیار مهم است و فلاسفه باید به کمک نظام آموزش و پرورش آیند. فلاسفه ما باید در مورد نظام تعلیم و تربیت حرف بزنند، درمورد فرهنگ و اخلاق و نوع زیست ما حرف بزنند و تلقی من این است که فلاسفه ما باید دست به نقد ساختار قدرت بزنند.
ساختار قدرتی که میتواند مانند مشروطه به شکست بینجامد و دوباره به استبداد منتهی شود. بسیاری از متفکران دوره اول پهلوی به حمایت از آن استبداد میپردازند و میگویند که در آن زمان وضعیت تجزیهطلبی ایران را دربرگرفته بود. حرف من این است که اگر نتوانیم از فلاسفه به معنای عام کمک بگیریم، البته نه صرفاً افراد فلسفهخوان، بلکه تمام کسانی که میتوانند به بنیادهای عقلی جامعه تفتن پیدا کنند، شرایط ما رو به بهبود نخواهد بود.
- چه زمانی قرار است که فلاسفه ما وارد میدان شوند و این مسائل و مباحث را مطرح کنند؟ همچنین با سیری که داریم چه زمانی این اتفاق میافتد؟
با وضعیت کنونی باید بگویم که هیچگاه. اگر فیلسوف ما از اخلاق نپرسد، اخلاق تغییر پیدا نمیکند. اخلاق یک مسئله روانشناسی نیست و بنیادهای انسانشناختی دارد. علامه جعفری وقتی میگوید که فرهنگ پیشرو و پیرو، عین آن را در حوزه انسانشناسی میگوید. مگر اینکه توجه فلاسفه ما به آینده ایران جلب بشود، آیندهای که میتواند پرالتهاب باشد، آیندهای که دیدگاه و توقع ما را تحقق پیدا ندهد. به لحاظ تفکر وضع خوبی نداریم و تقریباً دانشگاههایمان کارآمد نیست. گروههای فلسفه به تدریس و نوشتن اکتفا میکنند و عمده گروههای فلسفه از نقشآفرینی در جامعه به دور هستند. فکر میکنم این حرف درست است که بیش از ۹۰ درصد مقالات علمی ـ پژوهشی ما را مدیران نمیخوانند.
این گونه نیست که نوشتهها و یا سخنرانیهای ما در جامعه مورد توجه باشد. با این وضعیت هیچگاه تغییر نمیکنیم مگر اینکه در یک نسل این اتفاق بیفتد. البته به این شکل نیست که فکر کنید یک فیلسوف حجم سخنرانی را بیشتر کند. خیر، این نصیحت است و نه پرسشهای بنیادین فلسفی.
اگر نتوانیم در سنخ تفکرمان تغییرات بنیادین به ویژه در فلسفه ایجاد کنیم، اتفاقی نمیافتد و آینده نیز وضعش بدتر از وضع فعلی خواهد شد، زیرا در وضعیت کنونی هنوز هم از میراث پرسش میکنیم و سخن میگوییم، در حالی که در آینده ممکن است چنین پرسشی اتفاق نیفتد، مگر اینکه تغییر ایجاد کنید و وضع دانشگاهها را تغییر دهیم.
دانشگاههای ما تبدیل به مراکز اداری شدهاند. تنها چیزی که میتوانید از آن انتقاد کنید مجموعهای از نوشتههاست که ممکن است مورد نیاز و توجه نباشد، براساس مسئله نمیاندیشیم، ما بر اساس ذوقیات میاندیشیم، ما نمیگوییم که اکنون پرسش جامعه ما چیست و فیلسوف چه وظیفهای دارد. عده کمی از اندیشمندان ما کم و بیش دارند به این توجه میکنند، اما بنیادین نیست.
- در این چهار دهه که از انقلاب میگذرد، آیا نگاه قدرت و حاکمیت در ایران به فلاسفه نگاه مثبتی بوده است که اگر نقدی وارد کنند فضا را باز بگذارند و از آن استفاده کنند؟
قدرت همواره خواهان حفظ است و کمتر میل به نقد و یا تغییر دارد. تغییر اساساً نه تنها در قدرت موردنظر نیست، بلکه خطرناک است. اینکه میگویم تغییر به معنای انقلاب و دگرگونی بنیادین در حوزههای مختلف نیست. وضعیت ما بعد از انقلاب این طور است که از حیث کمی توسعه پیدا کردهایم و دپارتمانهای فلسفه بیشتر شدهاند، اما این فلسفه نیست، یعنی این فقط رشتههایی است که دانشجویان و استادان مشغول هستند.
دست به تولید اندیشه نمیزنیم و وضع ما در حوزه فلسفه اصلاً خوب نیست. به لحاظ کیفی وضع ما از ۴۰ سال قبل بدتر نیز هست، یعنی در آن زمان متفکرانی میبینید که سنت ما را بازخوانی میکنند. سهروردی میخوانند و مراسم میگذارند و تجدید خوانش میکنند. اکنون اما این طور نیست و جامعه ما تحمل خواندن فلسفه و پرسشهای فلسفی را ندارد.
جامعه شتابان است و صبر و حوصلهای ندارد که بتواند بادقت و صبر مباحث دقیق فلسفی را بخواند. این پرسشی بود که محمدعلی مرادی داشت که در دانشگاهها متنهای بنیادین خوانده نمیشود. آقای مرادی به بنده میگفت که اگر نتوانیم متن بخوانیم حرف زدن در مورد کانت و این طرف فارابی و ابنسینا بیمعناست.
اصلاً متنمحور نیستیم؛ یعنی عمدتاً کلاسهایمان خطابه است و مشکل همین است. وضعمان بهتر از ۴۰ سال قبل نیست، مراکز آموزشی گستردهای داریم، اما حجم اندیشههای ما این طور نیست که بهتر باشد. نیازمند تغییر بنیادین هستیم.
طبیعتاً نگاه قدرت به فیلسوفان نگاه تقابلی است، در همه جوامع این گونه است. فلاسفه همواره نقاد قدرت بودهاند، اعم از فیلسوف اپوزیسیون و یا غیراپوزیسیون. فیلسوفی که نمیخواهد دست به اعتراض سیاسی بزند، به طور کلی نباید انتظار داشته باشیم که از قدرت مستقر و دولت شما حمایت اندیشهای و عقلی داشته باشید. حمایت اندیشههای عقلی در اختیار دانشگاهها است.
وقتی دانشگاههای ما فرتوت باشد چه انتظاری دارید که بتواند سنت عقلی مجدد شکل بگیرد، متأسفانه دانشگاههای ما حتی افق ۱۰ ساله برای خوانش بنیادین این میراث را ندارند.
- محور آخر این گفتوگو در این زمینه است که برخی از اندیشمندان معتقدند که انقلاب اسلامی برآمده از حکمت متعالیه است، آیا این گونه است و آیا اساساً فلسفه میتواند این شأن را داشته باشد تا یک حکومت را تشکیل بدهد؟
میدانید که تحلیلهای مختلفی در ایران و خارج در مورد انقلاب نوشته شده است؛ از این تحلیل روانشناختی که میگوید چون محمدرضا پهلوی ضعیف بود انقلاب شد تا این دیدگاه که بگوییم در سالهای ۵۲ تا ۵۵ درآمد اقتصادی ما افزایش یافت و بعد پایین آمد و دیگر مسئله اقتصادی سبب انقلاب شد تا دیدگاههای مذهبی که معتقد هستیم از سال ۴۲ تا سال ۵۶ در واقع متفکران دینی ما بسترهای فکری را فراهم کردند و انقلاب شد.
بنده اکنون کاری با مجموعه این دیدگاهها ندارم، بله، همچنان که فقه میتواند سبب تغییرات در جامعه اسلامی شود فلسفه نیز میتواند تغییرات بنیادین را شکل دهد. در غرب این اتفاق افتاد و تقابل حوزه علم و فلسفه سبب شد که مرجعیت کلیسا کمرنگ شود.
البته در باب انقلاب قائل به این نیستم که مجموعه انقلاب و جنبش دینی را به نگاه فلسفی صرف منحصر کنیم. البته بخواهیم یا نخواهیم نگاه دینی غالب بوده است؛ یعنی بسیاری از کسانی که در انقلاب بودهاند فلسفه نخوانده بودند. همه کسانی که نسبتی با امام(ره) پیدا کردند از طریق کتاب حکومت اسلامی و ولایت فقیه بوده است تا کتاب شرحالهدایة و غیره.
ممکن است که در پرسش از استبداد از فلسفه کمک بگیرید. تفاوت بنیادین کشفالاسرار امام(ره) با حکومت اسلامی میتواند همین باشد. وقتی امام(ره) میگوید که سنخ حکومت چیست آن نگاه میتواند فلسفی باشد. البته این نگاه فلسفی را نیز صرفاً صدرایی نمیدانم بلکه میراث عقلانی میدانم؛ یعنی این تحلیل پسینی است، و به این خاطر است که امام(ره) فلسفه تدریس میکرد. میگویند که اگر این گونه بود علامه طباطبایی باید داعیهدار انقلاب میبود. این تفسیر محدود ساختن یک پدیده در یک نگاه تقلیدگرایانه است و این را قبول ندارم، اما اینکه فلسفه چنین شأنی دارد یا خیر؟ بله دارد، در غرب اکنون داعیهدار نگاههای فلسفی است.
این گونه نیست که فلسفه این توان را ندارد. در جامعه ما فلسفه همچنان بنیان نیرومندی دارد که باید خوانده شود. تا این بنیادها و مبادیاش را نخوانیم نمیتوانیم سنت عقلی را بهکار بگیریم و پرسش از طبیعت کنیم. وقتی هایدگر از طبیعت حرف میزند این فهم جدیدی از طبیعت است. نمیتوانید بدون فهم فلسفی از دیگری پرسش کنید؛ یعنی میتوان بر خشونت غلبه پیدا کند، بدین شکل که دیگری رقیب و خصم شما نیست، بلکه متمم شماست و بدون دیگری نمیتوانید زندگی کنید. این یک پرسش فلسفی است.
- بسیار ممنون از اینکه دعوت ما را پذیرفتید. در پایان اگر نکتهای باقی مانده بیان کنید.
فکر میکنم این گونه برنامههایی که دارید میتواند تلنگری برای جامعه باشد. همچنین میتواند التفاتی را به نگاههای فلسفی ایجاد کند و ما را به میراث فلسفی که بدان نیاز داریم برگرداند.
نسبت ما با تاریخ کم است. در اکثر کلاسها حتی استادان تاریخ ۲۰۰ ساله ما را نمیدانند. وقتی جامعه از تاریخ خود غفلت کند، به آینده نیز توجهی ندارد؛ اینها مباحثی بنیادین است و امیدوارم سایر مراکزی که در مورد آینده ایران دغدغه دارند به اهمیت بنیادهای عقلی توجه کنند.