سبک کار، اجتماعی است. اما مگر میشود در ایران، کار اجتماعی به سیاست نکشد؟ عامدانه نیست و در گوشهای از دنیا که همه چیز، بار سیاسی دارد، جامعه که بسترسیاست است، بینصیب نمیماند. فرقی هم نکرده! چاپارچی که از دار دنیا، هیچ نداشته و ابداً سیاسی هم نبوده؛ در حمامی که گفتم، کابوس های سیاسی میبیند: قتل امیرکبیر در حمام! چه نسبتی بین اوست و سیاست و قتل میرزاتقیخان؟ چرا باید به جای جذابیت های دنیا، داخل سیاست شود؟ گاو هم که شد، همینه!
به گزارش عطنا، دکتر وحید آگاه، استاد حقوق دانشگاه علامه طباطبائی این روزها در سلسلهیادداشتهایی در روزنامههای مختلف از منظر حقوقی به تحلیل فیلمهای سینمایی روی پرده و تئاترهای روی صحنه میپردازد. او در یکی از این یادداشتها به تئاتر «تناسخ از 3 تا 35 تومن» پرداخته است. تئاتر «تناسخ از 3 تا 35 تومن» اثر امیرعلی نبویان و بازیگری هومن حاجی عبداللهی و بهار نوروزپور در 31 مرداد، آخرین اجرایش، ارائه شد.
نمایش، سه داستان مرتبط با هم درباره تناسخ را به تصویر می کشد و درباره یک شرکت پیمانکاری ارواح با نام «تناسخ گستران شرق» است که به ارواح قالب جدیدی برای زندگی معرفی و پیشنهاد می کند. ارواح با مراجعه به این شرکت در قالب اجسام مختلف فرو می روند.
این یادداشت را در ادامه با هم میخوانیم؛
الف- مقدمه
تئاتر«تناسخ از 3 تا 35 تومن» به کارگردانی امیرعلی نبویان و بازیگری هومن حاجی عبداللهی و بهار نوروزپور در 31 مرداد، آخرین اجرایش، ارائه شد و ای کاش تمدید شود. در همین پالیز یا جای دیگر. متن قوی و ریتم عالی و حتما ارزش دیدن دارد.
قصه سریع گفته میشود: «به فرموده خداوند، هر موجودی فقط یک بار حق زندگی دارد، و تناسخ خیالبافی است و ما میخواهیم ساعتی، خیال ببافیم». میزی است و خانم مسئولی زیر تابلوی «شرکت تناسخ گستران شرق(با مسئولیت محدود)». افراد متوفی وقت میگیرند و عزم برگشت و زندگی دوباره دارند در هر جلدی که لیست شرکت، خالی است.
یک چاپارچی در زمان ناصری مرحوم شده و 125 سال است که انتظار بازگشت دارد و خانم منشی میگوید: «ضوابطی هست و امتیازت پایین و در اولویت های ما نیستی». حتی در عالم بعد مرگ هم، پای مقررات و حقوق در میان است: «طبق ضوابط»! علت مرگ چاپارچی مبهم شناسایی شده و همین، گیر اوست: توضیح میدهد که حامل نامهای بوده از تهران به کرمانشاه.
ب- متن
پرده اول:
در راه برای اتراق، میخسبد و همدمی با فردی تریاکی که میگوید قلیانی بوده و با تحریم تنباکو از جانب میرزای شیرازی، به تریاک کشیده و هر روز میکشد، ولی معتاد نیست! او نفهمیده کلام میرزا را. با تحریم تنباکو باید غلاف میکرده، اما بدترش را رفته! ظاهر و لفظ را گرفته و معنا را خیر. از جنبهای دیگر، جایگاه محکم روحانیت را نشان میدهد. سوای این قضیه تنباکو و قلیان، چاپارچی میگوید آقا بر منبر گفت: «چاپارچی، کثیرالسفره و فریضه بر او واجب» و همین سبب میشود چاپارچی قصه، روزهاش را بگیرد، به رغم سختی کار و صعوبت روزه. نه قانونی بوده، نه مجازاتی. حرف مراد، حجت بوده و درونی و اجرا میشده.
در این پرده، به گرمابه میرود و حمامی تعریف میکند: کار کساده و مردم « غسل ترتیبی را بر ارتماسی» ترجیح میدهند. اینکه احکام و گاه، مناسک با شرایط روز جامعه، تغییر شکل میدهد و امکان استحمام خانگی که پیش میآید، حق انتخاب هم بیشتر شده و ترتیبی هم، کنار ارتماسی آمده. میگوید «بیشتر مشتریان، زنان هستند و خانم او، سوار کار شده و این خوب نیست». گویی این مشکل «بد بودن غلبه همسر در نان آوری» از عهد قجر در این مُلک بوده. از همینجاها، حق مداری مخدوش میشود. اینکه همه مردها میخواهند، مالی یا غیر مالی، به زنان خود، هژمونی داشته باشند.
در عهد ناصری هم، ازدواج و غرایز جنسی، چون امروز، مطرح بوده. چاپارچی که در حمام خوابش برده و بیدار که شده، حمام زنانه بوده و در اتاقی گیر کرده؛ به فکر مردانگیاش میافتد و از عدم امکان زناشویی خود یاد میکند. این مشکل ولو با وامهای ازدواج فراوان و افزایش مبلغ آن، همچنان حل نشده. 125 سال هم گذشته!
«پرده دوم: گاو استوری»، این طور است که خانم منشی با شنیدن داستان، دل میسوزاند و در لیست، یک گاو خالی پیدا میکند و او را در جلد گاو برمیگرداند. در این پرده، با اسکاندیوم مواجه میشویم. فلزی قابل استفاده در هواپیماسازی. چاپارچی در وضعیت تناسخ، گوساله شده. لاغر است و ارزش ذبح ندارد و از کوه پرت شده و کولیها او را یافته و تیمار کرده و بهبود مییابد و میفهمند علف آن منطقه اسکاندیوم دارد و میخورانندش تا از مدفوعش، آن را گرفته و پولدار شوند. در این قصه:
توانایی متن، رخ مینماید. گاوی برای ما بازی میشود و کاملاً او را باور میکنیم. نه گریمی هست و نه جلوههای ویژه ای. قبول میکنیم که یک گاو برای ما حکایت میکند! آنقدر میباوریم که حین این پرده، گاو که گاو مادهای را دیده و از دیدن جنس مخالف، خوشحالی میکند و آهنگ معروف «چراغ ایونم رفت/ جلوی چشام، جونم رفت/مرغ غزل خونم رفت/ یه کارد سلاخ به دلم/ آخ به دلم/ آخ به دلم» پخش میشود و گاو میرقصد؛ لذت می بریم!
گاو از مای تماشاچی میپرسد و ما هم، کارش را شماتت نمیکنیم، میگوید«دوست داریا»! یک گاو از تماشاچی میپرسد و جواب هم میگیرد. متن گیراست. بازی حاجی عبداللهی هم، دلبر است. کار تقریبا یک نفره است و چقدر سخت. هومن توانمندی بازگیریاش را جلوه میکند. او در جایی که آهنگ لاو استوری پخش میشود، با لفظ مامای گاو، سوای زیبایی این ایده، به بهترین نحو و گاوطور، حرکت موزون میکند. او با این کار، بار دیگر ما را به کشف خود میخواند.
با گاو قرارداد میبندند که نرمال، روزی 20 گرم اسکاندیوم در مدفوعت است، اما فشار بیاور به جای ماهی 600 گرم، ماهی یک کیلو تحویل بده و یک سال و 12 کیلو و 700 هزار دلار. باز هم قبول میکنیم که با گاو قرارداد ببندند و دلار به او بدهند! چه متنی است! حتی ماتحت گاو را بیمه میکنند و البته شرطی که وفق آن، اگر در پایان سال نتواند، باید کل پول را پس بدهد به علاوه %18 ضرر و زیان.
ظاهراً ماده 10 «مصوبه شورای عالی اداری درخصوص منشور حقوق شهروندی در نظام اداری» مصوب 1395 مبنی بر: « حق مصون بودن از شروط اجحاف آمیز در توافق ها، معاملات و قراردادهای اداری» نادیده گرفته شده! وقتی دولت اجرا نمیکند، مردم رعایت کنند؟ آنهم در قرارداد با یک گاو؟
رسانهها هم نقشی دارند. در ماه آخر که گاو مریض شده و دیگر نمیکشد، قضیه رسانهای می شود و تیتر میزنند: او یک تنه، صنعت هوا فضا را جلو برده و کار خراب میشود و مرگ گاو... و او دلگیر که چرا رسانهای کردید؟ روشنگری همیشه، محل تأمل و به دلیل منافع عدهای، قربانی است!
ج- فرجام
سبک کار، اجتماعی است. اما مگر میشود در ایران، کار اجتماعی به سیاست نکشد؟ عامدانه نیست و در گوشهای از دنیا که همه چیز، بار سیاسی دارد، جامعه که بسترسیاست است، بینصیب نمیماند. فرقی هم نکرده! چاپارچی که از دار دنیا، هیچ نداشته و ابداً سیاسی هم نبوده؛ در حمامی که گفتم، کابوس های سیاسی میبیند: قتل امیرکبیر در حمام! چه نسبتی بین اوست و سیاست و قتل میرزاتقیخان؟ چرا باید به جای جذابیت های دنیا، داخل سیاست شود؟ گاو هم که شد، همینه!
هم مادرش از اقتصاد میداند و گیر«تورم است» و او به ما میگوید«ننجون او هم معنای تورم را میداند»، حرف نامزد ریاست جمهوری اسبق؛ هم، قراردادی که میبندد، تهش سیاست است. پاسخهای حکیم در انتهای کار در باب عدالت و حکمت نیز، بوی سیاست میدهد! گرفتاری شدیم. تا زندگی بیطعم سیاست در این کشور، راه درازی است. هرچی هم که سیاسی شد، حقمداری مخدوش میشود و اجرای عدالت، سخت تر.
علت مرگ، جزء حریم خصوصی است؟ برای همه یا برای بعضی؟ برای مقامات، و موارد مربوط به حوزه عمومی، خیر و برای الباقی، جزو حریم خصوصی هست؟ مسئول شرکت تناسخ میگوید نگران نباشید و علت مرگ را دقیقاً باید بدانیم و ثبت شود، اما محفوظه و درز نمیکند. چه خوب که آن ور، هم این بحث مطرح است. حتی برای پس از مرگ! ولی یادمان باشد که در حوزه جرایم و مباحث «حوزه عمومی»، این علت باید روشن شود تا عدالت راحتتر اعمال گردد.
در تناسخ، خط قرمزها هوشمندانه رعایت شده. با استفاده از لغات بلامشکل، از مفاهیم سخت عبور شده. از عضو بدن که برای قضای حاجت، واجبه، با عنوان «پیش» استفاده شده؛ به کام شدن دنیا و افتادن با پشت در ظرف عسل با کلمه« عقبکی» رفع و رجوع شده؛ و از به فنا رفتن در شرط احجاف آمیز در قرارداد، عبارت شیرین«این بندو نگا، اون بندو نگا، رفتم به یوگا» به کار رفته. در تئاتر به نحو دلبرانهای، از تم و رویکرد« تئاترهای آزاد» استفاده شده. نمایش هایی با مرزهایی کم تر و عقب تر از تئاترهای مرسوم مثل همین تناسخ. مواجهه هایی که همچنان جواب می دهد و اسباب لبخند تماشاگر.
تناسخ برای هر سنی مطلوب نیست. نه احتمالا مسن ترها و نه کوچکترها. این وسط را می خواهد، بین 25 تا 50 مثلا. ردیف جلویی من، پدربزرگی بود و مادربزرگی و دو نوه کوچک حداکثر چهارم دبستان. کنارم نیز، پدر و مادرشان. مادر بزرگ بعد بیست دقیقه خسته شد و همش غر می زد که تئاتر یه نفره دیگه چیه؟ حوصلم سر رفت! نوه ها هم، بی تابی می کردند و زمان پایان را می پرسیدند.
یک نمایش عالی برای این دو سن، کاملا انتخاب بدی بود. متن برای عهد قجر بود و دلنشین، اما سنگین برای بچه ها. بچه هایی که ساعت ها، فیلم ها و گیم های مزخرف را به راحتی می گذرانند، توان یک ساعت نشستن در صندلی تئاتر را ندارند! بچه از مادرش، معنای کلمه «مُلَیِّن» را پرسید و مادرش هم به سختی جواب داد. درجهبندی سنی نمایشها را باید راه اندازیم. اما نه از طریق وزارت فرهنگ، بلکه از طریق نظام صنفی و فعلاً خانه تئاتر. البته که شرط دارم کنار این، ممیزی را هم بدهیم به خانه، چرا که نه؟
تناسخ بر حق انتخاب آدمی هم، تأکید دارد. چاپارچی که در جلد گاو، برمیگردد به زندگی، حق انتخاب ندارد! گاو هم که شد و مجددا مرد و دوباره میخواست برگردد، گفتند که این بار، پسر بچهای میشوی و باز هم جبر است. پرسید، چی میشم؟ شنید: دکتر، مهندس، خلبان، هر چی دلت خواست، الباقیش با خودته و این یعنی، « در مرد و زن بودن، گاو یا هرچی بودن، ارادهای نیست، اما باقی با خودمان است: اینکه خوب شویم یا بد».
چقدر خوب، مفاهیم سنگین جبر و اختیار، در تئاترگفته شده. نوع شرکت تناسخ گر هم، « مسئولیت محدود» است، یعنی « ما تعیین میکنیم در چه شمایلی برمی گردی، اما بقیه مسیر با خودتان است و ما مسئولیتی نداریم». بله، حکمت خدا هست، ولی تتمه، معرفت ماست: معرفت بشر.
در پرده آخر، حکیمی است و همه شخصیت ها میپرسند اوضاع نابسامانشان از حکمت و عدالت خداست یا تقصیر خودشان؟ حکیم توان پاسخ ندارد و به خاکی میزند. چاپارچی میپرسد اینکه جد و آبادم و من، چاپارچی بودیم و فقیر، تقصیر کیست؟ حمامی میپرسد، اینکه همه حمامدار شدند و من بیکار، هم حکمته؟ حکمت خدا تغییر هم میکند؟ و پاسخ حکیم که بله با دعا. اینکه در ساعتی، چند هزار مگدونالد فروش میرود و همزمان، عده کثیری در دنیا از گرسنگی میمیرند، چی؟ و حکیم چیزی نمیداند و نم کشیدن و آب رفتن معرفت بشر و اخلاق را به عدالت و حکمت خدا ربط میدهد. حکمت و عدالت خدا اینها را برنمیتابد. این ماییم، مای مردم و مای دولت که نتوانستیم و معرفت و اخلاق را ذبح کردیم. خداوند عادل است و حکیم و او هم، از ما دلگیر است.
راستی، چرا همه سؤالها، حول مسایل مالی و اقتصاد است و کسی از خوشبختی نپرسید؟ همه سعادت از مسیر اقتصاد میگذرد؟