چند روزی که از سلول انفرادی میگذشت، متوجه شدم تازه واردی را به سلول کناری من آوردهاند. از زندانبان که درجه استواری داشت و مرد بدی هم نبود پرسیدم که جرم فرد سلول کناری من چیست؟ او پاسخ داد: آقای ملکی ایشان وکیل مجلس است و در سیاست دخالت کرده است!
به گزارش عطنا به نقل از ایران، خلیل ملکی در سال 1280 خورشیدی در تبریز متولد شد؛ تحصیلات مقدماتی را در ایران گذراند و سپس برای ادامه تحصیل در رشته شیمی به آلمان اعزام شد و با قطع کمک هزینههای تحصیلی، بهدنبال اتهام فعالیتهای کمونیستی بهکشور بازگشت؛ با برگزاری نشستهای هفتگی در منزل دکتر تقی ارانی، ملکی نیز همراه ایرج اسکندری، بزرگ علوی، دکتر بهرامی و... در این جلسات شرکت میکرد که در حقیقت این نشستها، آغاز استخوانبندی گروه 53 نفر بود.
بادستگیری 53 نفر، ملکی نیز به زندان افتاد و تا سال 1320 در حبس رژیم بود؛ سال 23 بهحزب توده پیوست و در این حزب به فعالیتهایی همچون اداره روزنامه رهبر (ارگان حزب توده)، یا به سفر تبریز برای ساماندهی کمیته ایالتی آذربایجان پرداخت؛ در دی ماه 1326 بههمراه جمعی دیگر، بهعلت متکی بودن حزب به شوروی از حزب توده انشعاب کرد که حقیقتاً ملکی را میتوان پرچمدار این حرکت به حساب آورد؛ خلیل ملکی بعدها با انتشار مقاله در روزنامه شاهد، همکاری خود را با مظفر بقایی آغاز میکند که در نهایت به اتحاد سیاسی با بقایی در حزب زحمتکشان ملت ایران میانجامد.
گرچه این اتحاد سیاسی در مهر 1331 بواسطه اختلاف بر سر حمایت از دکتر مصدق، به جدایی منجر شد و تأسیس حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) نتیجه آن بود. ملکی بعد از کودتای 28 مرداد مدتی در قلعه فلکالافلاک تبعید بود، تا اینکه در سال 1340 به تأسیس جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی اقدام کرد؛ او در همان سال خواهان عضویت در جبهه ملی دوم بود که با ورودش مخالفت شد و همچنین در سال 43 کوششهایی برای تشکیل جبهه ملی سوم کرد که عملاً نتیجهای به بار نیاورد.
او در سال 44 بار دیگر برای مدتی بهزندان افتاد و در نهایت در تیرماه 1348 پس از یک عمر فعالیت سیاسی درگذشت. باری، گرچه نوشتن درباره خلیل ملکی خود نوشتار و حتی کتابی جدا میطلبد و این کوتاه نمیتواند بیانگر جزئیات حیات سیاسی ملکی باشد، ولیکن در این مجال و به مناسبت انشعاب خلیل ملکی و برخی دیگر از حزب توده (در دی ماه 1326) به سراغ دکتر هوشنگ طالع (تاریخنگار؛ متولد 1312 ش)
رفتیم که از قضا هم از خویشاوندان ملکی و هم از فعالان سیاسی آن زمان به حساب میآید؛ در این گفتوگو تلاش شد که مهمترین وقایع حیات سیاسی خلیل ملکی با تکیه بر خاطرات هوشنگ طالع مورد بررسی قرار گیرد که در ادامه میخوانید.
شما خواهرزاده صبیحه گنجهای، همسر خلیل ملکی هستید و ملکی شوهرخاله شما بود؛ در آغاز از نخستین یادها و خاطرههای خودتان از خلیل ملکی بگویید.
خانوادههای ما به هم نزدیک بودند، بهطوری که مادرم به آقای ملکی «داداش» میگفت و ما بچهها به ایشان «دایی جون ملکی» میگفتیم؛ البته خلیل ملکی دایی من نبود، ولی به لحاظ نزدیکی که با او داشتیم، ایشان را دایی جون ملکی خطاب میکردیم؛ چون من در خانواده مادری نخستین فرزند پسر بودم، مورد توجه قرار میگرفتم، ضمن اینکه خالهام همزمان با مادرم، یعنی همراه با زایش من یک فرزندی به نام هرمز زاییده بود که نابهنگام فوت کرده بود و در نتیجه توجه او به من زیاد بود.
نخستین یاد و خاطرهام از خلیل ملکی مربوط به زندان قصر است که ایشان در زندان جزو گروه 53 نفر زندانی بودند؛ گاهی که اجازه میدادند برای زندانیها ناهار ببرند، مادر بزرگ و خالهام خوراکی درست میکردند و معمولاً پیاده به سمت زندان روانه میشدند و خیلی وقتها من هم همراه آنها به زندان میرفتم تا غذایی خانگی به دست دایی جون ملکی برسانیم؛ هنوز هم در آهنی زندان جلوی چشمم است! وقتی که به زندان میرسیدیم آقای ملکی را صدا میکردند و یادم هست که همیشه به من هدیهای میداد؛ این هدیه شامل عروسکهای مرغ و خروس میشد که زندانیها با خمیر نان درست و رنگ میکردند.
میدانیم که ملکی را چندین بار در زندان قصر به سلول انفرادی برده بودند، چون جزو نادر افراد 53 نفر بود که همیشه اعتراض میکرد؛ یکبار آقای ملکی مچ پایش را به من نشان داد که هنوز رد زنجیر روی پایش جامانده بود؛ یکبار برای من روایت کرد: «چند روزی که از سلول انفرادی میگذشت، متوجه شدم تازه واردی را به سلول کناری من آوردهاند. از زندانبان که درجه استواری داشت و مرد بدی هم نبود پرسیدم که جرم فرد سلول کناری من چیست؟ او پاسخ داد: آقای ملکی ایشان وکیل مجلس است و در سیاست دخالت کرده است!»
واقعاً همین جمله که بین این استوار و خلیل ملکی رد و بدل شده، برای نشان دادن حقیقت فضای آن دوران کافی است. به هر حال بعد از اینکه ایشان از زندان آزاد شد (بعد از شهریور 1320) ناچار شدند مدتی به سمنان بروند؛ یادم است پیش از اینکه راهی سفر بشوند، ما میهمانی بزرگی در خانهمان دادیم و بعد از میهمانی به گاراژ رفتیم و آنها را راهی کردیم؛ اینها خاطرههای اولیه است؛ اما آشنایی خالهام با آقای ملکی به این نحو بود که داییام مهندس رضا گنجهای (بعدها مدیر مجله بابا شمل) با آقای ملکی در مدرسه ایران و آلمان که در خیابان قوامالسلطنه قرار داشت، همشاگردی بودند.
این مدرسه یکی از مهمترین مراکز آموزشی کشور بود و بسیاری از شاگردان آن از طریق این مدرسه برای تحصیل به خارج رفتند که هر دوی اینها (ملکی و گنجهای) هم به همین نحو به خارج رفتند؛ دایی من به زوریخ رفت و ملکی هم به آلمان؛ من فکر میکنم آشنایی خالهام با آقای ملکی از این شناخت اولیه سرچشمه میگرفت. ضمن اینکه خانواده ملکی تبریزی بودند و خانواده مادری من هم اهل تبریز بودند.
از سالهای حضور ملکی در حزب توده بگویید؛ روایت خود مرحوم ملکی برای شما از حزب توده چه بود؟
بعد از شهریور 20 حزب توده تشکیل شد و بعدها آقای ملکی هم به این حزب پیوست؛ یادم میآید خالهام، همپایه آقای ملکی به جلساتی که تشکیل میشد میآمد و گاهی من را هم میبردند و البته بدشان نمیآمد که من را تحت تأثیر قرار بدهند؛ حدود سال 26 بود که آقای ملکی در تالار مدرسه دارالفنون سخنرانی داشت و من هم همراه خاله در این سخنرانی شرکت کردم؛ یادم هست به کلوب حزب توده در خیابان فردوسی هم رفتیم؛ البته من در آن سالها کم سن و سال بودم و هیچ علاقهای به روسها و این تشکیلات که وابسته به روسها بود نداشتم و دو سال بعد از آن (در سال 1328) به نهضت پان ایرانیسم پیوستم.
در همان سال 26 خلیل ملکی و عدهای دیگر از حزب توده انشعاب میکنند؛ روایت خلیل ملکی از این انشعاب و احیاناً در صحبت با شما چه بود؟
گفتوگوهای من با مرحوم ملکی شامل حرفهای رسمی نمیشد؛ این گفتوگوها در میهمانیها یا سر میز ناهار و شام و... رد و بدل میشد؛ ما دورههای خانوادگی داشتیم که ایشان هم شرکت میکردند؛ جلال آل احمد و بعداً سیمین خانم دانشور هم در این دورهها بودند؛ البته سیمین خانم همسایه ما هم بود و برادرش خسرو از دوستان هماندیش ما به حساب میآمد که بعدها به مدرسه نظام رفت و تا درجه سرتیپی هم بالا آمد.
به هر نظر آنچه که خلیل ملکی درباره گسستن از حزب توده روایت میکرد، مهمترین آنها سفرش به تبریز بود که از سوی کمیته مرکزی برای سر و سامان دادن به کمیته ایالتی حزب توده به آذربایجان روانه شده بود؛ ملکی در آنجا دیده بود که آنها عکس استالین را به دیوار زدهاند و چیزی که از آن صحبت نمیشود ایران و ایرانی است؛ درنتیجه به جای عکس استالین، تصاویر دکتر ارانی و ستارخان را به دیوار زده بود! به هر دیدگاه ملکی از آنجا برافروخته شده و به تهران بازگشت؛ همچنین کنسول روس در تبریز، فرمانروای آذربایجان بود و حضور خلیل ملکی را برنمیتابید؛ در واقع این جریانها منجر به این شد که نه تنها ملکی بلکه بسیاری از روشنفکران چپ از حزب توده دل بر کنند.
راه سوم خلیل ملکی در تاریخ معاصر ایران سبب همسنجی ملکی با مارشال تیتو شده است؛ میدانیم که انشعاب ملکی پیش از جدایی تیتو از اردوگاه شرق بود و دکتر انور خامهای هم انشعاب در حزب توده را نخستین عصیان علیه استالینیسم در سراسر جهان میداند؛ از دیدگاه شما تا چه میزان مقایسه ملکی با تیتو مناسب و درست است؟
مقایسه درستی به آن معنا نیست؛ ملکی یک فرد عضو حزب توده بود؛ در حالی که تیتو رئیس جمهوری یک کشور بود و بالاخره یک کشور توسط او اداره میشد و فردی بود که به صورت پارتیزانی آدولف هیتلر را شکست داد؛ من همیشه در صحبتهایم گفتهام که خلیل ملکی پیش از تیتو انشعاب میکند و نخستین شکاف را در انترناسیونالیسم استالینی یا اردوگاه شرق ایجاد میکند و سخن آقای دکتر خامهای کاملاً درست است؛ ولی باید توجه داشت ابعاد کار تیتو و ملکی قابل مقایسه نیست.
ولی در هر صورت نخستین شکاف را انشعاب از حزب توده ایجاد کرد و این بسیار مهم است و از دید من بدرستی بدان پرداخته نشده؛ در آن شرایط اقدام به این کار خیلی از خودگذشتگی و دلیری میخواست؛ چون شوروی یک ابر قدرت بود؛ من یادم میآید که در همین دبیرستان البرز، تودهایها کلاههای استالینی میگذاشتند که جلویش نشان ستاره سرخ نصب شده بود! تا این حد در ایران سلطه داشتند! اما ملکی گرچه منتقد شوروی بود، نسبت به سوسیالیسم وفادار ماند.
از وجه سوسیالیستی ملکی بگویید و اینکه سوسیالیسم او چه تفاوتی بانیروهای دیگر سوسیالیستی داشت؟
سوسیالیسم ملکی برداشت خود او از سوسیالیسم بود؛ سوسیالیسم ملکی انسانیتر و آزادتر بود؛ به نقد اعتقاد داشت و نقد را تحمل میکرد؛ همچنین گرایشهای سوسیالیستی ملکی، گرایشهای ایرانی داشت و او این اندیشه را برای ایران میخواست.
برسیم به نهضت ملی؛ از نقش ملکی در نهضت ملی و دوران همراهی او با دکتر مصدق بگویید.
به هر حال باید بپذیریم که حزب زحمتکشان ملت ایران که حاصل اتحاد سیاسی آقای ملکی و مظفر بقایی بود در این نهضت نقش مهمی داشت؛ البته نقش تعیینکنندهای نداشت اما مهم بود؛ بعداً خلیل ملکی و دیگران از این حزب هم انشعاب کردند و حزب نیروی سوم را تشکیل دادند که در حقیقت میتوان آن را تنها حزب دولتی آن زمان دانست؛ البته به نظر من، بعد از این جدایی نتوانستند نقش خوبی را ایفا کنند.
به هر حال ملکی یک فرد اندیشهور بود اما بقایی بیشتر با بازیهای سیاسی همراهی میکرد؛ در واقع احمد قوام بود که اینها را آورد و به نمایندگی مجلس رساند؛ بعدها معلوم شد که بقایی یک آدم زد و بندچی قهار است و به آرمان وفادار نیست؛ به همین دلایل ملکی و بقایی نمیتوانستند یکجا جمع بشوند و تصمیمهای واحد بگیرند.
اما بعد از جدایی و بعد از وقایع سی تیر، حزب زحمتکشان بقایی به کلی به یک باشگاه تبدیل شد که دیگر نمیشد اسم حزب را روی آن گذاشت؛ حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) هم نتوانستند کاری از پیش ببرند؛ بویژه در حواشی 28 مرداد که امثال خنجی در درون حزب کودتا کردند و خلیل ملکی را کنار گذاشتند و کاری کردند که سیا (سیایای) آن را میخواست! یعنی شعار جمهوری خواهی را طرح کردند و این شعار را در روزنامه حزب و... سرلوحه قرار دادند؛ این در حقیقت چیزی بود که امریکاییها میخواستند، برای اینکه تودههای مردم را بترسانند؛ اینها (خنجی و دیگران) بعدها وارد جبهه ملی شدند و از ورود خلیل ملکی جلوگیری کردند که این مسائل به طور کلی خیلی به زیان جبهه ملی تمام شد.
گرچه ملکی تا پایان به دولت ملی دکتر مصدق وفادار بود اما نقدهایی هم به مصدق داشت از جمله در مسأله رفراندوم و منحل کردن مجلس؛ ایراد ملکی به مصدق چه بود؟
یک نکتهای را بگوییم از جمله معروفی که به خلیل ملکی منتسب است، مبنی بر اینکه از او نقل شده که «تا جهنم» با مصدق خواهد بود. من در اواخر آبان ماه 1377 که فرزند بزرگ ملکی، پیروز ملکی در ایتالیا در گذشت، در دفتر خودم یک آیین یادبودی برگزار کردم؛ بیشتر عناصر سیاسی آن روز هم در این مراسم حضور داشتند، از جمله باقی مانده نیرو سومیها و حزب مردم ایران و جبهه ملی ایران و آقای داریوش فروهر هم بودند.
من در آن روز از آقای روانشاد علی زرینه باف درخواست کردم یک سخنرانی درباره خلیل ملکی بکند و به ایشان گفتم چون بعد از انقلاب هیچ تجلیلی از آقای ملکی نشده و چون من هم با ملکی خویشاوند هستم، درست نیست که بنده بروم و سخنرانی بکنم؛ بنابراین از آقای زرینه باف خواستم که با توجه به نزدیکیهایی که با ملکی داشته است، یک سخنرانی درباره او بکند.
ایشان در اواخر سخنرانی اشاره کردند که وقتی آقای دکتر مصدق بحث رفراندوم را مطرح کردند و قصد انحلال مجلس هفدهم را داشتند، آقای خلیل ملکی به دیدار ایشان رفت و در آنجا گفت: «این راهی که شما میروید به جهنم است ولی ما تا جهنم با شما خواهیم بود!»؛ در همین نشست، بعد از سخنرانی روانشاد زرینه باف، آقای داریوش فروهر برخاستند و خیلی قاطع گفتند که «نه! من در آن جلسه بودم و اصلاً چنین چیزی گفته نشد!» این آخرین سخنرانی مرحوم فروهر در این دفتر بود و ایشان چند روز بعد در قتلهای زنجیرهای کشته شدند؛ این نقل قول معروف از خلیل ملکی را من از خود ایشان هم هیچوقت نشنیده بودم.
این روایت «تا جهنم با مصدق» روایت دکتر سنجابی است که همراه ملکی و فروهر به دیدار مصدق میروند و با توجه به اینکه خود فروهر (حداقل طبق گفته سنجابی) در آن جلسه بوده است، میتواند مورد توجه باشد؛ اما اگر فرض را براین بگذاریم که این جمله و روایت صحت دارد، به معنای آن نیست که ملکی در آن سالها هیچ آلترناتیو دیگری جز مصدق و نهضت ملی نمیدید؟
خود بنده از زبان خلیل ملکی هیچگاه نقدی نسبت به مصدق نشنیدم. در میانه یک مبارزه که نمیشود دنبال آلترناتیو بود! و مبارزه هم با مشکلی رو به رو نشده بود؛ اصلاً وجود یا نبود آن مجلس چه تغییری میتوانست در معادلات سیاسی داشته باشد؛ بسیاری از مجلس استعفا داده بودند و مجلس در حقیقت اکثریت نداشت و نمیتوانست تشکیل بشود؛ خب طبیعی بود که باید مجلس تعیین تکلیف میشد؛ در رفراندوم گروه بزرگی رأی دادند؛ اگر دربار، امرای فاسد و برکنار شده ارتش، امریکا، انگلیس و... نبودند مملکت مشکلی نداشت.
کمی جلوتر بیاییم؛ خلیل ملکی دوبار با شاه دیدار رسمی داشت، یکی سال 32 و دیگری سال 41 که در مورد آخری رساندن پیام شاه به جبهه ملی نتیجهاش بود؛ از دیدگاه شما دیدار و مذاکره با شاه در سالهایی که میان فعالان سیاسی نوعی نگاه منفی به شاه وجود داشت چه مزیتی داشت؟
به هر حال او میخواست به این بنبست سیاسی به یک نحوی خاتمه بدهد؛ بنبستی که البته تا آخر کشیده شد. خلیل ملکی تعریف میکرد که وقتی در سال 41 به دیدار شاه رفت، پرسید که آیا اعلیحضرت میخواهند مثل سلطان و زیر دست صحبت کنند یا مثل دو انسان برابر؟! که گفتند در موضع برابر صحبت میکنیم! آقای ملکی قصد داشت به این بنبست سیاسی خاتمه بدهد؛ در سال 42 وقتی بحث اصلاحات ارضی پیش آمد حزب پان ایرانیست هم جزوهای بهعنوان «موافق مشروط» منتشر کرد که بیان میکرد ما یک عمر بهدنبال این اصلاحات بودیم و اکنون اجرایی میشود؛ بنابراین بهتر است که همگی وارد میدان شویم و میدان را در اختیار بگیریم؛ این در حالی بود که هیچ یک، از جبهه ملی تا باقی گروهها به میدان نیامدند، یعنی میخواستند که به قول معروف وجیهالمله باقی بمانند! اتفاقاً خلیل ملکی هم از جمله کسانی بود که به اصلاحات ارضی خوشبین بود و آن را پروژهای مهم برای توسعه یافتگی میپنداشت.
برسیم به رابطه ملکی و جبهه ملی؛ از این ارتباطات بگویید و اینکه به چه علت با تمام مخالفتهایی که بعضی از اعضای جبهه ملی دوم با ملکی داشتند او معتقد بود که باید در هر شرایطی از آن حمایت کرد؟
با تشکیل جبهه ملی دوم به خلیل ملکی اجازه ورود ندادند! استدلالشان این بود که چون خُنجی و دیگران در جبهه ملی هستند بنابراین از یک نوع سیاسی، دو گروه نمیتوانند وارد جبهه ملی شود؛ چون ممکن است باهم درگیر شوند؛ بنابراین ملکی هم نمیتواند وارد شود، چون ملکی و خنجی از حزب زحمتکشان بودند؛ اما به نظر من این به زیان جبهه ملی تمام شد. همینطور چون آقای فروهر بهعنوان پان ایرانیست در جبهه ملی بود، گفتند که حزب پان ایرانیست نمیتواند داخل جبهه ملی بشود؛ استدلالشان این بود که این مسأله ممکن است انسجام درون گروهی جبهه ملی را خدشه دار بکند؛ البته ملکی مخالفتی با جبهه ملی نداشت.
فارغ از جبهه ملی، خلیل ملکی نسبت به حزب شما (حزب پان ایرانیست) چه دیدگاهی داشت؟
دیدگاه خوبی نداشت! به هر حال ساختار فکری او به گونه دیگری بود؛ او با یک سازمان ناسیونالیست نمیتوانست موافق باشد؛ ضمن اینکه من را خیلی دوست داشت، گاهی هم مرا «فاشیست» خطاب میکرد! ذهنیت او و ساختار فکری او اینگونه بود! در اندیشه مارکسیسم، ناسیونالیسم یک پدیده عجیب و هیولا و جهنم و تاریکی است! این را شما نمیتوانستید از ذهنیت ملکی پاک کنید.
گرچه ما به لحاظ سیاسی اصلاً با آنها اختلافی نداشتیم و فقط اختلاف اندیشهای بود؛ حتی در خارج از کشور در بعضی از موارد و در برابر چپها همکاریهایی با نیروی سومیها داشتیم، بویژه در اتریش؛ اصلاً دشمنی به لحاظ سیاسی میان ما وجود نداشت و فروهر هم با او روابط بسیار نزدیک داشت و گاهی در میهمانیهای تشکیلاتی، فروهر و من و خلیل ملکی همراه هم بودیم؛ بنابراین هیچ گونه دشمنی وجود نداشت.
در کتاب «حزب پان ایرانیست» از مظفر شاهدی سندی از ساواک وجود دارد، که آقای محسن پزشکپور در شب عروسی شما (در 27 آبان 43) سؤالاتی را از خلیل ملکی میکند مبنی بر روابط ملکی با جبهه ملی و همچنین پرسشهایی از مجله سوسیالیسم مادی و... که این اطلاعات به دست ساواک میرسد!
سؤال اینجاست که آیا نمیشود دشمنی پنهانی میان بعضی پان ایرانیستها با خلیل ملکی متصور شد که حتی اطلاعات سیاسی ملکی را به ساواک بدهند؟
من این کتاب را دیدهام و این سند را خواندهام؛ اما اینکه چه کسی آنجا بوده و این اطلاعات را به ساواک داده است میتوان حدسهایی زد چون به هر حال در این عروسی افراد زیادی بودند؛ من حدسم این است که شاید داماد آقای محسن پزشکپور، که عضو برجسته ساواک بود این اطلاعات را به ساواک داده باشد؛ اصلاً معنی و دلیلی ندارد که مثلاً بعضی اعضای حزب پان ایرانیست این اطلاعات را به ساواک داده باشند! بارها آقای پزشکپور و ملکی و دکتر عاملی تهرانی در خانه پدری من بحث و گفتوگو و صحبت کرده بودند و اصلاً هیچ دشمنی وجود نداشت.
بهعنوان آخرین سؤال بفرمایید چرا بدیل خلیل ملکی در زمینه سوسیالیسم پایدار نماند؟
به نظر من پیروان ثابت قدم و مبارزی نداشت؛ یعنی در حقیقت خلیل ملکی در مبارزه تنها بود؛ خیلیها اطراف او بودند و از او استفاده و سوء استفاده کردند اما اینها هیچ کدام مبارز سیاسی نبودند؛ اگر هم کسانی را تربیت کرده بود، اینها در صحنه مبارزه ثابت قدم نبودند و فعال سیاسی وفادار به آن تشکیلات در معنای اصلیاش به حساب نمیآمدند؛ چند تنی که همیشه همراهش بودند در آن حد جایگاه اجتماعی نبودند که بتوانند راه او را ادامه دهند.
مثلاً شاگرد معروف او علیجان شانسی معمار بود ولی امثال او اگرچه آدمهای خوبی بودند ولی نمیتوانستند حامل آن پیام و اندیشه در اجتماع باشند؛ این جمع، گروهی بودند که بهدنبال خلیل ملکی گرد آمده بودند؛ ملکی اندیشه میکرد، مینوشت، مرکز این جمع خانه خودش در خیابان رامسر انتهای کوچه ملکی بود که هر چهارشنبه جلسات بحث و انتقاد برگزار میشد و من هم گاهی در این جلسات شرکت میکردم؛ هزینه این جلسات را خودش و همسرش تأمین میکردند و بدین منوال ادامه داشت. طبیعی بود که با مرگ ملکی همه اینها از هم فروبپاشد.