امروز اگر لیسانس نداشته باشیم، بیسواد محسوب میشویم که این تلقی برای مقطع لیسانس یک کارکرد ایجاد کرده است، البته کارکردهای دیگری نیز دارد؛ وقتی دانشگاههای ما دانشگاه انبوه شدند به تبع باید از لیسانسها نیز توقع دیگری داشت.
به گزارش عطنا به نقل از ایران، دکتر مرتضی مردیها، استاد فلسفه و علومسیاسی در یادداشتی به آسیبشناسی وضعیت مقطع کارشناسی در نظام آموزشعالی پرداخت که در ادامه میخوانیم:
در آسیبشناسی یک پدیده نخست باید بررسی کرد که مشکل صرفاً مربوط به جامعه ما است یا دیگر جوامع را نیز دربرمیگیرد؟ اگر خاص جامعه ما باشد، حکم دیگری دارد، اما اگر جوامع دیگر را هم درگیر کرده باشد، باید پرسید که چه جوامعی و کجا؟ چون سطح فرهنگی جوامع میتواند بسیار اثرگذار باشد.
اما گاهی در آسیبشناسی یک پدیده به نقطهای میرسیم که مشکل نه تنها خاص جامعه ما نیست بلکه تنها جوامع هم سطح ما (به لحاظ فرهنگی) را نیز دربرنمیگیرد و اساساً مسألهای جهانی است؛ به نظر میرسد در «آسیبشناسی وضعیت مقطع کارشناسی در نظام آموزشعالی» ما با سومین نوع از انواع آسیبشناسی مواجه هستیم.
از این رو، معتقدم در کنار جوامعی هم سطح ما، کشورهای پیشرفته نیز با سطحی شدن این دوره (دوره کارشناسی) مواجه شدهاند اما اینجا این پرسش مطرح میشود که اگر وضعیت آموزشعالی در کشورهای پیشرفته نیز همچون ما رو به افول است، پس چطور پیوسته با پیشرفتهای آنان در سطوح مختلف مواجه هستیم؟
واقعیت این است که آنچه تحت عنوان پیشرفت غرب این روزها مطرح میشود «پیشرفت علم» نیست بلکه «پیشرفت تکنولوژی» است.
اگر بهطور قطع نمیتوان گفت که پیشرفت تکنولوژی هیچ ارتباطی به پیشرفت علم ندارد اما یقیناً میتوان گفت که بین آنها ارتباط اندکی
برقرار است.
تکنولوژی محصول شرکتها است، شرکتهایی که برخی از آنها بیش از یک قرن تجربه انباشته دارند و پیوسته با آزمون و خطا مواجهند و مهندسان هستند که این جریان را پیش میبرند و در نهایت ده درصد آنان در مسیر این آزمون و خطاها موفق میشوند.
از طرفی، حدی از پیشرفت علم هم که در غرب وجود دارد، مربوط به دانشگاههای برتر است.
چرا که نود درصد دانشگاههای غرب همچون دانشگاههای ما دنبال فتح الفتوحی نیستند اما برخی از مشکلات آموزشعالی ما، دقیقاً مختص جامعه ما است؛ بهعنوان مثال، نوع استخدام استادان در دانشگاهها مختص جامعه ما است؛ ضعف علمی که ما در مقطع لیسانس میبینیم، ناشی از پدیده «دانشگاه انبوه» است.
واقعیت این است که دانشگاه انبوه بیش از 50 سال پیش در دنیا مطرح شد و آموزش را از یک امر لوکس مختص به طبقه اعیان که برونداد آن هم پر کردن محدود پستهای مهم کشور بود، خارج کرد و آن را به یک «حق» بدل کرد که هر کس میتواند آن را طلب کند.
معتقدم امروزه، از «حق» هم عبور کرده و به چیزهای دیگری بدل شده است.
امروز اگر لیسانس نداشته باشیم، بیسواد محسوب میشویم که این تلقی برای مقطع لیسانس یک کارکرد ایجاد کرده است. البته کارکردهای دیگری نیز دارد؛ وقتی دانشگاههای ما دانشگاه انبوه شدند به تبع باید از لیسانسها نیز توقع دیگری داشت.
آموزشعالی در مقطع لیسانس قرار نیست کارشناس تربیت کند، ما میتوانیم ده درصد از دانشجویان لیسانس را که بالاترین معدلها را دارند، بهعنوان نخبهها و متخصص انتخاب کنیم تا به کشف و تولید بپردازند، اما نود درصد مابقی را صرفاً میتوانیم برای شهروند بودن تربیت کنیم تا به تعبیری «شهروندتر» شوند و بیش از این نباید از لیسانسهها توقعی داشت.