دکتر وحید آگاه، عضو هیئت علمی گروه حقوق عمومی و بین الملل دانشگاه علامه طباطبائی و استاد حقوق سینما و ارتباطات این دانشگاه، در ادامه نوشتههای خود با عنوان «در جستجوی نسبت حقوق و هنر» در روزنامه اعتماد، نگاهی داشته است به فیلم «نگار»، ساخته رامبد جوان و محصول 1394 که این روزها در سینماهای کشور درحال اکران است.
به گزارش عطنا، در این نوشته آمده است:
١- «نگار» رامبد، فيلمي از «جوان» به بار نشستهاي است كه سواي استعداد توزيع خنده و انرژي، خود را در قامت يك خوشساختساز حرفهاي ميكند. در نگار، چهار محور برجسته است: «خودكشي، ناكارآمدي حقوق و اجراي شخصي عدالت، خشونت و عشق به مقصد نرسيده.» محتوايي با احساس رضايت مخاطب از فرمي مطلوب كه، زمان نگاه كردن به ساعت و پا به پا كردن در سالن را به تيتراژ پاياني فيلم، پيوند ميدهد.
٢- نگار، قيصر زمانه است. زني كه در ترديد ميان «دانايي» و «حيات»، اولي را برميگزيند و در پي آگاهي از چرايي و چگونگي از مرگ پدر، خود را وارد خطراتي ميكند كه ميداند پايان خوشي ندارد. دختري كه قبل از فوت پدر (فرامرز وليان)، چندان فرهيخته نزيسته و با مرگ پدر، آگاهانه انتخاب ميكند و از همينجا، آني ميشود كه شايد پدر، قبل از مرگش ميخواسته. بله؛ تكفرزند بودن، فقدان پسر در خانواده و سقوط مالي پيش آمده، نگار را به سر غيرت ميآورد و اين، نقطه ايستادن و تامل است. يك واقعه دردناك موجب شده كه نگار به خود بيايد و همين بازگشت به خود، پدر را از عالم بالا به ياري او ميرساند. اينكه هيچ زماني براي بيداري، دير نيست و پدر پس از مرگ هم از اين رخداد، راضي به نظر ميرسد. نگار به سرعت درمييابد كه در تقاص پدر، دستگاه رسمي عدالت به كار نميآيد. چه، پدر در جريان قاچاق اسبهاي تركمن با بهتاش معامله كرده و چك ٧ ميلياردي توماني نيز حاصل اين آشنايي غيرتميز است. پس برگشت زدن چك و پليس و محكمهاي در كار نيست و در فضاي زيرزميني و غيرقانوني، عدالت هم بايد غيرقانوني و شخصي اجرا شود. قاعدهاي كه نگار، آن را دريافته و نميشكند. لذا نميتوان ايراد گرفت كه چرا با اصل چكي به اين مبلغ به ديدار صادركننده «بدمن» رفته و مثلا كپي آن را نبرده! با اصل آن هم، نميتوانست كار بيشتري كند. نگار، سازوكارهاي رسمي عدالت را كنار گذاشته و خود دست به كار ميشود. مخاطب نيز اين را هضم كرده و خرسند از قتل سه عامل كشتن پدر نگار، با اطمينان از آرامش نگار و خيالي راحت، از سالن خارج ميشود. اين وسط، ميماند نقض قاعده «ممنوعيت اجراي فردي عدالت و ضرورت مراجعه به دستگاه رسمي (پليس و محكمه)» و عدم اعتراض تماشاگر به اين نقض خشن و پرهياهو، كه علتش؛ هنر«جوان» و فرم زيبايي است كه نيازي به بليت نيمبها ندارد. اما واي؛ واي از اينكه در نگار هم، «هنر»، بازي را از « حقوق» ميبرد. لذا «حقوق» كه داعيه علم بودن دارد، در رويارويي با جلوههاي هنري درست يك فيلم، آرت را بر فراز خود ميبيند. باختي كه تنها در پيرنگ و انتهاي فيلم نيست و در تار و پود آن مشاهده ميشود: آنجا كه معامله خانه پدر نگار، صوري بوده و حتي نوشته بودند كه در صورت انجام تعهد، خانه بايد عودت شود. اما ديديم كه نشد و اتفاقا اينجا از طريق دادرسي، حكم تخليه گرفته شده و وكيلي در مراسم سوگواري وليان، از سپري شدن مهلت چند ماهه و آخرين فرصت تخليه، خبر ميدهد. اخطاري كه با ديدن وسايل منزل در كوچه، ناكارآمدي حقوق را منعكس ميكند. پس در «معامله صوري» ادعايي، معامله بودن، اثبات ميشود و صوري بودن، خير!
يا در جاي ديگر، بيتا- خاله نگار- از اين ميگويد كه شوهرش به خاطر مشكلات مالياتي، همه اموال را به نام او زده. يك راهكار معمول فرار مالياتي كه البته وفق قانون (مثلا تبصره ماده ٢٠٢ قانون مالياتهاي مستقيم) ممنوع است و امان از فاصله تقنين و اجرا و «عالم ثبوت و اثبات» و پاشنه آشيل جهاني حقوق در اين زمينه.
٣- اما عشق نافرجام و پايان ناخوش آن، اصليترين محور «نگار» است: پيمان، پرسنل پدر نگار است كه به نگار او، دل باخته، اما نگار، او را نميبيند. چرا بايد ببيند؟ نه پول دارد و نه جايگاهي در حد نگار كه منشأ جايگاهش، تمكن و موقعيت پدر است. پيمان، پياده است و نگار، سواره. پيمان هرچه بيشتر ميكوشد، عشقي در نگار پيدا نميشود. رابطهاي كه ميشد با يك «نه» بزرگ و بلند خاتمه يابد. اما نگار، «نه»اي است كه بيان نميشود و اين، عاشق را جري ميكند و سرآخر، يأس از وصال به نگار، عاشق را به اين سوق ميدهد كه با همكاري با دشمنان پدر عشقش، مدارك را از او مسترد و در واقع، حكم قتلش را امضا كند.
بدتر اينكه وسيله اين همكاري در قتل، سوءاستفاده از عشق پدر نگار به نگار است. لذا زماني كه نگار در موقعيت «بيپدري، بيپولي و حتي بيخانماني» و استيصال برآمده از آن، قرار ميگيرد، تازه به پيمان، خريدارانه مينگرد و خب، عاشق هم، تفاوت نگاه را ميگيرد: «بعد چهارسال «نه» شنيدن، بهم نگا كردي.» او قبلا هم نگاه كرده بود، اما نه به اين كيفيت. اما عشقي كه در زمان بدبختي، بله بگيرد، به مقصد نميرسد. همين پا در هوا نگه داشتن عاشق، يأسي را ايجاد ميكند كه نتيجهاش، سه فاجعه است: قتل عشق، قتل پدر نگار و قتل عاشق. جامعهشناسي موضوع ميگويد كه اگر رابطهاي در نميگيرد، بايد آن را گذاشت وگذشت. گاهي تو ميخواهي و او، نه. درست يا نادرست. گيرم اوست كه اشتباه ميكند. بايد رفت و زندگي كرد. سر زلف «نگار وليان» نشد، سر زلف ديگري؛ بماني، فاجعه ميشود. همان كه در « نگار» رخ داده و كينه نگرفتن يخ عشق به نگار وليان، عشق را نفرت و زمينه قتل پدر نگار و پيمان را فراهم ميكند.
گويي در پي هر فاجعه انساني، ردي از عشقي نارسيده است كه ميتواند باران را افقي بباراند و اينبارش، دلهره ميآورد، نه آرامش.