دو سال پيش بود که بالاخره اتفاقي که مدتها بود منتظرش بوديم، رخ داد. سالها بود ميگفتيم و ميگفتند که نميشود. ميگفتيم و ميگفتند که ذائقه تماشاگر ايراني عوض شده. ميگفتيم و ميگفتند که تماشاگر عادتکرده به سريالهاي ترکي و کلمبيايي را ديگر نميتوان پاي سريال ايراني نشاند.
به گزارش عطنا، روزنامه وقایعاتفاقیه در مطلبی که روز چهارشنبه 14 تیر ماه به قلم نگار باباخاني به چاپ رسانده به محبویت سریال شهرزاد در نزد مردم پرداخته است که در ادامه با هم میخوانیم.
دو سال پيش بود که بالاخره اتفاقي که مدتها بود منتظرش بوديم، رخ داد. سالها بود ميگفتيم و ميگفتند که نميشود. ميگفتيم و ميگفتند که ذائقه تماشاگر ايراني عوض شده. ميگفتيم و ميگفتند که تماشاگر عادتکرده به سريالهاي ترکي و کلمبيايي را ديگر نميتوان پاي سريال ايراني نشاند. ميگفتند تماشاگر ايراني با اينکه خود در اين جامعه زندگي ميکند اما به دليل غريبهبودن با سريالهاي ايراني ديگر نميتواند ارتباطي درخور با اين سريالها برقرار کند و ميدانيد که اين حرف هم اين نکته را ميتوانست در خود مستتر داشته باشد که سريال ايراني، ربطي به جامعه ايراني و انسان ايراني ندارد. اين اگرچه تلخ بود اما متأسفانه واقعيت داشت. ميگفتند روزگار سريالهايي که همه را- همه به معناي واقعي را- درگير خود کند، سر آمده است. ميگفتند که ديگر نميتوان و نميشود سريالي ساخت که خيابانها را خلوت کند؛ سريالي که تبديل شود به بحث و حرف هر محفلي که چند نفر دور هم نشسته و ميخواهند با گفتن از اين در و آن در وقتگذراني کنند. توجه کنيد به اينکه گفتم وقتگذراني کنند، نه اينکه حرف بزنند که فرق اين دو با هم بسيار است. چند منتقد و روزنامهنگار هم ميشود دور هم نشسته و درمورد يک سريال حرف بزنند اما اين کارشان است و بابت اين حرفزدنها که قرار است بعدتر به چاپ برسد، پول ميگيرند يا خواهند گرفت اما اينکه مردم عادي براي وقتگذراندن، حرف يک سريال را پيش بکشند، يعني آن سريال جا در دل مردم باز کرده و اين يعني بيغلوغشترين ابراز علاقه به کاري و اثري و در اينجا سريالي.
اما شد؛ شد آنچه چند سالي ميشد منتظرش بوديم. بالاخره آن اتفاقي که منتظرش بوديم، رخ داد. درست که خيابانها خلوت نشد- که البته با اين شيوه نمايش و پخش قرار هم نبود که خياباني خلوت شود اما خبر خوش اين بود که سريالي آمد که شد حرف مردم؛ بحث مردم؛ مسئله مردم؛ بخشي از زندگي مردم. سريالي که غريبهها را با سريال ايراني دوباره آشتي داد. سريالي که هر جا رفتي، ديدي چند نفر دارند در موردش حرف ميزنند و از داستانش ميگويند. درباره شخصيتهايش بحث ميکنند. خودشان و کارهايشان را قضاوت ميکنند. بازيگرانش را مورد ارزيابي قرار ميدهند. تمام هم که شد، بحث مردم ادامهاش بود و اين پرسش که آيا فاز ديگري هم در کار خواهد بود يا نه.
و بالاخره دو سال پيش بود که «شهرزاد» آمد و کاري کرد که سالها بود سريالي ديگر نتوانسته بود. اينکه اين سريال چه دارد که ديگر سريالها ندارند، بحث چندان مفصلي نيست. اين درست است که «شهرزاد» سر و شکل خوبي دارد؛ درست است که وقتي از شهرزاد حرف ميزنيم، درواقع داريم از يک سريال استاندارد و خوشساخت ايراني حرف ميزنيم؛ درست است که کارگردان اين سريال، حسن فتحي کاربلد و امتحانپسداده، از بهترينهاي حرفه خودش در تلويزيون ايران است و کمابيش تمام ساختههاي تلويزيونياش توانستهاند در ارتباط با مخاطب به موفقيتي نسبي برسند؛ درست است که بخش اعظمي از سرمايه انساني پشت و جلوي دوربين سينما و تلويزيون ايران دستبهدست هم دادهاند تا «شهرزاد» به سرانجام برسد؛ درست است که سرمايه مالي هنگفتي که درموردش شائبههايي هم بوده- بنا به شنيدهها البته- صرف ساختهشدن اين سريال شده و... اما نکته در اين است که اين داشتهها تمام آن چيزي نيست که «شهرزاد» را از نمونههاي ديگر ناموفق متمايز کرده و ميکند.
اگر بخواهيم با اين داشتهها استدلالي براي اينکه چرا «شهرزاد» موفق شده و ديگر- بيشتر- سريالها نتوانستهاند به اين موفقيت برسند، رديف کنيم، تنها- بله تنها- با يک مقايسه تمام اين استدلال روي هوا ميرود: مگر- مثلا- «معماي شاه» بيشتر سرمايه انساني سينما و تلويزيون را بهکار نگرفته بود؟ مگر «معماي شاه» کمتر از «شهرزاد» هزينه کرده بود؟ مگر «معماي شاه» سر و شکل خوبي نداشت؟ مگر...
وقتي صحبت از دنياي داستاني ميکنيم، در حقيقت داريم از تمام آن چيزهايي که تماشاگر در تماشاي يک اثر نمايشي با آنها رودررو ميشود، حرف ميزنيم. يعني تماشاگر شخصيتها، داستان، فضا، اتمسفر، مکانها و زمان وقوع رخدادهاي داستاني «شهرزاد» را باور کرده که اين نکته هم ميتواند مديون کاربلدي و هوشمندي کارگردان باشد و هم مرهون شرايط فرامتني حاکم بر سريال باشد.
ميبينيد؟ دو سريال در دو مديوم متفاوت از سرمايه و امکانات مناسب- و براي بيشتر سريالهای رؤيايي- استفاده کردهاند تا داستان تاريخيشان را روايت کنند. تماشاگر براي ديدن يکي از اين دو سريال ميبايست و ميبايد براي هر قسمت مبلغي هزينه ميکرد و ديگري رايگان در بهترين ساعت هفته در پربينندهترين شبکه تلويزيون روي آنتن ميرفت اما نکته شگفتانگيز اينکه سريالي که تماشاگر بايد براي ديدنش پول ميداد، آبرومندتر، پرتماشاگرتر، بحثانگيزتر و بهطور کلي موفقتر شده بود. تحليل اين اتفاق با اينکه از زواياي گوناگون امکانپذير است اما فقطوفقط يک تأمل کوتاه نيز ميتواند راه به پاسخي قانعکننده بگشايد.
درواقع اينکه چرا «شهرزاد» ميتواند موفق شود و- مثلا- «معماي شاه»- بهعنوان پرهزينهترين و به قول و گفته سازندگان سريال و مديران تلويزيون، فاخرترين سريال اين سالهاي تلويزيون- نميتواند؛ از ديدگاه و منظري که تمايل چنداني به پيچيدهکردن پديدههاي ساده ندارد، يک پاسخ کوتاه و ساده بيشتر ندارد: تفاوت فقطوفقط در تفاوت نگاه مردمي و نگاه رسمي و البته در چند درجه بازتربودن پردههاي مشبک و تودرتوي مميزي است.
«شهرزاد» به اين دليل ساده توانست و باز هم ميتواند موفق شود که توانست دنياي داستانياش را به تماشاگرش بباوراند. وقتي صحبت از دنياي داستاني ميکنيم، در حقيقت داريم از تمام آن چيزهايي که تماشاگر در تماشاي يک اثر نمايشي با آنها رودررو ميشود، حرف ميزنيم. يعني تماشاگر شخصيتها، داستان، فضا، اتمسفر، مکانها و زمان وقوع رخدادهاي داستاني «شهرزاد» را باور کرده که اين نکته هم ميتواند مديون کاربلدي و هوشمندي کارگردان باشد و هم مرهون شرايط فرامتني حاکم بر سريال؛ يعني - بهطور مثال- توزيع و پخش «شهرزاد» در شبکه نمايش خانگي بهايندليل که در اوايل انتشار «شهرزاد» اين باور را به تماشاگر داد که اين سريال در تلويزيون قابل ساختهشدن و پخش نبوده و عوامل کار بهايندليل مجبور به کوچ به شبکه ويدئويي شدهاند، از نظر جذابيت ذاتي و کنجکاويبرانگيزي پيش از شروع رقابت، يک گام از رقبايش پيش افتاده بود و البته نقش حسن فتحي هم اين بوده که از نظر کيفي، کاري کند که در چند قسمت اول کار، يقه تماشاگرش را گرفته و باور او را به يقين بدل کند.
اين ويژگي چيزي است که سريالي چون «معماي شاه» به کل بيبهره از آن بود. سازندگان آن کار از ابتدا در اين پندار محصور بودهاند که هر چه بسازند، در نگاه و نگرش تماشاگر ديدگاه رسمي تلقي خواهد شد– و اين يعني يک گام عقبافتادن از رقيبي که پيش از آغاز مسابقه يک گام هم آوانس گرفته بود. اين فاصله دو گامي را درايت و کاربلدي کارگردان آن سريال يعني محمد ورزي مغرور و پرکار ميتوانست از ميان بردارد اما او در «معماي شاه» کاتوليکتر از پاپ شده و چنان يکسويه به شخصيتهاي تاريخي و تاريخ نهچندان دور سرزمينمان نگاه کرده بود (تاريخي که هنوز معاصر است و در هر خانوادهاي ميتوان چندين نفر را يافت که در آن فضا نفس کشيده و زندگي کردهاند) که حتي صداي مديران معمولا محافظهکار خود تلويزيون را هم درآورد. درک و شناخت اينکه چه چيزهايي به باورپذيري اثر نمايشي کمک ميکند و چه مسائل فرامتني آن را ميافزايد، کليد اصلي براي موفقشدن يا نشدن يک فيلم يا سريال تلويزيوني است و در اين فاکتور، «شهرزاد» گامها و کيلومترها از رقبا پيش بود.
«شهرزاد» علاوهبر سودجستن از شرايط توزيع ويدئويي براي باورپذيرکردن داستان و مضمونش از خود داستان و بستر تاريخي آن نيز براي رسيدن به اين منظور استفاده خوبي کرد و پيداست که هنوز هم براي استفاده بهينه از اين شرايط برنامه دارد. چه بخواهيم و چه نه؛ چه دوست داشته باشيم و چه نه؛ تفاوتي در اين نکته ناراحتکننده ايجاد نميشود که ميان زندگي شخصي و پنهان قسمت عظيمي از طبقه متوسط شهرنشين و به قولي سبک زندگي يا لايفاستايل اين طبقه با سبک زندگي مورد تأييد برخی نهادهاي رسمي و نيز رسانه فراگير ملي تفاوت از زمين تا آسمان است.
در حقيقت چه در نحوه تفکر و به تبع آن رفتار و چه در سبک پوشش و بهطور کلي ريزترين جلوههاي زندگي، اين طبقه، کوچکترين شباهتي ميان خود با سبک مورد تأييد و نمايش در رسانه ملي نميبيند. به زبان سادهتر، آنچه در سريالهاي ايراني بهنمايش درميآيد، کمترين شباهتي با زندگي بيشتر تماشاگران آن سريالها ندارد و اين فاصله کموبيش پرنشدني، يکي از مهمترين دلايلي است که آثار نمايشي را از باورپذيري دور ميکند. درواقع، جز يک استثنا به نام پايتخت (شايد مورد يا موارد ديگري هم باشند اما فعلا موقع نوشتن اين مطلب ذهنم ياري نميکند) نميتوانيم به کاري برخوريم که موفقيتش را مديون و مرهون شناخت و شباهتش با زندگي اکثر تماشاگرانش باشد.
بيراه نيست که شمار زيادي از سريالهايي که توانستهاند رضايت و باور تماشاگران را بهدست آورند، ربطي به زندگي امروز نداشته و به گفتهاي ديگر، کارهايي هستند که امکان مقايسه در اين مورد را از تماشاگر گرفتهاند؛ از «هزاردستان» بگيريد و بياييد تا «گرگها»، «روزي روزگاري»، «امامعلي(ع)»، «کيف انگليسي»، «در چشم باد»، «مختارنامه» و دهها کار موفق ديگر؛ اين خصيصه را بهسهولت ميتوانيد ببينيد.
«شهرزاد» هم در اين دسته قرار دارد. در «شهرزاد» شما بهعنوان تماشاگر با زندگي امروز مواجه نيستيد تا احتمال و امکان مقايسه هم پيش آید. بستر تاريخي داستان «شهرزاد» بهعنوان مانعي، مقابل چنين مقايسهاي عمل کرده و همين، يکي از رازهاي مقبوليت اين کار پيش چشم تماشاگراني است که در سالهاي اخير به نگاه و نگرش رسمي آشکارا دستورالعملي بيشتر سريالها حساس شده و بهمحض مواجهشدن با چنين آثاري بهسرعت و بهطور خودکار، آن را از سياهه آثاري که بايد برايش وقت صرف کند، خط ميزند.
ممکن است دوباره مثال «معماي شاه» مطرح شود و اينکه آن کار هم در بستري تاريخي روايت ميشد و ربطي به زندگي آشکار و نهان تماشاگرانش نداشت. بله درست است اما با اين توضيح که اغلب کاراکترهاي «معماي شاه» کاراکترهاي واقعي بودند و تماشاگر کموبيش با خصوصيات، ضعف و قوتها و نيز خدمت و خيانت آنان آشنا بود و هر گاه که ميديد در روايت تاريخ، تحريفي رخ داده يا در جوانبي، نگاهي تکبعدي يا تبليغاتي صورت گرفته، خودبهخود از دنبالکردن ادامه سريال منصرف ميشد به اين دليل کوچک که اعتمادش را به روراستي سازندگان چنين سريالي از دست ميداد.
اينکه چگونه چنين عاملي ميتواند بيشترين نقش را در موفق و پربينندهبودن يک اثر نمايشي داشته باشد، از اتفاقات تلخي است که فقط در ايران ميتواند رخ دهد. اينکه در يک اثر نمايشي به عنصر شباهت زندگي داستاني اثر با زندگي واقعي بينندگانش بهعنوان يک ارزشافزوده، بهايي بيش از حق واقعياش داده شود و اينکه يک اثر نمايشي فقطوفقط به اين دليل که با برجستهکردن نگاهي تبليغاتي در مقابل نگاه و نگرش اکثر بينندگانش موضع نگرفته، ستايش شود، حاوي طنز تلخ و سياهي بوده که کمترين آسيبش دشوارکردن تشخيص سره از ناسره است اما ظاهرا درشرايطيکه در آن به سر ميبريم، جز چنين نگاهي چارهاي نمانده است. «شهرزاد» و سازندگانش نيز نبايد از اين شرايط ناراحت باشند. هر چه باشد اين سريال، بيشترين استفاده را در جهت موفقيت و محبوبيت از اين شرايط کرده است.
در پايان، ذکر اين نکته را لازم ميدانم که با اينکه اين نوشته با هدف تحليل گذراي چرايي موفقيت «شهرزاد»، ناچار به ذکر و بازشماري شماري از عناصر فرامتني و نقش آنها در ميزان موفقيت «شهرزاد» بود اما بيانصافي است اگر تمام دلايل اين امر را در فرامتن خلاصه کنيم و از کنار ارزشهاي سينمايي و هنري اين اثر فاخر فرهنگي، غافل و بيتفاوت بگذريم. درواقع اگر داستان گيراي «شهرزاد» نبود، اگر حسن فتحي با درک و شناخت فضا و مضمون و اتمسفر و ريتم و بستر تاريخي داستان، هوشمندانهترين تصميمها را در جهت پيشبرد جذاب و گيرا و هنرمندانه داستان نميگرفت، اگر هنرپيشگان- اغلب کارنامهدار و معتبر- شهرزاد (علي نصيريان بزرگ، شهاب حسيني اغلب در اوج و هميشه دوستداشتني، ابوالفضل پورعرب کاربلد، ترانه عليدوستي گزيدهکار و هوشمند، مصطفي زماني محبوب و پريناز ايزديار بااستعداد) هرکدام در جايي نزديک به قله تواناييهايشان کاراکترها را مجسم و مصور نميکردند، اگر محسن چاوشي- صرفنظر از بحث و جدلهايي که به هر دليل، چه از سر ناآگاهي و چه از سر سوءاستفاده يا... در مورد ترانههاي اين کار درگرفت- و ترانههاي ماندنياش براي «شهرزاد» نبود و بهطور کلي اگر «شهرزاد» درست و زيبا، آگاهانه و هوشمندانه ساخته نشده بود، الان نميشد درمورد دلايل موفقيت اين سريال به صحبت پرداخت و به انتظار ادامه فصل دوم آن نشست. حتي اگر حمايت تبليغاتي رسانه ملي و دهها و صدها رسانه ملي و غيرملي را نيز پشت سر داشت.