آمريكا در دوره ترامپ، در حال تبديل شدن به يك بازيگر برهمزننده قواعد توافقشده جهاني است. از نظر اقتصادي نيز از يك طرف پيشبينيهاي موجود از رشد اقتصاد چين بيانگر آن است كه يك موتور مهم رشد تقاضاي جهاني و بهويژه انرژي، در مسير كندي حركت سير ميكند و از طرف ديگر، بعد از بحران مالي 2008، سختگيريها و احتياطهاي بانكي بهشدت افزايش پيدا كرده كه براي نظام بانكي ما با پيشينه بياحتياطيهاي زياد، بسيار محدودكننده است.
به گزارش عطنا، دکتر مسعود نیلی در یاداشتی که روز چهارشنبه 14 تیر ماه در روزنامه آرمانامروز به چاپ رسانده به بررسی باید و نبایدهای سیاست پرداخته است که در ادامه با هم میخوانیم.
فشار سنگين انبوه متقاضيان شغل و ظرفيت محدود اقتصاد براي ايجاد اشتغال در مقياس مورد نياز، كاهش كمسابقه سطح درآمد خانوارهاي شهري و بهويژه روستايي طي سالهاي 1386 تا 1392 و دشوار بودن ترميم اين كاهش در بازه زماني ميانمدت، مشكلات صندوقهاي بازنشستگي، نظام بانكي، مسائل جدي زيستمحيطي و بحران منابع آب، عمدهترين مسائل يا همان ابرچالشهايي هستند كه همچون چسبي غليظ و قوي به آينده كشور چسبيدهاند و جز آنكه با تدبير و صبر و متانت حل شوند راه ديگري ندارند.
اين در حالي است كه حلال هميشگي مشكلات، يعني درآمدهاي نفتي نيز در وضعيت پررونقي به سر نميبرد. 2- در حوزه روابط بينالملل، برخلاف سالهاي نيمه دوم دهه 1990 و نيمه اول 2000، از نظر سياسي فضاي جهاني با عدم قطعيتهاي بسياري مواجه شده است و شايد هيچ زماني را در گذشته نتوان سراغ گرفت كه امنيت داخلي طيف گستردهاي از كشورهاي جهان تا اين اندازه به چالش كشيده شده و بهرهگيري از فضاي جهاني براي حل مسائل داخلي كشورها تا اين اندازه دشوار شده باشد.
آمريكا در دوره ترامپ، در حال تبديل شدن به يك بازيگر برهمزننده قواعد توافقشده جهاني است. از نظر اقتصادي نيز از يك طرف پيشبينيهاي موجود از رشد اقتصاد چين بيانگر آن است كه يك موتور مهم رشد تقاضاي جهاني و بهويژه انرژي، در مسير كندي حركت سير ميكند و از طرف ديگر، بعد از بحران مالي 2008، سختگيريها و احتياطهاي بانكي بهشدت افزايش پيدا كرده كه براي نظام بانكي ما با پيشينه بياحتياطيهاي زياد، بسيار محدودكننده است. در مجموع، در مقايسه با 15 تا 20 سال گذشته، فرصتهاي بهرهگيري از منابع جهاني بسيار كمتر و نامطمئنتر و تهديدهاي آن بسيار بيشتر و قطعيتر شده است.
3- مسائل منطقهاي پيرامون ما مسائلي بسيار جدي همراه با عواقب غيرقابل پيشبيني از نظر گستره و عمق خشونت ناشي از پديده داعش و نيز تضادهاي رو به رشد منطقهاي و تحولات سياسي مترتب بر آن است. 4- در حوزه اجتماعي، بعد از توقف اشتغالزايي اقتصاد در فاصله زماني سالهاي 1384 تا 1391، همزمان با به سن كار رسيدن موج متولدان دهه 1360، مشكلات بزرگي از قبيل به تعويق افتادن سن ازدواج، افسردگي و بسیاری ديگر از ناهنجاريهاي اجتماعي گريبان كشور را گرفته است كه همچنان نيز ادامه دارد.
5- در حوزه نظام مديريتي و اجرايي، ظرف دهسال گذشته به سمت ضعيفتر شدن اين سرمايه مهم و حياتي حركت كردهايم. حوادث سياسي داخلي، جداي از ماهيت و قضاوت درباره آنها، منجر به ضعيفتر شدن و محدودتر شدن توان مديريتي كشور شده است، بهگونهاي كه امروز پيدا كردن افراد واجد صلاحيت مديريت ارشد به كاري بسيار دشوار تبديل شده است. نتيجه آن است كه توان حل مشكلات در مسير مقابل ابعاد مشكلات حركت كرده است. 6- تصوير موارد ذكرشده در پهنه جغرافياي وسيع و متنوع كشور در استانهاي مختلف بهويژه از نظر فقر و نرخ بيكاري جوانان تحصيلكرده، در كنار مسائلي از قبيل بحران آب و ريزگردها و غيره، متاسفانه بسيار نامتوازن و هشداردهنده است.
خلاصه آنكه هر كارشناسي با يك بررسي اوليه در زمينه مشكلات مختلف چندبعدي كشور، بلافاصله به اين نتيجه ميرسد كه مسائلي بزرگ و تعيينكننده بر سر راه آينده آن قرار گرفته است. از يك طرف تهديدهاي بيروني بر فرصتهاي آن غلبه كرده و از طرف ديگر، ابعاد مسائل داخلي نيز شرايط دشواري را ايجاد نموده است. در يك برخورد كاملا منطقي، نخستين نتيجهاي كه در چنين شرايط پيچيدهاي به ذهن ميرسد، آن است كه حتي اگر قواي موثر كشور با انسجام كامل و در فضايي آرام و مسالمتآميز بهطور كامل و منحصرا بر حل اين مشكلات متمركز شوند، رسيدن به شرايط مطلوب و عبور بدون مساله از اين گردنههاي سخت، بسيار دشوار خواهد بود.
پيدا كردن راهحلها دشوار است، رسيدن به توافق بر سر آنها دشوارتر، و اجراي آنچه بر سر آن توافق ميشود از هر دو دشوارتر! پس قاعدتا هيچ اولويتي مهمتر از اين نيست كه همه متانت و تدبير داشته باشيم تا بتوانيم از اين گذرگاه سخت عبور كنيم. شايد بتوان به حداقلهايي كه در شرايط موجود ضرورت اجتنابناپذير قلمداد ميشود بسنده كرد و آن هم مواردي را شامل ميشود كه بيش از آنكه ايجابي باشد سلبي است. شايد ما در مرحلهاي هستيم كه هنوز هم بايد بيشتر به «چه نبايد كردها» فكر كنيم.
از نظر نگارنده موثرترين سياستمداران كشور در سطوح ملي و استاني، اين نكته را كه خود و مخالفانشان، هر دو در يك كشتي قرار دارند كمتر مورد توجه قرار ميدهند و اگر حداقلهايي را كه متضمن سلامت اوليه كشتي است را فراموش كنند، هم خود و هم مردم صبور و فهيم كشورمان را به ورطه خطر خواهند انداخت. در اينجا در نهايت تواضع، سه رويكرد سلبي را پيشنهاد ميكنم كه اگر نتواند مبناي كار نيروها و گروههاي موثر سياسي قرار گيرد، تداوم وضعيت موجود را بهطور جدي نگرانكننده خواهد كرد.
سياست نه عرصه خصومت بلكه عرصه رقابت است. دو تيم فوتبال كه با هم مسابقه ميدهند رقيب يكديگرند نه دشمن هم. مسابقه داور ميخواهد و قبل از آن قانون و مقررات. در مسابقات رفتار پرخطر تعريف شده است. ضمن آنكه شكست و پيروزي هم در آن تعريف شده است. دو تيم ورزشي به قصد نابودي يكديگر با هم مسابقه نميدهند. عرصه سياستورزي در ايران اگر قاعدهمند نشود به سمت خشونت حركت خواهد كرد. اگر پاي خشونت به سياست باز شود، مشكلات و زخمهايي سرباز ميكند كه مانند باتلاق، «همه» را خواهد بلعيد.
سياستورزان اهل ريسكاند و مخاطرهپذيري جزو ذات كار آنهاست. در مقابل، بازار و سرمايه بسيار محتاط و گريزان از ريسكهاي سيستماتيك است. اقتصاد اگر مستاجر سياست شد، از آنجا كه ميداند هر لحظه ممكن است از مالك حكم تخليه بگيرد دستش به كار نميرود و تنها به روزمرگي و امور كوتاهمدت بسنده ميكند. چيزي كه هيچ تناسبي با راهحلهاي مربوط به مشكلات بزرگ حال و آينده كشور ندارد.
شايد كمتر كشوري را بتوان در اين جهان پهناور يافت كه تا اين اندازه سخنراني در آن اهميت داشته و اصولا به عنوان يك نهاد كاركرد داشته باشد! بسياري از مطالبي كه لازم است در جلسات تصميمگيري و پشت ميزهاي سياستگذاري به بحث گذاشته شود، از طريق تريبونهاي مختلف بيان ميشود.
ادبيات شفاهي و رويكرد مونولوگ، در مقابل فرهنگ مكتوب و رويكرد گفتوگو، حجم بزرگي از ارتباطات سياسي ناكارآمد را در كشور ما اشغال كرده و گويي قرار نيست تغييري در اين رويه داده شود. خلاصه آنكه، آنچه از مردم در پاي صندوقهاي راي و در اجتماعات و راهپيماييهاي ملي شنيده و ديده ميشود، مسالمتجويي، آرامشطلبي، صلحخواهي، امنيتطلبي، عزتمداري و غرور ملي است. اما متاسفانه آنچه از تريبونها و سخنرانيها شنيده ميشود، دعوا و كينهتوزي و بهكارگيري زبان غيرمسالمتآميز براي بيان مطالبي است كه بيان آنها در تريبونهاي عمومي ضرورتي ندارد و نهتنها در جهت حل مشكلات كارساز نيست بلكه با ايجاد تشتت در ذهن فعال جامعه، مشكلي ديگر بر مشكلات قبلي ميافزايد.
در چنين فضايي، اعتماد به سياستگذار و اطمينان به آينده از كشور رخت برميبندد و اگر چنين شد، زبان نگارنده از بيان عواقب آن قاصر است. پايان كلام؛ وقت آن است كه همه قواي موثر در اداره كشور، در جهت حل مشكلات اصلي و احتراز از حاشيهها تلاش كنند و به تعبير حافظ لسانالغيب، «دست به كاري زنند كه غصه سرآيد».