۰۹ آذر ۱۳۹۵ ۰۹:۲۹
کد خبر: ۵۷۶۹۱
hamayesh-rooz-e-falsafe-7

به گزارش عطنا به نقل از اعتماد؛ نشست روز فلسفه عصر سه شنبه 2 آذر، در سالن شهيد عضدي دانشكده ادبيات و زبان‌هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي به بيان بيم و اميدهاي فلسفه‌پژوهان ايراني اختصاص داشت. از خلال صحبت‌ها مي‌شد حدس زد كه استادان فلسفه ايراني نگرانند و بيمناك، نه فقط راجع به شرايط فلسفه و فلسفه‌ورزي و اوضاع نابسامان رشته فلسفه در ايران كه درباره وضعيت جهاني كه در آن زندگي مي‌كنيم. در اين نشست كه قرار بود رضا داوري‌اردكاني و محمد مجتهد شبستري و نصرالله پورجوادي و شهين اعواني نيز در آن حضور يابند، غير از ضياء موحد كه از منظري منطقي چنان كه تخصصش است، به مساله بيم و اميد پرداخت، باقي استادان از اوضاع ناگوار منطقه و بلكه جهان سخن گفتند و وضعيت دنيايي كه در آن زندگي مي‌كنيم را بحراني و ناگوار خواندند. در ادامه، گزارشي از سخنان برخي از ايشان از نظر مي‌گذرد:


ضياء موحد، استاد فلسفه و منطق:



انسان منطقي تام وجود ندارد


ضياء موحد نخستين سخنران اين نشست بود كه بحث خود را چنين آغاز كرد: عنوان بيم‌ها و اميدها به قدري وسيع است كه من مجبورم ساز خودم را بزنم. هر جا كه اميد هست بيم نيز هست و بالعكس. مساله خيلي عام است. اما اينكه در منطق چطور مطرح شده و ما در كجا ايستاديم و بيم‌ها و اميدها در اين رشته‌اي كه در آن كامپيوتر آمده، بحثي است كه من مطرح مي‌كنم. سابقه بحث به دوران يونان بازمي‌گردد. آنجا بازار جدل و مباحثات گرم بود. در نتيجه در دادگاه‌هايي كه تشكيل مي‌شده، وكيل و موكل نگران بودند كه بحث را مي‌بازند. بازار مغالطات نيز گرم بوده، در نتيجه تصميم گرفتند آن را مطرح كنند.


وي در ادامه گفت: به خاطر دارم در دانشگاه امام صادق(ع) يك ترم درس مغالطات را دادم و دانشجويان گفتند با اين توصيف شما پس در بيشتر خطابه‌ها مغالطه است؟ گفتم بله، اصولا بخش زيادي از خطابه‌ها پايه و اساسي از نظر بحث منطقي ندارد و اين ايجاد هراس مي‌كند و ذهن دانشجويان و دانش‌آموزان ما را درست بار نمي‌آورد. تعداد مغالطات بيداد مي‌كند. در كتب قديم مغالطات را به ١٣ طبقه تقسيم كرده بودند و الان صحبت از ٢٠٠ طبقه است. زيرا با پيچيده شدن استدلال‌ها، مغالطات نيز زياد مي‌شود. بعضي استدلال‌ها به قدري پيچيده است كه فهم خود آنها دشوار است. اين مغالطات جديد بسيار پيچيده شده‌اند.


موحد در ادامه به سهروردي به مثابه يكي از بزرگ‌ترين منطق‌دانان قديم اشاره كرد و گفت: كسي كه به مساله مغالطات خوب توجه كرده است، سهروردي است. سهروردي كتاب تلويحات را نوشت و استاد مسلم و مسلط منطق قديم بود. اما وقتي به حكمت اشراق رسيد، گفت مي‌خواهم منطق را ساده كنم و تا حدي نيز آن را ساده كرده است. من منطق سهروردي را براي نخستين بار فرموليزه كرده‌ام. او وقتي به مغالطات مي‌رسد، مفصل بحث مي‌كند. او در اين كتاب مي‌گويد: «ما در اين كتاب از جهت اعتماد خود بر كتبي كه در اين علم منطق تصنيف كرده‌اند، به اين اندازه بسنده كرده‌ايم و در مغالطات به كثرت پرداختيم، تا اهل بحث بدان مهارت يابند، زيرا اهل بحث در حجت‌هاي گروهي و جماعتي از مردم بيشتر غلط مي‌يابند تا صحيح و نفع در آگاهي از مواضع غلط كمتر از نفع در موارد صحيح نيست».


موحد در بخش ديگري از سخنانش با تاكيد بر مغالطاتي كه در فلسفه وجود دارد، گفت: انسان منطقي تام وجود ندارد. چنين چيزي از نظر منطقي قابل اثبات است. بنابراين بايد متوجه باشيم كه هميشه در استدلال‌هاي‌مان اشتباهاتي پيش مي‌آيد. ما الان در عصر كامپيوتر هستيم. يكي از مسائلي كه از سال ١٨٥٢ تا ١٩٧٦ مطرح و حل شد، مساله چهار رنگ است. اين مساله مي‌گويد اگر يك نقشه جغرافيايي داشته باشيم، چند رنگ مي‌خواهيد كه اين نقشه را رنگ كنيد، اما هيچ دو كشوري كه كنار هم هستند، رنگ‌شان يكي نباشد؟ صورت مساله مشخص است. اما سال‌ها طول كشيد تا بالاخره در سال ١٩٧٦ كامپيوتر اين مساله را حل كرد. كامپيوتر جوابي داد كه با دست انسان غيرقابل محاسبه است. اما اگر كامپيوتر ميان كار كردن در جايي خراب شد، از كجا به پاسخ آن اطمينان كنيم. جواب شايد اين باشد كه بايد كامپيوتر سريع‌تري بياوريم. اما اگر جوابي كه داد با قبلي يكي باشد، مي‌توانيم با تقريب بالا بگوييم كه جواب درست است. اما اگر جواب دوتا باشد، مساله به استقراي علمي و نه رياضي بدل مي‌شود. در صورتي كه ما از رياضيات و منطق توقع پيشيني بودن را داشتيم. در حالي كه الان در پيچيدگي‌ها به جايي رسيديم كه مي‌گوييم در بسياري از جاها متوسل به استقرا مي‌شويم. يعني مساله را در اين ببريم كه چند كامپيوتر چطور مساله را حل كرده‌اند. در اين زمينه مثال و مغالطات و... بسيار زياد است.


رضا سليمان حشمت، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي:



روزگار ما عصر خوف و رجا است


سليمان حشمت بحث خود درباره بيم‌ها و اميدها در رشته فلسفه را با تاكيد بر تاريخ شروع كرد و گفت: هميشه بيم‌ها و اميدها بوده است و خواهد بود. حدود ١٠٠ سال پيش از اين وقتي جنگ جهاني اول به وقوع پيوست، با توجه به كشتار زيادي كه رخ داد، خوش‌بيني قرن هجدهمي و نوزدهمي به پايان رسيد و اروپاييان دچار نااميدي شدند و برخي از متفكران‌شان چون اشپنگلر از زوال غرب سخن گفتند. اين وضعيت را بايد با اميدي كه كندرسه در قرن هجدهم داشت، مقايسه كرد، وقتي در زندان منتظر مرگ با گيوتين بود، در حالي كه نوشته‌هايش سراسر اميد به آينده‌اي شكوفا و بسيار عالي داشت. در يونان باستان نيز حتي مي‌توان گفت نهضتي كه سقراط و افلاطون ايجاد كردند، براي نجات از وضعي بود كه در يونان پيش آمده بود و يونان به سراشيبي زوال و انحطاط گرفتار آمده بود و به درستي سقراط كه خودش را خرمگس آتني‌ها مي‌ناميد، اين نكته را متوجه شده بود و ديري نپاييد كه يونان باستان فروپاشيد و يونان بخشي از امپراتوري رم شد و دوره يوناني‌مآبي آغاز شد.


اين استاد فلسفه غرض خود از اين مثال‌ها را چنين بيان كرد: بنابراين هميشه بيم و اميد در تاريخ بوده است و وقتي فرهنگي رو به افول مي‌رود، بحث بيم و اميد و خوف و رجا مطرح مي‌شود. غير از جنبه تاريخي، به‌طور كلي براي هر فردي يا جمعي اين مساله مهم است و اين موضوع توجه را به آينده جلب مي‌كند.


وي بحث را با تماثل و تشابهي با آنچه عرفا درباره خوف و رجا گفتند و وضع تاريخي امروز بشر ادامه داد و گفت: عرفا گفته‌اند كه وضع مومن هميشه بين خوف و رجا است و نه خوف به تنهايي و نه رجا به تنهايي مناسب حال مومن نيست. وضع بينابيني يعني بين خوف و رجا، وضعي است كه به خوبي ما امروزه با آن مواجه هستيم. يعني در وضع كنوني ما بحث خوف و رجا اساسي است و ما نمي‌دانيم چگونه بايد به آينده بنگريم. گاهي خوش‌بين هستيم، وقتي امور مطلوب و پسنديده‌اي را مي‌بينيم و گاهي مايوس مي‌شويم. اين وضع شرايط تاريخي و فعلي ما است كه بشر امروز با آن درگير است و اختصاص به جغرافياي خاصي ندارد. تاريخ بشري در چنين وضعيتي گرفتار آمده است. وضع خوف و رجا براي مومن البته پسنديده است، اما خوف و رجا به لحاظ تاريخي را نمي‌دانم پسنديده است و تحملش آسان نيست. زيرا انسان دوست دارد خوش‌بين باشد و با خوش‌بيني زندگي كند. اما وقتي اسباب خوش‌بيني مهيا نباشد، نوعي حماقت است. بدبيني هم البته خوب نيست. مي‌گويند شوپنهاور بدبين بوده است. نيچه مي‌گفت شوپنهاور مي‌خواست بدبين باشد اما بدبين نبود. او در يكي از گزين‌گويه‌هايش درباره شوپنهاور چنين مي‌گويد.


سليمان حشمت در ادامه گفت: اما بدبيني و خوش‌بيني يا بيم و هراس امروز ما تاريخي و وجود شناختي است و اختصاص به وضعيتي دارد كه آن را پست مدرن مي‌خوانند. زيرا در دوره مدرن كه ماركس نماينده آن است، اگرچه انتقادهاي تندي مطرح مي‌شد، اما در نهايت شرايط خوش‌بينانه بود. اما در وضع پست مدرن شرايط خوش‌بينانه نيست.


بحث من اين است كه ما در روزگاري زندگي مي‌كنيم كه هر دو نوع خوف و رجا گريبانگير ما است. اين يك مرحله تاريخي است كه در آن قرار داريم و مقامي است كه متفاوت با دوره‌هاي قبل است. البته در عين حال چنان كه هايدگر گفته در اين وضع نيست‌انگارانه، خود نيست‌انگاري طليعه‌اي براي اميدهاي تازه است.


محمدرضا بهشتي، استاد فلسفه دانشگاه تهران: 



اصل فلسفه حيرت است


محمدرضا بهشتي خود فلسفه را تلاشي ميانه بيم و اميد خواند و گفت: سخن بر سر فلسفه نه به مثابه يك رشته آكادميك و حوزوي كه جماعتي به عنوان معلم و گروهي تحت عنوان طلبه و دانشجو به آن اشتغال دارند، فلسفه‌اي كه نسبتش با زمانه‌اي كه در آن به سر مي‌بريم نامعلوم است و اگر اساسا دغدغه و پرسشي داشته باشد، نه بر آمده از زندگي است و نه با زندگي گره مي‌خورد. بلكه مقصودم فلسفه‌اي است كه با متن زندگي گره مي‌خورد و سرآغازش (آرخه) چنان كه افلاطون و ارسطو گفتند، حيرت است. البته هر حيرتي چنين نيست. بلكه حيرتي كه ناشي از خارج شدن چيزها از بداهت پيشيني شان است. اين حيرت باعث مي‌شود يكه بخوريم. چنين حيرتي ما را به تكاپو و پرسش وا مي‌دارد.


اين استاد فلسفه گفت: اما چرا مواجهه با آنچه ناشناخته است و از بداهتش خارج شده، ما را به سمت پرسش، آن هم فلسفي مي‌كشاند؟ آيا ممكن نبود واكنش ما طور ديگري باشد؟ البته پرسش فلسفي، هر پرسشي نيست. اما اين حيرت ما را به طلب چرايي و چگونگي مي‌كشاند تا آن را از غرابتي كه دارد، خارج كنيم و بتوانيم آن را از نوع خود و خودي كنيم. البته فلسفه خود اين تلاش براي از آن خود ساختن است و مادامي كه اين تلاش است، فلسفه است.


بهشتي به واژه آرخه اشاره كرد و گفت: آرخه به معناي مبدا زماني و مكاني است، اما علاوه بر آن به معناي اصل حاكم بر هر چيزي و آن چه باعث مي‌شود يك چيز آن چيز باشد، است. بنابراين اگر سرآغاز يا آرخه فلسفه حيرت است، آنچه باعث مي‌شود فلسفه زنده باشد و نو به نو بتواند وجودش را آشكار كند، همين حيرت است. فلسفه‌اي كه مجال نمي‌دهد پاسخ ما قطعي تلقي شود و ما به آن بسنده كنيم.
وي در ادامه به كاربرد اصطلاح فيلوسوفوس (ريشه اصطلاح فلسفه) نزد سقراط اشاره كرد و گفت: در آغاز فلسفه واژه فيلوسوفوس در برابر سوفوس مطرح شد. سوفوس به معناي داناست. به خاطر داريم چطور سقراط افلاطوني با لحن طنزآميزي به نقد سوفيست‌ها، سوفوس را نفي مي‌كرد و در مقابلش فيلوسوفوس يعني دوستداري دانش را مطرح كرد. نقد سقراط بر سوفيست‌ها به سه گمان غلط ايشان بود، اولا سوفيست‌ها گمان مي‌كنند، دارايي را دارند، يعني مالك دارايي هستند، ثانيا ايشان گمان مي‌كنند مي‌توانند اين دارايي را مثل هر دارايي ديگري در اختيار ديگران بگذارند، ثالثا سوفيست‌ها گمان مي‌كردند مي‌توانند در ازاي اين دارايي كه در اختيار ديگران مي‌گذارند، اجرتي بگيرند. سقراط مي‌گفت هر سه مدعا گزاف است، زيرا از نظر او اولا دانايي دارايي نيست و به ملك كسي در نمي‌آيد. ثانيا آنچه به ملكيت در نمي‌آيد را نمي‌توانيم در اختيار ديگران بگذاريم، ثالثا وقتي چيزي را نمي‌توانيم در اختيار ديگران بگذاريم، نمي‌توانيم در ازايش طلب اجرت كرد. گاهي مي‌انديشم مصداق اتم سوفيستي كه سقراط نقد مي‌كند، همين ما معلمان فلسفه هستيم.


بهشتي در ادامه گفت: سقراط در مقابل، فلسفه را تلاشي براي از آن خود كردن دانايي مي‌داند. تلاشي كه از يكسو مي‌داند هرگز نمي‌تواند مطمئن باشد كه آن چه را هست، همان‌گونه كه هست در‌يابد و از سوي ديگر بيم اين را دارد كه پيشداوري‌هاي ما كه به ناگزير مددكار ما در اين مسير هستند، به حقيقت زور گفته باشند و حتي حقيقت را مسخ كرده باشند. فلسفه تلاشي ميان بيم و اميد است. فلسفه اين كوشش جست‌وجوگرانه است و مادام كه انديشه، انديشه بشري است، چنين خواهد بود. كساني كه از موضع فلسفه سخن مي‌گويند، جست‌وجوگرانه و محتاطانه سخن مي‌گويند؛ به لوازم و پيامدهاي هر چه مي‌گويند، تا جايي كه افق ديد مجال مي‌دهد، ملتزم هستند زيرا مي‌دانند كه همه‌چيز را نمي‌دانند.


وي در ادامه گفت: فيلسوف از روي تحكم سخن نمي‌گويد. كساني كه از روي تحكم سخن مي‌گويند يا كساني هستند كه مدعي وصل هستند و مدعي اين هستند كه حقايق را چنان كه هست (كما هي هي)، در اختيار دارند. البته شنيده‌ايم كه كساني كه مدعي وصل هستند، كمتر سخن مي‌گويند و چه بسا مهر سكوت بر لب زده‌اند چون نيازي به سخن گفتن ندارند. اما در مقابل برخي كه محكم سخن مي‌گويند، به علت آن است كه به لوازم و پيامدهاي سخن شان آگاه نيستند. محكم سخن گفتن البته جاذبه دارد، اما واقعيت آن است كه در مورد برخي از افراد مي‌توان گفت علت سخن گفتن محكم شان اين است كه نمي‌دانند.


بهشتي در پايان گفت: برخي كساني كه سال‌هاست در زمينه فلسفه مي‌انديشند نيز گويي در قلعه محكم برج و بارو نشسته‌اند و گمان شان بر اين است كه نگهبانان حريم اين قلعه هستند. اين افراد هر چه هستند، فيلسوف نيستند. فلسفه‌اي كه با آرامش كاذب داشتن حقايق آنچنان كه هستند، بيان مي‌شود، فلسفه نيست. تنها نامي از فلسفه بر آن است. بنابراين تلاش و كوشش و كشش و دشواري كه در مسير فلسفه طي مي‌كنيم براي آنكه خودمان را به حقيقت نزديك كنيم، خودش فلسفه است و در زمانه ما كه پرسش‌هاي متعددي پديد آمده، آنچه بيش از همه ارزشمند است، خود اين تلاش است.


محمدجواد صافيان، استاد فلسفه دانشگاه اصفهان:



گسيختگي از ريشه‌ها


محمدجواد صافيان بحث خود را با نقل جمله‌اي از نيچه آغاز كرد و گفت: نيچه مي‌گويد برهوت سر برآورده است، واي به حال آنان كه برهوت را انكار كنند. نيچه در اين جمله عمق نيست انگار و نيهيليسمي را كه از نظر تاريخي شروع شده و بيش از ١٢٠ سال از زمان آن گذشته را بيان مي‌كند. زندگي اساسا با اميد شروع مي‌شود و همه انسان‌ها و جوامع انساني هم در سطح فردي و هم در سطح جمعي با اميد مي‌زيند و با اميد زندگي را طي مي‌كنند. اما لزوما اميد به عنوان مساله براي ايشان مطرح نمي‌شود. وقتي اميد تبديل به مساله مي‌شود كه در آن تزلزل ايجاد شده و انسان‌ها خواه در سطح فردي يا اجتماعي احساس مي‌كنند، اميدهايي كه به نحو ضمني داشتند، در حال از دست رفتن است.


وي در ادامه گفت: بنابراين وقتي بحران دامنگير مي‌شود، بحث اميد مطرح مي‌شود. امروزه شاهديم كه بحران به اشكال بسيار متنوعش جهان ما و به خصوص منطقه ما را در بر گرفته است و بحران‌هاي متنوع و زيادي ما را تهديد مي‌كند.صافيان با بحراني خواندن وضع كنوني تاكيد كرد: اين بحراني بودن صرفا در حد آن چه گفتيم باقي نمي‌ماند و به نظر مي‌رسد ريشه بسيار اساسي‌تري دارد. چنان كه از نيچه نقل كرديم، نيچه بحران را برهوت مي‌خواند. اين برهوت خود را در جنبه‌هاي مادي و معنوي آشكار مي‌كند. اما مساله اين است كه نسبت ما با اين بحران‌ها چيست؟ بحران در درجه نخست بيشتر انسان‌ها را از نظر احساسي و عاطفي تحت تاثير قرار مي‌دهد و در ايشان ياس روان‌شناختي به وجود مي‌آورد. اما با ياس روان‌شناختي نمي‌توان بحران را چاره كرد. آنچه مهم است و شايد با آن بتوان بحران را چاره كرد، درك عميق بحران و اعتراف به آن است، يعني نبايد بحران را انكار كنيم. امروزه وضعيت ما به نحوي است كه بسياري از بحران‌ها را انكار و توجيه مي‌كنيم و آنها را به رسميت نمي‌شناسيم.


صافيان در ادامه به تفسير هايدگر در تفسير سخن نيچه (برهوت سر برآورده است) اشاره كرد و گفت: هايدگر براي فهم منظور نيچه توضيحي راهگشا ارايه مي‌كند. برهوت نوعي امحا و نابودكردن و ويران‌سازي است. اما هايدگر ميان دو معنا تمييز قايل مي‌شود: يكي ويران كردن و ديگري نابودسازي. به نظر هايدگر برهوت صرفا نابود نمي‌كند، بلكه برهوت در جمله نيچه نه تنها آنچه موجود است را از بين مي‌برد، بلكه استعدادهاي ايجاد و توليد را نيز از بين مي‌برد. بنابراين بحران به معناي اساسي، آن است كه استعداد و قوه و امكان ايجاد و خلاقيت و به وجود آوردن از بين رفته است و اين همان نيست‌انگاري زمانه ما است.


صافيان در ادامه گفت: به نظر هايدگر از بين بردن خلاقيت توسط برهوت آن است كه ياد و خاطره را از انسان‌ها مي‌گيرد و مي‌زدايد و از ايشان خاطره‌زدايي مي‌كند. اين ممكن است به نظر ما مساله كم‌اهميتي باشد. اما منظور هايدگر اين است كه آنچه ما را با ريشه‌ها و سنت‌ها، از طريق يادها و يادآوري سرچشمه‌هايي صورت مي‌گيرد كه ما با آنها ارتباط داريم. اگر اين ارتباط گسيخته شود، وضع كنوني پديد مي‌آيد، يعني وضعيت گسيختگي. در وضعيت گسيختگي همواره در حالي زندگي مي‌كنيم كه بي‌نسبت با آينده و گذشته است. اين استاد فلسفه در پايان گفت: اگر اين تهديدها اساسي است، اميد تنها آنجاست كه به عمق تهديدها و بيم‌ها آگاهي يابيم.



بيژن عبدالكريمي، استاد فلسفه و پژوهشگر:



يگانه اميد راستين بشر


نظر به اينكه من بيم‌ها و اميدهاي جامعه خود را مستقل از وضعيت جهاني مي‌بينم مي‌كوشم كه نگراني‌هاي خود را ابتدا در يك چشم‌انداز جهاني و بعد در يك چشم‌انداز بومي و محلي كه مستقل از وضعيت جهاني است مطرح كنم. در روزگار كنوني كه از آن به جهان پست مدرن تعبير مي‌شود، بشر روزگار ما با برخورداري از دو تجربه بزرگ تاريخي عالم سنت و مدرن، ايمان خود را به همه نظام‌هاي ايدئولوژيك و متافيزيك از دست داده است. با اين چشم‌انداز شايد بتوانم همه بيم‌ها و اميدهاي خود را درباره جهان كنوني چنين خلاصه كنم. نخستين بيم، بي‌متافيزيك شدن جهان است و دومين آن را مي‌توان فقدان امنيت انتولوژيك دانست. خطر بعدي نيز موج سوم نيهيليسم است. من با بودريار كاملا موافق هستم كه در دهه‌هاي كنوني بعد از رنسانس و عصر روشنگري، با موج سوم نيهيليسم رو به رو هستيم كه با معناي قبل آن، متفاوت است. در روزگار ما فرهنگ و تفكر به امري تزييني در زندگي بشر تبديل شده و اخلاق رمگان رواج يافته است.


اما در يك چشم‌انداز بومي، وضعيت چند دهه اخير را اينگونه خلاصه مي‌كنم؛ روزگار ما را مي‌توان آغاز يك پايان تلقي كرد. منظور اينكه در واقع روح تاريخي سنت ما در چند دهه اخير به پايان رسيده است. نسل‌هاي جديد در واكنش با اين وضعيت، با شور و شوق خود را آغازگران راهي جديد مي‌پندارند. آنان در مسيري گام گذاشته‌اند كه در خاستگاه اصلي خود يعني در غرب مورد ترديدهاي جدي قرار گرفته است و از ارزش‌ها و نگرش‌هايي در جهان دفاع مي‌كند كه در خاستگاه اصلي خود به پايان رسيده است. ما در وضعيتي زندگي مي‌كنيم كه همه بت‌هاي قبيله‌اي‌مان در كنار ديگر بت‌هاي جهان شكسته است. امروز قبيله من، همه توتم‌هاي خود را داده است و زندگي يك قبيله، بي‌هيچ توتمي مي‌تواند بسيار خطرناك و نگران‌كننده باشد. اما همان نقطه‌اي كه براي همه محل بيم است مي‌تواند نقطه راستين اميد باشد. ما در جهاني بي‌معنا زندگي مي‌كنيم اما در وراي همه بيم‌ها و اميدهاي جهان ما، در ذات جهان و در ذات زندگي حقيقتي نامتعين خود را آشكار مي‌كند و اين حقيقت مي‌تواند يگانه اميد راستين بشر باشد.


علي اصغر مصلح ،استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي:



سه خاستگاه بيم و اميدهاي ايرانيان


سخن من درباره بيم و اميدهاي تاريخي ايرانيان است. به گمان من، هر فرهنگ لايه‌هاي مختلفي دارد و كنش و انديشه هر قوم برخاسته از بيم و اميدهايي است. به نظر مي‌رسد براي ريشه يابي بيم و اميدهاي ايرانيان مي‌توان به كتيبه‌اي در تخت‌جمشيد اشاره كرد كه منسوب به داريوش است. اين كتيبه گوياي عميق‌ترين بيم و اميدهاي ايرانيان در طول تاريخ آنان است. به نظر مي‌رسد متعلق بيم و اميد ما ايرانيان، سپاه دشمن، دروغ و خشكسالي است كه در اين كتيبه آمده است. ايرانيان در طول تاريخ، هميشه به دشمن انديشيده‌اند، هميشه از خشكسالي ترسيده‌اند و هميشه به علت پايبندي به آيين راستين، از دروغ بيم داشته‌اند. به نحوي دو منشا اول به اقليم ايران بازمي‌گردد و مي‌دانيد كه در پيدايش اجزاي يك فرهنگ، توجه به اقليم و تجاربي كه يك قوم در آن اقليم پيدا مي‌كند پايه‌هاي آن فرهنگ است. ايرانيان هميشه در تهديد دشمن بوده‌اند و شايد هيچ كشوري به اندازه ايران به ديگري دشمن نينديشيده است. مساله دوم اقليم ايران است، مهم‌ترين معضل ايرانيان در طبيعت هميشه آب بوده است. مساله سوم، دروغ است.


شايد به اين دليل كه آيين ايرانيان، راستي بوده است هميشه از ناراستي ترسيده‌اند. هگل در درسگفتارهايي درباره دين، وقتي سير پيدايش اديان را مي‌آورد چيزي را به ايرانيان نسبت مي‌دهد. به نظر او، توجه به تعارض و دوگانگي و به ويژه مساله دين زرتشت و تاريكي و روشنايي، كشف ايرانيان است. ايرانيان در سير تطور آگاهي، نقطه‌اي هستند كه خير و شر كشف مي‌شود و دين ايرانيان، دين خير است و شر و ايرانيان هميشه مي‌خواسته‌اند اهل راستي باشند و شايد يكي از ويژگي‌هاي فرهنگ ايرانيان در قياس با ساير فرهنگ‌ها اين است كه ايرانيان هميشه تقابل انديش بوده‌اند. به نظر مي‌رسد ما ايرانيان، شر را وارد فرهنگ غرب و يونانيان كرده‌ايم. در تاريخ تفكر، اين تقابل كار ما ايرانيان است كه البته اين گفته نياز به تحقيق بيشتري دارد و من فقط به عنوان يك سررشته آن را ذكر مي‌كنم. فهم ما از دشمن و مساله راستي و ناراستي يك ويژگي به فرهنگ ايرانيان داده و آن تقابل انديشي است و به نظر مي‌رسد مي‌توان بسياري از پاره‌هاي فرهنگ ايراني در فلسفه، شعر، اعتقادات و باورها و... را با توجه به اين سه خاستگاه بيم و اميد تحليل كرد.


خبر: عاطفه شمس- محسن آزموده؛ روزنامه اعتماد


تصاویر نشست: 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
مطالب دیگر
چگونه مسائل جنسی را به کودک آموزش دهیم؟
یک استاد دانشگاه در گفتگو با عطنا بررسی کرد

چگونه مسائل جنسی را به کودک آموزش دهیم؟

تربیت جنسی امری ضروری است و آموزش آن را از هر سنی که کودک شروع به سوال پرسیدن می کند باید شروع کرد. اما به طور کلی اولین زمان برای این آموزش 3 تا 5 سالگی است. چون کودک در این برهه سنی کنجکاوی هایی دارد
فقدان سرمایه اجتماعی، نظام سیاسی را با چالش‌ روبرو می‌کند/ مهاجرت یکی از نتایج شکاف میان دولت و ملت است
یک جامعه شناس در گفتگو با عطنا مطرح کرد

فقدان سرمایه اجتماعی، نظام سیاسی را با چالش‌ روبرو می‌کند/ مهاجرت یکی از نتایج شکاف میان دولت و ملت است

یک استاد دانشگاه معتقد است: «نهادهای دولتی و حاکمیتی نقش مهمی در اعتماد عمومی دارند و در واقع عملکرد نهادهای اجتماعی و سیاسی است که اعتماد را خلق می‌کند یا باعث کاهش آن می‌شود.»
فضای مجازی را باید کنترل کرد/ باید به سمت اینترانت حرکت کنیم
یک جامعه شناس در گفتگو با عطنا:

فضای مجازی را باید کنترل کرد/ باید به سمت اینترانت حرکت کنیم

در حال حاضر در معرض تهدید جدی هستیم. طرح مجلس درباره ساماندهی فضای مجازی اولین گام در جهت داشتن برنامه برای مدیریت فضای مجازی است و البته نباید به روش‌های نادرست مثل قطع کردن اینترنت روی بیاوریم.
مدیریت فضای مجازی در آمریکا و کره جنوبی چگونه است؟
بررسی قوانین اینترنت در کشورهای دیگر (1)

مدیریت فضای مجازی در آمریکا و کره جنوبی چگونه است؟

TikTok و WeChat دو شبکه اجتماعی چینی هستند که در دنیا با استقبال روبه‌رو شده‌اند، اما در زمان ریاست جمهوری ترامپ استفاده از این اپلیکیشن‌ها در امریکا به دلیل نگرانی های امنیتی ممنوع اعلام شد.
پر بازدیدها
آخرین اخبار