فارغ از نفس المپیک و رقابتهای آن، گاهی باید از سطح و ظاهر یک رخداد فراتر رفت و آن را خارج از گود و نه در متن نگریست، اساساً در پس این رخداد ورزشی معنایی نهفته که به آن چنین وسعت اثرگذاری بخشیده است.
به گزارش عطنا به نقل از روزنامه ایران، تیتر یک اغلب رسانهها و نقل بسیاری از محافل، این روزها، اخبار المپیک ریو دوژانیرو است و افراد از هر طیفی میکوشند تا در این تجربه مشترک به نوعی سهیم شوند.فارغ از نفس المپیک و رقابتهای آن، گاهی باید از سطح و ظاهر یک رخداد فراتر رفت و آن را خارج از گود و نه در متن نگریست، اساساً در پس این رخداد ورزشی چه معنایی نهفته که به آن چنین وسعت اثرگذاری بخشیده است؟ چرایی این مسأله، خود موضوعی برای بحث با دکتر سعید ذکایی، استاد دانشگاه علامه طباطبائی شد. وی که در زمینه جامعهشناسی جوانان، جامعهشناسی فراغت و جامعهشناسی ورزش صاحبنظر است، اینبار کوشید تا از منظر مطالعات فرهنگی و جامعهشناسی «واقعه المپیک» را محل تأمل قرار دهد.
*جناب دکتر ذکایی، به عنوان جامعهشناسی که در حوزه جامعهشناسی ورزش تحقیق و مطالعه داشتهاید، اگر المپیک صرفاً یک «واقعه ورزشی» است پس چرا اخبار و موضوعات مربوط به آن در تمام اقشار جامعه واکنش ایجاد میکند؛ به عنوان مثال دیدیم که طراحی لباس کاروان ورزشی کشورمان چقدر در سطوح مختلف جامعه حتی غیر ورزشیها واکنش ایجاد کرد؟
المپیک یک کارناوال بزرگ ورزشی و فرهنگی است و جزو آن دسته از وقایعی است که با هیچ واقعه دیگری از این جنس، همسنگ و هموزن نیست؛ مهمترین و بزرگترین واقعهای است که امکان بروز تواناییها و هیجانات کنترل شده ورزشی را در مقیاسی جهانی به نمایش میگذارد.
در وجه اجتماعی، میتوان گفت که نفس المپیکها، در واقع، احیای روح اجتماع و مدنیت و رفتارهای مبتنی بر گذشت، ایثار و دوستی است. این فرصتِ ادغام، موهبت و مزیتی بالقوه در المپیک است. در عین حال، میتوان گفت موفقیت در المپیک در وهله اول خود به ذخیرهای از این سرمایههای اجتماعی نیاز دارد. بیجهت نیست که مثلاً در ایران ما برای راهیابی تیمهای خود به المپیک بویژه در ورزشهای گروهی حمایت و بسیج اجتماعی گسترده را انتظار داریم و از حمایتهای عاطفی و نمادین خود خرج میکنیم.
کشورهایی که از نظر رتبه ورزشی در جایگاه بالایی قرار میگیرند، به نوعی کسب پرستیژ میکنند و به شکلی فاصله خود را با کشورهایی که در جایگاه پایینتری قرار دارند، به نمایش میگذارند. تلاش کشورها برای اینکه بدرخشند و تصویر خوبی از خود به جا بگذارند، برخاسته از همین حس است. به قول برخی جامعهشناسان میتوان به المپیک به عنوان یک «ابر واقعه» یا «فرا واقعه» نگریست نه یک رویداد معمولی.
*چرا برای توصیف واقعه المپیک، اصطلاح «ابر واقعه» یا «فرا واقعه» را بهکار میگیرید؟
به اعتقاد من، المپیک یک ویترین و یک دماسنج است که میتوان در آن دستاوردها و تجربیات یک دوره از تمدن بشری را به نمایش گذاشت. المپیک به نوعی، چکیده دستاوردها و قابلیتهای تمدن انسانی برای پرورش و مدیریت سرمایههای بدنی است.
روشن است که المپیک تنها یک واقعه ورزشی نیست که با مسابقات آغاز و پایان یابد. طبیعتاً ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نمادین زیادی در آن میتوان یافت. وقتی از المپیک صحبت میکنیم همه این فضای تاریخی، فرهنگی، ملی و بینالمللی به ذهن میآید.
مردم، گروهها، اقشار اجتماعی و فرهنگهای ملی مختلف درک و فهم ویژه خود از المپیک را نیز دارند و به شیوه خاص خود ممکن است آن را فهم کنند و با آن ارتباط برقرار کنند.
بنابراین شباهتهای برآمده از فرهنگ جهانی و رسانهای شدن ورزش در کنار خاص بودگیهای فرهنگی در مرزهای کوچکتر درهم تنیدهاند و اصطلاح المپیک را به یک ترکیب و مفهوم تبدیل میکنند که به شیوههای مختلف میتوان با آن ارتباط برقرار کرد. میخواهم بگویم معنای المپیک در زمان و در مکان تفاوتهایی را در خود دارد و اتفاقاً این تفاوتها و نسبیتها در نگاه به المپیک بر جاذبهها و گاه افسون آن میافزاید و آن را منحصر به فرد میکند.
شیوه تماشا، گفتوگو درباره المپیک، حساسیت و هواداریها، بازنماییهای رسمی و غیررسمی، اسطورهسازیها و تخیلات و حسرتها نسبت به آن، برنامهریزی و تدارک در مسیر آن از جامعهای به جامعه دیگر فرق دارد. المپیک همه یا بیشتر ما را درگیر میکند. این درگیر ساختن با وجود همشکلیهای زیاد و روزافزون، تمایزات خود را نیز دارد. المپیک میدانی است که میتوان بواسطه آن، فرهنگ و البته تحولات جامعه جهانی را زیر ذرهبین گذاشت و دستاوردها و پیشرفتها و ناکامیهایش را ارزیابی کرد.
*به این ترتیب، این میدان نمایش علاوه بر ترسیم دستاوردهای تکنولوژی، علمی، اخلاقی و مدنی، «دستگاه عظیمی برای تولید و مصرف فرهنگی» نیز میتواند بهشمار رود؟
بله، از منظری دیگر، میتوان گفت المپیک فینفسه وجه مهمی از فرهنگ مردمپسند نیز به شمار میآید. کافی است به اهمیت این واقعه در ترویج برخی مدهای لباس و آرایش در فضای مجازی توجه کنیم که گاه اشکال نفرت و رنگ خشونت هم میگیرد و البته برای بعضی جوانان ایرانی نیز مجال دق و دل خالی کردن فراهم میکند.
برگزاری المپیک در بسیاری موارد فرصت تبلیغات تجاری ویژه را فراهم میکند مثلاً با استقرار تلویزیونهای بسیار بزرگ در معابر مهم شهری و مصرفی کردن میدان شهر، «حوزه عمومی» کارکردی تجاری پیدا میکند. المپیک فرصت طلایی استفاده از این میل به هیجان و جذب شدن در جادوی ورزش را مهیا میسازد.
با توجه به اینکه خود المپیک تغییرات زیادی را تجربه کرده و بیش از هر زمان دیگری به رویدادی رسانهای تبدیل شده است، فرصتی منحصر به فرد پدید میآید تا افراد در آن ایام، درگیر آن شوند. برای هواداران افراطی ستارهها یا تعقیبکنندگان متعصب رویدادهای ورزشی، المپیک عرصه جدیدی است که از آن الهام میگیرند و خود را به آن میسپارند.
فاصله گرفتن از زمان و مکان زندگی روزمره و غرق شدن در هیجانِ بازی، شکل بیهمتایی از زندگی برای این گروه تماشاگر و مخاطب پرعطش و البته اغلب منفعل است. همه اینها نوعی گسست از ریتم زندگی روزمره را به علاقهمندان جدی و اغلب غیرورزشکار تحمیل میکند که هیچ سنخیتی با روح المپیک و فلسفه آن ندارد.
برای این تماشاگران و هواداران منفعل مهمترین پیام المپیک و بازیهای جام جهانی فاصله گرفتن افراد از نظم زندگی روزمره است چراکه طی آن، افراد بازیهای المپیک را نوعی خاص از یک مناسک مهم میدانند که باید آن را پیگیری کنند، از آن دفاع کنند و هیجانات خود را نسبت به آن ابراز نمایند.
*اگر المپیک را فضای رقابتی ملتها در نظر بگیریم، آنگاه چقدر میتوان المپیک را عرصهای برای برانگیختن و ارتقای ارزشهای میهنپرستانه و ناسیونالیستی دانست؟
دقیقاً همین طور است، خصوصاً برای کشورهایی که دچار تنشهای قومی، تاریخی، سیاسی و شکافهای اجتماعی هستند؛ المپیک میتواند مرهمی برای این شکافها باشد و موقتاً این فاصلهها را به فراموشی سپارد. این در حالی است که تغییراتی را هم در نگاه به هویت ملی ایجاد میکند.
المپیک همچنین فرصتی است برای گروههای فرودست و حاشیهای یا افراد ناتوان و معلول تا به مدد تکنولوژی رسانهای سفری مجازی در زمان و مکان را تجربه کنند. این واقعه به نوعی حسی از یک شادی و سرخوشی افراطی را به روح و روان بخشی از ملتها تزریق میکند.
در ویترین المپیک، همه کشورها بر این امر اصرار دارند که فارغ از سابقه و قابلیت ورزشی خود، بهترین تصویر را از خود به نمایش گذارند. در این میان، ورزش محمل مناسبی میگردد تا از طریق آن تصویری مقبول از هویت ملی، سیاسی و فرهنگی ارائه شود.
همین اهمیت «جلوههای رسانهای ورزش» سبب شده است کشورهای کوچکتر موفقیت در المپیک را راهی میانبر برای طرح ملتسازی و برخورداری از پرستیژ سیاسی بالاتر بیابند و از اعتبار آن برای ترویج و ارتقای جایگاه اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتی توریستی خود بهره گیرند.
*شاید بتوان رقابتهای المپیک را ماکتی از دنیای واقعی دانست که به نوعی «مناسبات قدرت» را به نمایش میگذارد. آنچه اغلب در المپیکها به چشم میخورد فاصله قابل توجه کشورهای پیشرفته همچون چین و امریکا در برابر سایر کشورهای جهان سوم است، چقدر با این دیدگاه همدل هستید که المپیک، بازنمایی از قدرتها در عرصه بینالملل است؟
تردیدی نیست که این نیمه پنهان ماجرا است؛ در وهله اول کشوری که نامزد یا کاندیدای نهایی برای برگزاری این رویداد بزرگ میشود باید حداقلی از امکانات و زیرساختها، وجاهت و مقبولیت لازم را برای برگزاری این مسابقه داشته باشد که اینجا باز منافع اقتصادی و سیاسی درهم تنیده شده است. بنابراین، در سطح کلان و بر اساس رویکرد اقتصاد سیاسی، میتوان گفت که همواره منافع اقتصادی و سیاسی بخشی از سناریو و پشتپرده المپیک بوده است.
با وجود اینکه نفس وجودی ایجاد المپیک در کشور یونان، تأیید روابط اجتماعی در سطح جهانی و برانگیختگی حس مدنیت و ارزشهای اجتماعی و دینی بود و هر چند این قضیه به المپیک کلاسیک برمیگردد ولی میتوان به وضوح حس قدرت و انگیزههای ناسیونالیستی، سیاسی و اقتصادی را از قرن 16 به بعد مشاهده کرد.
از این رو، میتوان المپیک را فرصتی برای بازنمایی قدرتها نیز دید، بویژه اینکه در وهله اول کاندیدا شدن برای چنین مسابقاتی، مستلزم امتیازات و محبوبیتی از منظر سیاسی و اقتصادی است و این خود پیشزمینهای برای بازتولید قدرت در این جوامع میشود؛ مثلاً وقتی به 5 کشوری که رتبه بالایی در جدول کسب کردهاند نگاه میکنیم، درمییابیم که این کشورها، عموماً اقتصاد، پوشش و قدرت رسانهای بالایی دارند و به همان نسبت کشورهایی که جایگاه پایینتری دارند، از این ویژگیها محروم هستند.
لذا در سطوح متوسط و خرد میتوان این آثار منفی را ردیابی کرد، طبیعتاً این ویترینی است برای نمایش برندها و دستاوردهای صنعت فرهنگ که به اشکال مختلف از مد گرفته تا تکنولوژی و دیگر دستاوردها مطرح میشوند. از این رو، این خطر همیشه وجود دارد که مخاطبان این نوع رویدادها، با «شیءانگاری» این واقعه و «مجذوبشدگی» بیش از اندازه از واقعیت، خارج میشوند، لذا نقد فرانکفورتی «شیءانگاری» و «کالاسازی» فرهنگی را میتوان به این رویداد نسبت داد و میتوان گفت که المپیک به نوعی از آن ماهیت و ذات هستی خود (پیوند مدنی، صلح و همزیستی مسالمتآمیز) به میدانی برای منازعات نمادین، سیاسی و اقتصادی هم تبدیل شده است که آثار مخرب بسیاری را بر جای میگذارد.
*بنابراین با این دیدگاه همدل هستید که المپیک در نفس خود، میتواند هدف خود را نقض کند؟
بله، این استدلال وجود دارد که بواسطه گره خوردن بیش از پیش ورزش با تکنولوژی، سرمایه اقتصادی و تبلیغات و برندها، آشکارا موقعیتها و فرصتهای نابرابر ایجاد میشود هر چند در این میان، ممکن است تکستارههایی بواسطه استعداد ذاتی، تلاش و کوشش خود از کشورهای در حال رشد ظاهر شوند ولی همچنان تحتالشعاع آن موقعیت و روابط نابرابر هستند. المپیک چرخه روابط قدرتِ مرکز پیرامون را بخوبی بازنمایی میکند.
اشاره کردید که المپیک میتواند فضایی برای احیای ارزشهای ناسیونالیستی هم باشد، در این میان، حضور «تیم المپیکی پناهندگان بدون سرزمین» چگونه قابل تحلیل است؟
به هر حال واقعه المپیک فرصتی برای دیده شدن، خودابرازی و ارائه دادخواست است، لذا این حق به پناهندگان داده شده تا مستقل از مرزبندیهای سیاسی بتوانند حضور خود را به نمایش بگذارند. این تجربه در واقع، انعکاس تحولات سیاسی جامعه مدرن در دو سه دهه اخیر است؛ خشونتهای سیاسی، جنگها و منازعات منطقهای، سختگیریها و کنارگذاریهای فزاینده مهاجرین و بدرفتاریها و کلیشهسازیها نسبت به آنها.
این ابتکار را میتوان به فال نیک گرفت. این واقعه اگر چه ممکن است کم اثر و تا حدی نمایشی باشد با این همه یادآور فلسفه و رسالت المپیک است. المپیک موقعیتی را برای این (پناهندگان) فراهم میکند تا نابرابریها و کنارگذاریها فراموش نشوند.