متن پیش رو یادداشتی است از میثم مهدیار، دانشجوی دکتری جامعه شناسی فرهنگی دانشگاه علامه طباطبائی که به تحلیل عوامل و تبعات خروج انگلستان از اتحادیه اروپا میپردازد.
به گزارش عطنا به نقل از مهر، پیروزی دست راستیهای نژادپرست و ملی گرایان در رفراندوم جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا مباحثات زیادی را رقم زده است. البته این اتفاق غیر قابل پیش نبود. در دو سال گذشته دست راستیها هم در انتخاباتهای محلی در اروپای شمالی غربی و هم در انتخابات پارلمان اروپا موفقیت هایی را کسب کرده بودند.
در زمان تاسیس اتحادیه اروپا شکل گیری آن ذیل گسترش جهانی شدن و روند رو به رشد کمرنگ شدن هویتهای محلی و مرزهای سیاسی فهم و تبلیغ میشد. طنین اروپای واحد و گسترش آن نوید شگل گیری ائتلافهای گسترده جدید و سیاست زدایی از کل سیاست بین الملل در آینده ای نه چندان دور را نوید میداد.
جامعه شناسانی همچون گیدنز و هابرماس و بک با عناوینی چون پساسیاست، راه سوم، مدرنیته بازاندیشانه و غیره از سیاست زدایی از سیاست کلاسیک مبتنی بر مرز و نژاد و تاریخ و فرهنگ و دین دفاع و هویتهای جدید را ذیل منافع و آینده مشترک، سبک زندگی جدید، سیاست آب و هوایی و محیط زیست و... در حال بازتولید میدانستند.
اما این اروپای واحد جدید شکل گرفته، به تبع سازمان ملل متحد و اقمار دیگرش، نه مبنایی فلسفی که مبنایی پراگماتیک داشت. در حقیقت فیلسوفان ابتدایی قرن بیستم از جمله هوسرل و هایدگر مذکِّر به بحران اروپایی شده بودند و به دنبال طرح امکانها و ایدههای جدیدی بودند. ادموند هوسرل که متأثر از ایده روح مطلق هگلی نشان داده بود مفهوم اروپا را باید با نظر به غایات تاریخی عقل طرح کرد در کتاب بحران علم اروپایی این گونه تذکر داده بود: «علت بحران غرب انحطاط مذهب اصالت عقل است که ناشی از غلبه مذهب اصالت طبیعت و مذهب اصالت متعلق ادراک بر آن است. این بحران فقط به دو طریق ممکن است خاتمه یابد؛ یک راه این است که غرب که از اصل عقل و خردمندی خود دور افتاده و روحش در ورطه کین توزیهای وحشیانه سقوط کرده است نابود شود و امکان دیگر این است که اروپا دوباره از روح فلسفه سر برآورد که لازمه و شرط آن شجاعت عقلی برای غلبه بر طبیعت انگاری است.»
هایدگر هم ظهور نهیلیسم متجددانه را نتیجه سوبژکتویسم دکارتی و کانتی میدید که در حقیقت به فعلیت رسیدن طبیعت گرایی مضمر در تاریخ فلسفه یونان باستان به این سو بود. این تذکرات هوسرل و هایدگر اما جدی گرفته نشد. البته نه به این معنا که شنیده نشد بل به این معنا که امکان توجه به آن و حل آن در اروپا نبود.
بعدها در فلسفه سیاسی ریچارد رورتی سعی کرد با ایده پراگماتیستی «اولویت دموکراسی بر فلسفه» از روی این بحران پرش کند و شاید همین پرش پراگماتیک بود که امکان این ائتلافهای سیاسی جدید پساجنگی از ملل متحد تا اروپای واحد را فراهم میآورد؛ اگرچه همزمان بنیانهای فلسفی شان را لرزان میکرد. لرزشی که به نظر میرسد اینک کم کم نشانههای فرو ریختنش را میتوانیم ببینیم.
هگل اگرچه تلاش کرده بود به دنبال پروژه کانت با ایده وحدت عقلی و ذهنی زمینههای اتحاد اروپای متجدد را فراهم آورد اما با هگلیان جوان و فوئرباخ و مارکس باز این ماتریالیسم و طبیعت گرایی بود که به صحنه بازگشته بود. هوسرل به درستی حدس زده بود که این اصالت طبیعت در علم و فلسفه اروپایی است که زمینه ساز فروپاشی آن را پدید آورده بود. این بحران خود را در جنگهای جهانی اول و دوم با نزدیک به صدمیلیون کشته و خرابی هزاران شهر و روستا خود را نشان داده بود. شاید همین تبعات سنگین جنگها بود که این ایده ائتلاف پراگماتیستی را معقول میکرد. اما چرا این بحرانها ایجاد شده و میشود؟
در واقع در فلسفههای جدید از یک سو انسان به اجزا و منافع و سایقهای مادی روانی، تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی اش تقلیل مییابد و از سوی دیگر سیاست پراگماتیک به دنبال هویت زدایی و سیاست زدایی و تشکیل ائتلافهای بزرگ و جدید در سطح جهانی و ذیل ایده جهانی شدن است. این دوگانه بحرانیِ جهانی گرایی و طبیعت گرایی و پرش پراگماتیک از روی آن در نهایت اکنون به شکل رشد گرایشهای هویت خواهانه دست راستی در غرب امروز خودش را نشان داده است. به عبارت سادهتر نمیشود انسان را طبیعی و مادی تفسیر کرد و از آن سو انتظار هویت زدایی و سیاست زدایی مادی و تاریخی به نفع جهانی شدن واقعی داشت.
ظهور ترامپ در آمریکا بعد از دوران هشت ساله اوبامای مودب و باهوش(که به زعم خود توانست با تشکیل ائتلاف بین المللی، بدون جنگ و با ابزار سیاست و اقتصاد، کشورهایی چون ایران و کوبا را سر میز مذاکره آورده و تمنیات خود را به آنها دیکته کند) نشان داد که حتی تبعات این سیاست زدایی دموکراتها دامن این روزهای آمریکاییها را نیز فراگرفته است...
اگرچه به نظر میرسد عرصه سیاست جهانی به دلیل این بحرانها آبستن گشایشهای نوست، اما گویا داروینیستهای اجتماعی تک خطی ایرانی که البته این روزها در قامت تئوری پردازان و مشاوران دولت یازدهم در عرصه حضور دارند، هنوز آمادگی مواجهه نظری با این بحرانها را نداشته و کما فی السابق به دنبال ایدههای توهمی خود در پیوستن به ائتلافهای شکننده و بحرانی سر از پا نمیشناسند.
وضع بشر و دستاوردهای مثبت علمی و تکنولوژیکش از یک سو و تبعات اخلاقی و محیط زیستی اش از سوی دیگر نیاز به جهانی گرایی و شکل گیری ائتلافهای جهانی را ضروری میکند. از طرفی طبیعت و ماده گرایی گرایش به تکثر و تفرق دارد. در نتیجه جز با فراروی از این طبیعت انگاری، امکان شکل گیری یک کلیت جهانی میسر نخواهد نشد. برای این فراروی البته مدعیانی در قامت فلسفه یا دین حاضر هستند اما هر کدام تنها به طرح برخی امکانها بسنده کرده اند.
در این میان نگاه جهانی انقلاب اسلامی یکی از این مدعیان است که در سی و هشت سالگی اش تنها توانسته برخی از امکانات جهانی گرایی خود را به فعلیت برساند و ثمرات آن را امروز میتوانیم از فلوجه تا شامات و غزه و نیجریه و آمریکای لاتین مشاهده کنیم. با این اوصاف هنوز ایده منسجم و کارامدی طرح نشده و مسائل و مشکلات بسیاری همچون دوگانه «شیعی/سنی» بر سر راه مشاهده میشود.
با این همه به نظر میرسد تامل در وضع جهان آینده از با اولویتترین موضوع فلسفه سیاسی و جامعه شناسی سیاسی ایرانی در حوزه و دانشگاه است.